برداشتی از جوانی امیرالمؤمنین علی علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
تجلّی مهر
بر كسى پوشيده نيست كه جوانى، بهار زندگى و حساسترين دوران حيات انسان است كه همهى قواى باطنى و ظاهرى او در اوج قرار مىگيرد و بسته به اين كه چگونه از نيروهاى خويش بهرهگيرى كند، شاكله زندگى او شكل مىپذيرد و به ثبوت و استقرار مىرسد.
از آنجا كه اين دوران، اساسىترين نقش را در تمامى مراحل ايفا مىكند، پيروى از الگوى مناسب كه وجود جوان بر اساس آن پايهريزى شده و به بار نشيند، اهميت به سزايى دارد.
دوران نوجوانى و جوانى سرور اولياى الهى و حجت بزرگ خداوند بر مردمان، اميرمؤمنان حضرت امام على ـ عليهالسّلام ـ كه در فراز و نشيب بسيار سپرى شد و از جوانب مختلف قابل تحليل و الگوبردارى است، مىتواند سرمشق بسيار خوبى براى جوانان برومند و فرهيخته و عاشقان و شيفتگان مكتب اهلبيت ـ عليهمالسّلام ـ باشد.
جوانى؛ راه آخرت
اميرالمؤمنين ـعليهالسّلام ـ ، در كلامى دلسوزانه و نصيحتى مشفقانه، راه و رسم صحيح زندگى و روش بهرهگيرى درست از نعمت جوانى را به جوانان تذكر مىدهند و در واقع كلام حضرت، خط روشن سير در مسير انسانيت و دستيابى به سعادت جاويدان است. آن حضرت در توضيح آيه شريفه كه به پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ خطاب مىكند : وَلاَتَنسَ نَصِيبَکَ مِنَ الدُّنْيَا) ؛ بهرهى خويش از دنيا را نيز فراموش مكن. مىفرمايد:
سلامتى، قوّت، آسايش خاطر، جوانى، نشاط و شادابى و مال و بىنيازىات را فراموش مكن و در خاطر داشته باش كه همهى اينها را به گونهاى مصرف كنى و به كارگيرى كه آخرتت را طلب كنى و به كف آورى.
اين كلام نورانى حضرت، در واقع معناى ديگر روايتى است كه مىفرمايد: «دنيا مزرعهى آخرت است.» و با اين ديدگاه، جوانى انسان وقتى به كار او مىآيد كه با آن، دنياى خويش را آباد سازد؛ امّا آن را در مسير آخرت به كار گيرد، چنان كه سيره و روش زندگى و تاريخ جوانى خود آن حضرت نيز همين گونه بود.
كسى كه فصل سبز زندگى را يكسره در راه محبوب يگانهى خويش به كار مىگيرد و خود را وقف بندگى دوست مىكند، قطعآ از سوى معبود مورد عنايت و محبت خاص قرار خواهد گرفت. پيامبر اعظم ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ در روايتى مىفرمايد :
خداوند جوانى را دوست دارد كه جوانيش را فداى طاعت پروردگار كند.
