جلسه 218 – ازدواج در عده – 25/ 2/ 79
بسم الله الرحمن الرحيم
جلسه 218 – ازدواج در عده – 25/ 2/ 79
نظر مرحوم آقاي خويي در جمع بين روايات – بیان سه طایفه روائی – رفع تنافي به واسطه قاعده انقلاب نسبت – قاعده اوليه در مسئله با قطع نظر از روايات – اشكالات كلام مرحوم آقاي خويي – رفع تنافي به وسيله روايت جميل بن دراج – نتيجه در جمع بین روایات
خلاصه درس گذشته و اين جلسه
در اين جلسه ابتدا، نظر مرحوم آقاي خويي در رابطه با نحوه جمع بين روايات متنافي را طرح و سه طايفه از روايات مربوطه را ذكر ميكنيم، سپس به اشكالات آقاي خويي پرداخته و نظر نهايي خود را در اين مسئله يادآور ميشويم.
نظر مرحوم آقاي خويي در جمع بين روايات
مرحوم آقاي خويي روايات مرتبط به مسئله را به سه طائفه تقسيم ميكنند:
طائفه اول: رواياتي كه دلالت بر تداخل در هر نوع عدهاي ميكند.
«عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي امْرَأَةٍ تَزَوَّجَتْ قَبْلَ أَنْ تَنْقَضِيَ عِدَّتُهَا- قَالَ يُفَرَّقُ بَيْنَهُمَا وَ تَعْتَدُّ عِدَّةً وَاحِدَةً مِنْهُمَا جَمِيعاً»[1].
« عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي الْعَبَّاسِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الْمَرْأَةِ تَزَوَّجُ فِي عِدَّتِهَا- قَالَ يُفَرَّقُ بَيْنَهُمَا وَ تَعْتَدُّ عِدَّةً وَاحِدَةً مِنْهُمَا جَمِيعاً»[2].
بررسی سند
اگر چه، بنا بر آنچه كه در وسائل آمده روايت موثقه است بخاطر اينكه، يكي از روات آن ابن بكير ميباشد كه فطحي است. ولي علي الظاهر روايت صحيحه ميباشد چون نتيجه مقابله با نسخ اين است كه ابن بكير و ابي العباس هر دو بدون واسطه روايت را از امامعليه السلام نقل ميكنند و ابن بكير در طول ابي العباس قرار نگرفته است بلكه در عرض او است و ابي العباس فضل بن عبدالملك به نظر ما ثقه و امامي است لذا روايت صحيحه خواهد بود.
مرسله جميل: «عَنْ جَمِيلٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِي الْمَرْأَةِ تَزَوَّجُ فِي عِدَّتِهَا قَالَ- يُفَرَّقُ بَيْنَهُمَا وَ تَعْتَدُّ عِدَّةً وَاحِدَةً مِنْهُمَا جَمِيعاً»[3] .
در اين طائفه حكم به تداخل عده وطي شبهه با عده قبلي شده است و اشارهاي به نوع عده قبلي نشده كه عده طلاق است يا عده وفات پس از اين جهت مطلق است.
طائفه دوم: رواياتي كه دلالت بر عدم تداخل ميكنند.
وَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَاصِمِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَمِّهِ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ فِي عِدَّتِهَا- قَالَ إِنْ كَانَ دَخَلَ بِهَا فُرِّقَ بَيْنَهُمَا- وَ لَمْ تَحِلَّ لَهُ أَبَداً وَ أَتَمَّتْ عِدَّتَهَا مِنَ الْأَوَّلِ- وَ عِدَّةً أُخْرَى مِنَ الْآخَرِ- وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ دَخَلَ بِهَا فُرِّقَ بَيْنَهُمَا- وَ أَتَمَّتْ عِدَّتَهَا مِنَ الْأَوَّلِ وَ كَانَ خَاطِباً مِنَ الْخُطَّابِ»[4].
اين روايت را كه كليني از احمد بن محمد العاصمي نقل ميكند در طريق آن علي بن حسن بن فضال قرار دارد كه فطحي است اگر چه علي بن اسباط نيز در طريق قرار دارد اما ظاهراً عدول كرده است با توجه به فطحي بودن علي بن حسن بن فضال پس روايت موثقه است كه مرحوم آقاي خويي تعبير به صحيحه محمد بن مسلم كردهاند[5] به صدر روايت استدلال شده است كه در صورت دخول كه وطي به شبهه ميباشد حكم به اتمام عده اول و عده ديگر براي وطي به شبهه شده است و اين كه عده اول چه عدهاي است اطلاق دارد.
«مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَبَّاسِ وَ الْهَيْثَمِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ بَشِيرٍ النَّبَّالِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَأَةً فِي عِدَّتِهَا- وَ لَمْ يَعْلَمْ وَ كَانَتْ هِيَ قَدْ عَلِمَتْ أَنَّهُ قَدْ بَقِيَ مِنْ عِدَّتِهَا- وَ أَنَّهُ قَذَفَهَا بَعْدَ عِلْمِهِ بِذَلِكَ فَقَالَ إِنْ كَانَتْ عَلِمَتْ- أَنَّ الَّذِي صَنَعَتْ يَحْرُمُ عَلَيْهَا فَقَدِمَتْ عَلَى ذَلِكَ- فَإِنَّ عَلَيْهَا الْحَدَّ حَدَّ الزَّانِي- وَ لَا أَرَى عَلَى زَوْجِهَا حِينَ قَذَفَهَا شَيْئاً- وَ إِنْ فَعَلَتْ ذَلِكَ بِجَهَالَةٍ مِنْهَا ثُمَّ قَذَفَهَا بِالزِّنَا- ضُرِبَ قَاذِفُهَا الْحَدَّ وَ فُرِّقَ بَيْنَهُمَا- وَ تَعْتَدُّ مَا بَقِيَ مِنْ عِدَّتِهَا الْأُولَى- وَ تَعْتَدُّ بَعْدَ ذَلِكَ عِدَّةً كَامِلَةً»[6] .
در اين روايت يك بحث سندي در رابطه با علي بن بشير بنال است آن طور كه تحقيقي شده و حتي آقاي خويي نيز كه آدرس دادهاند تنها در همين روايت علي بن بشير نبال راوي از امامعليه السلام ميباشد و در جايي ديگر ما روايتي از او پيدا نكرديم.
سؤالي كه اينجاست چرا آقاي خويي از اين روايت به معتبره نام برده است[7]؟
درباره محمد بن بشير نجاشي گفته است: محمد بن بشير و برادرش علي هر دو ثقه هستند[8] اگر اعتماد آقاي خويي بر اين عبارت نجاشي باشد دو اشكال متوجه آن است.
اولاً: ايشان تعبير به معتبره علي بن بشير ميكنند اين تعبير صحيح نيست چرا كه هر جا راوي به طور مطلق متصف به ثقه شود و قرينهاي بر خلاف نباشد دلالت بر امامي بودن راوي ميكند با توجه به امامي بودن علي بن بشير روايتش صحيحه خواهد بود نه معتبره
ثانياً: اشكالي كه به نظر ميرسد، اين است كه محمد بن بشير و برادرش علي كه مورد توثيق نجاشي هستند از جهت طبقه متأخر از علي بن بشير نبال كه راوي اين حديث است ميباشند، لذا اگر به سند روايت مراجعه شود حسن بن محبوب به واسطه علي بن رئاب از علي بن بشير نبال روايت ميكند پس بايد علي بن بشير هم طبقه زرارة باشد، در حالي كه آن علي بن بشيري كه مورد توثيق نجاشي است در مرتبه مشايخ احمد بن محمد بن خالد برقي واقع شده است و احمد بن محمد بن خالد از او روايت نقل ميكند، پس علي بن بشير بايد با خود حسن بن محبوب هم طبقه باشد. در نتيجه علي بن بشيري كه مورد توثيق است با اين علي بن بشير كه در سند روايت مورد بحث قرار گرفته است هم طبقه نميباشند، و اگر چه اين روايت بر مبناي مشهور كه اعتماد به اصحاب اجماع را در آنچه نقل ميكنند روا ميشمارند، معتبر ميباشد چرا كه سند تا حسن بن محبوب اشكالي ندارد و حسن بن محبوب هم از اصحاب اجماع است. ولي اين مطلب را ما و آقاي خويي در مسئله اصحاب اجماع قبول نداريم لذا روايت از حيث سند با مشكل مواجه ميشود.
طائفه سوم: رواياتي كه دلالت بر عدم تداخل در عده وفات ميكند
صحيحه محمد بن مسلم: «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ الْمَرْأَةُ الْحُبْلَى يُتَوَفَّى عَنْهَا زَوْجُهَا فَتَضَعُ- وَ تَتَزَوَّجُ قَبْلَ أَنْ تَعْتَدَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً- فَقَالَ إِنْ كَانَ الَّذِي تَزَوَّجَهَا دَخَلَ بِهَا- فُرِّقَ بَيْنَهُمَا وَ لَمْ تَحِلَّ لَهُ أَبَداً- وَ اعْتَدَّتْ بِمَا بَقِيَ عَلَيْهَا مِنْ عِدَّةِ الْأَوَّلِ [الاولی]- وَ اسْتَقْبَلَتْ عِدَّةً أُخْرَى مِنَ الْآخَرِ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ- وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ دَخَلَ بِهَا فُرِّقَ بَيْنَهُمَا- وَ أَتَمَّتْ مَا بَقِيَ مِنْ عِدَّتِهَا وَ هُوَ خَاطِبٌ مِنَ الْخُطَّابِ»[9].
