السبت 20 مُحَرَّم 1446 - شنبه ۰۶ مرداد ۱۴۰۳


ایه شریفه غض بصر- احتمالات مختلف در حد لزوم غض – روایات غض بصر – سعد اسکاف

بسم الله الرحمن الرحيم

77/8/17

ایه شریفه غض بصر- احتمالات مختلف در حد لزوم غض – روایات غض بصر – سعد اسکاف

خلاصه جلسات قبل و اين جلسه :

در جلسات قبل معناي «غض» و «مِن» در آيه شريفه «غض» بيان گرديد. در اين جلسه به ادامه تفسير آيه «غض» پرداخته، مفاد آن را بنابر احتمالات مختلف بيان نموده و در ضمن رواياتي را كه در شأن نزول آيه شريفه پرداخته، نقل كرده و خواهيم گفت كه تنها روايت سعد اسكاف از جهت سندي قابل اعتماد است و نيز بحث رجالي مبسوطي در باره سعد بن طريف اسكاف ارائه خواهيم داد.

الف ) ادامه آيه شريفه «غضّ»:

1 ـ آيا آيه شريفه مطلق است؟

در جلسه قبل گفتيم كه «مِن» در آيه ممكن است به معناي تبعيض باشد، يا ممكن است معناي بيشتري از آن استفاده نشده، بود و نبود آن يكسان باشد. ما احتمال دوم را اظهر دانستيم. حال بنابر هر دو احتمال به بيان معناي آيه مي‏پردازيم و بررسي مي‏كنيم كه آيا آيه شريفه دليل مطلقي خواهد بود كه در هنگام شك بتوان بدان استناد كرد، يا خير؟

اگر «مِن» در آيه براي تبعيض باشد، «ابصار» به دو دسته امينه و خائنه تقسيم مي‏گردد. عين امينه وجوب غضّ ندارد ولي عين خائنه وجوب غضّ دارد. در اين صورت آيه بيان نمي‏كند كه چه عيني امينه است و چه عيني خائنه؟ بلكه بايد اين امر را از ادله ديگر هم چون روايات استفاده كرد. اين كلام مرحوم آقاي خوئي كه آيه را به معناي حرمتِ نگاه شهواني دانسته‏اند، دليلي ندارد. زيرا ممكن است عين خائنه خصوص نظر به فروج باشد، يا احدهما (= نگاه شهواني و نگاه به فرج) باشد يا احتمالات ديگري كه آيه شريفه براي تعيين هيچ يك از آنها كفايت نمي‏كند، پس بنابر تبعيضيه بودن «مِن»، آيه شريفه از مطلقات مسأله نخواهد بود.

ولي اگر وجود «مِن» را با عدم آن يكسان بدانيم، در اين صورت قطعاً مراد از آيه اطلاقِ حرمت، به طور كلي نيست كه به مؤمنين خطاب شده باشد كه چشمانتان را زير بيندازيد و غير از جلوي پاي خود هيچ چيزي را نبينيد نه از جمادات، نه از حيوانات، نه از انسان‏ها، بلكه به تناسب حكم و موضوع مراد از حرمت نكاه، نگاه به انسان‏هاست.

2 ـ تذكر يك نكته:

تناسب حكم و موضوع در توسعه و تضييق مفاهيم دخالت دارد، مثلاً در آيه شريفه «والّذين لفروجهم حافظون» آيا مراد از حفظِ فرج همانند حفظ مال است كه مواظب باشيد صدمه مادي به اين عضو نخورد، و مثلاً آن را از سرما خوردن و زخم شدن و آسيب مادي محافظت كنيد، قطعاً مراد اين نيست، بلكه مراد حفظ فرج از صدمه معنوي و به گناه افتادن مي‏باشد، همين طور مراد از حفظ لسان نيز محافظت آن از لغويات و محرمات بوده به جنبه معنوي كار دارد نه به آسيبهاي مادي. ولي مراد از حفظ مال، محافظت مادي از مال مي‏باشد. در آيه شريفه غضّ هم مراد از آن به تناسب حكم و موضوع حرمت نگاه به خصوص انسان‏هاست نه معناي وسيع‏تر از آن.

3 ـ احتمالات در حدّ لزوم غضّ:

حال در مورد انسان‏ها، مراد از لزوم غضّ چه مقدار مي‏باشد؟ در اينجا چند احتمال وجود دارد:

احتمال اول: معناي عام مراد باشد، نگاه به بدن انسان‏ها جايز نيست، و هر مقداري كه از سنتِ تخصيص استفاده شود ما از اين عموم رفع يد مي‏كنيم و در ساير موارد به عام تمسك مي‏كنيم، اين معنا از كلام محقق اردبيلي در آيات الاحكام استفاده مي‏شود.

