ادامه بحث اعراض- نسبي بودن مفهوم مالكيت- روايت الناس مسلطون علي امولهم
بسم الله الرحمن الرحيم
77/7/5
ادامه بحث اعراض- نسبي بودن مفهوم مالكيت- روايت الناس مسلطون علي امولهم
خلاصه جلسات قبل و اين جلسه :
بحث در مسأله اعراض بوده كه آيا شيء اعراض شده از ملك مالك بيرون ميرود يا خير ؟ در جلسه قبل كلام مرحوم ايرواني را در تحرير محل نزاع نقل و بررسي كرديم، در اين جلسه ادامه كلام ايشان را در استدلال به بناء عقلاء به سلب مالكيت از شيء اعراض شده نقل ميكنيم، و انتقادات ايشان را از ساير وجوهي كه براين مطلب اقامه شده خواهيم آورد و سپس با ايراد برخي اشكالات بر نحوه استدلال ايشان اصل بناء عقلاء را در اين مسأله (باتوضيحي در مورد نحوه آن) ميپذيريم، و كلام مرحوم آقاي خوئي را در انكار بناء عقلاء را نقل و نقد خواهيم كرد.
الف ) ادامه نقل كلام مرحوم ايرواني در بحث اعراض
1 ) استدلال به بناء عقلاء:
ايشان ميفرمايند: بناء عقلاء براين امر قائم است كه اعراض را سبب خروج مال از ملكيت مالك ميدانند، و چون شرع مقدس در مفهوم مال تصرفي نكرده بلكه تنها احكامي بر روي مال بار كرده است، وقتي عقلاء شيء اعراض شده را مال مالك اوّلي نميدانند، بنابراين احكامي كه شرعاً برمال بار شده در اين مورد مترتب نميشود.
ايشان در ادامه ميگويند: البته اگر ما شك كنيم كه عقلاء شيء اعراض شده را در ملكيت مالك باقي ميدانند يا نه، به مقتضاي استصحاب بقاء ملكيت بايد حكم به عدم ملكيت بكنيم مگر دليلي در مقابل استصحاب اقامه شود، البته ما چون بناءِ عقلاء را بر خروج از ملكيت ميدانيم مجالي براي استصحاب نيست، ولي اگر در بناءِ عقلاء شك كنيم آيا دليلي در مقابل استصحاب وجود دارد يا خير؟
2 ) سه وجه ديگر بر خروج شيء اعراض شده از ملك مالك:
مرحوم ايرواني سه وجه ديگر در اينجا ذكر ميكنند:
وجه اوّل: سيره متشرعه، در توضيح اين سيره ميگويند كه اگر ميت براي ثلث مال خود مصارفي تعيين كرده باشد، يا كسي را براي صغار خود قيّم قرار داده باشد هيچ گاه وصي يا قيم صغار خود را موظف نميداند كه پوست گردو، پوست بادام، و ساير چيزهايي را كه دور ريخته شده جمعآوري كند و آن را در ثلث مصرف كند يا براي صغار محفوظ نمايد، اين سيره كاشف از آن است كه با اعراض سلب مالكيت از مالك ميگردد.
وجه دوّم: اطلاق «الناس مسلطون علي اموالهم» اقتضاء ميكند كه مالك بتواند با اعراض، مال تحت اختيار خود را از ملكيت خويش خارج سازد، و اگر مالك چنين اختياري نداشته باشد بايد سلطنت وي محدود شده باشد و اطلاق «الناس مسلطون» تقييد شده باشد، و چون دليلي بر چنين تقييدي در دست نيست به مقتضاي اصالة الاطلاق حكم ميكنيم كه مالك چنين حقي را داراست.
وجه سوّم: روايات متعدد در مسأله وجود دارد همچون روايت سكوني كه از آن برميآيد كه اگر كشتي غرق شود و مالك مال خود را ترك كند و غواص آن را بيرون آورد مالك ميگردد. ابن ادريس به اين روايت و مانند آن بر خروج مال اعراض شده از ملكيت مالك تمسك جسته است.
