تنزیل اهل کتاب به اماء – معنای علوج – ایه غض بصر
بسم الله الرحمن الرحيم
77/8/16
تنزیل اهل کتاب به اماء – معنای علوج – ایه غض بصر
خلاصه جلسات پيش و اجمالي از درس امروز :
بررسي ادله سهگانه (دليل حرج ـ عدم حرمتهنّ ـ انهنّ بمنزلة الاماء) جواز نظر بر نساء اهل ذمه در جلسات پيش گذشت و در آخر جلسه به نقد دليل «لانهنّ بمنزلة الاماء» پرداختيم. در اين جلسه توجه عزيزان را به نكتهاي از مرحوم محقق (ره) و مرحوم شيخ طوسي (ره) در (نكت النهايه) جلب كرده كه به تناسب آن، توضيح نكتهاي از مفاد روايت عبّاد بن صهيب خواهد آمد. و در آخر بحث تفصيلي در مورد معناي آيه مباركه «غض» عرضه خواهيم كرد.
الف ) بررسي و توضيح كلام محقق در حكم نظر به نساء اهل كتاب:[1]
1 ـ شيخ طوسي عبارتي در كتاب نهايه دارد كه ميفرمايد «والنظر الي نساء اهل الكتاب و شعورهن لابأس به لانهن بمنزلة الاماء اذا لم يكن النظر لريبة أو تلذّذ فاما اذا كان كذلك فلا يجوز النظر اليهن علي حال» مرحوم محقق در توضيح اين عبارت دو اشكالي را كه ممكن است به نظر برسد، مطرح ميفرمايند و در مقام دفاع از شيخ نيز پاسخ ميدهند.
اشكال اول: از عبارت «لانهن بمنزلة الاماء» استفاده ميشود كه اختياراً نظر به وجه و شعور اماء جايز است. در حالي كه مرحوم شيخ در قسمت ديگر از كتاب نهايه فتوايشان اين است كه فقط عند الشراء نظر به امه جايز است و اگر شراء نباشد، جايز نيست. بنابر اين ولو تشبيه هم درست باشد ولي در منزّل عليه و مشبه به، اختياراً نظر جايز نخواهد بود. پس چگونگي علت قرار گرفتن اين عبارت، براي ثبوتِ جواز نظر به نساء اهل كتاب، معلوم نيست.
اشكال دوم: مرحوم شيخ طوسي نظريهاي دارند كه اگر زنهاي اهل كتاب مسلمان شدند در حالي كه شوهرهايشان به شرط ذمّه عمل ميكنند اسلام اين گونه زنها موجب فسخ نكاح نخواهد شد و استدامةً نكاح باقي خواهد بود. بنابر اين اگر زني از اهل كتاب مسلمان بشود به او زوجه يا نساء اهل كتاب صدق ميكند و اين در حالي است كه بر طبق اين عبارت (لانهن بمنزلة الاماء) بايد گفت نظر به مو و صورت چنين زني جايز است، و حال اين كه هيچ شخصي قائل به اين مطلب نيست.
2 ـ پاسخ محقق و دفاع از طرف شيخ:
ايشان ميفرمايند: اما اشكال اول كه گفته شد «بمنزلة الاماء» مراد اين است كه به منزله اماء خود شخص است. يعني همان طور كه مالك ميتواند به مو و صورت كنيز خودش ولو شوهر هم داشته باشد، في غير شهوة نگاه كند، در اينجا هم نگاه كردن جايز است.
و اما در مورد اشكال دوم، ميفرمايند كه الفاظ مُنزل به غالب است و از افراد نادر انصراف دارد و اطلاق عبارت شيخ منزّل به افراد غالبه و متعارف است و متعارف زنهاي اهل كتاب مثل خود اهل كتاب مسلمان نيستند.
3 ـ توضيحي پيرامون نساء اهل كتاب (مقدمة):
اضافه نساء به اهل كتاب دو قسم ميتواند باشد: يك قسم اين است كه اضافه جزء و كل است مثل دست زيد كه دست جزء است و اضافه شده است به خود زيد كه كلّ است. در اينجا هم اهل كتاب يك جمعي هستند كه نساء دارند و رجال دارند. نساء اهل كتاب يعني رجالشان مراد نيست؛ بلكه زنهاي اهل كتاب مورد بحث هستند.
