جلسه 132 – احکام دخول در زوجه – 18/ 7/ 78
بسم الله الرحمن الرحيم
جلسه 132 – احکام دخول در زوجه – 18/ 7/ 78
بحث در دوران امر بين زياده و نقيصه- توضيحي در باره چند اصل مشابه اصاله عدم الزيادة- حكم تعارض اصالة عدم الزياده و اصالة عدم النقيصه- مناشيء اختصاصي زياده- دليل انسداد صغير
خلاصه درس قبل و اين جلسه
در جلسات قبل به تناسب بحث از روايت ابن أبي يعفور در جواز وطي در دبر كه در برخي نقلهاي آن قيد «اذا رضيت» وجود دارد و در اكثر نقلها اين قيد ديده نميشود، بحث كلي تعارض اصالة عدم الزيادة با اصالة عدم النقيصه را آغاز كرديم، در آنجا گفتيم كه محل بحث در جايي است كه هر دو اصل، ذاتاً جريان داشته باشد، در اين جلسه مواردي را كه اين دو اصل ذاتاً جاري نيستند، ذكر كرده در ضمن به تناسب، موارد عدم جريان ذاتي اصول مشابهي همچون اصالة عدم التقية، اصالة الحقيقة، اصالة عدم التقطيع، اصالة عدم الخطأ را يادآور ميشويم، در تعارض اصالة عدم الزيادة با اصالة عدم النقيصه خواهيم گفت كه اگر تنها مسأله غفلت در كار باشد و عامل متعارف زياده همچون انس ذهني وجود نداشته باشد، معمولاً نقيصه مقدم است، بشرطي كه اطمينان آور باشد، در باره عوامل ديگر زياده و نقيصه هم، مدار اطمينان است. در اينجا به تناسب، عوامل اختصاصي زياده را كه در نقيصه نيست، متذكر ميشويم، در خاتمه در باره تماميت و عدم تماميت دليل انسداد صغير كه اعتبار ظن را در خصوص مقام اثبات ميكند، بحث خواهيم كرد و عدم تماميت آن را نتيجه خواهيم گرفت.
توضيحي در باره چند اصل مشابه اصاله عدم الزيادة
در جلسه قبل گفتيم كه گاه ذاتاً اصلي در كار نيست كه زياده يا نقيصه را نفي كند، حال بحث را در دايره گستردهتري طرح ميكنيم : اصولي كه در استنباط احكام جاري ميشود، همچون اصالة الحقيقة، اصالة الجهة (= اصالة التطابق بين مراد استعمالي و مراد جدی) ، گاه ذاتاً جاري نيست و گاه در اثر تعارض دو اصل با يكديگر هر دو اصل يا اصل مرجوح از حجيت ميافتد كه در بحث تعارض احوال، در اصول بحث شده است، حال چند مثال از مواردي را كه اين اصول ذاتاً جاري نميشود، ذكر ميكنيم :
عدم جريان اصالة عدم التقية
مرحوم حاج آقا رضا همداني در مصباح الفقيه در بحث وقت صلات مغرب ميفرمايد : اصل عدم التقيه در جايي ذاتاً جريان دارد كه جوّ صدورِ روايت مشخص نباشد كه آيا جوّ ارعاب بوده است يا خير؟ ولي در جايي كه جوّ ارعاب مسلّم باشد اين اصل جاري نيست.[1]
در توضيح اين امر ميگوييم كه اگر كسي مطلبي را كتباً يا شفاهاً گفت يا مطلبي را امضاء نمود، اگر ما ندانيم كه اين گفته يا امضاء به خاطر ارعاب بوده يا نه؟ اصل عقلايي حكم ميكند كه به اين احتمال ترتيب اثر نداده، گفته يا امضاء را نظر شخص تلقي كرده، معتبر بدانيم، ولي اگر در جايي جوّ ارعاب مسلّم باشد، مثلاً ميدانيم كه كسي با تهديد به قتل او را به گفتن يا نوشتن مطلب وادار كرده باشد، ولي نميدانيم كه آيا مطلبي را كه گفته يا نوشته، مطابق عقيدهاش بوده كه اگر ارعابي هم در كار نبوده همين عقيده را داشت، يا اين كه به جهت ارعاب و براي حفظ نفس و دفع افسد به فاسد اين كار را بر خلاف عقيده[2] انجام داده است، در اينجا اصل جهتي (اصالة عدم التقية) معتبر نيست زيرا هر چند محتمل است كه گفته يا نوشته مورد بحث، مطابق واقع باشد ولي ديگر كاشفيت از واقع نداشته و در نزد عقلا طريق اثبات آن تلقي نميگردد و عدم اعتبار آن نه به جهت تعارض است، بلكه ذاتاً حجّت نيست.