3 ) پاسخ مرحوم ايرواني از وجه اول :
ايشان از وجه اول چنين پاسخ ميدهند كه:
اولاً: ممكن است موظف ندانستن وصي يا قيم صغار از اين جهت باشد كه وصيت از اين گونه اموال اعراض شده انصراف دارد، يا قيمومت صغار اين اموال را شامل نميشود ،پس ادله ملكيت مالك در اين موارد محدود نميباشد، بلكه ادله ايصاء و قيمومت محدود است، چون اين امور از مورد وصيت و قيمومت خارج است .
ثانياً: ممكن است ادله حرمت در مال غير در اين گونه موارد بوسيله سيره متشرعه تخصيص خورده باشد، چون حرمت تصرف لازمه عقلي ملكيت نيست تا تخصيص آن معقول نباشد. حال ما نكتهاي در اين اشكال عرض ميكنيم كه از سيره قطعي عقلاء و متشرعه برميآيد كه انتفاع از ملك غير بدون تصرف بدون اجازه مالك جايز است، مثلاً استفاده از سايه ديوار ديگري، يا روشنايي منزل او يا مناظر زيباي باغ و بوستان بدون اجازه مالك جايز است، بنابر اين سيره عقلايي حكم نميكند كه هر گونه امر مربوط به مال در اختيار مالك باشد، پس همچنان كه انتفاع از ملك ديگري بدون اجازه او جايز است، ممكن است پارهاي از تصرفات هم جايز باشد.[1] حال به ادامه پاسخ ايشان ميپردازيم.
ثالثاً: اصلاً ممكن است بگوييم ادله حرمت تصرف در ملك غير تخصّصاً اين مورد را نميگيرد، و ذاتاً از اين گونه موارد انصراف داشته باشد.
ايشان در ادامه ميگويد: اگر كسي ادعا كند كه ادله حرمت غصب و ظلم عدوان از اين گونه تصرّفات انصراف دارد ادعايي قوي خواهد بود .
4 ) پاسخ مرحوم ايرواني از وجه دوّم :
ايشان ميفرمايد : از روايت «الناس مسلطون علي اموالهم» تنها تسلّط بر مال ـ به حمل شايع ـ استفاده ميشود، ولي تسلط بر عنوان مال، و اين كه شخص بتواند عنوان مال را از شيء خارجي ازاله كند، از اين روايت برنميآيد.
اگر گفتند شاه بر رعاياي خود سلطه دارد، از اين برميآيد كه با حفظ رعيت بودن رعايا بر آنان سلطه دارد و هر دستوري بدهد بايد اجرا گردد، ولي ديگر از آن فهميده نميشود كه ميتواند رعايا را از رعيت بودن خارج كند، پس با حفظ عنوان بر معنون سلطه دارد نه بر خود عنوان.
ايشان سپس اين نكته را ميافزايد كه خداوند از هر جهت سلطنت دارد و هيچ نوع محدوديتي در آن راه ندارد، ولي آيا كسي ميتواند بگويد مقتضاي عموم سلطنت آن است كه خداوند بتواند سلطنت خويش را از بين ببرد؟ آيا عدم تسلط خداوند بر اذهاب سلطه، قصوري در سلطنت الهي به شمار ميآيد؟ بيشك چنين نيست، پس با «الناس مسلطون علي اموالهم» نميتوان اثبات كرد كه مالك با اعراض ميتواند مال را از سلطه خويش خارج سازد. سپس ايشان به روايات خاصه ميپردازد كه مستقلاً آنها را بحث خواهيم كرد.
