الخميس 15 شَوّال 1445 - پنجشنبه ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳


چرا غدیر؟!

بسم الله الرحمن الرحیم

ویژه نامه عید غدیر 1401

در این نوشتار برآنیم که برای شناخت جایگاه غدیر، از قاعده تعرف الاشیاء باضدادها بهره بگیریم؛ اما به‌طور مقدمه باید گفت سنت‌های الهی در بین بندگان بر مبنای تدریج پیاده می‌شود و سنت هدایت بشر نیز از این قاعده مستثنا نیست. بر همین مبنا پیامبران الهی یکی پس از دیگری آمدند و با ارائۀ کتب آسمانی، نسخه‌های هدایت و سعادت را پی‌در‌پی در اختیار انسان‌ها قراردادند و بدین ترتیب سطح استعداد و معرفت بشر گام‌به‌گام بیشتر شد و رشد یافت و زمینه برای آمدن پیامبر بعد و جهشی دیگر در مسیر شناخت حق و حقیقت فراهم گردید.

این راه همچنان ادامه یافت تا جایی که بشر به­حدی از رشد و کمال رسید که در نگاه کلان به جامعۀ جهانی و بشری، هنگام ارسال آخرین رسول الهی با آخرین نسخۀ هدایت فرارسید. با ظهور تابناک پیامبر اسلام، خاتم پیامبران، و قرآن شریف، آخرین کتاب آسمانی و کامل‌ترین دین‌ها و جامع‌ترین روش‌ها فراروی بشریت گذاشته شد. این هرچند از جهتی مژده و بشارت به مردم آخرالزمان بود، اما از جهتی هشداری در زمینۀ عدم ارسال پیامبر در جایگاه واسطۀ زمین و آسمان و کوتاهی دست بشر از دامان وحی بود؛ چنان‌که قرآن کریم نیز آخرین نسخه و کتاب سعادت معرفی گردید که انحراف از هر کدام، موجب شقاوت ابدی برای تمام بشر می‌گردید و تلاش تمام انبیا بی‌حاصل می‌شد.

اما همین دین شریف نیز، به‌تدریج دریچه‌های مراحل تکامل را از جهت ظرفیت مخاطبان به روی آنان گشود، و به مرحله‌ای حساس و تاریخی رسید که می‌توان آن را به آخرین میخ هدایت، بر بدنه کشتی سعادت بشر تشبیه کرد؛ روز عید غدیر و اعلام جانشینی امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام برای پیامبر خدا صلی الله علیه وآله.

خدای متعال، اهمیت این رویداد را تا حدی مورد توجه قرارداد، که عدم ابلاغ آن را مساوی با ابتر و ناقص گذاشتن تبلیغ دین خاتم، بلکه عدیل عدم ابلاغ معرفی فرمود:

 يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس‏[1]؛ اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملًا (به مردم) برسان! و اگر نكنى، رسالت او را انجام نداده‏اى! خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم، نگاه مى‏دارد.

و همچنین از آن، به اکمال دین و اتمام نعمت یاد فرمود:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا[2]؛ امروز، دين شما را كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم‏.

با توجه به توضیحات گذشته، این مسئله، نه‌تنها اکمال دین اسلام، بلکه کامل‌کننده همه ادیان و زحمات 124 هزار پیامبر و تمام‌کننده نعمت هدایت از ابتدای خلقت تا آخر است.

بی‌جهت نبود که ابلاغ چنین امر مهمی بر پیامبر اکرم ص سنگین بود و خداوند در این زمینه دلداری داده است؛ و نیز به جهت همین تأثیر شگفت‌انگیز در سعادت بشر بود، که شیطان بیشترین درد و داغ را از آن بر دل داشت؛ اما غدير روزى بود كه ابليس، دشمن ديرينه و قسم‌خوردۀ انسان، اعلام شكست كرد و از نااميدى و درد به فغان آمد. حضرت امام صادق به نقل از پدر بزرگوارشان‌عليهما‌السّلام فرموده است:

 إِبْلِیسَ عَدُوُّ اللَّهِ رَنَّ أَرْبَعَ رَنَّاتٍ: یَوْمَ لُعِنَ، وَ یَوْمَ أُهْبِطَ إِلَى الْأَرْضِ، وَ یَوْمَ بُعِثَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، و یَوْمَ الْغَدِیرِ[3]؛ ابلیس دشمن خداوند چهار بار ناله کشید: روزی که لعن شد، روزی که به زمین هبوط کرد، روزی که رسول خدا(ص) مبعوث شد، و روز غدیر.