عشق و بندگى
نزد اهل دل و معرفت، عبادت نه تنها پرداختن و اجراى دستورهاى دين، بلكه زيباترين مجال دلدادگى و شيدايى به معبود است
زندگى امیرالمؤمنین ـعليهالسّلام ـ به ويژه در دوران جوانى و نوجوانى، سرشار از جلوههاى ناب بندگى و عبوديت است تا آنجا كه در دوران نوجوانى ايشان و در مكه، آيهاى در شأن عبادت خالصانه آن حضرت نازل گرديد:
(أَمَّنْ هُوَ قَـنِتٌ ءَانَآءَ الَّيْلِ سَاجِدًا وَقَآئمًا يَحْذَرُ الاْخِرَةَ وَيَرْجُواْ رَحْمَةَ رَبِّهِ) ؛ ]آيا چنين كسى بهتر است[ يا آن كسى كه او در طول شب در سجده و قيام اطاعت ]خدا] مىكند ]و[ از آخرت مىترسد و رحمت پروردگارش را اميد دارد؟ بگو: آيا كسانى كه مىدانند و كسانى كه نمىدانند يكسانند؟
مرد اول ايمان
حقجويى و حقپذيرى، زيربناى تمامى صفات عالى و فضايل انسانى است كه رشد و تعالى روح انسان بر محور همين ويژگى دور مىزند و دوران نوجوانى و جوانى، بهترين فرصت براى حركت و تمرين در ايجاد اين صفت و يا تقويت و ثبات آن در دل و جان است. همين صفت حميده، از برجستهترين خصايص وجودى اميرالمؤمنين ـعليهالسّلام ـ بود كه از دوران آغاز نوجوانى، با پذيرش ايمان و اسلام، آن را در درجهاى بسيار بالا در وجود خويش به ظهور رسانيد و تمام ماجراهاى بزرگ زندگى ايشان، حول همين محور قرار گرفته است. ايمان به پيغمبر اسلام ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ ، هنگامى كه در زير آسمان غير از او و خديجهى كبرى ـعليهاالسّلام ـ هيچ كس به اين دعوت و اين مكتب، ايمان و عقيده نداشت، در حقيقت، ايمان به مكتبى بود كه قبول آن به معناى اعلان جنگ با قدرتهاى ظالم و نيز مبارزه با نظام فاسد اجتماعى حاكم و آئین و مکتب آنان بود و واقعآ جرأت زيادى مىخواست كه كسى بر روى همه آرزوها، خواهشها، راحتىها و رفاههاى زندگى پا بگذارد و اين دعوت و مبارزه را قبول كند. امّا اميرالمؤمنين كه در آن زمان نوجوانى ده، دوازده ساله بود، به عنوان اولين مؤمن، آن را پذيرفت و مردانه پاى آن ايستاد و همه مشكلات را نيز در اين راه، به جان خريد.
تعهد در نوجوانى
احساس تعهد و مسؤوليت، لازمهى زندگى است كه موجب پيشرفت و رشد همه جانبه نظام اجتماعى و كسب سعادت و عاقبت به خيرى مؤمنان مىگردد. وقتى انسان به چيزى اعتقاد راسخ پيدا كرد و حق بودن آن برايش مسلم شد، بايد تا حد توان و از روش صحيح به دفاع از آن برخيزد و اين مسأله، نوجوان و جوان و پير نمىشناسد، در همه شرايط و در هر سنى، روحيه تعهد و دفاع از اعتقادات، لازم است؛ چنان كه الگوى جاويدان بشريت؛ اميرمؤمنان، از همان نوجوانى كه به اسلام ايمان آورد به حمايت و دفاع از اين دين و پيامبر عظيم الشأن آن پرداخت و در حد توان خويش، مانع مزاحمت ديگران براى پيامبر مىشد. به عنوان نمونه نقل است كه چون بزرگان قريش و مشركان نمىتوانستند به طور مستقيم به آن حضرت جسارت و اهانت كنند، كودكان را با وعد و وعيد فريب مىدادند و به اين كار وا مىداشتند و كودكان بازى خود را با سنگ پراكنى و پاشيدن خاك بر سر و صورت ايشان رونق بيشتر مىدادند! اما على ـعليهالسّلام ـ در چنين مواقعى همراه پيامبر بيرون مىآمد و وقتى كودكان به اذيت و آزار پيامبر مىپرداختند، على كه هم سن و سال آنان بود، به سراغشان مىرفت و مانع مزاحمتشان براى پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ مىشد. حضرت امام صادق ـعليهالسّلام ـ ماجراى اين مطلب را اين گونه نقل مىكند :
تا وقتى پيامبر اسلام ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ در مكّه بود، هيچ كس به واسطهى موقعيّت ابوطالب، به آن حضرت ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ جسارت نمىكرد، ]امّا[ كودكان را بر عليه ايشان تحريك مىكردند و هنگامى كه حضرت از خانه خارج مىشد، بچهها به سوى او سنگ و خاك پرتاب مىكردند. امام ـعليهالسّلام ـ به پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ فرمود: پدر و مادرم فداى شما! هرگاه از منزل بيرون رفتيد، مرا نيز با خود ببريد.