ب ) بررسي كلام مرحوم آقاي ايرواني ـ قدس سره ـ توسط استاد ـ مد ظله ـ :
1 ) بررسي تقريب استدلال ايشان به بناء عقلاء :
ايشان در استدلال خود اين نكته را آوردهاند كه شارع در مفهوم مال تصرف نكرده، و در اينجا حقيقت شرعيه در كار نيست، اين كلام كاملاً صحيح است، ولي از آن نتيجه گرفتهاند كه تنها احكامي بر مال بار كردهاند، كه اين استنتاج نادرست است، البته شارع در مفهوم مال تصرف نكرده، ولي آيا در مصداقهاي آن نيز تصرف نكرده است، آيا هر چيزي كه در اعتبار عقلاء مال بشمار ميرود همگي در اعتبار شرع هم مصداق مال ميباشد؟ بيترديد مسأله چنين نيست، پس بنابراين نميتوان از اينكه عقلاء، مال اعراض شده را از آن مالك نميدانند، مستقيماً نتيجه گرفت كه احكام شرعي كه بر مال مترتب شده بر مال اعراض شده مترتب نميگردد، بلكه بايد يك مقدمه ديگر ضميمه كرد كه چون عقلاء مال اعراض شده را از ملك مالك خارج ميدانند، اگر شارع در اينجا اعتبار خاصي براي مال داشته باشد، بايد بيان كند و اگر بيان نموده باشد در اين گونه امور عام البلوي حتماً به ما ميرسيد، در حالي كه از اين مطلب در آيات و روايات عين و اثري يافت نميشود. بنابراين روشن ميگردد كه در اينجا شارع همان مال عقلايي را مال شرعي هم ميداند، در نتيجه احكام شرعي ملكيت بر مال اعراض شده كه عقلاء آن را مال نميدانند و با دليل امضاء شرع هم آن را مال نميدانند بار نخواهد شد.
2 ) اشكال و پاسخ آن :
در اينجا ممكن است كسي بگويد كه اگر شارع در مفهوم مال تصرف نكرده باشد چگونه ميتواند در مصاديق آن تصرف كند، چون انطباق مفهوم بر مصاديق آن قهري است پس ديگري نمي تواند در مصاديق آن تصرف كرده باشد. در پاسخ مي گوييم مال به معناي آنچه قاهريت مالك بر آن فرض شده باشد و اين مفهوم مفهومي است نسبي و به اختلاف فرض كنندگان مختلف شود، اگر اعتبار شرعي با اعتبار عقلايي ـ بطور عام ـ يا اعتبار گروهي از عقلاء يا اعتبار شخص متكلم مختلف باشد، اين امر به معناي تعدد وضع مفهوم مال نيست، و دليل آن نيست كه شارع براي خود اصطلاحي جعل كرده است غير از اصطلاحي كه در ميان مردم عادي بكار ميرود.
نظير كلمه مال كلمه پول ميباشد، هر كشور براي خود پول خاصي دارد ولي آيا مختلف بودن پول كشورهاي مختلف به معناي تعدّد اصطلاح پول است؟ بيشك چنين نيست، بلكه پول يك مفهوم نسبي است كه به اعتبارات مختلف، مختلف ميگردد و ميتواند آنچه در يك كشور پول تلقي ميگردد در كشور ديگر پول نباشد و فاقد اعتبار باشد. در مفهوم مال هم همچون مفهوم پول تعدد اصطلاح نيست، بلكه نسبي بودن مفهوم سبب ميگردد كه مصداق آن در نزد شرع بتواند با مصداق آن در نزد عقلاء اختلاف داشته باشد[2].
3 ) ادامه بررسي تقريب مرحوم ايرواني :
گفتيم كه هر چند مال مفهومي است نسبي و ميتواند در اعتبار عقلاء و در اعتبار شرع مختلف باشد، ولي در مسأله مورد بحث با توجه به عدم ردع شارع، وحدت اعتبار شرعي با اعتبار عقلايي اثبات ميگردد. البته در برخي از آيات كه احكامي بر موضوعات بار نموده ميتوان گفت كه موضوع همان شيء عرفي است، در نتيجه ترتب احكام نياز به اثبات مقدمه خارجي (= وحدت اعتبار شرعي و اعتبار عقلايي) نخواهد داشت.