و بسیار روشن است، وقتی مردم نسبت به این نعمت بی‌بدیل، ناشکری کرده و کفران نمودند، شیطان تا چه اندازه به شور و شوق آمده و بلکه از حالت کما خارج‌شده و مجدداً با طمع در گمراهی بشر، دست‌به‌کار گردیده است. در روايت سليم‌بن‌قيس‌هلالى از سلمان فارسى‌ آمده است:

خدمت حضرت على رسيدم و آن حضرت سرگرم غسل دادن پيامبر‏صلّى‌الله‌‌عليه‌و‌آله بود – زيرا رسول خدا وصیت فرموده بود كه او را جز علىّ‌بن‌ابی‌طالب كسى غسل ندهد- و خود خبر داده بود كه هنگام غسل او جسد مبارك به هر سمتى كه بخواهد خود برمی‌گردد، و على پرسيده بود كه هنگام غسل چه كسى مرا كمك مى‏كند؟ و رسول خدا‏ فرموده بود: جبرئيل [تو را يارى خواهد كرد].

چون از كار غسل و تكفين فارغ شد، من و ابوذر و مقداد و فاطمه و حسن و حسين‌عليهم‌السّلام را داخل نموده و ما وارد شديم. امیرالمؤمنین جلو ايستاده و ما پشت سر آن حضرت بر رسول خدا نماز خوانديم و عایشه در گوشۀ اتاق نشسته و هيچ توجّهى به ما نداشت؛ گويا جبرئيل ديدگانش را پوشانده بود. سپس هر بار ده نفر از مهاجرين و ده نفر از انصار (بيست‌نفر ‌بيست‌نفر) را داخل خانه مى‏نمود، آنان نيز نماز خوانده و خارج مى‏شدند و به‌همين‌ترتيب همۀ جماعت مهاجر و انصار بر جنازۀ مطهّر نماز خواندند.

هنگام غسل، جريان سقيفه را به گوش او رساندم و اينكه اکنون ابوبكر بر منبر رسول خدا نشسته و مردم با او بيعت مى‏کنند. حضرت علی‌عليه‌السلام فرمود: اى سلمان! آيا دانستى اوّلين نفر كه در منبر پيامبر با ابوبكر بيعت نمود كه بود؟ گفتم: نه جز آنكه در سقيفۀ بنى‌ساعده اوّلین كسى كه با ابوبكر بيعت نمود بشير‌بن‌سعد و پس از او به ترتيب: أبوعبيدة جرّاح، عمر‌بن‌خطّاب، سالم مولا ابى‌حذيفه [و معاذ‌بن‌جبل‏] بیعت کردند.

حضرت فرمود: منظور من اين نبود، آيا متوجّه شدى وقتى ابوبكر به منبر رفت، اولين نفرى كه با او بيعت كرد چه كسى بود؟ گفتم: نه نفهميدم، ولى به‌خاطر دارم كه او پيرمردى عصابه‌دست بود كه در پيشانى اثر سجده داشت و با سرعت جلو می‌رفت و با حالت گريه گفت:

خدا را شكر كه مرا زنده نگه‌داشت و از این دنیا خارج نکرد تا اينكه تو را در اين مكان ديدم! دست خود را بگشا تا با تو بيعت كنم.

و با او بيعت نموده و از مسجد خارج شد.

حضرت امیرالمؤمنین (ع) به من فرمود: اى سلمان! نفهميدى او كه بود؟ گفتم: نه؛ ولى از لحن كلامش ناراحت شدم، گويا از مرگ پيامبر خوشحال بود! امام امیرالمؤمنین ­عليه‌السلام فرمود:

او ابليس ملعون بود، پيامبر به من فرموده بود كه در روز غدير خمّ كه مرا به دستور خداوند به مقام خلافت نصب و تعيين فرمود و درباره‏ام آنچه لازم بود به مردم گفت و تبليغ آن را از همه خواست، ابليس و يارانش در آنجا حاضر بودند و به هم گفتند: اين امّت، پيوسته مورد هدايت و از هر گمراهى محفوظ‌اند و به همين جهت هيچ‏ راه نفوذى بديشان نخواهيم داشت؛ چراکه امام و پناه پس از پيامبرشان را يافته‏اند. ابليس با شنيدن اين سخنان سخت متأثّر و اندوهناك شد و رفت، و حبيبم به من گفته بود پس از وفاتم مردم در سقيفۀ بنى ساعده پس از مخاصمه و مذاكره، با ابوبكر بيعت نموده سپس به سمت مسجد آمده و اوّلین كسى كه بر منبر با او بيعت كند ابليس لعين است كه به‌صورت پيرمردى عصابه‌دست و شادان می‌آید و چنين و چنان می‌گويد. سپس شيطان با ساير يارانش گردآمده و پس از شادى بسيار روى به آن‌ها نموده و می‌گويد:

فكر مى‏كرديد ديگر مرا به آنان راهى نيست؟! مرا چگونه ديديد؟! نفوذ من بديشان از همان‌جا آغاز شد كه فرمان آنکه خدا و رسول امر به اطاعتش کرده بودند را ترک کردند. [4]

غدیر، روز جشن پیروزی بشر بر دشمن کینه‌توز خدا و بندگان خدا و روز اعلام فتح و ظفر جنود سعادت بر لشکر شقاوت بود. روز بازگشایی جاده هدایت و برداشتن موانع از سر راه نجات ابدی انسان؛ هدیه‌ای از ناحیه خداوند مهربان، و بالاترین لطف معبود، در مسیر رشد و تعالی و تقرب به بندگان نیازمند.

به جهت همین اهمیت است که از دست دادن این فرصت و به فراموشی سپردن آن، درواقع معادل هدر رفتن زحمت 124 هزار پیامبر و از دست دادن آگاهی از هدف خلقت برای بشر ارزیابی می‌گردد چنانکه ابلیس و شیاطین از این غفلت خانمان‌سوز بشر به شادمانی پرداختند و در اغوای همیشگی بشریت، طمع بستند. آرزوی شومی که از روز اول، خیال دستیابی به آن را برای کینه‌جویی از بنی‌آدم در سر داشتند. به فرمودۀ‌ پیامبر اکرم، علی، صراط مستقیم الهی است[5]، و به‌تصریح قرآن شریف، شیطان عزم خود را جزم کرده بود تا مانع دستیابی بشر به این صراط مستقیم شود:

قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنىِ لَأَقْعُدَنَّ لهَمْ صرِاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ؛ ثُمَّ لاَتِيَنَّهُم مِّن بَينْ‏ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمَانهِمْ وَ عَن شَمَائلِهِمْ وَ لَا تجَدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِين‏[6]؛ شیطان گفت: «اکنون‌که مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آن‌ها كمين می‌کنم؛ سپس از پيش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آن‌ها، به سراغشان مى‏روم، و بيشتر آن‌ها را شكرگزار نخواهى يافت!»

غدیر، نعمت جاودانه‌ای بود که از دست دادنش موجب شد ابلیس جانی دوباره بگیرد و حزب شیطان با خارج کردن اهل‌بیت پیامبر از صحنۀ هدایت و زعامت، در سلطه‌ای طولانی و فراگیر بر بشریت، طمع ببندند.

البته هشدار به این مسئله از قبل توسط رسول خدا داده شده بود، چنان­که حاكم در «مستدرك الصحيحين» به سند خود از «ابن عباس» روايت كرده است كه حضرت رسول فرمود:

ستارگان، امان براى اهل زمین‌اند از غرق شدن، اهل‌بیت‏ من نيز امان امت من هستند از اختلاف، پس هر قبيله از عرب كه با اهل‌بیت من مخالفت کند، دچار اختلاف گشته حزب ابليس مى‏شوند.[7]

غدیر، دستوری الهی بود که با اجرای آن ابلیس و یارانش دوباره ملعون و مطرود شدند، و با ترک آن مجدداً از خواب طولانی و ناامیدی هولناکی که در غدیر برایشان پیش آمد و نالۀ وحشت و ناکامی سردادند[8]، بیدار شدند و توانستند فعالیت خود را از سرگرفته تیر خلاص را به قلب سعادت و هدایت فرزندان آدم بزنند.