از آن به بعد، اميرالمؤمنين ـعليهالسّلام ـ نيز همراه پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ مىرفت و چون كودكان طبق عادت هميشگى مزاحم پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ مىشدند، اميرالمؤمنين ـعليهالسّلام ـ به گوش و بينى و صورتشان مىزد و مانع آنان مىشد. كودكان نيز با گريه و زارى به خانه بر مىگشتند و به پدر و مادر خويش شكايت برده مىگفتند : على گوش ما را پيچاند! على گوش ما را پيچاند!
رد مسامحه با باطل
مسامحه كارى با حق در برابر باطل و ايجاد فضا و موقعيت براى جولان باطل، از ساحت مردان خدا به دور است؛ زيرا قطعآ موجب نابودى حق و حقيقت و تاخت و تاز باطل خواهد گرديد و اين درس عميقى است كه جوانان جامعه اسلامى، شايسته است از مكتب علوى بياموزند.
اميرالمؤمنين ـعليهالسّلام ـ ، اولين مؤمن به نبى اكرم ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ بود؛ با اين كه همه كسانى كه در آن جامعه بودند، به اين حقيقت كافر بودند، امّا او به كفرو عناد و انكار و مزاحمت آنان، اعتنايى نكرد و اولين قدم را در جريان اظهار علنى اسلام برداشت. در واقعه یوم الانذار، پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ فرمود: هر كس امروز به عنوان اولين نفر ايمان را بپذيرد، او وصى و امير پس از من خواهد بود. و وقتى تنها اميرالمؤمنين ـعليهالسّلام ـ اين دعوت را قبول كرد، رسول اكرم ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ در مقابل چشمان حيرت زده مشركان و سران قبايل، ايمانِ على نوجوان را پذيرفت و وصى بودن او را تأييد فرمود. اين كار، بسان مشتى محكم بر دهان كافران باطل محور نشست تا آنجا كه به صورت استهزاء به ابوطالب گفتند : پسرت را بر تو امير كرد! امام على ـعليهالسّلام ـ در تمام دوران مكه، حتى براى يك لحظه رعايت ملاحظه خشونتها و عصبيتها و مخالفها و دشمنىها را نكرد و در همه حال از حق دفاع نمود.
بدون ترديد، شجاعت و بىباكى اميرالمؤمنين ـعليهالسّلام ـ نسبت به حق در ميدان زندگى، از شجاعت او در ميدان جنگ بالاتر بود؛ گويى دليرى و شهامت در عمق وجودش موج مىزد و هر لحظه در كمين موقعيتى بود تا حق را جانانه اظهار كند و باطل را بر سر جاى خود بنشاند. به راستى اين ويژگى اگر در ميان مسلمانان جهان شكوفا و همهگير شود و در ميان جوانان مسلمانان رواج پيدا كند، اهتزاز پرچم بلند اسلام و توحيد بر بام جهان، ديرى نخواهد پاييد. ماجراى سبقت به اسلام امام على ـعليهالسّلام ـ در نوجوانى، يكى از مصاديق اين شجاعت حيرتانگيز است. حضرت، آن روزى قبول اسلام فرمود و به عنوان اولين نفر، داوطلبانه به اولين نداى دعوت عمومى پيامبر لبيك گفت كه همه به اين دعوت پشت كرده بودند و كسى جرأت نمىكرد آن را بپذيرد. وقتى پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ به دستور الهى دعوت به اسلام را از خويشان خويش آغاز كرد و آنها را در مجلسى كه ترتيب داده بود به پذيرش دين الهى فرا خواند، همه او را به تمسخر و استهزا گرفتند، امّا نوجوان سيزده سالهاى به نام على ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ سه مرتبه برخاست و چون كوه ايستاد و گفت: من ايمان مىآورم.