و قسم ديگر اين است كه اضافه جزء و كل نيست بلكه اضافهاي كه كاملاً مباين است مثل غلام زيد كه اضافه غلام، جزء زيد نيست بلكه يك چيز اجنبي است كه اضافه به زيد شده است. در اينجا هم اضافه نساء به اهل كتاب اضافه زوجيت و همسري ميباشد و مراد محقق نيز اين قسم ميباشد. و اين قسم را نه تنها محقق در توجيه فرمايش شيخ آوردهاند (مراد از نساء اهل ذمّة، زوجات اهل ذمّة است و جون زوجات آنها حكم امه خود شخص را دارد نسبت به بعض الاحكام، پس همان طور كه شخص ميتواند به امه خود نگاه كند به زوجات اهل كتاب نيز ميتواند نگاه كند) بلكه اضافه نساء به نحو اضافه زوجيت يك معناي متعارف و شايع است تا حدي كه شيخ محمد عبده در تفسير (المنار) راجع به «نسائنا» كه در آيه مباهله است، اين نحو اضافه را دليل قاطع بر بطلان رواياتي در فضيلت حضرت زهراء (سلام الله عليها) و اين كه مراد از نساءنا حضرت فاطمه (سلام الله عليها) است، كه خودشان (سنيها) نقل كردهاند گرفته كه البته حرف باطلي است و جوابش را به تناسب بزودي بحث خواهيم نمود. ولي از اين استفاده ميشود كه چنين شيوعي در بين آنها رواج دارد.
و في الجمله ما هم ميدانيم كه اضافاتي مثل «نساءالنبي» يا «نسائكم حرثٌ لكم» و امثال اين اضافه ها اضافه زوجيتي است.
ب ) بررس مجدد روايت عبّاد بن صهيب (يادآوري و تكميل)
1 ـ روايت عباد بن صهيب به نقل كافي در بعضي جهات يك نحوه اختلافاتي با نقل صدوق دارد كه در بعضي جاها نقل صدوق بهتر است و در بعضي جاها نقل كافي[2]. مثلاً در (كافي) دارد «لابأس بالنظر الي رؤوس اهل تهامة و الاعراب» ولي در (فقيه) دارد «لابأس بالنظر الي شعور نساء اهل تهامة»، كه كلمه نساء را هم درج كرده است. البته به جاي رؤوس، شعور نقل كرده كه خيلي مهم نيست. چنان چه در (علل) هم مانند (كليني) رؤوس نقل كرده ولي در اين جهت كه نساء را بايد ضميمه كنيم مناسب همان است كه (فقيه) نقل كرده است و در بعضي از نسخ (علل) هم موجود است و قاعدتاً بايد جنين كلمهاي (نساء) باشد و اگر هم نباشد بايد يك نحوه تقديري گرفته شود.
بنابر اين مفاد روايت اين خواهد بود كه «لابأس بالنظر الي رؤوس نساء اهل الذّمّة و الاعراب و اهل السواد و العلوج اي نساء الاعراب، نساءاهل السواد، نساء العلوج» پس نگاه كردن به اينها اشكال ندارد «لانهم اذا نهوا لاينتهون». علت اين كه ضمير مذكر آورده شده اين است كه جلوگيري از اين زنها كه بيحفاظ (بيحجاب) بيرون نيايند بايد بوسيله شوهرهايشان باشد و به همين جهت به شوهرها ميگويند جلوي زنت را بگير تا بيحجاب بيرون نيايد و خودش را بپوشاند. و چون شوهرها اهل منطق و استدلال نيستند و گوش به حرف نميدهند قهراً چنين تكليفي براي شخص نخواهد بود كه غضّ بصر كند. پس ضماير (هم، ينتهون) برگشت ميكند به خود علوج و اهل كتاب كه شوهرها هستند. چنانچه اين احتمال در (مرآة العقول) نيز ذكر شده است.
بنابر اين احتياج نيست كه اين احتمال در توجيه روايت «اذا نهين لاينتهين» گفته شود و يا احتياجي نيست كه گفته شود چون اهل ذمّه يك معناي كلّي است ولو مورد نهي زنها هستند ولي چون تعبير اهل شده و اهل مذكّر است؛ ضمير به اعتبار اهل مذكّر آورده شده است.
