جلسه 187 – حکم ازدواج با خامسه در زمان عده یکی از زنان اربعه – 1/ 12/ 78
بسم الله الرحمن الرحيم
جلسه 187 – حکم ازدواج با خامسه در زمان عده یکی از زنان اربعه – 1/ 12/ 78
بررسی حکم مسئله در فرض طلاق بائن
خلاصه اين جلسه:
در اين جلسه، به بحث و بررسي پيرامون رواياتي ميپردازيم كه ازدواج با زن پنجم را در عدّه زن مطلقه چهارم، ممنوع كردهاند. تا معلوم شود كه آيا عدّه در اين روايات، اختصاص به عدّه رجعي دارد يا شامل عدّه بائن هم ميشود.
بررسی روايات مسئله
ادامه بحث در مورد ازدواج با زن پنجم در عدّه زن مطلقه چهارم:
بحث راجع به رواياتي بود كه ميگفتند؛ كسي كه چهار زن داشته و يكي را طلاق داده، نميتواند در عدّه مطلقه، با زن ديگري ازدواج كند. سؤال اين بود كه آيا در اين روايات شامل عدّه بائن هم ميشود يا اختصاص به عدّه رجعي دارد.
نظر محقق كركي«ره»:
محقق كركي«ره» فرموده؛ هر چند ما عمومات و اطلاقات ناهيه داريم ولي در ذيل صحيحه زراره و محمد بن مسلم جملهاي است كه حكم را متضيّق به رجعي ميكند.[1] روايت چنين است: «عن ابي عبداللهعليه السلام قال: اذا جمع الرجل اربعاً و طلّق احداهن فلايتزوج الخامسة حتي تنقضي عدّة المرأة التي طلّق. و قال: لايجمع ماءه في خمس»[2] جمعي از علماء هم از ايشان تبعيت كردهاند مثل صاحب مدارك[3]، صاحب حدائق[4] و صاحب رياض«ره».[5]
نظر شهيد ثاني:
مرحوم شهيد ثاني، با اين آقايان موافق نيست و با اينكه صحيحه فوق را مخصوص عدّه رجعي ميداند، در عين حال ميفرمايد، روايات ناهيه معارض ندارند و ميتوان به عموم آنها اخذ كرد.[6] مگر اينكه از روايات مربوط به تزويج اختين به اينجا تعدي كنيم. چون در آنجا تفصيل داده شده، بين طلاق رجعي و طلاق بائن و در عدّه بائن، ازدواج با خواهر زن مجاز دانسته شده است. اما اگر نتوان تعدّي كرد، عمومات ناهيه در اين بحث معارضي ندارند. البته ايشان توضيح نداده كه چرا صحيحه مذكور با عمومات ناهيه معارض نيست و آنها را تخصيص نميزند.
نظر مرحوم آقاي خويي
آقاي خويي ميفرمايد: ذيل آن روايت باعث نميشود كه اطلاقات ناهيه را متضيق به عدّه رجعي بكنيم، به دو دليل:
دليل اول: اينكه جمله «لايجمع ماءه في خمس» در ذيل روايت، از جمله قبلي منفصل است، چون نميتواند به اطلاقش اراده شده باشد. زيرا با ملك يمين ميتواند هزار زن را در اختيار داشته باشد و با عقد انقطاعي هم ميتواند زنان متعدي داشته باشد. پس فقط عقد ازدواج دائمي اراده شده است. و اين قرينه ميشود بر اينكه ذيل اين روايت، جملهاي منفصل است. حال كه منفصل است، نميتواند اطلاقات را مقيّد كند و وزان آن وزان ادله ديگري است كه ازدواج با بيش از چهارزن را ممنوع كردهاند. واضح است كه نهي از تزويج زن پنجم، منافات ندارد، با دليلي كه ميگويد، در عدّه زن مطلقه نميتوان با زن پنجم ازدواج كرد. چون هر دو مثبتين هستند. بنابراين، ذيل روايت نميتواند اطلاق صدر روايت را تقييد بزند.[7]
