الخميس 17 رَمَضان 1445 - پنجشنبه ۰۹ فروردین ۱۴۰۳


گزیده الکلام … ؛كرامتی از ناحیه مقدّسه


كرامتی از ناحیه مقدّسه

از جمله قضيه‏اى است كه آقاى آقا شيخ عباس طهرانى مقيم قم نقل كرده از آقاى آقا شيخ محمّد على بازانه‏اى، كه در عراق از ائمه جماعت بوده، معروف به راستى و درستى، او از استاد خود آقاى آقا شيخ محمّد باقر اصطهباناتى كه او فرمود:

من در طهران مشغول تدريس كتب معقول بودم روزى يك نفر آمد و از من تقاضاى درسى نمود. من چون وقت نداشتم عذر خواستم. فردا آمده اظهار نمود كه شما نيم ساعت به ظهر مانده وقت داريد. چون من زنى [را عقد] منقطعه نموده بودم از نيم ساعت به ظهر مانده، وقتم را تخصيص به او داده بودم. او چون عذر وقت را نپذيرفت من عذر آوردم كه كتاب براى مطالعه ندارم. فردا كتابى آورد؛ گويا كتاب شفا بود. اين عذر مرا نيز قطع نمود. پس ناچار اجابت مسؤول او نموده درسى براى او شروع نمودم.

يك روز خواستم مطالعه كنم ديدم كتاب نيست. هر چه گرديدم پيدايش نكردم تا اين كه او آمد، عذر خواستم كه كتاب را گم كرده‏ام، لذا مطالعه نكرده‏ام؛ پس او برگشت. فردا آمد اظهار نمود در اندرون در فلان تاقچه زير فلان بغچه است؛ رفته از همانجا پيدا نمودم. معلوم شد كه آن زن متعه ما ملاحظه نموده ديده كه قسمتى از وقت اختصاصى او، صرف مطالعه اين كتاب مى‏شود پس به جهت نگه داشتن وقت خود، كتاب را پنهان نموده ولى من به قدرى متحير گرديدم كه او از كجا دانست؟

از او چگونگى واقعه را پرسيدم. گفت: من در نجف، علوم منقوله را تمام نموده اجازه اجتهاد صادر كرده بودم الاّ اين كه بعد از مراجعت وطن، خيال كردم كه بايد من از روى علم معقول تكميل عقايد بنمايم پس براى نيل اين مرام به طهران آمدم و چون در طهران كسى را نمى‏شناختم و جايى را هم بلد نبودم متحير بودم كه كجا بروم و كه را پيدا كنم تا اين كه شخصى مرا در بازار ديد و گفت: فلانى! ـ اسم مرا گفت ـ تو براى فلان مقصود به اينجا آمده‏اى؟ گفتم: بلى. گفت: دو نفر در اين شهر متصدى تدريس علوم معقوله است. يكى شما را نشان داد و دومى را گفت در مسجد
سپهسالار است؛ ولكن گفت اگر آنجا رفتى در بيرون، دم در حجره بنشين و به درس گوش كن چون او اخلاقش مقتضى ربط و اختلاط نيست.

پس من به حسب گفته او خدمت شما آمدم امّا چون شما از جهت وقت عذر خواستيد من عذر شما را با او مذاكره نمودم او آن وقت را تعيين نمود و همچنين كتاب را نيز او به من داد و جاى كتاب را نيز او به من گفت. گفتم: از او پرسيده‏اى كه كيست؟ گفت: پرسيدم. گفت: ما عده‏اى هستيم [كه] بار شرفيابى حضور مبارك حضرت صاحب الامر را داريم. آن حضرت به توسط ما به مردم فيض مى‏رساند و از آنها دست‏گيرى مى‏فرمايد. گفتم: پس اجازه بگير كه من با او ملاقاتى بكنم. رفت و فردا آمد و گفت: اجازه نداد و فرمود او فعلاً به ملاقات ما احتياج ندارد و همين رشته كه دارد بگيرد، و اگر وقتى احتياج پيدا كرد ما خودمان ملاقاتش مى‏كنيم. گفتم: پس دو مسأله از او بپرس كه از ناحيه مقدسه جواب آنها را صادر نمايد: اوّل آن كه در نماز، تسبيحات اربعه چند بار واجب است؛ دوم آن كه ترتيب عمل ام داود همان است كه مرحوم مجلسى ذكر نموده يا غير آن است؟ فردا جواب آورد كه: امّا تسبيحات اربعه يكى واجب است، و امّا عمل ام داود مختصر فرقى با نوشته مجلسى داشت آن را هم نوشته آورده بود، ولكن من يك وقت خواستم كه عمل ام داود بجا بياورم هر چه دنبال آن كاغذ گرديدم پيدايش نكردم. نگارنده اين حكايت را خدمت مرحوم آقاى حاج سيّد محمّد زنجانى عرض كردم، فرمود: اين قضيه را آقاى آقا شيخ محمّد حسين اصفهانى صاحب حاشيه كفايه كه فعلاً در نجف از مراجع تقليد است براى من از مرحوم آقا شيخ محمّد باقر اصطهباناتى كه او استاد او نيز بوده نقل كرد. پس قضيه مذكور از مرحوم آقا شيخ محمّد باقر به دو سند نقل گرديد. اين كه او گفته كه ما عده‏اى هستيم كه بار تشرف حضور آن حضرت را داريم در تأييد آن بعضى از قضايا هست؛ از جمله اين بود كه آقاى حاج ميرزا سيّد على ساوجى، از مرحوم والد خود نقل كرد كه:

در سامرا يك نفر از كسبه در آنجا دكان داشت. روزى دفتر خود را آورده به من داد كه اين را به خانه من برسان. گفتم: تو كجا مى‏ روى؟ گفت: چون يكى از خدّام حضرت حجت (سلام الله عليه) وفات نموده مرا در جاى او تعيين كرده‏اند. او از همانجا رفت و ديگر ديده نشد.

