الخميس 15 شَوّال 1445 - پنجشنبه ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳


گزیده الکلام …؛ استخاره

استخاره

مرحوم آقاى حاج سيّد محمّد زنجانى از مرحوم آقاى آقا شيخ محمّد، مشهور به فاضل شربيانى متوفى در سنه 1322 كه در نجف از مراجع تقليد بود نقل نمود كه: آقاى حاج ميرزا ابو المكارم و آقاى حاج ميرزا ابو طالب زنجانى استخاره كردند كه پاى درس مرحوم آقاى حاج سيّد حسين كوه كمرى حاضر باشند اين آيه آمد: «فوجدا عبداً من عبادنا آتيناه رحمةً من عندنا و علّمناه من لدنا علماً».[1] اين آيه حكايت ملاقات حضرت موسى و يوشع عليه‏السلام را مى‏كند با حضرت خضر، كه مأمور به ياد گرفتن علم از آن حضرت گرديدند.

آيه خيلى مناسب با مقصودشان و بسيار خوب هم بود. بلى در اثر همين تعليم هر دو ايشان به مقامى از علم رسيدند.

در اين آيه شريفه دو جهت نيز مورد بحث است:

يكى آنكه: بعضى از فضلا نقل كرد كه مراشد متصوفه كه ادعاى علم باطنى مى‏كنند به اين آيه تمسك مى‏كنند؛ مى‏گويند كه حضرت موسى كه خود معلم علم ظاهرى بود پس كدام علمى بود كه او به صدد تعلم آن از خضر در آمد؟ و آن عبارت بود از علم باطنى. پس با اين آيه وجود علم باطنى ثابت مى‏گردد؛ و آن هم در نزد ما است.

جواب: بلى وجود علم باطنى ثابت مى‏گردد، اما در نزد ما بودن به ثبوت نمى‏رسد. «من آنم كه خضر داراى علم باطنى است»! البته خضر داراى علم باطنى است و داراى يك علمى است كه مثل حضرت موسى طاقت تحمل آن را نياورد؛ اين بود كه حضرت خضر عذر جدايى را خواست و گفت: «هذا فراق بينى و بينك»[2] و از او جدا شد.

چنين علم مگر دسترس عموم مى‏شود؟ اين بود كه حضرت موسى خود تنها تعقيب او را كرد بى‏آنكه به ديگران بگويد چنين علمى هست و در پى تعلمش باشيد. و بر فرض عمومى بودن آن، آيا هر كسى ادعاى چنين علمى نمود، مى‏شود قبول كرد؟ يا نه بلكه دعوى بيّنه و برهان مى‏خواهد، شاهد مى‏خواهد. حضرت موسى مگر به محض دعوى، پى خضر رفت؟ بلكه او از غيب خبر داد و آن حضرت را در اثر همين اخبار از غيب يقين حاصل شد كه او داراى چنين علمى است آنگاه پى او را گرفت.

از حضرت رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم روايت است كه فرمود: «اگر موسى صبر مى‏كرد هزار عجايب مشاهده
مى‏نمود».[3] اين اقطاب و مراشد چه عجيبه‏اى از علم باطن خود نشان داده‏اند كه اينها سر سپرده‏اند!؟[4] خلاصه: جهت امتياز بين اين دو موجود چيست كه يكى بر مسند ارشاد نشسته و ديگرى حبل ارادت وى را به گردن انداخته؟ آنها مى‏گويند بيا تا آنكه ببينى. ما هم ديديم كه آنهايى كه رفتند چيزى نديدند و همين آرزو را به گور بردند. اوّل چشم بندى اين مراشد اين است كه دست مريدهاى خود را از دامن اهل علم كوتاه مى‏نمايند؛ مى‏گويند آنها قشرى هستند، از اين علوم سر در نمى‏آورند.

درست است از اين علوم سر در نمى‏آورند اما از اين جمله كه سر در مى‏آورند كه «ادعا را بى‏دليل نبايد قبول كرد». آنها فقط اين جمله را به گوش مريدان مى‏گويند تا بى‏گدار خود را به آب نزنند؛ ولى حضرات مى‏بينند كه سكه آنها با وجود ارتباط مريدان با اهل علم رواج نمى‏گيرد اين است كه اوّل سعى مى‏كنند كه رابطه اينها را با اهل علم قطع كنند. لذا طورى دور قلب آنها را حصار مى‏كشند كه دست تصرف اهل علم و دانش به آن نمى‏رسد؛ آنگاه خودشان تصرف مالكانه در آن مى‏نمايند.

دوم آنكه: بعضى از اعلام حكايت كرد كه بعضى از علماى تسنن بعد از تصديق اعلميت و افضليت حضرت على بن ابى طالب (سلام الله عليه) مى‏گويد: «مانعى ندارد كه در خلافت، مرجوح مقدم بر راجح باشد چنانكه خضر با اينكه اعلم از حضرت موسى بود به جهت اينكه او درخواست تعليم علم از او كرد با وجود اين حضرت موسى مبعوث به ارشاد و رياست روحانى گرديد».

جواب آن است كه تمام‏شدن دليل بسته به اثبات اعلمِ مطلق بودنِ خضر است، حتّى در علم ظاهرى و حال آنكه او دليل بر اين ندارد، ولى ما دليل بر خلاف آن به طرق خودمان داريم. چنانكه از حضرت صادق (سلام الله عليه) منقول است كه موسى اعلم از خضر بود [5] منتها حضرت خضر عالم به علم باطن بود كه مردم مأمور به آن نبودند. و در مكاتبه حضرت رضا (سلام الله عليه) است كه خضر به موسى گفت: تو براى چه آمدى؟ گفت: آمده‏ام از علمى كه به تو تعليم داده شده ياد بگيرم. گفت: من موكّل شده‏ام به امرى كه تو طاقت آن را ندارى، و تو موكّل شده‏اى به امری كه من طاقت آن را ندارم. پس رشته اين، غير رشته او بود، و هر يك از ايشان در رشته خود اعلم بود.