دليل دوم: اينكه، حتي اگر ذيل روايت را ادامه صدر آن بدانيم، باز هم منجر به تقييد نميشود چون «لايجمع ماءه في خمس» معنايش اين نيست كه در زمان واحد، در رحم پنج زن، انزال نكند. چون عادتاً امكان ندارد، بلكه در اين جهت، هم حدوث و هم بقاءً لحاظ شده است. و چون مورد روايت اين است كه زنان مدخوله باشند. (به قرينه لزوم عده) لذا معناي روايت اين است كه ماء و لو بقاءً در رحم جمع نشود. و واضح است كه، به اين معنا، فرقي بين عدّه رجعي و عدّه بائن نيست و در هر دو مورد، ماء ميتواند در رحم زن مطلقه بقاءً وجود داشته باشد. بنابراين، ذيل روايت، نه تنها با اطلاقات منافات ندارد، بلكه موافق اطلاق است.[8]
بررسی کلام آقاي خويي
نقد دليل اول آقای خوئي
در مورد دليل اول، ايشان ظاهراً مقصودشان اين است كه، عدم امكان اراده عموم (از ذيل روايت) قرينه ميشود بر اينكه، اين ذيل متصل به اين صدر نبوده، بلكه متصل به كلامي بوده كه خصوصيت ازدواج دائم از آن استفاده ميشود. اما بر اثر تقطيعي كه صورت گرفته، اين جمله در ذيل اين روايت آمده است و خصوصيت آن نقل نشده است. ولي به نظر ميرسد ظهور صدر روايت، اصلاً داير مدار اين ذيل نباشد. يعني اين ذيل خواه متصل به روايت باشد و خواه نباشد، ما ناگزيريم بواسطه قرائن خارجيه در صدر روايت تصرف كنيم. چون اطلاق صدر هم قابل التزام نيست. و اگر صدر روايت متضيق شد، اتصال اين ذيل به روايت هم باعث اشكال نخواهد بود.
در صدر روايت تعبير شده بود: «اذا جمع الرجل اربعاً و طلق احداهن فلايتزوج الخامسة حتي تنقضي عدة المرأة التي طلق» از كلمه «طلق» استفاده ميشود كه آن زن مطلقه، زوجه دائمه بوده و الّا اگر امة بوده يا زوجه منقطعه بوده، تعبير طلاق درست نيست. اما روايت نسبت به آن سه زن ديگر ساكت است و قيد نكرده كه آنها هم زوجه دائمه بودهاند، در حالي كه ما با ادله خارجيه، ناگزيريم كه اين قيد را بزنيم و در مورد ازدواج با خامسة هم، روايت قيد نزده، كه ازدواج دائم باشد. با اينكه از خارج ميدانيم ازدواج انقطاعي اشكال ندارد. بنابراين، با توجه به قرائن خارجيه، مراد جدي از صدور روايت اين خواهد بود:
«اذا جمع الرجل اربعاً بالنكاح الدائم و طلّق احداهن فلايتزوج الخامسة بالنكاح الدائم حتي تنقضي عدّة المرأة التي طلق» حال كه چنين است. عدم امكان اراده عموم از ذيل روايت، نميتواند قرينه بر انفصال ذيل باشد. چون ميتوان فرض كرد كه متصل بوده و با توجه به اينكه صدر، اختصاص به ازدواج دائم دارد، ذيل هم اختصاص به ازدواج دائم خواهد داشت.
البته جواب اصلي به استدلال محقق كركي، همان نكتهاي است كه قبلاً بيان شد كه، خود تعبير «و قال كذا» در ذيل يك روايت، ظهور در اتصال را از بين ميبرد. چون متعارف بوده، كه راوي مطلبي را كه در جاي ديگري از امامعليه السلام شنيده، به روايتي ضميمه ميكرده است. لذا نميتوان ذيل را، دليلي بر تضييق صدر روايت دانست.
نقد دليل دوم آقای خوئي
اما دليل دوم آقاي خويي، از چند جهت قابل مناقشه است.