این گزارش تاریخی به‌خوبی از این واقعیت پرده برمی‌دارد:

شخصی در بصره با نامه‌ای در دست نزد امیرالمومنین آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! به این نامه نظر کن که حاوی نصیحتی است! حضرت نگاهی به آن انداخت و بعد به روی مرد نظر کرد و فرمود: اگر راست گفته باشی کفایتت می‌کنیم، و اگر دروغ گفته باشی تنبیهت می­کنیم، و اگر هم بخواهی همین‌جا نادیده می‌گیریم.

مرد گفت: یا امیرالمؤمنین نادیده بگیرید! و نامه را پس گرفت و رفت. همین‌طور که او بازمی‌گشت امیرالمؤمنین فرمود:

اى امتی که بعد از پیامبر خود ‏سرگردان شدید! اگر كسى را كه خدا مقدم داشته مقدم مى‏داشتيد، و آن را که خدا عقب انداخته عقب می‌انداختید، و حكومت و ولايت را آن‌طورى كه خدا مقرر فرموده قرار می­دادید، ولیّ و دوست خدا درمانده نمى‏گرديد و هیچ تیری از فرائض الهی خطا نمی‌رفت و هیچ دو نفری در حکم خدا اختلاف پیدا نمی‌کردند و امت در امر خداوند در هيچ‌چيز دچار نزاع نمى‏گشت. آگاه باشيد! علم آن از كتاب خداوند نزد ماست، پس بچشيد كيفر آنچه را که دست‌هایتان از پيش فرستاده است‏ و البته خدا به بندگان ظالم نیست و کسانی که ظلم کردند به‌زودی خواهند دانست که سر از کجا درمی‌آورند. ‏[9]

غدیر، نسخه ای الهی بود برای رهایی بشر از شر طواغیت مشرک و ستمگر و قرار گرفتن در تحت کلمه طیبه ولایت الهیه و حرکت در مسیر آبادانی دنیا و آخرت. چنانکه ترک غدیر، گرفتاری بشر به همان سرنوشت شوم و افتادن در دام ولایت شیطان و یارانش را در پی داشت، و اهمیت غدیر را در عالم ثبوت، به‌روشنی نشان داد. نمونه‌های عینی فراوان تاریخی، از این سرنوشت شوم که در اثر دوری از هدف غدیر به سر بشر آمد گزارش‌شده است که ذیلاً به برخی اشاره می‌شود:

1. سران سقیفه

ابن ابى الحديد معتزلى از براء‌بن‌عازب، يكى از اصحاب رسول خدا، نقل كرده كه پس از سقيفه، عمر و ابوعبيده، گروه (مهاجم) را ديدم كه ژست حمله و تهاجم به خود گرفته و به هر كس مى‏رسيدند وى را كتك مى‏زدند و به‌زور دست او را گرفته و به‌عنوان بيعت، چه بخواهد و چه نخواهد، بر روى دست ابوبكر مى‏كشيدند.

در همین گیرودار قبیلۀ اسلم مانند بازویی توانمند برای بیعت ابوبکر از راه رسیده، تمام كوچه و خیابان‌های مدينه را پر کرده و از هر سو براى بيعت با او ازدحام می‌کردند. وقتی قبیلۀ اسلم آمدند و با ابوبکر بیعت کردند، عمر می‌گفت:

مَا هُوَ إلّا أَن رَأَيتُ أَسلَمَ، فَأَيقَنتُ بِالنَّصرِ[10]؛ وقتی بنی اسلم را دیدم اطمینان به پیروزی پیدا کردم.

2. ابوسفیان؛ سرکردۀ بنی­امیه

وقتی برای عثمان بیعت گرفته می‌شد، جماعت بنی­امیه داخل خانه را پر کرده بودند. ابوسفیان (که کور شده بود) از حاضران پرسید: آیا غیر از شما کسی در این جمع هست؟ گفتند: نه. گفت:

ای بنی‌امیه! خلافت را مانند توپی دست‌به‌دست کنید، قسم به آنکه ابوسفیان به او سوگند می‌خورد! عذابی و حسابی، و بهشت و جهنمی، و بعث و قیامتی در کار نیست! [11]

و در نقلی دیگر گفت:

ای گروه بنی‌امیه! هنگامی‌که خلافت به تيم (قوم ابوبکر) و عدی (قوم عمر) رسيد، من در آن طمع داشتم و اكنون كه نصيب شما شده، آن را مانند توپ بازی به چنگ گيريد و برای اولاد خود موروثی نماييد و اركان آن را بنی‌امیه قرار دهيد. قسم به آنچه ابوسفيان به آن قسم می‌خورد! [بت‌های ايام جاهليت]، بهشت و دوزخی در كار نيست![12]