به طور مثال در آيه شريفه: «ذلك بانهم قالوا انّما البيع مثل الربا، و احل اللّه البيع و حرّم الربا»]البقرة/275]، كساني كه جمله «انّما البيع مثل الربا» را به كار بردهاند، مراد از بيع و ربا را همان بيع و رباي عرفي دانستهاند، آيه شريفه اين كلام را تخطئه كرده و فرموده است: احل اللّه البيع و حرّم الربا، در اينجا نميتوان بيع و ربا در اين قسمت آيه با بيع و ربا در صدر آيه به دو اعتبار مختلف باشد، بلكه خود اين آيه مستقيماً ناظر به امضاء اعتبار عقلايي نسبت به بيع و عدم امضاء آن نسبت به ربا است، يعني در اين آيه خداوند ميفرمايد: اعتبار شرعي در باب بيع همان اعتبار عقلاي است، ولي در باب ربا چنين نيست. پس از آيه استفاه ميشود كه بيع عقلايي در شرع مورد امضاء واقع شده، پس براي ترتب احكام بيع براي بيع عقلايي لازم نيست وحدت اعتبار شرع و عقلاء در مورد بيع، از خارج اثبات شود.
حال در اينجا بايد اصل بناي عقلايي را كه مرحوم ايرواني مدعي شدهاند بررسي كنيم، مرحوم آقاي خويي در اينجا بر خلاف ايشان بناء عقلاء به خروج مال اعراض شده را از ملك مالك اعراض كننده انكار ميكنند.
بنابراين قبل از بررسي ادامه كلام مرحوم ايرواني به بررسي كلام مرحوم آقاي خوئي
ميپردازيم.
ج ) نقل و بررسي كلام مرحوم آقاي خوئي در بحث اعراض :
1 ) نقل كلام مرحوم آقاي خوئي ـ قدس سره ـ :
ايشان در بحث اجاره در اين مورد بحث كرده و فرمودهاند كه با دقت در بناء عقلاء درمييابيم كه در موارد اعراض، تنها اباحه تصرف كه جزء مداليل التزامي اعراض از ملك است براي كسي كه مال اعراض شده را برميدارد ثابت ميشود، نه ملكيت.
شاهد بر عدم ملكيت آن است كه اگر مالك قبل از تصرف گيرنده پشيمان شد، و بخواهد مال خود را مطالبه كند، عقلاء براي او حق قائل ميشوند و ديگر گيرنده نميتواند با او معارضه كند، و اين كاشف قطعي است كه گيرنده مالك نشده است و تنها اباحه تصرف ثابت است.
البته اگر گيرنده در مال تصرفي نمود مثلاً پارچه را پاره كرد يا با چوب ميز ساخت، بلكه اگر مال را به مكان دوردستي منتقل ساخت اين اباحه، لازم ميگردد و ديگر مالك نميتواند رجوع كند.
آري اگر گيرنده بخواهد تصرفي كه متوقف بر ملك باشد همچون بيع انجام دهد قبل از بيع آناًما مالك اين مال ميشود تا مال از ملك او خارج شود و همين امر هم از توابع اباحه مطلق است كه مدلول التزامي اعراض ميباشد، چون وقتي تصرف متوقف بر ملك هم مباح ميباشد ناچار بايد با عنايت به «لابيع الاّ في ملك» ملكيتي براي گيرنده قبل از انتقال حاصل گردد تامعوّض از ملك او خارج گردد.
2 ) بررسي كلام مرحوم آقاي خوئي توسط استاد ـ مدظله ـ :
پيشتر از مرحوم ايرواني نقل كرديم كه گاه قصد مالك از اعراض، تمليك كلي به هر كس كه مال را بردارد ميباشد كه در اين صورت اعراض به منزله ايجاب تمليك و برداشتن آخذ به منزله قبول ميباشد، در اين مورد كه از بحث اعراض خارج است گيرنده مالك شيء اعراض شده ميگردد ولي در اين صورت نيز عقلاء براي مالك حق رجوع قائل هستند، زيرا اين كار به منزله هبه غير معوّضه است كه هر چند موهوب له، مالك ميگردد ولي ملكيت وي جايز بوده و با تصرّف لازم ميگردد. ما ميتوانيم در باب اعراض هم همين مطلب را بگوييم كه گيرنده مالك ميگردد ولي چون ملكيت وي جائز است مالك حق رجوع دارد.
خلاصه از جواز رجوع مالك، نميتوان كشف كرد كه اصلاً ملكيت حاصل نشده است چون جواز رجوع مالك لازم اعم عدم حصول ملكيت است، و با ملكيت جائزه هم سازگار است.