احتمال دوم: مراد، حرمت نظر به خصوص فرج است، به قرينه سياق آيه و اقتران با «و يحفظوا فروجهم»، ابوالفتوح رازي در تفسير خود اين معنا را پذيرفته، و مرحوم آقاي طباطبائي هم در الميزان با اشاره گذرا همين تفسير را آورده‏اند.

در توضيح اين احتمال مي‏گوييم كه از پاره‏اي روايات و برخي از اقوال عامه برمي‏آيد كه مراد از حفظ فرج در آيات قرآني حفظ فرج از زنا مي‏باشد مگر در آيه غضّ كه با توجه به سياق آيات كه مربوط به نظر و ستر مي‏باشد مراد حفظ فرج از نگاه ديگري و تستّر آن مي‏باشد، بنابر اين متناسب مي‏باشد كه مراد از غضّ هم حرمت نگاه به فروج باشد، به افراد دستور تستّر فروج داده شده تا ديگران آن را نبينند و به ديگران هم دستور نگاه نكردن داده شده است.

احتمال سوم: مراد، حرمت نظر شهواني است، كه در روايات ديگر از آنها به «سهم من سهام ابليس» ياد شده است.

احتمال چهارم: كه به نظر ما مي‏رسد كه متعلّق حرمت نگاه همان امري است كه در ذيل آيه در باره حرمت ابداء عنوان كرده است، در ذيل آيه مي‏خوانيم: «و لا يبدين زينتهن الاّ ما ظهر منها»، ابداء زينت مخفيّه جائز نيست و نيز: «ولا يبدين زينتهن الا لبعولتهن أو …» ابداء زينت براي غير محارم حرام است، مي‏توان متعلق حرمت غضّ را همان مواردي دانست كه ابداء زينت جائز نيست، يعني ابداء زينت مخفيّه و براي غير محارم.

ان قلت: اين معنا مفهوم «يغضّوا من ابصارهم» را روشن مي‏سازد ولي نه معناي «يغضضن من ابصارهنّ» را.

قلت: شايد بتوان گفت كه از آيه حرمت نگاه به نحو مطلق استفاده مي‏شود، البته در مورد نگاه مردها، مواردي كه كشف آنها براي زنان جايز دانسته شده به منزله استثناء متصلي است كه اين اطلاق را تقييد مي‏كند. ولي در مورد زنها، نگاه آنها به طور مطلق به مردها جايز نيست، البته با توجه به سيره، نگاه به موي مردها و برخي از اعضاء ديگر را جايز مي‏دانيم، ولي ساير موارد داخل در اطلاق آيه خواهد بود. تحقيق در اين جهت را به بحثهاي آينده موكول مي‏كنيم. به هر حال بهتر است براي تبيين معناي آيه به رواياتي كه در شأن نزول اين آيه وارد شده است رجوع كنيم.

ب ) روايات وارده در باره آيه غضّ:

1 ـ نگاهي به روايات:

در ذيل آيه شريفه دو روايت وارد شده است كه به حسب ظاهر يك نحو تنافي بين اين دو ديده مي‏شود. در يك روايت (روايت ابوعمرو زبيري) متعلق غضّ را نگاه به فروج متماثل دانسته است، يعني مرد به عورت مرد و زن به عورت زن نگاه نكند، كه البته نبايد از جهت خصوصيتي در آن باشد، بلكه چون در قديم رايج بود كه مردها بدون لنگ حمام مي‏رفته‏اند زنها هم همين طور، دستور لزوم غضّ از نگاه به عورت داده شده، و از آنجا كه مرسوم نبوده كه مردها و زنها با هم بدون لنگ حمام بروند، اين صورت را متعرض نشده است و تنها به صورت محل ابتلاء كه نظر به عورت مماثل بوده، اشاره كرده است.

روايت ديگر روايت سعد اسكاف است كه از آن استفاده مي‏شود آيه مربوط به نگاه شهواني به صورت و موي زنهايي است كه ستر مناسبي نداشته‏اند.

