السبت 10 شَوّال 1445 - شنبه ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳


گزیده «الکلام …»؛ عیار سخن

گاهى اتّفاق مى‏افتد كه بر زبان ديوانه، حرفى جارى مى ‏شود در نهايت متانت. وقتى در نجف، به ديوانه ‏اى گفته بودند: چرا روزه مى ‏خورى؟ گفته بود: «أخَذَ اللّهُ ما وَهَب و سَقَط ما وَجَب.» (يعني خدا عقلم را از من گرفته، ديگر تكليف ندارم)

ديوانه‏ اى، از مرحوم حاج شيخ طه، پول خواسته بود؛ حاج شيخ فرموده بود: تو ديوانه ای، نمى ‏شود به تو پول داد. او گفته بود: تو عجب فقيهى هستى! از ديوانه نمى ‏شود پول گرفت، نه اينكه نمى ‏شود پول به او داد. حاج شيخ خنديد. فرموده بود: راست مى‏ گويى. آن گاه، دست به جيب كرده بود كه پولى به وى دهد، او به راه افتاده، گفته بود: از ديوانه نمى ‏شود پول گرفت!

بارى، از ديوانگان، حرف‏هاى جا افتاده، به ندرت اتّفاق مى ‏افتد؛ چنان كه از عقلا و بزرگان نيز عكس آن. پس، ميزان در وزن كلام، حال خود كلام است، نه حال متكلّم؛

بزرگىِ سخن يا بزرگىِ گوينده، هر دو از دواعى نقل سخن است؛ گرچه غالب مردم، هندسه بزرگى و كوچكى سخن را از بزرگى و كوچكى گوينده آن مى ‏گيرند نه از عيار آن؛ و لذا حرف، هر چند در نهايت بزرگى و اتقان باشد، همين كه فهميدند كه از شخص كوچك و عادى صادر شده، در نظر آن ها جلوه ننموده، از سكّه مى ‏افتد؛ به عكس آنچه كه از شخص بزرگ صادر شده باشد. حرف، ولو عادى و خالى از جهات محسّنه لفظيّه و معنويّه باشد، بزرگش مى ‏شمارند و سكّه اعتبار به آن مى ‏دهند؛ معانى دقيقه كه روح صاحبش از آن خبر ندارد، از شكم آن بيرون مى ‏آورند.

امّا مردمان حقيقت‏ بين، به مقال نگاه مى ‏كنند نه به قائل. مى‏ پيمايند حرف را، نه حرف‏زن را. و در روايت هم هست: «غَرِيبَتَانِ: كَلِمَةُ حِكْمَةٍ مِنْ‏ سَفِيهٍ‏ فَاقْبَلُوهَا وَ كَلِمَةُ سَفَهٍ مِنْ حَكِيمٍ فَاغْفِرُوهَا» (دو چيز شگفت است: سخنى حكمت آميز از احمق كه بايد آن را بپذيريد و سخنى احمقانه از حكيم، كه او را ببخشاييد) من لایحضره الفقیه، ج 4، ص406