السبت 10 شَوّال 1445 - شنبه ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳


خارج اصول/ برائت /جلسه 87 – 18 / 09 / 96

باسمه تعالی

خارج اصول/ برائت /جلسه 87 18 /09 / 96

خلاصه:استاد معظم در این جلسه با توجه به آیه 115 سوره توبه استدلالی بر برائت اقامه کرده و در ادامه آن را ردّ می نمایند.


استدلال بر برائت با توجه به آیه 115 سوره توبه

آیه 115 سوره برائت از آیات دیگریست که بر برائت استدلال شده است ﴿وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُون﴾[1]‏؛ یعنی خداوند بعد از هدایت قومی، حق اضلال آنها را ندارد، مگر آنکه ما یتّقون را بیان کرده باشد. تقریب استدلال چنین است: نسبت اضلال به خداوند به معنای ظاهری صحیح نیست و در این موارد قطعا معنای کنایی و لازم آن اراده شده است. از آنجا که لازمه اضلال خداوند، رسوایی شخص است، گویا خداوند در این آیه می فرماید: خداوند برای رسوا کردن اشخاص به اصول اکتفاء نکرده و ما یتقون را نیز بیان می نماید. بنابراین خداوند باید حکم اجتناب و یا عدم اجتناب از شرب تتن را بیان نماید تا مصحّحی برای خذلان وجود داشته باشد. عبارةٌ اخرای این تعبیر، همان برائت است که بدون بیان شدن احکام برای اشخاص، خداوند نمی تواند اشخاص را عقاب نماید.

در تقریرات مرحوم آقای صدر ره تقریب دیگری از آیه شده است. ایشان می فرماید: یکی از معانی اضلال، نسبت دادن اضلال و متهم کردن است، همانند تفسیق که به معنای نسبت فسق دادن می باشد. با توجه به این آیه تا زمانی که بیانی از جانب خداوند نیامده باشد، نمی توان نسبت اضلال و گمراهی به شخصی داد. با توجه به این تفسیر دلالت آیه بر برائت بسیار روشن خواهد بود.

این معنای باب تفعیل قطعا صحیح بوده و اشکالی در آن نیست (همانند تفسیق، تحمیق، تحقیر و…)، لکن کلمه اضلال از باب افعال است نه از باب تفعیل. کلمه «اضلال» در قرآن در مقابل هدایت و به معنای ارشاد آمده است نه به معنای نسبت دادن.


مراد از اضلال خداوند

سوال: آیا از آنجا که اضلال خلاف عدل الهیست، باید از معنای ظاهری آن رفع ید کنیم؟ یا رفع ید از معنای ظاهری لازم نیست و ما می توانیم به همان معنای خلاف ظاهری اخذ کنیم؟ جواب: اضلال ابتدائی خداوند، خلاف فطرت بوده و جایز نیست اما اگر خداوند در اثر اعمال سوء شخص، او را اضلال دیگری نماید، اشکالی به وجود نخواهد آمد. این اضلال به این معناست که اگر چنین شخصی به سبب جریان طبیعی و متعارف بخواهد در راه راست باشد، خداوند او را از آن راه منصرف می نماید. لکن باید توجه داشت که این اضلال، همانند رفتن به جهنم، نتیجه و معلول عمل شخص است. بنابراین لازم نیست که ما اضلال در این آیه را به معنای سلب توفیق بگیریم.


مراد از ما یتّقون

شیخ ره می فرماید: متعلق تقوا امریست که شخص باید خود را از آن حفظ کرده و پروا داشته باشد[2]. از این رو متعلق آن هم می تواند خداوند باشد (اتقوا الله) به این معنا که انسان باید مراقب باشد که مورد غضب خداوند قرار نگیرد، و هم ممکن است متعلق آن عذاب باشد، به این معنا که انسان باید وقایه ای از عذاب برای خود ایجاد نماید و نیز ممکن است متعلق آن گناه باشد، یعنی انسان باید خود را از گناه حفظ کند تا آسیب گناه متوجه او نشود. برخی فقهاء بعض این متعلقات را صحیح و بعض دیگر را ناصحیح دانسته اند، لکن حق این است که تمامی این معانی صحیح بوده و اشکالی متوجه آنها نیست، گر چه در روایات، مراد از ما یتقون، فعل و ترک انسان دانسته شده است.


ردّ استدلال

شیخ ره نسبت به این آیه می فرماید: اشکالاتی که در آیه سابق بیان شد (کان فعل ماضی بوده و مراد از عذاب، عذاب دنیویست نه اخروی) در این آیه نیز جریان دارد[3]. باید به این نکته توجه داشت که چنین نیست که شیخ ره عذاب دنیوی را از لفظ «کان» و به سبب ماضویت آن فهمیده باشند، بلکه سنخ عذاب های دنیوی چه گذشته و چه آینده، بدون بیان ممکن نیست. تغییر روش و سیره افراد غیر معصوم از آنجا که علم به واقعیات ندارند، ممکن است اما روش و سیره خداوند از آنجا که عالم به واقعیات است، تغییر پذیر نیست. بنابراین خصوصیت لفظ «کان» القاء شده و خداوند حتی نسبت به افراد آینده هم چنین سیره ای خواهد داشت. لکن باید توجه داشت که این سیره از اساس مربوط به عقاب دنیویست نه عقاب اخروی. شاهد بر این مدعا این است که در این آیه لفظ «قوماً» استعمال شده نه «نفسا»، در حالی که «قوم» مشتمل بر افراد گنهکار و غیر گنکار، بالغ و غیر بالغ است. از آنجا که عذاب اخروی تنها بر فرد خاطی نازل می شود نه تمامی «قوم»، به دست می آید که مراد از عذاب در این آیه، عذاب دنیویست و به همین جهت نمی توان با این آیه بر مساله برائت استدلال کرد.

