هتک حرمت حجاب الله
بسم الله الرحمن الرحیم
هتک حرمت حجاب الله
هتاکی و ورود بدون اجازه به بیت عصمت الله و ناموس پیامبر سلام الله علیها، از گزارشات هولناک ماجرای ستم و هتک حرمت شأن حضرت زهرا سلام الله علیها است که قلم از نگارش آن ناتوان و زبان از واگویی آن شرمگین است. جملات توهینآمیز غاصب دوم، از نشانههای قساوت مهاجمان است که تأثیر این زخم زبانها چه بسا به مراتب بیشتر از جراحتهای جسمی بر پیکر نازنین حوریه انسیه باشد.
بنابر نقلی از امام صادق علیهالسلام در مقابل هجوم مهاجمان، فاطمه پشت در آمد و از همانجا خطاب به عمر صدا زد: واى بر تو! چگونه بر خدا و پيغمبر جسارت ورزيدى كه با اين كار میخواهی نسل پيغمبر را از روى زمين براندازى و او را از ميان ببرى و نور خدا را خاموش كنى، با اينكه خدا نمیگذارد كه نورش خاموش شود. عمر گفت:
كُفِّی يَا فَاطِمَة! فَلَيْسَ مُحَمَّدٌ حَاضِراً وَ لَا الْمَلَائِكَةُ آتِيَةً بِالْأَمْرِ وَ النَّهْی وَ الزَّجْرِ مِنْ عِنْدِ الله وَ مَا عَلِی إِلَّا كَأَحَدِ الْمُسْلِمِينَ فَاخْتَارِی إِنْ شِئْتِ خُرُوجَهُ لِبَيْعَةِ أَبِی بَكْرٍ أَوْ إِحْرَاقَكُمْ جَمِيعاً؛
اى فاطمه! فعلاً نه محمد حاضر است و نه فرشتگان از جانب خدا براى امر و نهى و ترساندن مىآيند و على هم مانند یک نفر از مسلمين است، اگر میخواهی بگو بيرون بيايد و با ابوبكر بيعت كند و گرنه همۀ شما را آتش میزنم.
فاطمه درحالىكه میگریست گفت: پروردگارا! شكايت فقدان پيغمبر و رسول برگزيدهات و ارتداد امتت و ممانعتى را كه از رسيدن حقى كه تو در كتاب خود براى ما قرار دادهاى به عمل آوردند، به تو میکنم.
عمر گفت: اى فاطمه اين حرفهای زنانه را كنار بگذار، خدا نبوت و خلافت را يك جا براى شما جمع نمیکند! سپس هيزم را آتش زد و قنفذ ملعون دستش را داخل نمود تا در را بگشايد و عمر با تازيانه به بازوى فاطمهسلاماللهعلیها زد بهطوریکه بازويش همچون بازوبند سياهى ورم كرد و طورى با پا به در سوخته زد كه به شكم دختر پيغمبر خورد و او كه حامله بود محسن شش ماهۀ خود را سقط كرد. عمر و قنفذ و خالدبنوليد به درون خانه هجوم آوردند. فاطمه با صداى بلند گريه میکرد و میگفت:
وَا أَبَتَاهْ وَا رسولالله ابْنَتُكَ فَاطِمَةُ تُكَذَّبُ وَ تُضْرَبُ وَ يُقْتَلُ جَنِينٌ فِی بَطْنِهَا[1]؛
اى پدر! اى پيغمبر خدا! دخترت را دروغگو میدانند و میزنند! و بچهاش را كشتند!