اولاً اينكه فرمودهاند، مدخوله بودن چهار زن در روايت فرض شده، اين درست نيست. البته مدخوله بودن زن مطلقه فرض گرفته شده، بقرينه لزوم عدّه، اما نسبت به مدخوله بودن يا نبودن سه زن ديگر ساكت است. به لحاظ فتواي علماء هم، فرقي از اين جهت نيست. يعني حتي اگر آن سه زن مدخوله نباشند، همينكه چهارمي مدخوله باشد و او را طلاق دهد، در عدّه رجعي كه قدر مسلم است، حكم مذكور از نظر فقهاء ثابت ميشود. پس حكم را نميتوان دائر مدار «جمع الماء في خمس» دانست. چون اين تعبير در خصوص مدخوله، صادق است.
ثانياً، در تعبير «فلا يتزوج الخامسة» فرض نشده كه دخول به خامسه هم صورت بگيرد و لذا اطلاق دارد. ولي آقاي خويي«ره» دخول را فرض كرده است. چون اگر حكم داير مدار «جمع الماء في خمس» باشد، منوط به اين خواهد شد كه دخول هم صورت بگيرد و لازم ميآيد كه ازدواج با خامسة بدون دخول، اشكالي نداشته باشد. ولي اين خلاف اطلاق روايت است.
ثالثاً، حتي در مواردي كه دخول و انزال صورت گرفته باشد، اگر زن حيض شود، اين نشانه عدم حمل است. و معلوم ميشود كه ماء در رحم او نيست، لذا اينكه ايشان فرمودهاند، ملاك حكم «جمع الماء في خمس و لو بقاءً» است و در فرضي كه، زن مطلقه در عدّه است، اين ملاك وجود دارد ـ ولو بقاءً اين مطلب تمام نيست، چون زني كه در عدّه است، بعد از ديدن خون، هيچ فرقي با زني كه از عدّه خارج شده، ندارد.
نتيجه اينكه، نميتوان ذيل روايت را قرينه گرفت، بر اينكه، حكم عدّه رجعي و عده بائن يكسان است.
توجيه نظر محقق كركي
به نظر ميرسد همانطور كه ديگران هم فهميدهاند، ذيل روايت به اين معناست كه چون لازمه جواز ازدواج، جواز مباشرت و جواز انزال ماء است، لذا شارع با نفي لازم در مقام نفي ملزوم است. يعني از اينكه «جمع الماء في خمس» حرام شده، كشف ميكنيم، ملزوم را كه، عبارت است از حرمت و بطلان عقد بر خامسة. و الّا اگر عقد صحيح باشد لازم ميآيد جواز «جمع الماء في الخمس». قهراً اين تعبير اختصاص پيدا ميكند به عدّه رجعي كه مباشرت در آن جايز است. اما در مورد عدّه بائن، جواز مباشرت با زن مطلقه وجود ندارد.
محقق كركي و ديگران مثل صاحب رياض، بر اساس همين نكته، خواستهاند اين ذيل را قرينه قرار دهند، بر تضييق اطلاق صدر و بگويند، اين ذيل بمنزله علت حكم است، لذا اين حكم اختصاص به طلاق رجعي دارد.
بررسی استدلال محقق كركي
گذشته از اشكال سابق كه گفتيم ثابت نيست جملهاي كه در ذيل روايت آمده، در اصل متصل به آن بوده تا در نتيجه، حكم بكنيم كه به منزله تعليل است و موجب تخصيص و تضييق حكم ميشود، در مورد كبراي قضيه، يعني «العلّة تخصّص» هم اشكالي داشتيم، كه قبلاً نيز مطرح شده بود. در اينجا مجدداً به بررسي آن ميپردازيم.