عدم جريان اصالة الحقيقة
در كلمات شاعران كه معمولاً تعبيرات جنبه كنايه و استعاره و تشبيه دارد، مثلاً مراد از گل و بلبل، معشوق و عاشق است، در اينجا اصالة الحقيقة جريان ندارد، مثلاً نميتوان گفت كه اگر لفظ شراب و شاهد در كلام آنها بكار رفته، مراد معاني حقيقي آنها ميباشد، هر چند اين واژهها اگر در كلام عادي بكار ميرفت، به معناي حقيقي خود حمل ميشد، ولي در شعر شعرا با عنايت به كثرت تشبيه و استعاره اين اصل جريان ندارد.
عدم جريان اصالة عدم التقطيع
در مواردي كه تقطيع به گونه متعارف و شائع صورت ميپذيرد، اصلي در كار نيست كه تقطيع را نفي كند، مثلاً در جايي كه روايت مشتمل بر دو حكم مستقل است كه ارتباط روشني با يكديگر ندارند، در اين گونه موارد تقطيع طبيعي بوده بسيار رخ ميدهد و اصل عدم تقطيع جاري نيست، البته در نقل خطبهها و ادعيه و مانند آن كه بنا بر تقطيع نيست، بلكه مرسوم نقل كامل آنهاست، اصالة عدم التقطيع جريان دارد.
عدم جريان اصالة عدم الخطأ
بزرگان در اصول، در بحث حجيت شهادت، گفتهاند كه شهادات تنها در امور حسّي و امور حدسي قريب به حسّ معتبر است و در امور حدسي حجت نيست، و ادله حجيت خبر واحد، فتوا را شامل نميشود، زيرا فتوا امري است حدسي كه در آن خطا بسيار ديده ميشود و قطعاً فتواي عادل غير فقيه معتبر نيست (بر خلاف اخبار عادل غير فقيه كه معتبر ميباشد) و اعتبار فتواي فقيه هم از باب مراجعه به اهل خبره است نه از باب حجيت خبر و شهادت.[3]
البته در اينجا برخي از امور حدسي كه قريب به حسّ بوده و منشأ حسّي داشته، ملحق به حسّ بوده و حجت ميباشد؛ همچون شجاعت و عدالت. از سوي ديگر برخي از امور حسي هم هستند كه به علت كثرت وقوع خطا در آنها ملحق به حدس ميباشند و معتبر نيستند، ذكر چند مثال در اينجا مفيد است :
مثال اول: طلوع فجر، در طلوع فجر در تشخيص دقيق آن در ميان انسانهاي متعارف، اختلاف نظر ديده ميشود، و بنابراين شهادت افراد در محدوده بسيار دقيق (مثلاً يك دقيقه و كمتر يا كمي بيشتر) اعتبار ندارد و نميتواند آن حدّ خاص را ثابت كند، زيرا خطأ در اين گونه موارد زياد است.
مثال دوم: قرائت اشياء بسيار دقيق و ريز، شهادت افراد در قرائت كلمات بسيار ريز و ناخوانا به علت كثرت خطأ افراد متعارف، ذاتاً معتبر نيست.
مثال سوم: در الف «ابن» در پارهاي موارد، يكي از روات معروف احمد بن محمد بن سعيد بن عقده ميباشد كه معمولاً نام وي به همين شكل نگاشته ميشود، ولي اين نگارش اشتباه است، بلكه بايد الف «ابن» قبل از عقده نوشته شود. زيرا عقده نام پدر سعيد نيست، بلكه عقده چنانچه خطیب بغدادي[4] تصريح كرده لقب محمد ـ پدر احمد ـ است. پس “بن عقده” وصف يا عطف بيان از احمد است نه تابع سعيد تا الف «ابن» حذف گردد[5]، همچنين در كلمه محمد بن علي بن حنفية، حنفية نام پدر علي (حضرت امير عليه السلام) نيست، بلكه نام مادر محمد است. بنابراين عبارت بايد به صورت محمد بن علي ابن الحنفية نگاشته شود[6] در اين گونه موارد هر چند ما در نسخ خطي متعدّد الف «ابن» را ساقط شده، ببينيم، نميتوانيم حكم به صحت «بن» ـ بدون الف ـ بنماييم زيرا اين گونه نكات ظريف و دقيق را كمتر كسي متوجه ميگردد، در نتيجه اصالة عدم الخطأ در اين امور جاري نيست.
يكي از مواردي كه اصل عدم خطأ ذاتاً جاري نيست مواردي است كه تصحيح عبارت و تفسير آن نياز به تكلّف داشته باشد، در اين گونه موارد چون وقوع خطا بسيار شايع است و اصل عدم خطأ بر پايه ندرت خطا استوار است، اصل عدم خطا در نزد عقلا جريان ندارد.