آقاى آقا ميرزا اسحاق لنكرانى از حاج مسيّب، ملك التجار مراغه‏اى نقل كرد كه:

در مراغه آهنگرى بود شمشير و سپرى تهيه كرده منتظر ظهور بود. بعضى از اشخاص هم گاهى سر به سرش مى‏گذاشتند؛ چنانكه دو دفعه به او اظهار نمودند كه حضرت صاحب الامر (عج) ظهور كرده و در فلان نقطه است. او شمشير و سپر خود را برداشت و رفت و ديد دروغ است، برگشت. در دفعه سيّم رفت و ديگر برنگشت. خيلى احتمال مى ‏رود كه او هم از باريافتگان محضر آن حضرت باشد.

آقاى آقا شيخ عباس طهرانى بعد از نقل حكايت سابقه فرمود كه آقاى آقا شيخ محمّد على بازانه‏اى حكايت ديگرى از آقا شيخ محمّد باقر اصطهباناتى نقل كرد و گفت:

ما وقتى كه در مدرسه بوديم از طلاب مدرسه، يك نفر سيّدى بود دِماغش خيلى خشك بود كه با احدى انس و اختلاط نداشت انسش فقط با آب حوض بود؛ چون وسواسى بود. به غير آن با هيچ چيز از مخلوقات الهيه انس نداشت. يك روز او را ديديم كه بر خلاف حالت سابقه سر حال آمده در نهايت خوشحالى و تر دماغى اظهار اختلاط و مؤانست مى ‏كند، اشعارى هم زمزمه مى ‏نمايد.

ما بى‏ نهايت از اين حال او تعجب كرديم تا اين كه من از او پرسيدم كه: سيّدنا آن مهر خاموشى را، كه از دهان تو برداشت؟ و آن خشكى دماغ به چه جهت به اين تر دماغى بدل يافت؟ گفت: من در آن حال تنهايى و بى ‏انسى كه بودم روزى در اين باب فكر مى‏ نمودم كه آيا ممكن است كه انسان از خود فرار و قطع علايق از خود نمايد يا نه؟ در اين فكر بودم يك بار ديدم شخصى درِ حجره را باز كرده وارد شد و گفت: بلى مى ‏تواند. اين را گفت و دراز كشيد و مرد. من مضطرب شدم كه تكليف چيست و اين شخص كيست؟ بعد ديدم برخاست راه افتاد. من تعقيبش كردم و از فيض ملاقاتش استفاده كردم. او پاره‏اى دستورات به من داد. در اثر آن، مثل اينكه قلب مهيت شده باشم از آن حال به اين حال كه مى ‏بينيد منقلب شدم. بعد فرمود: آن سيّد مدتى در مدرسه با همان خوشحالى بود تا بعد از چندى غيبت اختيار كرد. ديگر نفهميديم كه كجا رفت، اين طور دست‏گيريها در عالم هست و آنانى كه اين طور غيبت اختيار مى‏ كنند نبايد اين غيبت آنها را بى‏ اهميت تلقى نمود؛ براى اين كه خيلى احتمال مى‏ رود كه اينها در عين بى ‏اهميتى، از جايى خيلى مهم سر در بياورند.

كس ندانست كه منزلگه دلدار كجا است اينقدر هست كه بانگ جرسى مى ‏آيد

هستند اشخاصى كه دنباله اين بانگ جرس را گرفته مى‏ روند و خبرها مى‏ آورند، ثمرها مى ‏يابند. قافله ‏ها پشت سر هم عقب همين بانگ روان است ولى در مقابل آنها هستند اشخاصى كه وادى اين اسرار را با قدم انكار مى‏پيمايند و حال آنكه تكذيب بى‏ جهت، تالى فاسدش كمتر از تصديق بى ‏جهت نيست؛ منتها اگر راهى بر تصديق ندارند بر تكذيب نيز راهى ندارند. انصاف مقتضى است كه از شنيدن اين قبيل قضايا خيلى وحشت نكند؛ اقلاً به موجب فرمايش بو على سينا مادام كه برهان بر امتناع آن قائم نشده [آن را] در بقعه امكان و احتمال بگذارد. وقتى كه در
بقعه امكان گذاشت از اهل اين قافله خيلى دورى نمى‏كند. همين كه دورى نكرد در نتيجه حشر با آنها ممكن است به اشخاصى برخورد كند كه خود، صدقِ لهجه و راستگويى آنها را تصديق نمايد آن گاه از آنها قضايايى بشنود غير قابل انكار.

نگارنده هم خيلى ساده و خوش‏باور نيستم كه هر چه از هر كه شنيدم باور كنم؛ امّا اگر از شخص راستگو كه قطع به راستگويى او داشته باشم شنيدم و او هم قضيه را از شخص راست‏گفتار نقل كرد چگونه باور نكنم!؟