فداكارى عاشقانه
دوران زندگى سيزده سالهى پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ در مكه، سرشار از حمايتهاى بىدريغ على بن ابىطالب ـعليهالسّلام ـ بود؛ و آخرين مورد، ماجراى ليلة المبيت است؛ يعنى آن شبى كه بنا بود پيامبر با نقشهاى زيركانه در خانهاش ترور و نابود شود و مرد شجاعى لازم بود كه اين توطئه را خنثى كند؛ در جاى پيامبر بخوابد و با اين كار هم جان آن حضرت را نجات دهد و جان خويش را به جاى ايشان بگذارد و هم مانع لو رفتن نقشهى هجرت شود. در ظاهر، ورطهى امتحان هولناكى بود: تاريكى، تنهايى، سكوت و حملهى غافلگيرانه و دسته جمعى دشمنان با شمشيرهاى آخته و برنده! امّا اين بار نيز جوانمرد حامى دين، از امتحان الهى سرفراز بيرون آمد، به حمايت از پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ برخاست و عاشقانه جان عزيز خويش را آماده ايثار و فداكارى نمود، تنها به يك شرط كه جان پيامبر، يعنى روح بلند انسانيت از گزند هر آفتى مصون و محفوظ بماند. على ـعليهالسّلام ـ در آن شرايط حساس، حتى لحظهاى به اين فكر نرفت كه خودش مطرح مىشود و جاودانه مىگردد، فقط به پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ مىانديشيد و اين يعنى اوج اخلاص و صداقت در عبوديت و با اين كار به جوانان درس شجاعت، انسانيت، مردانگى و توحيد آموخت.
لبيك به شهادت
امیرالمؤمنین ـعليهالسّلام ـ در حالى كه فقط 23 بهار از عمر نازنينش سپرى شده بود و در اوج جوانى و تمايلات و شور و نشاط زندگى بود، از سوى پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ براى خوابيدن در بستر آن حضرت و جان فشانى در راه اسلام و دين دعوت شد و اين يعنى دعوت به ايثار و شهادت. در برخى روايات پيامبر اسلام ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ ، بدون هيچ مقدمهاى به آن حضرت فرمود: «اِفدِنى بِنَفسِکَ.»؛ (جان خود را فداى من ساز!) و آن حضرت نيز بلافاصله جواب داد: «نعم، يا رسول الله!»؛ (چَشم، اى پيامبر خدا!) بىگمان پاسخ امام على ـعليهالسّلام ـ به اين دعوت، براى جوانانى كه شور و شوق تربيت در مكتب علوى در سر مىپروراند، بسيار آموزنده و جالب توجه است؛ حضرت در پاسخ فرمود: آيا با خوابيدن من در جاى شما، خطر از شما رفع مىشود و شما سالم مىمانيد؟ پيامبر فرمود: آرى. على ـعليهالسّلام ـ تبسّمى كرد و با چهرهاش خندان و بشّاش به حالت سجده، پيشانى بر زمين گذاشت و خدا را بر نعمت سلامتى پيامبر ـصلّىاللهعليه وآلهوسلّم ـ شكر گفت! پس سر از سجده برداشت و فرمود :
با خيال راحت به دنبال مأموريتى كه از طرف خداوند رسيده است، برويد! چشم و گوش و جانم و تمام وجودم فداى شما! هر امرى نيز براى من داشتيد، آمادهى اطاعت هستم و مطمئن باشيد كه هرگونه بخواهيد، رفتار خواهم نمود، و البته هر توفيقى نيز نصيب من گردد، لطفى است از جانب خداوند متعال.
دربارهى حضرت امام على ـعليهالسّلام ـ ، آيات زيادى از سوى خداى متعال نازل گرديده است كه تمامى آنها مربوط به دوران نوجوانى و جوانى ايشان است. از جمله آيه 207 سورهى مباركه بقره كه به مناسبت جانفشانى حضرت در بستر پيامبر نازل گرديد :
(وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ الله و اللهُ رَءُوفُم بِالْعِبَادِ)؛ برخى از مردمان، جان خود را در راه كسب خشنودى پروردگار ايثار مىكنند و خداوند نسبت به بندگان، بسيار مهربان است.
پرسشگرى
از مهمترين عوامل رشد و ترقى در جوامع پيشرفته، وجود روحيه پرسشگرى در جوانان است. علم، هر چند نزديك و حكمت هر اندازه در دسترس باشد؛ تا روحيهى پرسشگرى و رويكرد دانش جويى در جامعه وجود نداشته باشد، دست يابى به علم و فن و صعود به قلههاى پيشرفت و تعالى، خيالى خام و آرزويى دست نايافتنى است. نه تنها در علوم مادى و دنيايى، بلكه در دانش معنوى و آخرتى نيز مطلب همين گونه است. دانشمندان علوم روز و عارفان معارف دين، تمام پيشرفت خويش را مديون همين روحيه در وجود خويش هستند.
