الخميس 15 شَوّال 1445 - پنجشنبه ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳


گزیده الکلام …؛رغم انف باب

رغم انف باب

مى ‏گويند: باب بى‏ميل نبوده كه كرامتى بنمايد؛ لكن قضا، برخلاف ميل او جارى شد. چنانكه آقاى آقا ميرزا محمود شيخ الاسلام ابن آقاى ميرزا على، شيخ الاسلامِ سلماس (شاهپور) نقل كرد كه:

آن هنگام كه باب را به قلعه چهريق مى‏بردند او را در سلماس، منزل حاج ميرزا محمّد شيخ الاسلام، والد جدّ ما، آقا ميرزا عبد الكريم شيخ الاسلام وارد نموده بودند. باب چون دخانيات را جايز نمى ‏دانسته مرحوم شيخ الاسلام به ملاحظه احترام او كه هر چه بود باز مهمان بود به مجلس، قليان نمى‏ خواست.

آن اوقات، فرزند شيخ الاسلام نيز كه بى ‏نهايت علاقه به او داشت سخت ناخوش بود. باب از او پرسيده بود چرا افسرده و پريشان‏حالى؟ گفته بود براى ناخوشى فرزندم. باب گفت: اجلش آمده بود ولى برگردانيدند! آنقدر نگذشت كه خبر آوردند كه آن پسر فوت شد. شيخ الاسلام ديد كه مشت او باز شد همان دم طلسم احترام او را شكسته قليان و قهوه خواست.

يكى از علماى شاهپور (سلماس) گفته بود: خدا را لازم بود كه به جهت ابطال اين ادّعا، او فرزند شيخ الاسلام را بكشد تا او در مردم توليد شبهه نكند. بارى، او مى ‏خواسته در عالم خود كرامتى بنمايد ولى «دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد». چون خداوند من باب لطف براى حفظ حجت خود ظهور جادو و شعبده را در دست نبىِّ كاذب محال نموده اين است كه باب و بها را صفراليد از جادو و شعبده گردانيد. از اينجا است كه پيروان آنها ناچار مانده دليل بودن معجزه را انكار كرده مسأله نفوذ كلمه و باقى ماندن آن را پيش كشيده‏ اند و حال آنكه خيلى از اديان باطله هست كه چند هزار قرن در روى زمين مانده[اند]، و اگر مجردِ ماندن در روى زمين، دليل حقانيت باشد بايد همه آنها حق باشد. آنها در جواب اين نقض گاه مى‏گويند كه آنها ديانت نيست بلكه سياست است كه لباس ديانت پوشيده[اند]، و گاه مى ‏گويند اصل آنها حق است ولكن [آن را] شاخ و برگ داده از اصل حقيقتش بيرون آورده‏ اند.

هيچ‏كدام از اين جوابها مقرون به صواب نيست؛ براى اينكه سياست را لباس ديانت پوشانيدن و يا يك اصلى را شاخ و برگ دادن، بى‏افترا به خدا صورت نمى ‏بندد. پس بايد به مقتضاى دليل تقرير، خداوند نگذارد آن سياست در زمين ريشه دواند و آن شاخ و برگ، نمو كرده در روى زمين بماند.

پس اگر خداوند، دهان مدعى دين يا مذهب باطل را همان دم مى‏ شكست ديگر اين همه اديان باطله به بار نمى ‏آمد. پس مشيت ازلى بر اين تعلق نگرفته كه جلوى مردم را از پيروى اديان باطله بگيرد؛ بلكه طريق حق و باطل را از هم ممتاز كرده «ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حيّ عن بيّنة».[1] غرض اشاره است و گرنه رد تفصيلى آنها كتاب مستقل مى‏خواهد كه بحمد الله متعدد نوشته‏ اند. حال سير كنندگان اين كتاب بيشتر از اين مجالم نمى ‏دهند.

شخصى با پسرش خدمت خليل بن احمد نحوى آمد، عرض كرد: شيخنا به اين پسر من چيزى از نجوم و طب و نحو و فرايض ياد بده، و الاغ هم دم در است ـ يعنى رفتنى هستم ـ فرمود: ستاره پروين در وسط آسمان است و فاعل مرفوع است و هليله كابلى دافع صفرا است و اگر كسى بميرد و وارثش منحصر به دو پسر باشد آنها مال را بالمناصفه قسمت مى‏ نمايند. گفت: برخيز پسر جان.

من نيز همان طور مجال ندارم الاغ را دم در گذاشته مرخص مى ‏شوم. نه اين كتاب اقتضاى بيش از اين را دارد و نه حرف آنها. چون دسته اوّل از آنها پى حرف مجرد رفته ‏اند و بعد از رفتن آنها از دُم آنها براى شكار ديگران دام دست كرده‏اند. اين است كه نگارنده براى پاره كردن اين دام، دليل همان دسته را محط كلام قرار دادم كه آنها به چه دليل پيروى از باب و بها نموده ‏اند وقتى كه دليل نداشته باشند. معلوم مى ‏شود كه فريب خورده‏اند، طرّارها به طرّارى و زبردستى، مغز سر آنها را بيرون آورده‏اند. مانند طرّارهاى مال كه به حيله و زبردستى مال را از دست مردم مى‏ربايند، و بلكه اينها مهم‏تر از طرّار مال مى ‏باشند؛ چون مردمان دينى علاقه شان به ديانت بيشتر از مال مى ‏باشد.
لذا ربودن ديانت مشكل‏تر از ربودن مال است، بلى طرّاران مال نيز در فن خودشان بى ‏اهميت نيستند آنها هم حكايتها و داستانها دارند. از جمله حاج اعور نام نجفى حكاياتى دارد بسيار غريب.


[1]– سوره انفال، آیه42