نیز ابوسفيان پس از به خلافت رسیدن عثمان، كنار قبر حمزه سيدالشهدا آمد و با لگد بر قبر او كوبيد و گفت:

حمزه! مسئله‌ای كه ديروز بر سر آن با ما جنگ داشتي، امروز به دست ماست و ما از «تيم» و «عدي» به آن سزاوارتر بوديم. [13]

3. معاویة بن ابی سفیان

در ادامۀ خط سیر انحرافی سقیفه، وقتی معاویه پس از خیانت‌ها و مکرهای بسیار با امام حسن­علیه‌السلام که موجب اغوا و فریب و از هم‌پاشیدگی سپاه امام و درنهایت منجر به ماجرای صلح با آن حضرت شد، بر فراز منبر نشست و خطبه خواند؛ نه‌تنها در مورد پایبندی به شرایط صلح که خود بر آن عهد بسته و سوگند یاد کرده بود تأکیدی نکرد، بلکه با طعنه و همراه با تحقیر، تنها هدف خود را ریاست و رسیدن به جاه و مقام اعلام کرد:

همانا به‌خدا من با شما جنگ نكردم كه شما نماز بخوانيد يا روزه بگيريد و حج به‌جا آوريد و يا زكات بدهيد؛ زيرا آن‌ها را به‌جا خواهيد آورد، من تنها برای این با شما جنگ كردم که بر شما امير شده و حكومت كنم، و اکنون خدا این خواسته را به من عطا کرد هرچند شما آن را ناخوش می‌دارید! آگاه باشيد كه من حسن را به چيزهایى آرزومند كرده و وعده‏هایى به او دادم ولى همۀ آن‌ها را زير پا می‌گذارم و به هيچ‌يك از آن‌ها وفا نخواهم كرد.[14]

ابن ابی الحدید در شرح نهج‌البلاغه، گزارش شرم‌آوری در همین زمینه در مورد زبیر‌‌‌بن‌‌‌بکار (دشمن امیرالمؤمنین) به نقل از مطرف‌‌‌بن‌‌‌مغیرة‌‌‌بن‌‌‌شعبه نقل می‌کند:

 من با پدرم نزد معاویة‌‌‌بن‌‌‌ابی سفیان آمدیم، پدرم پیوسته نزد معاویه می‌رفت و با او صحبت می‌کرد، و هر وقت برمی‌گشت می‌گفت: معاویه عجب زیرک است! و از او تعریف می‌کرد. شبی از نزد معاویه به منزل آمد و شام نخورد، چهره‌اش گرفته بود و غم و اندوه داشت. کمی صبر کردم، فکر می‌کردم شاید از ما چیزی دیده و ناراحت است. بعد از مدتی پرسیدم: چرا افسرده‌ای؟ پدرم در جواب گفت: يا بنيّ! جئت من عند أكفر الناس و أخبثهم! پسرم، از نزد کسی می‌آیم که کافرترین و خبیث‌ترین مردم است. گفتم: چه شده؟ گفت: نزد معاویه بودم و کسی دیگر نزد ما نبود، به او گفتم: تو دیگر پا به سن گذاشته‌ای، یک مقدار از خودت عدالت نشان بده تا خیرت به دیگران برسد، این بنی‌هاشم برادران تو هستند، قدری به این‌ها رسیدگی کن؛ صلۀ ‌رحم کن، دیگر امروز ترسی از این‌ها نداری، تا دیروز علی بود و می‌ترسیدی، اما اکنون همه را از بین برده‌ای؛ حسن‌‌‌بن‌‌‌علی هم خانه‌نشین است، رویه‌ات را عوض کن و قدری ملایم باش، بلکه این باعث شود که نامی نیک از تو بماند! معاویه گفت:

‌هرگز، هرگز! چه نامی را امیدوار به بقایش باشم؟ آن کسی که از «تیم» آمد به حکومت رسید، کار خودش را انجام داد و بعد هم از دنیا رفت، هیچ نامی از او نیست فقط می‌گویند: ابوبکر! (چه یادی از او می‌شود؟) بعد نفر دوم از قبیله عدی به حکومت رسید،‌ او هم خیلی زحمت کشید، ده سال تلاش کرد، بعد که از دنیا رفت تمام شد، فقط می‌گویند: عمر! (چه ذکری و چه نامی از ابوبکر و عمر است؟) اما نام ابن أبی‌کبشه (اصطلاحی است که مشرکان در حق رسول خدا به کار می‌بردند) روزی پنج بار در گلدسته‌ها برده می‌شود و ندا داده می­شود: اشهد ان محمدا رسول الله! دیگر کدام عمل من باقی خواهد ماند و چه نامی بعد از این می‌ماند! نه من این کار را نمی‌کنم، (بی پدر) مگر این‌که این نام زدوده و کاملاً دفن گردد. [15]

البته این شیوه و روش، در سقیفه پایه‌گذاری شد و امتداد پیدا کرد، هرچند کاملاً به نتیجه نرسید، و البته نور خدا با زبان‌های شوم و نحس مرده‌دلان خاموش نخواهد شد.

در نقلی دیگر، وارد شده است که معاویه در ظرف طلا آب می‌نوشید. ابودرداء به او اعتراض کرد و گفت: از پیامبر شنیدم که هر کس از این ظروف بنوشد، از راه حلقش در شکمش آتش جهنم فرومی‌دهند. معاویه در پاسخ گفت: اما به نظر من اشکالی ندارد![16]

همچنین در گفتگویی با عمرو بن عاص از معاویه در مورد توجیه جنگ با امیرالمؤمنین با اینکه به افضلیت او اقرار داشت نقل شده است: به خدا سوگند من می‌دانم که چه علی را بکشم و چه به دست او کشته شوم، در هر صورت وارد آتش خواهم شد.

عمرو عاص پرسید: پس چه چیزی تو را به جنگ با او واداشته؟ معاویه گفت: الْمُلْكُ عَقِيم[17]‏؛ حکومت نازاست!

4. یزیدبن معاویه

یزید، دیگر خلیفۀ اموی که در فساد و بى‌دینى شهرۀ آفاق بود و جنایت عظیم کربلا به دستور او صورت گرفت و ننگ کشتن فرزند رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله و پارۀ تن فاطمه زهراعلیها‌السلام را براى خود خرید و صفحۀ جنایت‌بار حکومت اموى را با این ماجرا سیاه‌تر و تاریک‌تر ساخت، بارها در سخنان و اشعاری کفرآمیز و بی‌شرمانه از انتقام از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله و کشته‌هاى بدر سخن به میان آورده است، از جمله وقتی در قصر خود ورود سرهاى مقدّس و کاروان اسیران اهل‌بیت‌علیهم‌السلام را مشاهده مى‌کرد، شنیدند که این اشعار را زمزمه مى‌کند:

هنگامی‌که آن قافله پدیدار شد، و آن خورشیدها (سرهاى شهدا) بر بلندی‌هاى جیرون[18] تابید، کلاغى فریاد کشید. من گفتم: فریاد بزنى یا نزنى، من طلب خود را از بدهکارانم گرفتم! [19]

یزید در این اشعار به‌صورت کنایۀ روشن‌تر از تصریح از انتقام خون‌هاى اجداد و اقوام خود در جنگ‌هاى اسلامى سخن مى‌گوید و مقصودش این است که طلبِ خود یعنى خون‌هاى جاهلیّت را از رسول خدا گرفتم!

نیز هنگامی‌که سرهاى مقدّس شهیدان کربلا را وارد مجلس یزید ساختند، او درحالى‌که با چوب‌دستى خود بر لب و دندان امام حسین‌‌علیه‌السلام مى‌زد، این اشعار را مى‌خواند:

فرزندان‌هاشم (رسول خدا) با سلطنت بازى کردند، و درواقع نه خبرى (از سوى خدا) آمده بود و نه وحیى نازل شده!

کاش بزرگان من که در جنگ بدر کشته شده بودند، امروز مى‌دیدند که قبیلۀ خزرج چگونه از ضربات نیزه به زارى آمده است!

در‌آن‌حال، از شادى فریاد مى‌زدند و مى‌گفتند: اى یزید دستت فلج نشود!

امروز کیفر ماجراى بدر را به آنان دادیم و همانند بدر با آنان معامله کردیم و در نتیجه برابر شدیم!