بررسي مخصّص بودن علت
معمولاً بين علت و حكمت فرق گذاشته ميشود، از جهت اينكه علت، معمّم و مخصّص حكم است. اما حكمت چنين نيست. در باب «العلة تخصّص» جمله معروف «لاتاكل الرمّان لانه حامض» را مثال ميزنند. نكتهاي كه در اينجا قابل توجه است اين است كه اگر اين تعبير بخواهد درست باشد، بايد اكثر انارها و بلكه معظم آنها ترش باشد[9] و فقط صرف اينكه، بعضي از آنها ترش باشد، كافي نيست و بنابراين، مفاد اين جمله با جمله «لاتاكل الرمان الحامض» يكسان نميباشد، چون در اينجا حامض به صورت قيد ذكر شده و در باب تقييد اگر حصه مقيد به قيد، فقط يك صدم، بلكه يك هزارم مصاديق مطلق هم باشد، اشكالي ندارد. بر اساس همين نكته است كه «لاتاكل الرمان لانه حلوٌ» تعبير صحيحي نيست، اما «لاتاكل الرّمان الحلو» تعبير درستي است. چون فقط بعضي از انارها، شيريناند و لذا تقييد اشكال ندارد اما تعليل اشكال دارد. همچنين صحيح نيست تعبير شود «يجب تقليد المجتهد لانه اعلم» بلكه بايد به صورت قيد ذكر كنند و بگويند «يجب تقليد المجتهد الاعلم» چون ممكن است بين هزار مجتهد فقط يك نفر اعلم باشد. جملهاي كه در آن تعليل آمده، در واقع به سه جمله منحل ميشود: صغري، كبري و نتيجه. در مثال رمان، سه جمله از اين قرارند: (كل رمان حامض و كل حامض يحرم اكله فكل رمان يحرم اكله) زماني كه به عالم خارج رجوع ميكنيم و مشاهده ميكنيم كه بعضي از انارها حامض نيستند، در اينجاست كه تفاوت بين علت و حكمت ظاهر ميشود. اگر «لانه حامض» علت باشد، علاوه بر تخصيص جمله اول (كل رمان حامض) بواسطه دليل خارجي، جمله سوم هم (كل رمان يحرم اكله) كه جمله نتيجه باشد، آن هم تخصيص ميخورد. به تعبير ديگر، معلوم ميشود كه حكم، مربوط به مصاديق غالب و متعارف است و مصاديق غير متعارف (انارهاي شيرين) از تحت عموم خارجاند. ولي چنانچه «لانّه حامض» حكمت باشد، تخصيص خوردن جمله اول به جمله سوم سرايت نميكند. يعني «كل رمان يحرم اكله» به عنوان يك قانون، به عموم خودش باقي ميماند. و بايد از همه انارها حتي انار شيرين اجتناب كرد.
تحقيق:
تعليلهايي كه براي احكام ذكر ميشود، در صورتي كه حكمت باشند، هيچگونه تضييقي در حكم ايجاد نميكنند. و حكم به عموم خودش باقي ميماند. اما اگر علت باشند، اين سؤال پيش ميآيد كه، آيا مفهوم دارند يا نه؟ يعني آيا در فرض، نبودن علت، سنخ الحكم نفي ميشود يا نه؟
به عقيده ما، وقتي گفته ميشود «لا تاكل الرمان لانه حامض» با فرض اينكه در خارج بعضي از انارها شيرين هستند، گوينده نميتواند، حكم را روي تمامي انارها برده باشد، چون در آن صورت، اين تعبير صحيح نخواهد بود. لذا خود همين كه، بعضي از انارها شيرين هستند، قرينه است، بر اينكه، حكم را از اول، روي مصاديق متعارف، يعني انارهاي ترش برده است[10]. بنابراين، تعليل، باعث ميشود كه شخص الحكم، متضيق گردد. اما جمله مفهوم ندارد و لذا نميتوان نفي سنخ الحكم را نتيجه گرفت، يعني نميتوان اين جمله را دليل بر اين گرفت كه خوردن انار شيرين جايز است. و در مورد انار شيرين ميتوان به مطلقات ديگر رجوع كرد. خلاصه اينكه جمله مذكور فقط ناظر به مصاديق متعارف است و علت حرمت اين مصاديق متعارف را، حموضت ذكر كرده است. اما اينكه آيا علت ديگري هم براي حرمت وجود دارد (كه در مصاديق غير متعارف ثابت باشد) يا وجود ندارد، اين جمله نسبت به آن ساكت است. لذا با مطلقات ديگري كه دلالت بر حرمت مطلق انار ميكنند، هيچ تعارضي ندارد. بدين جهت شايد، شهيد ثاني«ره» هم كه روايت صحيحه زراره و محمد بن مسلم را با روايات ناهيه معارض ندانسته، ناظر به همين نكته بوده است. يعني ميخواستند بفرمايند، اگر صحيحه به قرينه جمله ذيل آن، اختصاص به عدّه رجعي داشته باشد، اين دليل نميشود كه از ساير مطلقات رفع يد كنيم و آنها را تقييد بزنيم.