معناي علوج روايت:
معناي علوج به حسب استعمال لغوي (الرجل الضخم في كفار العجم) است. ولي به حسب استعمالات در كتب حديث به آنهائي كه سر و كار با زمين و كشت دارند، گفته ميشود (يعالجون الارض) و معمولاً به افرادي علج گفته ميشود كه عجم بوده و خيلي قوي و گردن كلفت بودند.
2 ـ كلام استاد مد ظله العالي در بيان مفاد روايت: (يادآوري و تكميل)
احتمال داده ميشود كه مراد از «اذا نهوا لاينتهون» اين باشد كه در مسأله ستر، اينها حرف گوش نميكنند و مثل حيوانات هستند، چيزي سرشان نميشود و اصلاً نهي در باره اينها هيچ كاره است و مؤثر نيست، اينها فاقد فرهنگ هستند. بنابر اين مسلمان هايي كه مكشوف الوجه هستند، همانند كفار هستند؛ ولي بيفرهنگ نيستند و اين طور نيست كه (نهي) در هيچ مرحلهاي در آنها مؤثر نباشد، دليلي نداريم كه در باره اينها نيز شارع الغاء حرمت كرده باشد و اينها هم همانند كفار و غيره باشند. البته من نميخواهم ترجيح قطعي بدهم ولي علي اي تقدير اصل اولي عدم جواز نظر به اشخاص است و چون در مورد مسلمانهايي كه بيفرهنگ نيستند و فقط در روباز گذاشتن شبيه كفار هستند (مثل بعضي از مسلمانان لبنان يا بعضي از مسلمانان ايراني در زمان سابق)، استثناء ثابت نشده است و نگاه كردن در غير از كوچه و بازار را جايز نميدانم و ثانياً بعد از اينكه علوج را معنا كرديم به افراد خشن و غير متعارف كذايي و فاقد فرهنگ، ديگر دليلي نداريم كه به وسيله روايت عباد بن صهيب، روايت سكوني را تقييد بزنيم.
توضيح مطلب: سابقاً به وسيله روايت عباد بن صهيب، روايت سكوني را تقييد زديم به اين شرح كه اگر يك شياي دو علت داشته باشد كه يكي ذاتي و ديگري عرضي، شياي كه علّت ذاتي دارد نبايد ضميمه شود به شياي كه علت عرضي دارد. مثلاً وقتي عدهاي از اشياء متنجس را كه در اثر ملاقات با نجس، متنجس شدهاند، ميشمارند اگر جزء آنها سگي كه با قاذورات ملاقات كرده را هم ذكر كنند، قبيح است. زيرا سگ ذاتاً نجس است. در اينجا هم چون در روايت عباد بن صهيب اهل ذمّة در كنار ساير مسلمانها ذكر شده است نتيجه گرفتيم اولاً احترام نداشتن نساء اهل ذمّة در روايت سكوني به علت مراعات نكردن حجاب است، يعني با مراعات نكردن حجاب، سلب احترام از خودشان كردهاند نه به علت ذات اهل ذمّه بودن. و ثانياً عنوان عرضي كه سبب جوازِ نظر شده است، اين است كه اينها عادت به كشف كردهاند و نهي سرشان نميشود.
ولي اين حرف به نظر ما درست نيست. براي اين كه در مثال سگ، نجاستِ سگ ذاتي است و نجاستِ متنجس عرضي و در مانحن فيه هم كفر و هم علوج عرضي است و قابل زوال ميباشد و بلكه بيفرهنگ بودن علوج به ذاتيت نزديكتر است تا كفر كافر. زيرا كفر را آسانتر ميشود برطرف كرد ولي تربيت كردن يك شخص بيفرهنگ خيلي سخت است.
بنابر اين ممكن است در اينجا بگوييم اگر دو شيء عرضي كه يكي خيلي چشمگيرتر است، را بخواهند عطف كنند هيچ اشكالي ندارد و معناي روايت چنين خواهد شد: كه نگاه كردن به كفار جايز است و هم چنين نگاه كردن به افرادي كه تربيت نشدني هستند و مثل بهائم حرف سرشان نميشود، نيز جايز است. ولي جواز نگاه كردن به مسلمان هايي كه در مسأله رونگرفتن شبيه به كفار يا علوج هستند را نميتوان استفاده نمود، چنانچه گذشت.