بررسي تعارض اصالة عدم الزيادة و اصالة عدم النقيصه
تحرير محلّ بحث (يادآوري و تكميل)
در جلسه قبل در باره تعارض اصالة عدم الزيادة و عدم النقيصه اندكي سخن گفتيم و متذكر شديم كه در برخي موارد اصلاً تعارض در كار نيست، زيرا با اصالة عدم الزيادة ـ ذاتاً ـ اعتبار ندارد يا اصاله عدم النقيصه، پس تنها يك اصل بدون معارض جاري است كه حكم آن روشن است، اكنون با تفصيل بيشتر به اين بحث ميپردازيم :
در برخي موارد، اصالة عدم النقيصه به خودي خود جاري نيست، و آن در جايي است كه تقطيع متعارف باشد كه پيشتر توضيح داده شد، در اين گونه موارد اگر دو نقل يكي مشتمل بر يك جمله مستقل زائد و ديگري فاقد آن پيدا كنيم، بين دو نقل تعارضي در كار نيست زيرا نقل فاقد آن جمله نافي وجود آن در اصل كلام نيست، پس اصالة عدم الخطأ در نقل، مشتمل بر جمله زائد حجت است و معارضي ندارد.
از سوي ديگر گاه اصالة عدم الزيادة ذاتاً جاري نيست، يكي از مصاديق اين بحث، كلماتي همچون «عليه السلام» پس از نام مبارك يكي از امامان معصوم و «صلي الله عليه و آله وسلم» پس از نام شريف حضرت رسول صلي الله عليه و آله ميباشد[7]. در اين گونه موارد بسيار شايع است كه اين عبارت افزوده شود، و ما اصلي نداريم كه زائد بودن اين عبارت را نفي كند. علت افزودن اين گونه عبارات به متن يكي از دو عامل زير ميباشد :
عامل اول: عامل ديني كه منشأ افزودن عمدي اين گونه عبارات ميگردد.
عامل دوم: عادت و انس ذهن[8] كه افزايش سهوي را سبب ميگردد.
در اين گونه موارد اصالة عدم الزيادة به خودي خود معتبر نيست و اگر ما دو نسخه داشته باشيم كه يكي مشتمل بر اين عبارت و ديگري فاقد آن باشد، ما حكم به عدم وجود عبارت در اصل ميكنيم، زيرا احتمال افزودن عبارتي كه در اصل نبوده در اينجا بسيار قوي بوده و احتمال كاستن عبارت با فرض وجود آن در اصل، بسيار ضعيف و عرفاً منتفي است، زيرا اسقاط عمدي يا سهوي عبارت عليه السلام ـ مثلاً ـ توسط ناسخ شيعه بسيار نادر است و اصل، آن را نفي ميكند. بنابر اين اصالة عدم النقيصة، بلا معارض جاري ميگردد.
بنابراين، محل بحث در دوران امر بين اصالة عدم الزيادة و اصالة عدم النقيصه اين گونه موارد نيست، بلكه مواردي است كه دو اصل اعتبار ذاتي داشته و تعارض آنها منشأ ترديد ما گرديده است.
حكم تعارض اصالة عدم الزياده و اصالة عدم النقيصه
در جايي كه دو اصل فوق ذاتاً جاري باشد، آيا در مقام تعارض ميتوان يكي از اين دو اصل را بر ديگري ترجيح داد؟
در پاسخ ميگوييم كه اصل ثابت كلي در اين مسأله وجود ندارد. بلكه صور مسأله مختلف است و احكام مختلفي دارد، در اينجا دو صورت اصلي را طرح ميكنيم كه خود صورتهاي فرعي ديگري را با خود خواهند داشت :
صورت اول: جايي كه تنها احتمال غفلت در كار باشد.
صورت دوم: جايي كه علاوه بر احتمال غفلت، احتمالات ديگر همچون اشتباه در فهم يا تعمد در كار باشد.
صورت اول: در جايي است كه دوران امر ما بين سبق قلم و سقط است، در اينجا يا قلم ناسخ از سر غفلت كلمهاي را به عبارت افزوده يا به اشتباه كلمهاي را از متن كاسته است در اينجا اگر مناشيء متعارف زياده سهوي همچون انس ذهن در كار نباشد[9] ميتوان سقط قلم را بر سبق قلم ترجيح داده و حكم كنيم كه عبارت اصلي مشتمل بر كلمه زائده بوده است، زيرا افزودن سهوي يك كلمه در عبارت در اين موارد بسيار نادر است، ولي كاستن سهوي آن، چندان نادر نيست. دقت در كار ناسخان و نحوه استنساخ، دليل روشني بر اين امر است، ولي توجه به دو نكته لازم است :
نكته اول: ترجيح اصالة عدم الزيادة بر اصالة عدم النقيصه و حكم به ثبوت جمله افزوده تنها در صورتي درست است كه احتمال نقيصه آنچنان قوت گيرد كه عرف اطمينان كند كه در عبارت اصلي نقصي صورت پذيرفته وگرنه مجرد ترجيح ظني كفايت نميكند. زيرا اين اصول، داير مدار اطمينان بوده و دليلي بر اعتبار ظن در اين موارد در كار نيست، چنانچه خواهد آمد.