تحقيق نهايی بحث مخصص بودن علت
پس از اينكه، صحيحه مزبور را كنار گذاشتيم و گفتيم اثباتاً و نفياً نميتوان به آن تمسك كرد. و با توجه به اينكه حكم طلاق رجعي روشن است و نميتوان در رجعي با زن پنجم ازدواج كرد، در مورد طلاق بائن، تعارض واقع ميشود. بين عموماتي كه ميگويند، در عدّه بايد از چند مورد اجتناب شود. و آيه و رواياتي كه ميگويند، شخص مجاز است با چهار زن ازدواج كند. به لحاظ اينكه، اطلاق ازماني دارند و از حيث زمان ازدواج، قيدي را معتبر نكردهاند، پس اگر يكي از چهار زن، از حباله نكاح خارج شود، بلافاصله ميتواند با زن ديگري ازدواج كند، چون فرض اين است كه طلاق بائن بوده، نه رجعي، تا زن مطلقه، حكم زوجه را داشته باشد. بنابراين، پس از تعارض اين ادله، رجوع به ادله اوليهاي ميكنيم كه، مقتضايشان عدم محدوديت است. بعلاوه، چيزي مثل اجماع، در مسأله هست كه آن هم مؤيد مطلب است. و مؤيد ديگر هم، همان روايتي است كه در باب اختين وارد شده و بين عدّه رجعي و بائن تفصيل داده است. چون تفكيك آن مسأله، از مانحن فيه، خالي از بُعد نيست. البته بعضي اين را دليل گرفتهاند، مثل علامه«ره» در تذكرة، آنطور كه صاحب رياض«ره» نقل ميكند، با اين بيان كه بين اختين و غير اختين قائل به فصل نداريم، لذا اجماع مركب در مسأله وجود دارد.[11] بعد خود ايشان به اين دليل اشكال ميكند كه، اجماع مركب تمام نيست. چون مفيد«ره» در مقنعه قائل به فصل شده، يعني در باب اختين، تفصيل داده، اما در مانحن فيه، مطلقاً، قائل به حرمت شده است. البته اين اشكال وارد نيست و مفيد«ره» در مانحن فيه هم قائل به تفصيل است. و اين اشتباه در اصل، براي نهاية المرام پيش آمده، كه آن نسبت را به مفيد داده است. و همينطور مرأة العقول، كه عين عبارت نهاية المرام را آورده،[12] هر چند اسم نميبرد و نيز صاحب حدائق[13]، كه همه اينها به مفيد«ره» نسبت اشتباه دادهاند.
خلاصه اينكه خواه اجماع مركب تمام باشد يا نباشد، به همان بيان سابق، قائل به تفصيل بين عدّه رجعي و بائن ميشويم. و ظاهراً همه بزرگان بر اين مسأله اتفاق نظر دارند.
. [1] جامع المقاصد في شرح القواعد؛ ج 12، ص: 375
[2]. الكافي (ط – دار الحديث)؛ ج 10، ص: 846
[3]. نهاية المرام في شرح مختصر شرائع الإسلام؛ ج 1، ص: 179
[4] . الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة؛ ج 23، ص: 629
[5] رياض المسائل (ط – الحديثة)؛ ج 11، ص: 246
[6]. مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام؛ ج 7، ص: 351
[9] ـ مرحوم حاج شيخ در درر هم اين را فرمودهاند.
[10] ـ قبلاً نقل شد كه مرحوم آخوند قربانعلي كه در زنجان مرجع تقليد بود، توصيه ميفرمود كه در جواب استفتائات، فقط حكم مصاديق متعارف را بدهيد و از تشقيق شقوق اجتناب كنيد و مصاديق غير متعارف را به ميان نياوريد، چون مردم عامي گيج ميشوند.
[11] رياض المسائل (ط – الحديثة)؛ ج 11، ص: 246
[12] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول؛ ج 20، ص: 190
[13] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة؛ ج 23، ص: 629