2 ـ روايت ابوعمرو الزبيري:

علي بن ابراهيم عن أبيه عن بكر بن صالح عن القاسم بن بريد قال حدّثنا ابوعمرو الزبيري عن أبي عبد الله عليه السلام قال قلت له: أيّها العالم أخبرني أي الاعمال أفضل عند الله … (فأورد حديثاً طويلاً ذكر فيه فرض الايمان علي الجوارح منه:) و فرضٌ علي البصر أن لا ينظر الي ما حرّم الله عليه و أن يعرض عما نهي الله عنه ممّا لايحلّ له و هو عمله و هو من الايمان. فقال تبارك و تعالي: قل للمؤمنين يغضّوا من أبصارهم و يخفظوا فروجهم فنهاهم أن ينظروا الي عوراتهم و أن ينظر المرء الي فرج أخيه و يحفظ فرجه أن ينظر اليه، و قال و قل للمؤمنات يغضضن من أبصارهن و يحفظن فروجهن[1]من أن تنظر أحداهن الي فرج أختها و تحفظ فرجها من أن ينظر اليها و قال: كل شي‏ء في القرآن من حفظ الفرج فهو من الزنا الاّ هذه الآية فانّها من النظر …

3 ـ روايت سعد الاسكاف:

محمد بن يحيي عن أحمد بن محمد عن علي بن الحكم عن سيف بن عميرة عن سعدالاسكاف عن أبي جعفر عليه السلام قال: استقبل شاب من الانصار امرأة بالمدينة و كان النساء يتقنعن خلف آذانهنّ، فنظر اليها و هي مقبلة، فلمّا جازت نظر اليها و دخل في زقاق ـ قد سمّاه لبني فلان ـ فجعل ينظر خلفها و أعترض وجهه عظم في الحائط أو زجاجة فشق وجهه، فلمّا مضت المرأة نظر، فاذا الدماء تسيل علي صدره و ثوبه فقال: والله لآتين رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ولاخبرنه. قال فاتاه فلمّا رآه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال له ما هذا؟ فأخبره فهبط جبرئيل عليه السلام بهذه الآية: قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك أزكي لهم أن الله خبير بما يصنعون[2].

از اين روايت استفاده مي‏شود كه در زمانهاي سابق زنها خمار و چارقد را پشت گوش مي‏بستند در نتيجه صورت باز بوده و به تبع مقداري از مو هم ديده مي‏شده است. از اين روايت برمي‏آيد كه در آيه شريفه متعلق غضّ، صورت و مقداري از مو را شامل مي‏شود و مراد خصوص عورت نيست، و نگاه هم در مورد نزول قهراً نگاه شهواني بوده است.

4 ـ جمع بين اين دو روايت:

اين دو روايت را مي‏توان با هم جمع كرد كه آيه هر دو مورد را شامل مي‏شود، هم نگاه شهواني به طور مطلق (هر چند به فروج نباشد)، هم نگاه به فروج (هر چند از روي شهوت نباشد). البته در هر روايت به تناسب، برخي از مصاديق آيه ذكر شده باشد. ممكن است آيه يك بار براي هر دو جهت نازل شده باشد و ممكن است دو بار نازل شده باشد، به هر حال اين جمع در روايت ممكن است، ولي بايد ببينيم كه آيا اين روايات ذاتاً صلاحيت استناد دارند تا ناچار شويم بين آنها جمع نموده زيرا اين كه تا امكان جمع وجود دارد، نبايد روايت را طرح كرد در صورتي است كه ذاتاً دو روايت صلاحيت داشته باشند.

4 ـ سند روايت أبو عمرو زبيري:

اين روايت هر چند در كافي وارد شده از جهت سند قابل اعتماد نيست، در سند روايت ابو عمرو زبيري وارد شده كه تنها در اين روايت و چند روايت اندك ديگر، وارد شده و هيچ جا توثيق نشده و شايد اصلاً شيعه هم نباشد.

ان قلت: در روايت از امام عليه السلام با تعبير «جعلت فداك» ياد كرده كه نشان تشيّع راوي است.

قلت: اين تعبير دلالت بر تشيّع وي ندارد، چه اهل سنت هم (بجز موارد نادري از آنها) به ائمه ما به عنوان عالم اهل بيت نگاه كرده و با احترام و تجليل از آنها ياد مي‏كنند و به علم و زهد و اخلاق آنها معترفند.[3]

به هر حال وثاقت أبو عمرو زبيري ثابت نيست، از سوي ديگر در سند روايت بكر بن صالح واقع شده كه نجاشي او را تضعيف كرده است.[4]

در سند روايت سعد اسكاف هم به جز وي ساير افراد بدون اشكال ثقه هستند، ولي وثاقت سعد محل بحث مي‏باشد.