نكته دوم: اصالة عدم الزيادة به طور مطلق بر اصالة عدم النقيصه مقدم نيست بلكه بايد عوامل ديگر دخيل در كاشفيت[10] را در نظر گرفت، از جمله مسأله وحدت و تعدّد ناقلان، بنابراين اگر جمله زياده را يك نفر نقل كند ولي چند نفر عبارت را بدون آن روايت كنند، نميتوان به اصالة عدم النقيصه متمسك شد زيرا هر چند احتمال افزودن يك ناسخ از احتمال كاستن يك ناسخ ضعيف تر است، ولي احتمال غفلت چند ناسخ[11] در نقل عبارت و كاستن سهوي از سوي آنان از احتمال افزودن سهوي يك ناسخ ضعيف تر يا لااقل با آن مساوي است، زيرا هر چند زياده سهوي از اشتباهاتي نيست كه متعارف بوده در نتيجه اصالة عدم الزيادة ذاتاً آن را نفي ميكند، ولي در خصوص اين مورد با توجه به تعدد نقل مخالف ميتوان گفت كه شخص ناسخ به گونهاي استثنايي با عبارت افزوده شده مأنوس بوده و در نتيجه سهواً آن را به متن افزوده يا لااقل در حكم به صحت عبارت زائد، ترديد حاصل ميگردد.
صورت دوم: دوران امر تنها بين دو غفلت نباشد، بلكه احتمالات ديگر هم در كار باشد. در اينجا در جلسات قبل، از مرحوم آقاي خميني نقل كرديم[12] كه منشأ زياده تنها غفلت است ولي نقيصه مناشيء ديگري دارد كه نقص عمدي را سبب ميگردد همچون اختصار يا توهّم عدم دخالت قيد در معناي جمله، در نتيجه با اصالة عدم الغفلة حكم به ثبوت عبارت يا قيد زائد نموده و وقوع نقص عمدي را در نقل ديگر نتيجه ميگيريم.
از اين كلام بر ميآيد كه ايشان نسبت ميان مناشيء زياده و مناشئ نقيصه را عموم و خصوص مطلق دانستهاند ولي اين مطلب صحيح نيست، بلكه نسبت مناشيء غفلت و زياده، عموم و خصوص من وجه است و زياده علاوه بر غفلت از مناشيء ديگري هم ميتواند ناشي شده باشد كه در بحثي مستقل بدان خواهيم پرداخت، بنابراين نميتوان با اصالة عدم الغفلة، حكم به ثبوت عبارت زائد نمود.
به هر حال به نظر ما در اينجا اصلي در كار نيست كه به طور عام حكم به ثبوت يا عدم ثبوت عبارت افزوده نمايد، بلكه تنها ملاك حصول اطمينان ميباشد، به عقيده ما تمام اصولي كه در مقام استنباط به كار گرفته ميشود، همچون اصالة عدم الغفلة، اصالة عدم الخطأ، اصالة العموم، اصالة الظهور، اصالة الاطلاق، اصالة الحقيقة و … تنها در صورت اطمينان، حجت است، مگر دليل انسداد صغير را تمام بدانيم كه ظن نيز معتبر خواهد بود كه در ادامه درباره اين دليل سخن خواهيم گفت.
و قطع نظر از دليل انسداد صغير، ملاك در تمام اصول، اطمينان ميباشد، بنابر اين حتي اگر نسبت بين مناشيء زياده و مناشيء نقيصه، عموم و خصوص مطلق هم باشد باز تنها اگر اصالة عدم الغفلة سبب اطمينان ـ ولو نوعاً ـ گردد ميتوان با اعتماد به اين اصل، حكم به وقوع نقيصه نمود.
در اينجا مناسب است در باره مناشيء اختصاصي زياده سخن بگوييم.
مناشيء اختصاصي زياده
منشأ اول: خلط عادت مؤلف با عبارات حديث ميباشد
در كتاب فقيه، گاه صدوق عبارت خود را پس از نقل عبارت حديث بلافاصله و بدون علامت مشخص ذكر ميكند. گاه خود مطلب حديث، دليل بر آن است كه پايان آن كجاست و گاه چنين دلالتي هم در كار نيست كه در اينجا بسياري اشتباه كردهاند و چه بسا عبارت صدوق را ذيل عبارت حديث گرفتهاند، در نتيجه عبارتي به حديث افزوده شده كه جزء اصل حديث نيست.
از جمله اين موارد، تفسيرهايي است كه مؤلفان متأخر درباره روات اسناد بدان ضميمه ميكنند، مثلاً شيخ حرّ در معمول موارد كه عبارت «ابن مسكان عن ابي بصير» واقع است اين جمله را ميافزايد : «يعني ليث المرادي».[13]
منشأ دوم: دخول حاشيه در متن
در كتب خطي، مطالعه كنندگان حواشي بسيار در حاشيه كتاب يا بين السطور مينگاشتهاند كه گاه ناسخ متأخر عبارت حاشيه را عبارت متن ميپنداشته كه از متن ساقط شده و در حاشيه نگاشته شده، در نتيجه در نسخه خود اين عبارت را در متن درج ميكرده است در نتيجه عبارتي به متن افزوده ميشد.