دوران نوجوانى و جوانى امام على ـعليهالسّلام ـ را مىتوان از جهتى دوران پرسشگرى نام نهاد؛ زيرا آن حضرت، خود به داشتن چنين ويژگى در خود افتخار و مباهات مىفرمود و در موارد مختلف اشاره مىكرد كه :
خداى متعال به من عقلى محكم و انديشمند و زبانى پرسشگر عنايت فرموده است.
در موارد مختلف مسألهى پيچيدهاى پيش مىآمد و يا در فهم آيات الهى، مشكلى حاصل مىشد، آن حضرت داوطلب مىشد تا از پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ سؤال كند و پاسخ را به ديگران نيز انتقال دهد.
و همين پشتكار و توجه، آن حضرت را تا بدان جا رسانيد كه پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ فرمود:
من شهر علم و دانش هستم و على ـعليهالسّلام ـ درب اين شهر است، پس هر كس جوياى دانش است، بايستى آن را از در ]وراه خودش[ فرا گيرد.
به دليل اهميت احيا و تثبيت همين روحيه در جامعه ـ به ويژه جوانان ـ است كه آن حضرت اين جمله را بسيار تكرار مىفرمود:
از من ]در موضوعات مختلف و از هر چه مىخواهيد[ سؤال كنيد و از چيزى از من پرسش نخواهيد كرد، مگر اين كه شما را از آن باخبر مىسازم.
هنگامى كه آيه شريفه 32 سورهى مباركه نساء نازل شد كه مىفرمايد: (وَسْـَلُواْ اللهَ مِن فَضْلِهِ)؛ (و خداوند را از فضلش سؤال كنيد)، ياران پيامبر، معناى فضل را كه در اين آيه، از خداوند درخواست امر شده است، نمىدانستند و دربارهى آن با يكديگر گفتوگو مىكردند تا سخن به اين جا رسيد كه: معناى واقعى آن چيست؟ چه كسى حاضر است آن را از پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ سؤال كند؟ در اين هنگام ]مانند بسيارى موارد ديگر[ امام على بن ابىطالب ـعليهالسّلام ـ داوطلب شد و فرمود : «اَنا اَساَلُهُ»؛ (من از ايشان خواهم پرسيد.) پس معناى فضل را در آيه شريفه از حضرت پرسيد، پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ در پاسخ فرمود :
خداى متعال خلق را آفريد و روزى ايشان را از حلال، ميانشان قسمت فرمود، ]اما حرام را نيز به آنان عرضه داشت و در دسترس آنان قرار داد؛ پس هر كسى به مال حرام روى آورَد، به همان اندازه از روزى حلالش كاسته مىشود و حساب آن نيز در قيامت از او كشيده خواهد شد.
خودباورى توحيدى
تربيت اسلامى؛ تربيتى جامع و همه جانبه است كه به تمام جنبههاى وجودى انسان احاطه داشته و او را بر مبناى فطرت توحيدى و الهى رشد مىدهد. اصل و اساس اين تربيت روحانى و ملكوتى، خدا محورى و توحيد ناب است، به اين معنا كه در همه احوال، توجه تام و كامل به حضرت پروردگار از دست نرود و جز او در خاطر نيايد و چنين شخصى؛ البته در تمامى مراحل حيات خويش از غير خدا يارى نمىطلبد و به غير او اميد و توكل ندارد، چون تمام زندگىاش براى او و در راه اوست.
با چنين ديدگاهى، خودباورى و اعتماد به نفس، معناى دقيق توحيدى پيدا مىكند و به اوج خود مىرسد. جوانى، بهترين زمان براى تمرين و پايه ريزى خودباورى توحيدى در وجود انسان است كه بايستى آن را از مكتب امام على ـعليهالسّلام ـ آموخت.