بنظر ميرسد كه عقلاء در موارد اعراض، شخص گيرنده را مالك اين مال ميدانند اگر مثلاً كسي چوبي را در بيابان رها كرد و ديگري آن را برداشت او را مالك ميدانند، نه اين كه بگويند وي در ملك ديگر تصرف ميكند. بنابراين در اين مورد حق با مرحوم ايرواني است. ولي نكتهاي كه قابل توجه است آن است كه ما از بناء عقلاء تنها جواز تملك ديگران را استفاده ميكنيم نه خروج از مالك مالك اوّل، به نظر ميرسد كه اگر قبل از آن كه كسي مال اعراض شده را بردارد مالك پشيمان شد، ملكيت او را باقي ميدانند نه اين كه ملكيت جديد و حادث براي او قائل شوند.
3 ) تحقيق گسترده تر در مسأله اعراض[3]:
از بناء عقلاء دو مطلب مسلم استفاده ميشود:
مطلب اوّل: قبل از اينكه كسي مال اعراض شده را بردارد اگر مالك رجوع كند، اين مال از آن او است به همان ملكيت سابق نه به ملكيت جديد و حادث.
مطلب دوّم: پس از برداشتن مال هم تا قبل از تصرف اگر مالك رجوع كند، اين مال را مالك خواهد بود.
مطلب اوّل مسلم را به چند گونه ميتوان توجيه كرد، گونه اول: اعراض باعث خروج از ملك مالك نميباشد، گونه دوم: اعراض باعث خروج از ملك مالك ميباشد ولي به نحو شرط متأخر مشروط است بدان كه مالك قبل از اين كه كسي آن را بردارد دوباره بدان رجوع نكند، گونه سوم : اعراض باعث خروج از ملك ميباشد ولي به نحو مراعي و متزلزل كه اگر مالك رجوع نكرد لازم ميگردد و اگر رجوع كرد بر ملك مالك باقي ميماند.
مطلب دوم مسلم را نيز به سه گونه بالا ميتوان توجيه كرد علاوه بر آن دو گونه ديگر هم در اينجا تصوير ميشود:
گونه چهارم: هرچند اعراض سبب خروج از ملك نيست، ولي جواز تملك براي آخذ ثابت ميگردد، البته به نحو شرط متأخر كه مالك رجوع نكند.
گونه پنجم: مانند صورت قبل، با اين فرق كه در اينجا آخذ را مالك ميدانيم ولي به نحو ملك جايز و متزلزل كه با تصرف لازم ميگردد و اگر قبل از تصرف مالك اولي از اعراض خود پشيمان شد ميتواند ملك خود را پس بگيرد. با عنايت به تمام صورتهاي احتمالي مسأله معلوم ميگردد كه جواز رجوع مالك به هيچ وجه دليل بر عدم خروج مال اعراض شده از ملك مالك يا عدم دخول آن در ملك گيرنده نيست، بلكه با دقت در بناي عقلاء معلوم ميگردد كه آنها آخذ را مالك شيء اعراض شده ميدانند، حال يا به نحو شرط متأخر عدم رجوع مالك اول قبل از تصرف، يا به نحو ملكيت جائز.
4 ) اشكال ديگر استاد ـ مد ظّله ـ به كلام مرحوم آقاي خوئي ـ مد ظلّه ـ :
آقاي خوئي اباحه جميع تصرفات را مدلول التزامي اعراض ميدانند كه اين مطلب صحيحي نيست، آنچه مالك بدان نظر دارد سلب ملكيت از سوي خود است، امّا اگر بداند كه شارع ملكيت را از وي سلب نكرده، آيا باز هم به اباحه تصرفات ـ حتي در اين فرض ـ رضايت دارد؟ پاسخ اين سؤال هميشه مثبت نيست، بلكه ممكن است بر فرض مالك بودن نسبت به اين شيء، اباحه تصرفات ننموده باشد، مثلاً اگر شخصي مالك نصاب زكات باشد، براي اين كه به مالش زكات تعلّق نگيرد قسمتي از نصاب را پيش از تعلق از مال خود با اعراض خارج ميسازد و چه بسا بعد از گذشت سال هم بخواهد دوباره اين شيء اعراض شده را تملك كند، در اين صورت اگر بداند كه شارع اين شيء را از ملك او خارج نساخته، ممكن است راضي نباشد كه ديگري در آن تصرف كند، اباحهاي كه در صورت اعراض وجود دارد بر فرض بقاء مالكيت خود نيست.