من در اوائل كه گاه نسخ حديثي را با نسخ معتبر مقابله ميكردم، ميديدم كه در كنار عبارات سند و متصل بدان كلماتي نوشته شده، مثلاً پس از «احمد بن محمد» در بين دو سطر و متصل به محمّد با خط ريزتر نوشته شده «بن عيسي»، يا پس از كلمه «علي» در آغاز سند كافي نوشته شده «بن ابراهيم»، در آن زمان خيال ميكردم كه از نسخه، سقطي رخ داده و در زير عبارت سند، افزوده شده است، ولي بعداً متوجه شدم كه اين عبارات، تفسيرهايي است كه مطالعه كنندگان براي توضيح عبارت سند در حاشيه افزودهاند و در اصل سند نيست، و علت ريزتر نگاشتن آنها هم همين است كه با عبارت متن مخلوط نشود، حال اگر ناسخي كه اهل فن نيست از روي اين گونه نسخ بخواهد نسخه نگاري كند قهراً به اشتباه ميافتد و اين توضيحات تفسيري را سقط پنداشته داخل در متن ميآورد.
دخول حاشيه در متن البته آنچنان شايع نيست كه اصالة العدم را ذاتاً از ميان ببرد ولي در مقام تعارض بين دو نقل، گاه ميتواند منشأ گردد كه ما حكم به زائد بودن عبارت و دخول حاشيه به متن بنماييم.
حال ما چگونه ميتوانيم اين گونه عبارات الحاقي را بشناسيم؟ يكي از راههاي شناسايي دقت در روش تأليف كتاب است، اگر مثلاً مؤلفي هيچ گاه تاريخ وفات مؤلفين را ذكر نميكند يا هيچ توضيح جغرافيايي يا حاشيه ادبي در كتابش ديده نميشود، ولي پس از نام كسي در اين كتاب، عبارت «المتوفي سنة …» ديديم، يا پس از يك عَلَم جغرافيايي توضيحي كامل در باره محل آن ببينيم كه اصلاً معهود نيست، يا توضيحات ادبي يا ساير نكاتي كه با روش مؤلف بيگانه است، اين ناسازگاري با روش مؤلف كاشف از اين است كه حاشيه داخل متن شده كه البته گاه با اين راه اطمينان مييابيم كه حاشيه داخل متن شده است، گاه ظن و گاه احتمال عقلايي حاصل ميشود.
در فهرست ابن نديم تاريخ وفات برخي اشخاص درج شده كه پس از وفات ابن نديم ميباشد و نيز در تاريخ بغداد و رجال نجاشي احياناً با اين گونه اطلاعات برخورد ميكنيم كه نميتواند از مؤلف كتاب باشد و با وفات مؤلف نميخواند و بايد حاشيهاي باشد كه داخل متن شده است.[14]
به هر حال اگر ما در يك كتاب به اطلاعاتي برخورديم كه با شيوه تنظيم آن كتاب مغاير بوده و در اكثر نسخ نيامده و تنها در يك نسخ آمده، نوعاً اطمينان حاصل ميشود كه اين مطالب، الحاقي است و از اصل كتاب نيست.
علاوه بر قرائني همچون عدم تطابق تاريخ وفات ذكر شده با تاريخ وفات مصنّف، گاه در يك روايت قرائن ويژهاي وجود دارد كه باعث اطمينان به زائد بودن عبارت ميگردد، به اين روايت در باب زكات توجه فرماييد :
«صحيحة الفضلاء عن أبي جعفر و ابي عبدالله صلوات الله عليهما قالا : في صدقة الابل في كل خمس شاة الي أن تبلغ خمساً و عشرين فاذا بلغت ذلك ففيها ابنة مخاض، ثم ليس فيها شيء حتي تبلغ خمساً وثلاثين فاذا بلغت خمساً و ثلاثين ففيها ابنة لبون ثم ليس فيها شيء حتي تبلغ خمساً و اربعين فاذا بلغت خمساً واربعين ففيها حقة طروقة الفحل، ثم ليس فيها شئ حتي تبلغ ستين فاذا بلغت ستين ففيها جذعة، ثم ليس فيها شيء حتي تبلغ خمساً و سبعين، فاذا بلغت خمساً و سبعين ففيها ابنتا لبون، ثم ليس فيها شيء حتي تبلغ تسعين، فاذا بلغت تسعين فيها حقتان …».[15]
همچنانكه ميبينيد روايت فوق بر خلاف ساير روايات باب زكات ابل، در تمام نصابها يك عدد كمتر ذكر كرده و به جاي ارقام 26, 36, 46, 61, 76, 91, ارقام 25, 35, 45, 60, 75, 90 آورده است، اين روايت در كافي[16] و تهذيب[17] ذكر شده و تمام نسخ چاپي و خطي از اين دو كتاب كه ما بدان مراجعه كردهايم، به همين شكل است، و همينطور صدوق آن را در معاني الاخبار ذكر كرده[18] و ما به نسخهاي از اين كتاب برخورد نكردهايم كه روايت را به شكل ديگر نقل كرده باشد، ولي شيخ حرّ در وسائل پس از اشاره به ورود روايت در معاني الخبار مينويسد:
«…الاّ انّه قال علي ما في بعض النسخ الصحيحه : فَإِذَا بَلَغَتْ خَمْساً وَ عِشْرِينَ- (فَإِنْ زَادَتْ وَاحِدَةٌ) فَفِيهَا بِنْتُ مَخَاضٍ- إِلَى أَنْ قَالَ فَإِذَا بَلَغَتْ خَمْساً وَ ثَلَاثِينَ- (فَإِنْ زَادَتْ وَاحِدَةٌ) فَفِيهَا ابْنَةُ لَبُونٍ- ثُمَّ قَالَ إِذَا بَلَغَتْ خَمْساً وَ أَرْبَعِينَ (وَ زَادَتْ وَاحِدَةٌ) – فَفِيهَا حِقَّةٌ ثُمَّ قَالَ- فَإِذَا بَلَغَتْ سِتِّينَ (وَ زَادَتْ وَاحِدَةٌ) فَفِيهَا جَذَعَةٌ- ثُمَّ قَالَ فَإِذَا بَلَغَتْ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ (وَ زَادَتْ وَاحِدَةٌ) – فَفِيهَا بِنْتَا لَبُونٍ ثُمَّ قَالَ- فَإِذَا بَلَغَتْ تِسْعِينَ (وَ زَادَتْ وَاحِدَةٌ) فَفِيهَا حِقَّتَانِ ».[19]
ما درباره اين روايت مكرّر عرض كردهايم كه اين عبارت «فان زادت واحدة» يا «و زادت واحدة» از روايت نيست، بلكه حاشيهاي است كه داخل متن شده است، زيرا صرف نظر از اين كه در هيچ نسخهاي از نسخ كافي و تهذيب[20] اين عبارت نيامده و نيز ما در معاني الاخبار به چنين نسخهاي برنخوردهايم و تمام نسخي از اين كتاب كه ما ديديم اين عبارت را ندارد، دقت در خود حديث ميرساند كه نميتواند اين عبارات اصيل بوده و در ساير نسخ افتاده باشد، زيرا هيچ معقول نيست كه نسّاخ همواره به محض رسيدن به اين عبارت اشتباه كرده (و مثلاً خوابشان ببرد) و در نتيجه عبارت ساقط شود، سقوط 6 عبارت مشابه از روايت به هيچ وجه معقول نيست و امكان تصادف در وقوع سقط در خصوص اين موارد عادتاً منتفي است، ولي زائد شدن اين عبارات وجهي كاملاً منطقي دارد.
در توضيح اين امر ميگوييم كه برخي در جمع ما بين اين روايت و ساير روايات باب گفتهاند كه نسبت بين اين دو دسته روايت، اطلاق و تقييد است، چون وقتي گفته ميشود «فاذا بلغت خمساً و عشرين ففيها بنت مخاض» اين جمله مطلق است، چون به 25 رسيدن، اعم از اين است كه به 26 هم رسيده باشد يا به 26 نرسيده باشد، پس روايات ديگر كه ملاك را 26 دانسته مقيد اين روايت شده بنابراين ملاك رسيدن به 25 است با قيد «وزادت واحدة»، اين جمع البته نادرست است[21]، ولي به هر حال برخي بدان قائل شدهاند[22]، به نظر ميرسد كه در اينجا برخي از مراجعه كنندگان در حاشيه روايت قيد «وزادت واحدة» را ذكر كردهاند تا نظر خود را درباره جمع بين روايات ثبت كرده باشند، ناسخ بعدي اين حواشي را جزء متن انگاشته آن را داخل در متن كرده است، اين احتمال معقول است و مسلّم بايد اين عبارات را زائد دانست وگرنه وقوع سقط در اين روايت در 6 مورد مشابه معقول نيست.
به هر حال در دوران امر بين زياده و نقيصه، ملاك حصول اطمينان است مگر دليل انسداد صغير را تام بدانيم كه ظن را هم معتبر ميگرداند.
دليل انسداد صغير
اصل تقريب دليل در موارد مشابه
در اعتبار شهادات ائمه رجال به وثاقت اشخاص، اين شبهه طرح شده كه غالب افراد توثيق شده از مشايخ مستقيم ارباب كتب رجال نبوده و ايشان آنها را اصلاً نديدهاند، حال چگونه ميتوان قول رجاليان را در باره كساني كه چه بسا چند قرن فاصله زماني با آنها داشته باشند، معتبر دانست؟
ما در باره اين شبهه در مباحث رجال در بحث فائده علم رجال سخن گفتهايم و پاسخ هايي در اين زمينه دادهايم، از جمله اين پاسخ كه در شهادات، هر چند ائمه رجال خود افراد توثيق شده را نديدهاند، ولي اين احتمال هست كه شهادت ايشان مستند به شهادت افرادي باشد كه آنها را ديده و عدالت آنها را خود، درك كرده باشند و همين طور در هر طبقه افرادي وجود دارند كه عدالت آنها با حدس قريب به حس آشكار شده، اين افراد طبقه قبل را توثيق كرده و بنابراين رشته متصل از توثيقات نجاشي را به وثاقت راوي مورد نظر كشانده، پس توثيق نجاشي بر پايه حسّ استوار است و اگر هم ما شك در حسي يا حدسي بودن توثيق داشته باشيم با اصل حسي بودن و در نتيجه اعتبار شهادت را ثابت ميكنيم.