در گزارشی از سلیم بن قیس ضمن ذکر روحیات و خلقیات سیاستمدارانه برخی و خشونت و تندخویی برخی دیگر از مهاجمان، به نقل از سلمان چنین آمده است: عمر گفت: برويد، اگر به شما اجازه داد وارد شويد و گر نه بدون اجازه وارد شويد! (به خانۀ فاطمه؛ ناموس پیامبر! خانهای که پیامبر بدون اجازه وارد نمیشد.) آنها آمدند و اجازه خواستند. بانوی هستیسلاماللهعلیها فرمود: به شما اجازه نمىدهم بدون اجازه وارد خانۀ من شويد. همراهان او برگشتند ولى خود قنفذ آنجا ماند. آنان (به ابوبكر و عمر) گفتند: فاطمه چنين گفت و ما از اينكه بدون اجازه وارد خانهاش شويم خوددارى كرديم. عمر عصبانى شد و گفت: ما را با زنان چه كار است!
سپس به مردمى كه اطرافش بودند دستور داد تا هيزم بياورند. آنان هيزم برداشتند و خود عمر نيز همراه آنان هيزم برداشت و آنها را اطراف خانۀ على و فاطمه و فرزندانشانعليهمالسلام قرار دادند. سپس عمر ندا كرد بهطوریکه على و فاطمه بشنوند و گفت: به خدا قسم اى على! بايد خارج شوى و با خليفه پيامبر بيعت كنى و گر نه خانه را با خودتان به آتش مىكشم!
حضرت زهراسلاماللهعلیها فرمود: اى عمر، ما را با تو چه كار است؟ جواب داد: در را باز كن و گر نه خانهتان را به آتش مىكشيم! فرمود: اى عمر، از خدا نمىترسى كه به خانۀ من وارد مىشوى؟! ولى عمر از برگشتن ابا كرد. پس آتش طلبيد و آن را بر در خانه شعلهور ساخت و سپس در را فشار داد و باز كرد و داخل شد!
علىعلیهالسلام ناگهان از جا برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را بهشدت كشيد و بر زمين زد و بر بينى و گردنش كوبيد و خواست او را بكشد. ولى سخن پيامبرصلیاللهعلیهوآله و وصيتى را كه به او كرده بود به یاد آورد و فرمود: اى پسر صُهاك! قسم به آنكه محمّد را به پيامبرى مبعوث نمود، اگر نبود مقدّرى كه از طرف خداوند گذشته و عهدى كه پيامبر با من نموده است، مىدانستى كه تو نمىتوانى به خانۀ من داخل شوى.
عمر کسی را فرستاد و كمك خواست. مردم آمدند و داخل خانه شدند و امیرالمومنین هم سراغ شمشيرش رفت. قنفذ نزد ابوبكر برگشت درحالىكه مىترسيد علىعلیهالسلام با شمشير سراغش بيايد؛ چرا كه شجاعت و شدّت عمل آن حضرت را مىدانست. ابوبكر به قنفذ گفت: برگرد، اگر از خانه بيرون آمد (دست نگهدار) و گرنه در خانهاش به او هجوم بیاور و اگر مانع شد خانه را بر سرشان به آتش بكشيد! قنفذ آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم آوردند. علىعلیهالسلام سراغ شمشيرش رفت، ولى آنان زودتر به طرف شمشير آن حضرت رفتند و با عدۀ زيادشان بر سر او ريختند. عدّهاى شمشيرها را بهدست گرفتند و بر آن حضرت حملهور شدند و او را گرفتند و بر گردن او طنابى انداختند![2]
سلیم ادامه میدهد: در این هنگام فاطمهسلاماللهعلیها جلو در خانه، بين مردم و امیرالمومنین مانع شد. قنفذ ملعون با تازيانه به آن حضرت زد، بهطوریکه وقتى حضرت از دنيا مىرفت در بازويش از زدن او اثرى مثل بازوبند بر جاى مانده بود. در كتاب احتجاج عبارت چنين است:
وَ حَالَتْ فَاطِمَةُ علیهاالسلام بَيْنَ زَوْجِهَا وَ بَيْنَهُمْ عِنْدَ بَابِ الْبَيْتِ فَضَرَبَهَا قُنْفُذٌ بِالسَّوْطِ عَلَى عَضُدِهَا فَبَقِيَ أَثَرُهُ فِي عَضُدِهَا مِنْ ذَلِكَ مِثْلُ الدُّمْلُوجِ مِنْ ضَرْبِ قُنْفُذٍ إِيَّاهَا فَأَرْسَلَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى قُنْفُذٍ اضْرِبْهَا فَأَلْجَأَهَا إِلَى عِضَادَةِ بَيْتِهَا فَدَفَعَهَا فَكَسَرَ ضِلْعاً مِنْ جَنْبِهَا وَ أَلْقَتْ جَنِيناً مِنْ بَطْنِهَا فَلَمْ تَزَلْ صَاحِبَةَ فِرَاشٍ حَتَّى مَاتَتْ مِنْ ذَلِكَ شَهِيدَة؛
با تازيانه بر بازويش زد و اثر آن- بهخاطر زدن قنفذ- در بازوى آن حضرت مثل دستبند باقى ماند. ابوبكر سراغ قنفذ فرستاد كه «فاطمه را بزن»! قنفذ او را به طرف چهارچوب درب خانه كشانيد و سپس درب را فشار داد و استخوانى از پهلويش شكست و جنينى از شکم او سقط كرد. در نتيجه دائما در بستر بود تا در اثر همان شهيد شد. [3].
