السبت 10 شَوّال 1445 - شنبه ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳


توسل

باز شدن در خانه با ذکر یا فاطمه!

برای سید مرتضی کشمیری مهمان می‌آید و لازم بود که داخل حجره شود؛ ولی در حجره قفل بود و کلید نیز همراه نداشت. ایشان می گوید :« معروف است که اگر کسی نام مادر حضرت موسی ـ علیه السلام ـ را ببرد، قفل بسته باز می‌شود. مادر من که از مادر حضرت موسی کمتر نیست». سپس ایشان «یا فاطمه» می‌گوید و در باز می شود.

من هم ماجرای سید مرتضی کشمیری را برای چند نفر نقل کردم و مشابه آن برای آنها و خود من نیز اتفاق افتاد:

1. من یک بار پشت در ماندم. خانواده‌ام نیز منزل نبود. آن موقع قرار بود مهمان بیاید و اسباب شرمندگی می‌شد. من «یا فاطمه» گفتم در باز شد. مشابه آن یک بار هم برای خانواده ما پیش آمد.

2. قرار بود برای ما مهمان بیاید. همسرم بیرون منزل و کلید خانه پیش من بود. قرار بود که من زودتر از ایشان بیایم؛ اما فراموش کردم و ایشان پشت در مانده بود. چون به زودی مهمان می‌رسید، به یاد جریان سید مرتضی کشمیری می‌افتد و «یا فاطمه» می‌گوید و در را فشار می‌دهد. گویی کسی پشت در باشد و در را باز کند، در باز می‌شود.

3. برادرم حاج آقا ابراهیم ـ قدس سره ـ می‌گفت: کلید در خانه شکسته بود و در باز نمی‌شد. یک ربع ساعت هر چه تلاش کردم، در باز نشد. به یاد ماجرای سید مرتضی کشمیری ـ قدس سره ـ افتادم و گفتم«یا فاطمه» و در را هل دادم؛ در باز شد.

4. مرحوم حاج سید مهدی روحانی به منزل آقای احمدی میانجی ـ رحمه الله علیهما ـ رفته بود. کلید کمدی که در آن وسایل پذیرایی قرار داشت، گم شده بود. آقای روحانی گفت: «یا فاطمه بنت محمد» و در را فشار داد، در باز شد.

——————–

شفا به دعای حضرت ولی عصر،علیه السلام

شیخ حر عاملی ـ که ثقه و عدل است و در وثاقتش هیچ شکی نیست ـ در اثبات الهداه می نویسد که ما در سال 1049 در «مشغَره» (دِه ایشان) در یکی از اعیاد با دوستان نشسته بودیم. شیخ حر در سال 1033 متولد شده و در آن زمان شانزده سال داشته است. در آن جلسه مطرح شد که از این جمع دوستان سال بعد، آیا همه هستند یا نه؟

شخصی به نام شیخ محمد گفت: من سال دیگر هستم، سال بعدش هم هستم، و … همین طور می گفت و معلوم بود که جدّی می‌گوید. گفتیم که مگر علم غیب داری؟ از کجا می‌گویی که زنده خواهی بود؟ گفت: من علم غیب ندارم؛ ولی خوابی دیده‌ام که مطمئنم رؤیای واقعی است و من 26 سال زنده خواهم بود: من مریض شدم و مشرف به موت گردیدم و از حیات خودم مأیوس گشتم. در خواب حضرت ولیّ عصر ـ علیه السلام ـ را زیارت کردم و از حضرت خواستم که شفای مرا از خدا بخواهد. حضرت از خدا خواست و کاسه‌ای به من داد، از آن نوشیدم و فرمود که تو شفا پیدا می‌کنی و 26 سال هم زنده می‌مانی.

در سال 1072 ما به مشهد منتقل شدیم. درسال 1075 برادرم نامه‌ای به من نوشت که « شیخ محمد» امسال از دنیا رفت، که دقیقاً 26 سال پس از آن ماجرا بود.

——————-

فروکش کردن سیل با تربت امام حسین، علیه السلام

زمان مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم ـ رحمه الله علیه ـ که سیل آمد و جاهایی را خراب کرد، من خردسال بودم. صدای سیل وحشتناک بود. منزل ما در کوچه ارک بود و صدای خروش سیل می‌آمد. حاج آقای ما مرتب سر کوچه می‌رفت، که اگر سیل آمد، فوری به ما کمک کند که فرار کنیم.

بعد شنیدم که آقای حاج شیخ ـ رحمه الله ـ تربت داده بود و در آب ریخته بودند و آب فروکش کرده بود.

———————-

توسل و به دست آوردن حافظه

آقای نجفی فرمود: من حافظه نداشتم. یک وقت حرم رفتم، به نظرم حضرت سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ بود، درباره بی حافظگی به حضرت متوسل شدم که اگر من حفظی نداشته باشم، شاید نتوانم برای اسلام کاری انجام بدهم. اینها نقل به معنا است. خلاصه توسلی پیدا کردم و بعد از آن توسل این حفظ به من عطا شد. ایشان کتب اربعه را با سند و متن حفظ شد؛ مثل اینکه از رو می خواند.