عذاب دنیوی اگر چه عمومیت داشته و بر گنهکار و غیر آن نازل می شود، اما در روز قیامت نسبت به فرد غیر خاطی، این امر جبران می گردد تا خلقت آنها بیهوده نشود. مرحوم مجلسی ره می فرماید: آیه ﴿أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ [4]برهانی بر اثبات معاد است. خداوند کمال بالذات است و خلقت مردم برای رسیدن خداوند به کمال نیست. دنیایی که نیش های فراونی در مقابل نوش ها دارد، باید معادی داشته باشد تا خلقت آنها لغو نشود[5].


بررسی حمزة بن محمد الطیار

در روایات تعبیر «ما یتقون» به «ما یجتنبونه من الافعال و التروک»[6] تفسیر شده است. یکی از این روایت ها مربوط به حمزه بن محمد الطیار است. ما در بحث صوم نسبت به حمزه بن محمد الطیار بحث مفصلی انجام دادیم لکن در جلسات گذشته در مورد حمزه بن محمد الطیار بحثی انجام دادیم، که نادرست بود. به گمان بنده دو فرد به نام حمزه بن محمد الطیار وجود دارد: 1- حمزه بن محمد الطیاری که از اصحاب امام صادق ع بوده و در زمان ایشان فوت کرده است. 2- حمزه بن محمد الطیاری که عصر او متاخر بوده است. گر چه قرینه مقتضی تعدد است اما در کتب رجالی این نام به دو فرد نسبت داده نشده است. از امور شایع این است که افراد به نام جدّ خود نامگذاری می شده اند. به همین جهت به نظر می رسد حمزه بن محمد الطیار اول، جدّ فرد دوم باشد. دلیل بر این مدعا این است که چهار و یا پنج نفر از اصحاب امام صادق از فرد اول نقل روایت می کنند. افرادی مانند عبد الله بن بکیر و ثعلبة بن میمون و هشام بن سالم و حماد بن عثمان و ابان بن عثمان روایاتی از او دارند. لکن فرد دیگری به نام حمزه بن محمد الطیار وجود دارد که مربوط به قبل از زمان حضرت موسی بن جعفر ع است. او می گوید: من از ابوالحسن اول مطلبی شنیدم. بیان کلمه ابوالحسن اول (امام کاظم ع) از یک راوی، بر این مطلب دلالت دارد که او زمان ابوالحسن ثانی (امام رضا ع) و ثالث (امام هادی ع ) را درک کرده باشد. این مطلب بسیار بعید است که فردی که از اصحاب امام صادق ع است، زمان حضرت رضا ع و حضرت هادی ع را درک کرده باشد. از طرفی دیگر محمد بن سنان نیز نمی تواند از حمزه بن محمدی نقل کند که در زمان امام صادق ع فوت کرده است؛ چرا که او بعد از زمان امام صادق ع به دنیا آمده است.

اگر در مقام توثیقی نسبت به حمزه بن محمد الطیار وجود داشته باشد، مربوط به فرد معاصر امام صادق ع است اما نسبت به این فرد دوم توثیقی وجود ندارد.

اللهم صل علی محمد و آل محمد


[2] أي: ما يجتنبونه من الأفعال و التروك. فرائد الأصول ؛ ج‏2 ؛ ص24

[3] و فيه: ما تقدّم في الآية السابقة. مع أنّ دلالتها أضعف‏ . فرائد الأصول ؛ ج‏2 ؛ ص25

[5] «أن العاقل إذا رأى النشأة الأولى و كون لذاتها مخلوطة بأنواع الكدورات و الآلام و تسلط الظالمين على المظلومين و عدم تدارك ظلمهم كما ينبغي في تلك الدار و عدم عود جزاء المحسنين إليهم فيها لا بد له أن يذعن بأن الحكيم لم يخلقهم لتلك النشأة فقط و لا بد من نشأة أخرى تكون لذاتها خالصة و يكون مثوبات المؤمنين و عقوبات المجرمين فيها كاملة و لو لا ذلك لكان خلق الدنيا عبثا كما قال تعالى” أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنٰا لٰا تُرْجَعُونَ». مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول؛ ج 14، ص: 257

[6] «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدٰاهُمْ حَتّٰى يُبَيِّنَ لَهُمْ مٰا يَتَّقُونَ قَالَ حَتَّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَ مَا يُسْخِطُهُ وَ قَالَ فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا قَالَ بَيَّنَ لَهَا مَا تَأْتِي وَ مَا تَتْرُكُ وَ قَالَ إِنّٰا هَدَيْنٰاهُ السَّبِيلَ إِمّٰا شٰاكِراً وَ إِمّٰا كَفُوراً قَالَ عَرَّفْنَاهُ إِمَّا آخِذٌ وَ إِمَّا تَارِكٌ وَ عَنْ قَوْلِهِ وَ أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَيْنٰاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمىٰ عَلَى الْهُدىٰ قَالَ عَرَّفْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى وَ هُمْ يَعْرِفُونَ وَ فِي رِوَايَةٍ بَيَّنَّا لَهُمْ » الكافي (ط – الإسلامية)؛ ج 1، ص: 163