حضرت صادق علیه السلام در ادامه میفرماید: خداوند قنفذ را و كسى كه او را فرستاد لعنت كند.[4]
… سليم مىگويد: به سلمان گفتم: آيا بدون اجازه به خانۀ فاطمهسلاماللهعلیها وارد شدند؟! گفت: آرى به خدا قسم! و اين در حالى بود كه «خمار»[5] نداشت. حضرت زهراسلاماللهعلیها صدا زد:
وَا أَبَتَاهْ وَا رسولالله يَا أَبَتَاهْ! فَلَبِئْسَ مَا خَلَّفَكَ ابوبكر وَ عُمَرُ وَ عَيْنَاكَ لَمْ تَتَفَقَّأْ فِی قَبْرِكَ.؛
اى پدر! ابوبكر و عمر بعد از تو با بازماندگانت بدرفتارى كردند درحالىكه هنوز چشمان تو در قبرت باز نشده است.
و حضرت اين سخنان را با فریاد ادا مىنمود. سلمان مىگويد: ابوبكر و اطرافيانش را ديدم كه مىگريستند و صدايشان به گريه بلند شده بود. در ميان آنان كسى نبود مگر آنكه گريه میکرد جز عمر و خالدبنوليد و مغيرةبنشعبه و عمر مىگفت: ما را با زنان و رأى آنان كارى نيست![6]
يعقوبی در تاريخ خود نقل میکند: زمانی که ابوبکر مريض شد، يعنی در همان مرضی که مرد، عبدالرحمنبنعوف به عيادت او رفته و از او پرسيد: ای خليفۀ پيامبر! حالت چگونه است؟ ابوبکر گفت: همانا من بر هيچچيز تأسف نمیخورم مگر بر سه چيز که انجام دادم و ایکاش انجام نداده بودم!…: ایکاش قلادۀ خلافت را به گردن نينداخته بودم… ایکاش خانۀ فاطمه را تفتيش نکرده و مورد هجوم آن عده قرار نداده بودم، اگر چه برای جنگ بسته شده بود…[7]
[1]. بحار الأنوار، ج53، ص 18.
[2]. در كتاب احتجاج چنين است: وَ أَلْقَوْا فِي عُنُقِهِ حَبْلًا أَسْوَدَ؛ بر گردن او طناب سياهى انداختند!. الإحتجاج على أهل اللجاج (طبرسي)، ج1، ص 83.
[3]. الإحتجاج على أهل اللجاج (طبرسي)، ج1، ص 83.
[4]. كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص 586.
[5]. خمار پوشش همه سر و يا پوشش صورت است.
[6]. كتاب سليم، ج2، ص 587.
[7]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 137، چاپ بيروت، تحت عنوان «ايام ابی بکر» (دوران حکومت ابوبکر).