علماء شبيه همين كلام را در بحث مقبوض به عقد فاسد گفتهاند. اگر رضايت بايع به تصرف مشتري در مبيع بر پايه صحّت عقد نباشد، بر فرض عدم صحت هم به تصرف ولي راضي باشد، در اين صورت يد مشتري نسبت به مبيع يد ضماني نخواهد بود. ولي اگر رضايت بايع مطلق نباشد و تنها بر فرض صحت عقد باشد يد مشتري يد ضماني نخواهد بود.
نظير همين تفصيل را بايد در بحث ما نيز مطرح كرد كه آيا رضايت اعراض كننده به تصرف افراد در شيء اعراض شده مبني بر سلب ملكيت از وي در اثر اعراض است يا مطلقاً رضايت دارد؟ پس به طور كلي نميتوان كلام آقاي خوئي را پذيرفت.[4]
منابع اصلي بحث :
1ـ رساله جمان السلك في الاعراض عن الملك از مرحوم ايرواني، چاپ شده در آخر
بحث بيع حاشيه مكاسب
2ـ مستند العروة الوثقي، كتاب الاجارة، فصل آخر.
«والسلام»
[2]ـ (توضيح بيشتر كلام استاد ـ مد ظله ـ :
در اينجا دانستن چند نكته مفيد است:
نكته اول: غالب مفاهيم حقيقي مطلق ميباشند و در موارد استعمال مختلف، كاربرد گوناگون ندارند، ولي برخي ديگر نسبي ميباشند، به تناسب حكم و موضوع در موارد مختلف، مختلف ميگردند، مفهوم ثقه از اين نوع است، ثقه به معناي قابل اعتماد ميباشد، اين مفهوم در موارد مختلف به تناسب مورد كاربرد خاصي مييابد، مثلاً اگر بگوييم فلان پزشك ثقه است، يعني در امر پزشكي خود مورد اعتماد است و در تشخيص بيماري و درمان آن ميتوان به وي تكيه كرد، ولي اگر بگوييم فلان قصّاب ثقه است، ديگر وثاقت در امور پزشكي مطرح نيست بلكه وثاقت در امور مربوط به فروش گوشت مطرح است، يعني گوشت مناسب به انسان ميدهد و در اين مورد خيانت نميكند، مثلاً گوشت گاو را به عنوان گوشت گوسفند قالب نميكند.
نكته دوم: پارهاي از مفاهيم، از اعتبار معتبرين انتزاع ميشود مفهوم «مفروض الاسديه» از اين گونه مفاهيم است كه قوام آن به فرض فرض كننده وابسته است، احكام تكليفي همچون وجوب و حرمت و احكام وضعي همچون ملكيت، ماليت و اوصافي كه از آنها مشتق ميشود همچون واجب، حرام، ملك، مال همگي از اعتبار سرچشمه ميگيرد، و چون اعتبار به تعدّد معتبرين متعدد ميگردد لاجرم اين مفاهيم، مفاهيم نسبي بوده و با اختلاف اعتبار، اختلاف پيدا ميكنند.
نكته سوم: مفاهيم نسبي (خواه از مفاهيم حقيقي باشند كه در نكته اول گفته شد يا از مفاهيم اعتباري كه در نكته دوم گذشت) در موارد مختلف كاربردهاي گوناگون دارند، ولي اين به معناي تعدد وضع و اصطلاح براي اين مفاهيم نيست، بلكه يا مفهوم باوضع واحد (به نحو وضع عام، موضوع له خاص) براي تمام افرادي كه مفهوم نسبي بر آنها صادق است وضعشده، در نتيجه تشهيص فردي كه مفهوم، در آن استعمال ميگردد، نياز به قرينه معينه خواهد داشت، و يا مفهوم براي آنچه تناسب حكم و موضوع به فرديت آن حكم ميكند وضع شده است، در نتيجه مصداق مال ـ مثلاً در عبارات شرعي چيزي است كه شارع آن را مال ميداند، و آنچه شارع آن را مال نميداند در اين استعمال، مصداق مفهوم مال نخواهد بود، و اگر لفظ مال در آن بكار رود مجاز خواهد بود.