«والسلام»
[1]. مصباح الفقيه، ج 9، ص: 155، لا يصحّ الاعتماد على أصالة عدم التقيّة بعد شهادة الحال بتحقّق ما يقتضيها
[2]. كه البته روشن است كه دروغ گفتن در چنين ظرفي به هيچ وجه با عدالت منافات ندارد.
[3] . البته در مدرك اعتبار قول اهل خبره و شرايط حجيت آن، و وجود سيره عقلا در اين زمينه بحثهايي وجود دارد كه مجال تفصيل آن در اين مقام نيست.
[4]. تاريخ بغداد 5: 22.
[5]. ما اين نكته را به برخي از مصححان تذكر داديم و ايشان در چاپ كتاب خود آن را اعمال كردند، ولي مناسب بود كه لااقل در مقدمه كتاب تذكر ميدادند كه افزودن الف در ابن عقده، بر مبناي نسخ خطي صورت نگرفته، بلكه به جهت اين نكته ظريف بوده است تا خوانندگان آگاهي بيشتري پيدا كنند و امانت كاملتر رعايت شده باشد.
[6]. دركتب چاپي متأخر مرسوم است كه در «ابن» كه اول سطر واقع ميگردد، الف را ابقاء ميكنند، ولي ما برخلاف اين سنت در رجال نجاشي رفتار كرديم، زيرا با اين كار برخي از فوائد رجالي از دست ميرود، زيرا اگر مثلاً در كلمه احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده كلمه «ابن عقده» در سر سطر قرار گيرد، اگر ما مقيد به حفظ سنت مرسوم باشيم، معلوم نميگردد كه عقده نام پدر سعيد نيست، بلكه ممكن است ابقاء الف به جهت اول سطر بودن باشد نه براي افهام معناي فوق.
[7]. (توضيح بيشتر) به تعبير عامتر، جميع عبارتهاي تحيّات متعارف و مدح و ثناي عادي كه پس از اسامي مبارك و نيز عبارتهاي مذمت كه پس از اسامي منحوس قرار ميگيرد ميتواند به سبب دو عامل مذكور در متن افزوده شود، مثلاً پس از نام جلاله عباراتي همچون «جلّ و علا»، «عزّ و جلّ»، و «تعالي و تقدّس» ديده ميشود كه غالب آنها زائد ميباشد، شاهد بر زيادي اين عبارات اين است كه اين تعابير در هر نسخهاي به شكل و سياقي خاص درج شده است، عباراتي همچون «رضي الله عنه» و «رحمه الله» پس از نام متوفيان بخصوص علما و بزرگان و يا ضميمه كردن الفاظ لعن و نفرين پس از نام ظالمان اهل بيت از مصاديق اين قاعده است، البته گفتني است كه حكم مصاديق اين قاعده يكسان نيست، بلكه هر قدر ذكر اين عبارات شايعتر و گستردهتر باشد جريان اصالة عدم الزياده با دشواري بيشتري روبروست و در مصاديق اين قاعده همه جا احتمال دو عامل بالا يكسان نيست، بلكه در اموري كه بار مذهبي بيشتري دارد، احتمال عامل مذهبي قوت بيشتري دارد. بهرحال در مورد كلماتي همچون عليه السلام و صلي الله عليه و اله، اصالة عدم الزيادة ذاتاً جاري نيست ولي در موارد ديگر ممكن است اين اصل جريان داشته باشد، در حواشي آينده در اين مورد توضيح بيشتري خواهيم داد.
[8]. (توضيح بيشتر) عامل انس ذهن يا تداعي معاني، همان حالت انعكاس شرطي است كه در روانشناسي مطرح است، دو مفهوم كه بسيار با هم همراهند، نوعي همبستگي با يكديگر مييابند كه با تصور يكي ديگري هم به ذهن ميآيد و همين امر منشأ افزودن مفهوم دوم به متن ميگردد، در اسناد گاه همراه بودن دو نام با يكديگر سبب افزودن يكي پس از ديگري ميگردد، ذكر اين مثال مفيد است كه در اسناد بسياري به اين سند برخورد ميكنيم : علي بن ابراهيم عن أبيه عن هارون بن مسلم عن مسعده … كه در پارهاي نسخ كلمه «ابيه» وارد نشده است (كافي 1: 54/6, 2: 289/4, 5: 313/40, 316/49, 534/1, 6: 37/3, 220/9, 221/1, 230/3, 235/5, 248/4, 302/2, 363/5, 389/1) در اين گونه موارد سقط «ابيه» در اين همه اسناد توجيه منطقي ندارد ولي افزودن «ابيه» كاملاً موجه است، زيرا روايات بسيارِ علي بن ابراهيم از پدرش، حالت انعكاس شرطي بين اين دو امر، موجب سبق قلم و افزودن اين واژه در سند ميگردد. در باره نحوه تأثير اين عامل پس از اين هم سخن خواهيم گفت.