پس مرجوح در يك رشته‏اى مانعى ندارد مقدم باشد بر راجح در رشته ديگر اما مرجوح در يك رشته را مقدم انداختن بر راجح در انجام امر همان رشته، قبيح است. خلافت و ارشاد يك رشته است كه تقديم مرجوح در آن بر راجح، در انجام امر خلافت قبيح است. حتّى يك فن نيز هر گاه شعبات متعدده داشته باشد متخصص در آن شعبه را در انجام امر راجع به آن شعبه، مقدم بر غير آن مى‏دارند ولو آن غير، در شعبه ديگر اعلم از او باشد.

تجزيه و تقسيم علم به چند شعبه و تفكيك متخصصين هر يك از ديگرى كه اخيراً معمول گرديده از فروع همين است و آن نيز راه تحصيل را خيلى سهل نموده. مثلاً علم طب احاطه كردن بر تمامى شعبات آن كار بسيار سختى بود كه يك نفر كه طبيب مى‏شد ملزم بود كه به همه آن شعبات احاطه داشته باشد. ولى اين تجزيه و تقسيم كه اخيراً عملى شد كار را آسان نموده. چنانكه يكى كه متخصص در امراض سينه شد او ملزم به ياد گرفتن امراض مقاربتى نيست، و هكذا متخصص در امراض مقاربتى يا دِماغى يا مزاج يا متخصص در عمل يدى يا امراض گوش يا چشم يا امراض اطفال، ملزم به ياد گرفتن شعبه ديگر نيست.

اگر علم فقه ما نيز به قول مرحوم استاد ما آية الله حائرى منشعب به چند شعبه مى‏شد كه يكى متخصص در عبادات مى‏شد و ديگرى در معاملات، سومى در سياسات و قضا و شهادت، چهارمى در فرايض و مواريث و هكذا، آن وقت بهتر از حالا منضبط مى‏شد. يعنى مسائل زيادتر از حالا مستحضر مى‏گرديد؛ چون دامن اين علم در نهايتِ بسط و توسعه است كه حفظ و ضبط كردن آن از حدّ قدرت اشخاص متعارفه خارج است. و لهذا فقيه هميشه در اجوبه مسائل مرجوعه محتاج به مراجعه است. مردمانِ فوق العاده مى‏خواهد كه بى‏مراجعه به مدارك از عهده اجوبه مسائل متفرقه بيايند، و با وجود اين، مردم از آنها توقع علوم ديگر را نيز مى‏نمايند و حال آنكه تخصص در فقه با تفنن در علوم ديگر نوعاً نمى‏سازد.

بعضى از فضلا كه تفنن در علوم متنوعه مى‏نمايند آنها غالباً داراى رتبه تخصص در فقه نمى‏شوند مگر اينكه شخص فوق العاده‏اى باشد. شيخ بهايى كه به علوم و فنون مختلفه وارد شده از او نقل مى‏كنند كه فرمود: من به هر ذى‏فنونى رسيدم غالب شدم و به هر ذى‏فن واحد رسيدم مغلوب گرديدم. عجب اين است فقه با اين عرض و طول كه يك عمر كافى بر احاطه آن نيست و هر فتوا كه فقيه استخراج مى‏نمايد با چه زحمت و تعب، آن را از مدارك سخت به دست مى‏آورد؛ آن وقت تازه عوام پاى در كفش فقها كرده مى‏گويند حكم خدا مگر يكى نيست پس چرا ما يك روز به حكم اين مجتهد محكوم به يك حكم مى‏شويم و فردا به حكم مجتهد ديگر محكوم به حكم ديگر؟


[1] – سوره کهف، آیه 65

[2] – سوره کهف، آیه 78

[3] – سعیدبن هبةالله راوندی،قصص الانبیاء ص157 (باتعبیرسبعین اعجوبة)

[4] بلي اين ادله در مقابل بعضي از منتحلين به علم و دانش كه جز از ظاهر شريعت خبري ندارند و به كلي منكر غير ظواهر هستند خوب است و دليلي است دندان شكن. طرفه در اين است كه اينها براي انكار واهي خود استدلال مي كنند به اينكه اگر غير از اين ظواهر، چيزي در شريعت بود مي بايست پيغمبر و ائمه عليهم السلام خبر داده باشند؛ و اگر خبر داده بودند مي بايست عمومي باشد و به همه برسد. بيچاره ها غافل از اين معني شده اند كه اين علوم و معارف، عمومي نيست و اهل خاصي دارد، و هركس استعداد و لياقت آن را ندارد و چگونه ممكن است اين قبيل علوم عمومي باشد و حال آن كه مثل حضرت موسي پيغمبر اولوالعزم اظهار عجز نمود. ولي اصل مطلب را انكار نكرد و از آنجايي كه« الانسان عدوّ ما جهل» اين جاهلهاي مغرور خودخواه، چيزي را كه خود لياقت و استعداد آن را ندارند به كلي منكر مي شوند و حال آنكه ادعيه و اخبار مخصوص اهل بيت عصمت و طهارت (سلام الله عليهم) پر است از اين قبيل معارف. منتها براي اهلش فرموده اند و هر كس را نمي رسد ادعاي اهليت نمايد، وغايت سعادت، عدم انكار آن است.(مصحح)

[5]– عبد علی بن جمعة العروسی الحویزی، تفسیرنورالثقلین، ج3ص274