من از فرزندانِ «خِنْدِفْ»[20] نیستم اگر از فرزندان احمد (رسول اکرم) در مقابل کارهایی که کردند انتقام نگیرم. [21]

همچنین نقل شده است که یزید در همان جلسه درحالی‌که بر لب و دندان ابى عبداللّه الحسین‌‌علیه‌السلام مى‌زد، مى‌گفت: «یَوْمٌ بِیَوْمِ بَدْر»[22]؛ امروز روزى است در برابر روز بدر.

از این عبارات به‌خوبی کفر و جاه‌طلبی و عدم ایمان او به مبانى اسلام آشکار مى‌شود و این مسئلۀ اساسی در رویکرد جهادی فاطمه با غاصبان حق امامت و حق سعادت بشر بود. او می‌دید که سرانجام زشت و شقاوت‌بار سقیفه به‌جایی خواهید رسید که روزی شخص شراب‌خوار و آدمکشی مانند یزید، در جایگاه خلیفۀ پیامبر، به خونخواهی کشته‌شدگان از طایفۀ خویش که در برابر اسلام و قرآن قد علم کردند و شمشیر کشیدند و با دفاع مسلمانان به هلاکت رسیدند، از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله و خاندان او انتقام خواهد گرفت درحالی‌که او و پدر و جدّش هیچ‌گاه به قرآن و رسول گرامى اسلام‌ ایمان نیاورده بودند بلکه در برابر انقلاب عظیم اسلامى و لشکر اسلام و پیروزى‌‌هاى پى‌درپى مسلمانان تاب مقاومت نداشتند. ازاین‌رو، به‌ظاهر مسلمان شدند و منافقانه به تلاش خویش ادامه دادند و آن روز که بر اریکۀ قدرت تکیه زدند و رقیبى براى خویش نمى‌دیدند، در پى احیاى سنّت جاهلى برآمدند و به خونخواهى خویشان خویش برخاستند.

5. حاکم مدینه

همین تعبیر به‌عنوان یک فرهنگ از دیگر حاکمان اموی گزارش‌شده است از جمله پس از شهادت امام حسین،‌‌ سعیدبن‌عاص اموى که آن روز حاکم مدینه بود بر منبر رفت و با اشاره به قبر پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله گفت: یَوْمٌ بِیَوْمِ بَدْر؛ (امروز در برابر روز بدر!) انصار از این سخن ناراحت شدند و به وى اعتراض کردند.[23]

6. منصور عباسی

از ابوجعفر منصور عباسی نیز نقل است که پس از اقرار به جهنمی بودن قاتلان امام حسین و دیگر فرزندان پیامبر، در توجیه این مسئله می‌گوید: الْمُلْكُ عَقِيم‏![24]؛ سلطنت نازاست!

7. هارون عباسی

در گزارشی از مأمون، پس از ذکر احترام عجیب پدرش، هارون‌الرشید، به امام کاظم در مجلسی، آمده است: از پدرم پرسیدم: يا امیرالمؤمنین! اين مرد كه بود كه آن‌قدر به او عزّت و احترام گذاشتى؛ در مقابل او از جا برخاستى و به استقبالش رفتى، او را در بالاى مجلس نشاندى و خود پايين‏تر نشستى و به ما دستور دادى برايش ركاب بگيريم؟ گفت: او امام مردم و حجّت خدا بر خلقش و خليفه‏اش در بين بندگانش است، گفتم: مگر اين صفات منحصراً در تو و براى تو نيست؟ گفت:

«من در ظاهر و از روى قهر و غلبه امام مردم هستم و موسى بن جعفر امام حقّ است. به خدا سوگند- پسرم- او از من و از همۀ مردم به جانشينى رسول الله سزاوارتر است، و قسم به خدا كه اگر تو نيز بخواهى حكومت را از من بگيرى، آنچه را که چشمانت در آن است(سرت را) می­ستانم؛ زيرا حكومت و پادشاهى عقيم است (و فرزند و غير فرزند نمى‏شناسد)». [25]

دوری و جدایی از سایه عرشی و ملکوتی ولایت اولیای الهی و لگدکوب شدن در زیر چکمه‌های شرک و نفاق طواغیت شیطانی، نتیجه کنار گذاشتن و فراموش کردن و سهل انگاشتن فلسفه غدیر بود که اکنون نیز، بشر به عقوبت تلخ این فراموش‌کاری و غفلت دچار است.


[1]. مائده، 67.

[2]. مائده، 3.