در جنگ احزاب، وقتى يل دوران و پهلوان عرب و عجم در برابر لشكر اسلام مىغريد و مىخروشيد و مبارز مىطلبيد، جوانمرد يگانه پرست تاريخ، تا سه مرتبه براى مبارزهى با او داوطلب شد و وقتى در مرتبه سوم پيامبر اسلام ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ به او فرمود: «يا علىُّ! هذا عَمرُو بنُ عَبدِ وُدٍّ، فارِسُ يَلْيَلٍ!»؛ (على! اين عمرو بن عبدود است، پهلوان پهلوانان.)، امام ـعليهالسّلام ـ با كمال دليرى و در عين توكل، قاطعانه پاسخ داد: «وَ اَنا عَلىُّ بنُ اَبى طالبٍ!»؛ (و من على بن ابى طالب هستم!)
جلوهگاه اخلاص
تمامى اعمال انسان، به منزله پيكر و اخلاص، روح كردار است. محك ارزش رفتار، اخلاص است و هر عملى كه از سر اخلاص و صداقت و بندگى نباشد، در درگاه حق تعالى، قدر و منزلتى ندارد. امام على ـعليهالسّلام ـ مىفرمايد: اخلاص، روح اعمال آدمى است كه موجب قبولى آنها مىشود و قرب محبوب را در پى دارد. جوانى اميرالمؤمنين، آيينه تمام نماى اخلاص در بندگى است.
در جنگ خندق، وقتى آن حضرت بر عمرو بن عبدود تسلط يافت، در كشتن او اندكى درنگ نمود و چون پيامبر اسلام ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ از علت درنگ او جويا شد، فرمود:
وقتى بر او مسلط شدم، به مادرم ناسزا گفت و آب دهان به صورتم من انداخت، ترسيدم كه ضربه من بر او، به دليل عصبانيت از رفتار ناشايست وى باشد، پس قدرى تأمل كردم تا دلم آرام گرفت، آن گاه او را فقط براى جلب توجه و رضايت الهى كشتم.
نيز آن حضرت، در خطبهاى ديگر قتل عمرو را اصلا به خويش نسبت نداده و خداى تعالى را عامل اصلى معرفى مىفرمايد كه اين خود، نشان دهندهى اوج اخلاص علوى است : پيامبر اسلام ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ مرا براى مبارزه با عمرو آماده و روان ساخت.
خداوند او را به دست من به هلاكت رسانيد.
آيينه ادب
يكى از هداياى گران سنگ دين مبين اسلام به امّت اسلامى و به ويژه به جوانان و نوجوانان، صفت والاى ادب و رعايت آن در جامعه و نسبت به ديگران است. مراعات ادب با مخلوقات و تمرين در اين زمينه، انسان مؤمن را به رعايت ادب در محضر پروردگار متعالى مىكشاند كه به خودى خود، از فضايل والاى نفسانى به شمار مىرود.
اميرمؤمنان، امام على ـعليهالسّلام ـ ، آيينهى تمام نماى ادب اسلامى است كه در عين خوش خلقى و مهربانى، لحظهاى از مراعات آن فروگذار نكرد و سيرهى عملى ايشان به ويژه نسبت به مربّى و استاد بزرگوار خويش پيامبر اسلام ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ ، درس بسيار مهمى براى جوانان و نوجوانان فرهيخته و ادبآموز جامعه اسلامى به شمار مىرود. در ماجراى صلح حديبيّه كه امام على ـعليهالسّلام ـ نويسندهى صلح نامه ميان پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ و كافران مكه بود، به فرموده آن حضرت، در شروع مطلب نگاشت: «اين متن درخواستهايى است ميان محمد رسول خدا و جماعت قريش»؛ امّا مشركان به نوشتن كلمهى پيامبر اعتراض كردند و گفتند: اگر ما تو را به پيامبرى قبول داشتيم، با تو به مقابله و مبارزه بر نمىخواستيم. حضرت پاسخ داد: من رسول خدا هستم، هر چند شما بدان اقرار نكنيد! آنگاه به امام على ـعليهالسّلام ـ فرمود: نام «رسول خدا» را پاك كن و به جاى آن بنويس «محمد بن عبدالله»، اما امام على ـعليهالسّلام ـ در پاسخ با ادب و احترام فرمود: من هرگز نام شما را از عنوان پيامبرى پاك نخواهم كرد!
پس پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ به دست مبارك خويش، عنوان رسول الله را محو فرمود.