ج ) معناي غض در آيه شريف (يادآوري و تكميل):
كلمه غض همان طور كه از تعابير لغويين استفاده ميشود به معناي خفض و كسر و امثال آن ميباشد و هيچ كدام از لغويين چشم (پلكها) را روي هم گذاشتن معنا نكردهاند بلكه فقط در ماده انفعال آن را به انغماض تفسير كردهاند. در (منجد) انغضاض را به انغماض ترجمه كرده است. البته ابوالفتوح و آقاي طباطبايي فرمودهاند كه غض يعني چشمها را روي هم بگذاريد ولي اين حرف مساعد با كتب لغت نيست.
د ) معناي «مِن» در آيه غضّ (يادآوري و تكميل)
1 ـ نقل اقوال :
اخفش گفته است كه «من» زائده است، سيبويه گفته است كه «من» زائده نيست. صاحب كشاف هم ميگويد: زائد نيست و معناي «من» اين را افهام ميكند كه بايد غضّ بصر بشود «عما يحرم و الاقتصار علي ما يحل»، زبدة البيان (آيات الاحكام محقق اردبيلي) هم اين مطلب را از كشّاف نقل ميكند.
2 ـ مناقشه محقق اردبيلي:
ايشان ميفرمايند اگر «من» بر سر مبصرات در آمده بود، ميتوان گفت در مبصرات تبعيض است و بعضي از مبصرات را ميشود نگاه كرد (محارم) و بعضي از مبصرات را نميشود نگاه كرد (غير محارم) ولي «من» بر سرِ بصر در آمده نه مبصر پس «من» اگر تبعيضيه باشد بايد بصر تبعض پيدا كند و چون معقول نيست تبعض بصر، حرف اخفش اولي است كه «من» زائده است.
3 ـ رد مناقشه از طرف استاد مد ظله العالي و نظر ايشان در معناي «مِن»:
در دفاع از كشاف عرض ميكنيم كه تبعيض درست است و اشكالي هم ندارد كه بر سر بصر در بيايد بنابر اين معناي آيه اين است كه عين خائنه را غضّ كنيد نه عين امينه را و اين به خود بصر ميخورد نه مبصر.
منتها اين كه عين چه عيني است؟ صغرايش بايد از خارج پيدا شود كه آيا به حسب علل (نگاه از روي شهوت) خائنه حساب كنيم يا بر حسب متعلقات نظر (نگاه به بعضي از مواضع) و يا اين كه هر دو با هم خائنه حساب ميشود. خلاصه اينكه اينها را ديگر آيه متعرض نيست و بايد از خارج استفاده كنيم. اگر من را تبعيضيه بگيريم اولاً يك نحوه اجمالي آيه پيدا ميكند و تالي فاسدي هم ندارد و ثانياً معناي آيه اين ميشود كه انسان بايد حدي براي نگاه كردن نگه دارد و صغري را هم سنت تعيين ميكند.
نظر استاد:
واقع قضيه عبارت از اين است كه با توجه به مراجعه به كتاب لغت و وجداناً، معناي غض در «يغضوا من ابصارهن» با «و أغضض من صوتك» يك جور است.
و همان طور كه در «وأغضضن من صوتك» معنا ميكنيد كه صدايت را بلند نكن. اين به خاطر «من» نيست بلكه در خود مفهوم غض، خفض خوابيده است و به همين جهت كسي «من» را تبعيضيه نگرفته است تا مهمل معنا كند در «يغضوا من ابصارهن» نيز «من»، تبعيضيه نيست بنابر اين بود و نبود «من» در اينجا همان طوري كه لغويين ذكر كردهاند، فرقي ندارد و يكسان است. و اگر نباشد هم همان معنا را ميدهد كه بودش هست و اين كه آيا «من» زائده است يا حشويه هر چه باشد، مثل «من» در باب نكاح يا بيع ميماند كه انكحت و بعت را هم با «من» ميگويند و هم بدون «من».
«والسلام»