در هر دو حال مفهوم مال به گونهاي است كه مال شرعي غير از مال عقلايي است، ولي اين امر به تعدد وضع نميانجامد، بلكه با وضع واحد (به يكي از دو گونه گذشته) ميتوان لفظ مال را به نحو حقيقت هم در مال شرعي (در لسان شارع) و هم در مال عقلايي (در لسان عقلاء) استعمال كرد.
[3] ـ استاد ـ مد ظله ـ اين تحقيق را در بحث اجاره ارائه فرمودهاند.
[4]ـ در ادامه بيانات استاد ـ مد ظلّه ـ تذكر چند مطلب مفيد است :
مطلب اوّل: مرحوم آقاي خوئي (و بسياري از علماء) از اباحه جميع تصرفات، اباحه تصرفات متوقف بر ملك را نيز استفاده كرده با التزام به ملكيت آناً ما قبل از تحقق نقل و انتقال معامله را تصحيح ميكنند. ولي استاد ـ مد ظلّه ـ اشاره كردند كه با وجه ديگري كه بسيار عرفيتر و معقولتر از اين وجه است ميتوان معامله را صحيح دانست، ما از اباحه مطلق، جواز تملّك را هم استفاده ميكنيم، در نتيجه انسان (ولو به قصد اجمالي) قبل از بيع قصد تملك مبيع نموده، و با اين قصد مالك آن شده در نتيجه معامله صحيح بوده و عوض را مالك خواهد شد، تملك از تصرفات متوقف بر عدم ملك است، چون ملك كه دوباره قابل تملك نيست. اين وجه از التزام به ملكيت آناً ما كه بسيار غير عقلايي است كاملاً عرفيتر است.
البته استاد ـ مد ظلّه ـ اصل اين مبنا را كه در معاملات حتماً بايد عوض به ملك كسي كه معوّض از ملك او خارج شده داخل شود را ناتمام ميدانند و هيچ مانعي نميبينند كه مثلاً پدر با پول خود پيراهني براي فرزند خود بخرد، در اين صورت پول از جيب پدر خارج شده و نيز پيراهن بملك فرزند درميآيد و هيچ محذور عقلايي در كار نيست بنابر اين مبنا هم توجيه صحت معاملات بر فرض اباحه مالك آسان است، چه از اطلاق اباحه استفاده ميكنيم كه آخذ ميتواند با مال اعراض شده كه هنوز ملك اعراض كننده است براي خود چيزي بخرد به گونهاي كه معوض از ملك مالك اصلي خارج ميشود و عوض به ملك آخذ وارد ميشود.
مطلب دوّم: مرحوم آقاي خوئي در صورت تصرّف آخذ در مال اعراض شده كه متوقف بر ملك نباشد قائل به لزوم اباحه ميشوند. ظاهراً مراد از لزوم اباحه اين است كه پس از مرگ اعراض كننده هم چنين اباحهاي وجود دارد، و ورثه مالك نميتوانند از آن رجوع كنند. چنانچه بناء عقلاء نيز بر آن قائم است، در اين صورت ديگر اعتبار ملكيت مالك اول هيچ اثري ندارد و لغو ميباشد. خلاصه از اين كه در صورت تصرّف ديگر عقلاء تمام تصرفات را براي آخذ ثابت دانسته و مالك هم حق جلوگيري ندارد كشف ميشود كه باتصرّف هم، شيء اعراض شده ملك مستقر آخذ خواهد شد ـ چنانچه در كلام استاد ـ مد ظلّه ـ آمده است ـ نه اين كه هنوز بر صفت اباحه خواهد بود.