پس از اين كه صلحنامه نوشته شد و مهاجرين و انصار بر آن گواهى دادند، پيامبر خدا ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ ، اميرالمؤمنين ـعليهالسّلام ـ را مخاطب قرار داده و فرمود :
اى على! تو از اين كه اسم مرا از نبوّت پاك كنى، ابا كردى، امّا سوگند به كسى كه مرا بر حق به نبوّت مبعوث فرمود؛ قطعآ فرزندان آنان در مثل چنين كارى ايشان را اجابت مىكنند و اين در حالى است كه تو در فشار هستی و درمانده شدهای (اشاره به واقعه صفین و ماجرای حکمیت).
پرهيز از ملاحظهكارى
پارتىبازى و ملاحظهكارى، به ويژه نسبت به آنان كه با انسان اشتراكات خويشاوندى دارند، از بزرگترين آفتهاى رشد و بالندگى جامعه است و اگر چنين روحيهاى رواج پيدا كند، اصل و اساس نظام اجتماعى را به مخاطره مىافكند. اميرالمؤمنين در تمام مدت عمر خويش، براى لحظهاى از اجراى اين اصل اساسى دست نكشيد، حتى در دوران جوانى كه اوج احساسات قلبى و هيجان عواطف روحى نسبت به خويشان و اقوام است. آن حضرت در بيانى مىفرمايد :
ما در ركاب پيامبر خدا ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ بوديم و با پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خود جنگ مىكرديم، كه اين مبارزه بر ايمان و تسليم ما مىافزود و ما را در جادّهى وسيع حقّ و صبر و بردبارى در برابر ناگوارىها و جهاد و كوشش در مقابل دشمن، ثابت مىساخت.
گاهى يك نفر از ما و ديگرى از دشمنان ما، مانند دو پهلوان نبرد مىكردند و هر كدام مىخواست كار ديگرى را بسازد و جام مرگ را به ديگرى بنوشاند، گاهى ما بر دشمن پيروز مىشديم و زمانى دشمن بر ما غلبه مىكرد.
پس آنگاه كه خداوند، راستى و اخلاص ما را ديد، خوارى و ذلّت را بر دشمنان ما نازل و پيروزى را به ما عنايت فرمود، تا آنجا كه اسلام استحكام يافته، فراگير شد و در سرزمينهاى پهناورى نفوذ كرد.
به جان خودم! اگر ما در مبارزه مانند شما ]افراد سست عنصر و ناپايدار بر حق[ بوديم، هرگز پايهاى براى دين استوار نمىماند و شاخهاى از درخت ايمان سبز نمىگرديد.
جوان اسلامى در عقيده خويش، قاطعيت علوى دارد و آن جا كه محدوده و جولانگاه عقل و عقلانيت است، عواطف و احساسات را حاكم نمىكند. اعتقادات باطل، حتى اگر از ناحيه فرزند، پدر، مادر، دوست صميمى و هر كس ديگرى براى انسان جلوه كند، بايستى علىوار در برابر آن ايستادگى كرد و با راه و روشى درست و منطقى، به مقابله با آن پرداخت.
غمگسار پيامبر
جوانى، دوران زيبايى است؛ شور و نشاط، عشق و پويايى، بالندگى و تكاپو، قوت و قدرت و پيشرفت و آنچه يك جوان مؤمن مسلمان بايستى بدان توجه داشته باشد، اين است كه تمامى اين ويژگىها مانند خود جوانى، نعمتى از ناحيه پروردگار متعال است و بايستى آنگونه كه شايستهى اين نعمت و حق خداوندى اوست، به كار گرفته شود تا آبادى دنيا و عيش آخرت به دست آيد. صرف نيروى جوانى در راه تعالى خود و جامعه اسلامى، آرمان بلندى است كه بايد براى كسب آن كوشيد. تمام دوران جوانى و نوجوانى اميرالمؤمنين ـعليهالسّلام ـ ، در دفاع و يارى از اسلام و جامعه اسلامى سپرى گرديد و آن حضرت، همواره به اين كه با تمام وجود در خدمت اسلام بوده است، مىباليد چنان كه در فرازى مىفرمايد:
پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ در تمامى سختىها و دشوارىها، مشكلات و تنگناها سراغ مرا مىگرفت و مىفرمود: برادرم ـ على ـ كجاست؟ شمشير و سلاح برندهام كجاست؟ برطرف كننده غمها و اندوههايم كجاست! او مرا پيش مىفرستاد و من حركت كرده و در راهش فداكارى مىكردم و خداوند به وسيلهى من غصههاى حضرت را برطرف مىساخت و ]البته[ خداى متعال و پيامبرش با اين نعمت بزرگ بر من منت گذاشتند كه مرا شايستهى اين توفيق ديدند.