[3]. قرب الإسناد (ط – الحديثة)، ص 10.

[4]. احتجاج طبرسی، ج‏1، ص 80.

[5]. در روایات متعددی که به طرق مختلف از پیامبر اکرم نقل شده یکى از بارزترین مصادیق صراط مستقیم، راه و روش على‌بن‌ابیطالب و یا محمّد و آل محمّدصلى‌الله‌علیه و‌آله معرفی شده است. حاکم حسکانى در «شواهد التّنزیل» از جابر بن عبدالله انصارى از پیامبر اکرم نقل می‌کند: «اِنَّ اللهَ جَعَلَ عَلِیّاً وَ زَوْجَتَهُ وَ اَبْنائَهُ حُجَجُ اللهِ عَلى خَلْقِهِ وَ هُمْ اَبْوابُ الْعِلْمِ فى اُمَّتى، مَنْ اِهْتَدى بِهِم هُدِىَ اِلى صِراط مُسْتَقیم»؛ خداوند على و همسرش و پسران او را حجّت‌هاى الهى بر خلقش قرار داده و آن‌ها درهاى علم در امّت من هستند؛ هر کس به‌وسیلة آن‌ها هدایت شود، به صراط مستقیم هدایت شده است. در حدیث دیگرى از ابن عبّاس از رسول خدا نقل می‌کند که به على‌بن‌ابیطالب فرمود: «اَنْتَ الطَّریقُ الْواضِحُ وَ اَنْتَ الصِّراطُ الْمُسْتَقیمُ وَ اَنْتَ یَعْسُوبُ الْمُومِنینَ!»؛ تو راه روشن و صراط مستقیم ونگهبان مومنان هستى. شواهد التنزیل، ج ‏1، ص 76.

[6]. اعراف، 16 و 17.

[7]. مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 149.

[8]. قرب الإسناد (ط – الحديثة)، ص 10.

[9]. کافی (اسلامیه)، ج‏7، ص 78.

[10]. تاريخ الطبرى، ج 2، ص 458؛ الشافى فی الامامة، ج 3، ص 190؛ سفينة النجاة، ص 68.

[11]. شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 53؛ مروج الذهب، ج 2، ص 342.

[12]. شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 45؛ الاغانی، ج 6، ص 529.

[13]. النزاع و التخاصم، ص 87.

[14]. الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص 14؛ ر.ک: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 46؛ مقاتل الطالبیین، ص 45.

[15]. شرح نهج البلاغة ابن أبی الحديد، ج‏5، ص 130.

[16]. همان.

[17]. بحار الأنوار، ج‏33، ص 50.

[18]. جيرون در دمشق، ابتدا مصلای صائبين بوده و سپس يوناني­ها در آن مکان به تعظيم دين خود پرداخته و بعد از آن به­دست يهود افتاد و همچنين زمانی در اختيار بت‏پرستان بود، و درب اين بنا را که از بناهای بسيار زيبا بوده «باب‏الجيرون» می‏گفتند، و سر حضرت يحيی بن زکريا را در همين باب جيرون آويختند و پس از آن سر حسين بن علي در همين موضع آويخته شد و مکان آن ظاهرا در مسجد اموی است.

[19]. اعیان الشیعه، ج 1، ص 615؛ نفس المهموم،‌ ص 435.

[20]. «خِنْدِف» لقب همسر الیاس بن مُضَر بن نِزار است که نامش لیلا بنت حلوان است. فرزندان الیاس را به نام همسرش فرزندانِ خندف نامیدند (لسان العرب) بنابراین، خندف از جدّه هاى اعلاى قریش و از جمله یزید محسوب مى شود. ر.ک: تاریخ طبرى، ج 2، ص 24 – 25.

[21]. ینابیع الموده، ج 3، ص 39؛ الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏2، ص 307. بیت دوم این ابیات از «عبدالله بن زَبْعَرى» از دشمنان سرسخت رسول خداست. وى اشعارى را پس از جنگ احد و کشته شدن یاران رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله سرود و در آن آرزو کرد که کاش کشتگان ما در جنگ بدر امروز بودند و مى‌دیدند که قبیلۀ خزرج (از قبایل مسلمان مدینه) چگونه زارى مى‌کنند.

[22]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 114.

[23]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 72.

[24]. الأمالی (للصدوق)، ص 441.

[25]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏1، ص 91.