[9]. (توضيح بيشتر) گفتني است كه انس ذهن و تداعي معاني گاه اصالة عدم الزيادة را از اعتبار ذاتي مياندازد و گاه در ظرف تعارض أن را مرجوح ميسازد و گاه منشأ توقف ميگردد. اين سه حالت، وابسته به عواملي همچون ميزان انس ذهن ميباشد. هرقدر تداعي معاني قويتر باشد اجراي اصالة عدم الزيادة دشوارتر ميگردد تا جايي كه گاه منشأ مرجوحيت اين اصل در هنگام تعارض و بلكه عدم اعتبار ذاتي آن ميگردد، ولي اگر هر دو زياده و نقيصه احتمال عقلايي داشته و هيچ يك برتري چشمگيري در ميزان وقوع در موارد نداشته باشند، بايد توقف نموده و ترجيحي در كار نيست.
[10]. (توضيح بيشتر) استاد ـ مدّ ظلّه ـ ترجيح اصل عدم الزياده را به مناط كاشفيت ميدانند و به اصل عقلايي شبيه اصول عمليه در اين مورد باور ندارند، قهراً ميبايست تمام عواملي كه در كاشفيت دخالت دارد همچون خصوصيات ناقل، كيفيت نقل و تعداد آن، موضوع نقل شده و … در محاسبه آيد، براي تفصيل اين بحث ميتوان به بحث كيفيت حصول علم در اخبار متواتر و قرائن مفيد علم در اخبار آحاد و شرايط اين قرائن كه در كتب اصولي از قديم همچون عدّه شيخ طوسي و ذريعه سيد مرتضي به تفصيل آمده، مراجعه نمود.
[11]. البته گاه غفلت چند ناسخ، منشأ واحد داشته و مثلاً از ريزي عبارت و دشوار خواني آن ناشي شده باشد كه در اين صورت حكم غفلت يك ناسخ را دارد به عبارت ديگر درست است كه در محاسبه احتمالات، بايد به تعداد افراد توجه كرد، هر چه تعداد اطراف بيشتر باشد، احتمال اشتباه در تمام آنها بعيدتر ميگردد، ولي اين در صورتي است كه احتمال هر دو طرف، مستقل از احتمال طرف ديگر باشد تا احتمالات با يكديگر ضميمه شود.
[12]. الرسائل، ج1، ص: 26-27، و اما كلمة على مؤمن
[13]. رجوع كنيد به وسائل 1: 38/59, 8: 321/10783, 367/10922, 9: 210/11858, 309/12092, 12: 356/16499, 466/16749, 548/17048, 13: 190/17544, 531/18377, 14: 165/18880 و نيز موارد ديگر.
[14]. (توضيح بيشتر) البته گاه تاريخ وفات مؤلفان خود قطعي نيست و اطلاعات كتاب قرينه بر بطلان تاريخ وفات ذكر شده، ميگردد، بنابر اين ميبايد احتمال اصيل نبودن اطلاعات موجود در كتاب با احتمال اشتباه در تاريخ وفات مؤلف با هم مقايسه شود با تكيه بر قرائن، صحت يكي از اين دو ثابت گردد، براي توضيح بيشتر در اين زمينه به مقاله استاد ـ مدّ ظلّه ـ با نام ابوالعباس نجاشي و عصر وي مراجعه شود (مجله نور علم، شماره 12، ص 21 به بعد)
[15]. وسائل الشيعة، ج 9، ص: 111،ح11644 وص112،ح11645
[16]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج 3، ص: 531،ح1
[17]. تهذيب الأحكام، ج 4، ص: 22،ح55
[18]. معاني الأخبار، ص: 327،ح1
[19]. وسائل الشيعة، ج 9، ص: 113،ح11645
[20]. برخي از نسخ اين كتابها بسيار معتبر بوده و چه بسا با اصل نسخه مصنف مقابله شده است. ولي در هيچ يك اين زيادات ديده نميشود.
[21]. (توضيح بيشتر) زيرا اعداد در تحديد حدود نصوصيت عرفي داشته نه ظهور، وقتي گفته ميشود مسافت شرعي در هشت فرسخي است، اين صريح در اين است كه آغاز اين حد، هشت فرسخ است نه بيشتر، پس اين گونه جمعها، عرفي نيست.
[22]. (توضيح بيشتر) از جمله مرحوم شيخ در تهذيب 4: 22/55 در ذيل روايت.