پيشگام باطل ستيزى
جوانى امام على بن ابىطالب ـعليهالسّلام ـ ، فرهنگنامهاى از حق جويى و باطل ستيزى است كه احساس خطر و ضعف و عقبنشينى در آن، معنايى ندارد. اميرالمؤمنين ـعليهالسّلام ـ ، تمثال مجسم جوان استوار و پابرجايى است كه فقط و فقط به هدف والاى خويش مىانديشد و در راه حق و حقيقت، باطل را چون علفهاى هرزه، درو مىكند و زير پا مىگذارد، مىتازد و مىرود و مايهى اعتلا و افتخار حقيقت است. او در تمامى مراحل و صحنههاى خطرناك، به عنوان فدايى و پيشمرگ پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ حضور داشت، آن چنان كه خود مىفرمايد :
و به تحقيق آگاهان از اصحاب پيامبر ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ ، مىدانند كه من هرگز براى لحظهاى ]امر[ خدا و پيامبرش را ردّ نكردم و جاهايى در كنار پيامبر ماندم و جانم را سپر بلاى او كردم كه قهرمانان و شيرمردان در آن جا پايشان مىلرزيد و مجبور به عقب نشينى مىشدند! و البته اين شجاعتى بود كه خداوند مرا بدان گرامى داشت.
براى على ـعليهالسّلام ـ ، خطر و حفظ جان خويش معنا نداشت و هرگز در اين فكر نبود كه بهتر است ما بمانيم تا در آينده براى اسلام مفيد واقع شويم! او در تمام مراحل در خط مقدم بود.
نعمت شكرگزارى
وقتى انسان مورد رحمت الهى واقع شده، به نعمتى دست پيدا مىكند، وظيفهى او شكر نعمت است تا آن نعمت پايدار شود و به الطاف ديگر الهى نيز دست يابد. كسانى كه شكر نعمتهاى الهى را آن گونه كه بايد مىگذارند، همواره در زندگانى گوارايى به سر مىبرند و از پروردگار كريم راضى و خشنودند. امّا كسانى كه از معرفت بالاترى برخوردارند نه تنها در نعمتها، بلكه در رنج و مشكلات و هنگامهى بلا و مصيبت نيز به حمد و سپاس الهى مشغولند و مىدانند از حضرت محبوب جز خير و خوبى سر نمىزند و بلا و مصيبت نيز برايشان خير و نيكى در پى خواهد داشت و اين نيز درس معرفتى است كه از مكتب اميرالمؤمنين آموخته مىشود.
وقتى امام پس از جنگ احد، مجروح از هفتاد زخم در بستر خوابيده بود و مداواى جراحات ايشان براى ديگران بسيار مشكل بود، پيامبر اسلام ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ به عيادت وى آمد و از او دلجويى فرمود، امام على ـعليهالسّلام ـ با همان حال و در اوج عرفان و توحيد، به شكر الهى پرداخت و فرمود:
خداوند را سپاس مىگذارم كه در جنگ با مشركان ]مانند ديگران[ پا به فرار نگذاشتم و به پيامبر خدا ـصلّىاللهعليهوآلهوسلّم ـ پشت نكردم.
خداوند متعال نيز در پاسخ اين شكر خالصانه، در دو آيه شريفه قرآن، از اميرالمؤمنين ـعليهالسّلام ـ سپاسگزارى فرمود : (وَسَيَجْزِى اللهُ الشَّاكِرِينَ) و خداوند سپاسگزاران را جزا خواهد داد.
(وَسَنَجْزِى الشَّـاکِرِينَ) و ما جزاى شكرگزاران را عطا خواهيم كرد.