ج ) حالات سعد اسكاف:

1 ـ ترجمه احوال:

سعد اسكاف همان سعد بن طريف است كه نجاشي در باره وي مي‏نويسد: سعد بن طريف الحنظلي مولاهم الاسكاف، كوفي يعرف و ينكر، روي عن الاصبغ بن نباته، و روي عن أبي جعفر و أبي عبدالله (عليهما السلام) و كان قاضياً.[5]

ابن غضائري در باره او گفته است: ضعيف.[6]

در رجال كشي آمده است: قال حمدوية: سعد الاسكاف و سعد الحقاف و سعد بن طريف، واحد. قال نصر: و قد أدرك علي بن الحسين. قال حمدويه: و كان ناووسيا وقد (وقف خ.ل) علي أبي عبدالله عليه السلام[7].

نسخه صحيح بنابر اظهر در اينجا نسخه «وقف» مي‏باشد، و عبارت وقف علي أبي عبدالله عليه السلام تفسير ناووسيه مي‏باشد. ناووسيه هم از فِرق واقفه مي‏باشند ولي نه واقفه معروف كه «الواقفه علي الكاظم عليه السلام» مي‏باشند، بلكه ناووسيه «الواقفه علي الصادق عليه السلام» مي‏باشند و معتقدند كه امام آخر امام صادق عليه السلام بوده و آن حضرت فوت نكرده و از نظر غايب است.[8]

از سوي ديگر شيخ طوسي در باره وي مي‏گويد: صحيح الحديث[9].

2 ـ جمع بندي كلمات ائمه رجال:

از ملاحظه مجموع كلمات ائمه رجال چنين مي‏توان گفت كه ابن غضائري[10] مسلك متن شناسي داشته گاه روايات افراد را ملاحظه مي‏كرد و آنها را به عقيده خود غلو آميز مي‏دانسته و از اين رو راوي را تضعيف مي‏كرده، در اينجا هم شايد در روايات سعد اسكاف رواياتي مربوط به مذهب ناووسي ديده از اين رو او را تضعيف كرده، نجاشي هم برخي از روايات او را صحيح و برخي را نادرست دانسته و از او به «يعرف و ينكر» ياد كرده، شيخ طوسي هم در روايات وي كه مربوط به احكام و اموري كه بدان‏ها استناد مي‏شود، نقطه ضعفي نديده و او را معتبر و معتمد و صحيح الحديث دانسته است، بنابر اين از مجموع كلمات ائمه رجال برمي‏آيد كه روايات فقهي سعد اسكاف معتمد است، حال آيا واقعاً ناووسي بوده يا خير؟ معلوم نيست.

البته ممكن است: صحيح الحديث را به قرينه ساير نقل‏ها به معناي صحيح التحديث بگيريم، يعني سعد اسكاف خودش در نقل ـ نه در منقول ـ مورد اعتماد است و بنابر اين منافاتي ندارد كه پاره‏اي از منقولات وي از اعتبار لازم برخوردار نباشد و به تعبير نجاشي: يعرف و ينكر، اين معنا البته خلاف ظاهر است، ظاهر صحيح الحديث، صحيح الخبر است نه صحيح الاخبار، ولي براي جمع بين كلمات قوم مي‏توان صحيح الحديث را چنين معنا كرد.

معناي ديگري هم در اينجا براي عبارت نجاشي مي‏شود كه البته بعيد است و آن اين است كه مراد از يعرف و ينكر: يعرف من جهة حديثه و ينكر من جهة مذهبه باشد، همانند بنو فضال كه در باره آنها وارد شده: خذوا ما رووا و ذروا ما رأوا[11]

به هر حال به نظر مي‏رسد كه ما بايد روايات سعد اسكاف را بپذيريم.

تذكر دو نكته رجالي كه مربوط به بحث فقهي نيست، مفيد است:

3 ـ تذكر نكته‏اي در رجال نجاشي:

در رجال نجاشي در باره وي گفته شده: كان قاضياً، سعد اسكاف در كتب عامه هم مترجم است وي را نيز تضعيف كرده‏اند ولي هيچ كس به منصب قضايي وي اشاره نكرده با اين كه ترجمه مفصل حالات وي را آورده‏اند و در روايات هم شاهدي بر قاضي بودن وي نيافتيم.

