السبت 20 مُحَرَّم 1446 - شنبه ۰۶ مرداد ۱۴۰۳


بکوب و بخور


بکوب و بخور

از جمله نکاتی که از مرحوم حاج آقا رضا زنجانی به خاطر دارم (تردید دارم بی واسطه از وی شنیدم یا باواسطه، اگر باواسطه هم باشد، از طریق واسطه ای است که حکم بلاواسطه دارد) این است که فرمود:

آخوند ملاقربانعلی زنجانی هم «بکوب» بود و هم «بخور» یعنی هم اهل مبارزه و قیام و اقدام بود و هم از این که آماج حملات سهمگین واقع شود، بیمی نداشت و هیچگاه عجز و ضعف از خود نشان نمی داد. آخوند اصولاً اهل این که در مشکلات و سختی ها دست التجا به سوی این و آن دراز کند یا واسطه ای برانگیزد، نبود. وی با قدرت و صلابت اقدام می کرد و با پایداری و استقامت نیز کار را به انجام می رساند.

سه ویژگی مهم در آخوند ملاقربانعلی بود:

یکی زهد (ویژگی مهمی که برای مردم قابل فهم است)، دیگری علمیت فوق العاده، و سوم شجاعت کم نظیر (به گونه ای که ترس برای وی مفهوم نداشت).

کسروی که حامی سرسخت مشروطه بود و پیوسته در کتاب هایش مخالفین مشروطه به ویژه علما را می کوبید، دربارة آخوند ملّاقربانعلی گفته است که وقتی مشروطه چی ها غلبه کردند، آخوند ملّاقربانعلی که مخالف آنها بود به آنها گفت که شما چه کسی را تهدید می کنید؟ من که عمرم رو به اتمام است. تمام مایملک من هم همین عصا و لباس است و چیز دیگری هم ندارم که برای حفظ آن خائف باشم. من از چه چیزتان ترس دارم که شما مرا تهدید می کنید؟

همچنین دربارة آخوند ملاقربانعلی نوشته است که در مقابل معترضین «پاسخ های استواری می داد».[1]


[1] تاریخ هیجده ساله آذربایجان، ص۱۰۵. عبارت کسروی این است:

«نیز یفرم خان یکی از سردستگان مجاهدان را همراه صد تن به کرفس فرستاد که ملاقربانعلی را بیاورند. اینان چون به کرفس رسیدند، امیرافشار جلوگیری نکرده، آخوند را به دست ایشان سپرد و اینان او را به زنجان رساندند. آخوند با این پیش آمدهان خود را نباخته به پرسش هایی که یفرم خان می کرد، پاسخ های استواری می داد».