از اين رو ما احتمال مي‏دهيم كه كلمه قاضياً مصحف قاصّاً باشد. در ترجمه وي در رجال كشي مي‏خوانيم: .. عن سعد الاسكاف قال قلت لابي جعفر عليه السلام أني أجلس فاقص و اذكر حقكم و فضلكم قال وددت أنّ علي كل ثلاثين ذراعاً قاصاً مثلك.[12]

كلمه قاصاً و قاضياً بسيار شبيه به هم نگاشته مي‏شده، بخصوص با توجه به عدم پاي بندي به نگارش نقطه‏ها و محو شدن آنها در نسخه، و احتمال تصحيف اين دو به هم بسيار طبيعي است.

پس بعيد نيست «قاضياً» در رجال نجاشي مصحّف قاصّاً باشد.

4 ـ تذكري در باره معجم رجال الحديث:

مرحوم آقاي خوئي مي‏فرمايند: بعيد نيست سعد بن طريف تا زمان حضرت رضا مانده باشد و فوت امام كاظم عليه السلام را درك كرده باشد.

ولي اين مطلب بعيد است، چه سعد بن طريف به اتفاق شيعه و اهل سنت[13] از اصبغ بن نباته روايت مي‏كند و روايت وي از اصبغ در اسناد بسياري وارد شده است، اصبغ بن نباته از حضرت امير بسيار روايت مي‏كند، و به نوشته اهل سنت از عمر هم روايت مي‏كند[14]، مرگ عمر در سال 23 هجري بوده است و اگر اصبغ پس از وي شصت سال هم زنده باشد وفات وي از سال 83 عقب تر نخواهد بود، و زنده ماندن سعد اسكاف بعد از اصبغ كه بيش از حوالي سال 83 زنده نبوده تا سال وفات امام كاظم عليه السلام در سال 183 بسيار بعيد است، زيرا بايد راوي صدسال پس از مرگ شيخ خود زنده باشد كه اين امر مستبعد است.

به تقريب ديگر سعد بن طريف از اصحاب امام سجاد عليه السلام (م محرم 94 يا 95) است، و بايد قريب نود سال پس از وفات حضرت سجاد زنده باشد كه اين مقدار عمر جزء نوادر است كه اگر واقعيت داشت، ائمه رجال بدان متعرض مي‏شده‏اند.

بنابر اين باقي ماندن سعد بن طريف تا زمان امام رضا عليه السلام بسيار بعيد است.

« والسلام »



[1] ـ لعلّ «من» مصحّف «فنهي».

[2] ـ كافي 5: 521/5، وسائل 20: 192/25398، ب 104 از ابواب مقدمات النكاح، ح 4، جامع الاحاديث 20: 276/892، ب اول از ابواب جملة من احكام الرجال و النساء والاجانب، ح 1.

[3] ـ شعر جامي در مدح امام رضا عليه السلام معروف است، جاحظ نيز در رساله در مفاخره بني‏هاشم، مي‏گويد كه شما چه كسي در دنيا مثل حسن عسگري سراغ داريد كه تمام آباء و اجداد آنها ممتازترين افراد عالم باشند، امام عسگري عليه السلام در هنگام مرگ جاحظ بيست و يك ساله بوده‏اند، با اين حال چنين در مقابل حضرت تخضع مي‏كنند، حتي مرحوم شيخ جواد مغنيه از بعضي فلاسفه مادي مصر نقل مي‏كرد كه قائل بود ائمه اهل بيت علومي دارند ما فوق علوم بشري.

[4] ـ رجال نجاشي: 109/276.

[5] ـ رجال نجاشي: 178/468.

[6] ـ خلاصه علامه حلي: 353/1390 و نيز رجال ابن داود: 456/200.

[7] ـ رجال كشي: 215/ ذيل 384.

[8] ـ در فِرق شيعه نوبختي: 66 و 67 مي‏خوانيم: فلمّا توفي أبو عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام افترقت شيعته … ففرقة منها قالت أنّ جعفر بن محمد حي لم يمت و لايموت حتي يظهر و يلي امر الناس و أنه هو المهدي … و هذه الفرقة تسمي الناووسيه

[9] ـ رجال طوسي باب اصحاب علي بن الحسين عليه السلام، باب السين، رقم 17.

[10] ـ البته كتاب موجود از ابن غضائري معروف (احمد بن الحسين) مي باشد ـ كما هو الاظهر ـ يا از كس ديگر، به هر حال مؤلف شخص دقيق النظري است كه مسلك متن شناسي هم داشته است. استاد ـ مد ظلّه ـ

[11] ـ غيبة الطوسي، بعد ذكر التوقيعات.

[12] ـ رجال كشي: 215/384.

[13] ـ تهذيب الكمال 10: 272.

[14] ـ تهذيب الكمال 3: 308/537.