در اين روايت در صورت عده وفات حكم به عده تداخل كرده است.
علي بن جعفر عن اخيهعليه السلام قَالَ: «سَأَلْتُهُ عَنِ امْرَأَةٍ تُوُفِّيَ زَوْجُهَا وَ هِيَ حَامِلٌ- فَوَضَعَتْ وَ تَزَوَّجَتْ قَبْلَ أَنْ يَمْضِيَ أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً- مَا حَالُهَا قَالَ إِنْ كَانَ دَخَلَ بِهَا زَوْجُهَا فُرِّقَ بَيْنَهُمَا- فَاعْتَدَّتْ مَا بَقِيَ عَلَيْهَا مِنْ زَوْجِهَا- ثُمَّ اعْتَدَّتْ عِدَّةً أُخْرَى مِنَ الزَّوْجِ الْآخَرِ- ثُمَّ لَا تَحِلُّ لَهُ أَبَداً- وَ إِنْ تَزَوَّجَتْ مِنْ غَيْرِهِ وَ لَمْ يَكُنْ دَخَلَ بِهَا- فُرِّقَ بَيْنَهُمَا فَاعْتَدَّتْ مَا بَقِيَ عَلَيْهَا مِنَ الْمُتَوَفَّى عَنْهَا- وَ هُوَ خَاطِبٌ مِنَ الْخُطَّابِ»[10].
روايت قرب الاسناد در طريقش عبدالله بن حسن هست كه توثيق نشده است.
صحيحه حلبي: روايت 6 همين باب از وسائل است كه شبيه روايت محمد بن مسلم ميباشد[11]
رفع تنافي به واسطه قاعده انقلاب نسبت
بعد از بيان اين سه طائفه روايات، آقاي خويي ميفرمايند: مقتضاي قواعد اين است كه هيچگونه تعارضي بين اين روايات نميباشد و لذا وجهي براي حمل بعضي از آنها بر تقيه نيست.[12]
چرا كه نسبت بين طائفه اول و سوم از روايات، اطلاق و تقييد ميباشد، چون دسته اول روايات دلالت بر تداخل مطلق ميكند اعم از اينكه وطي به شبهه با عده وفات باشد يا با غير از آن، در حالي كه دسته سوم دلالت بر عدم تداخل در خصوص موردي كه عده وطي به شبهه با عده وفات جمع شده باشند، ميكند.
در نتيجه، اطلاق دسته اول به دسته گروه سوم روايات مقيد ميشود. و از همين جا نسبت بين طائفه اولي و دومي تبديل به اطلاق و تقييد ميشود و اطلاق طائفه دوم به وسيله دسته اول مقيد ميشود كه اين از مصاديق انقلاب نسبت ميباشد. و نتيجه چنين جمعي اين خواهد بود كه اگر عده وطي شبهه با عده وفات جمع شود در اين صورت ملتزم به عدم تداخل ميشويم و در صورتي كه با غير عده وفات جمع شود ملتزم به تداخل ميشويم.
قاعده اوليه در مسئله با قطع نظر از روايات
اگر ما انقلاب نسبت را نپذيرفتيم و تعارض به حال خود باقي ماند مقتضاي رجوع به قاعده در فرض تساقط تداخل ميباشد.[13]
و اگر محل قابليت عدم تداخل را داشته باشد مقتضي اصل اولي عدم تداخل است چرا كه هر يك سبب مستقل براي عده ميباشند و هر سببي، مسببي را به دنبال دارد لكن به حكم اين كه محل قابليت تعدد مسبب را ندارد پس عقل حكم به تداخل ميكند.
از يك طرف ادله بسياري دلالت بر لزوم اعتداد از طلاق و وفات و وطي شبهه ميكند و از طرف ديگر دلالت ميكنند كه مبدأ عده به غير از عده وفات از هنگام وقوع سبب ميباشد. و اما در وفات مبدأ عده از هنگام بلوغ خبر ميباشد.
بنابراين، اگر دو سبب مختلف براي عده در يك زمان حاصل شد ما ناچاريم كه حكم به تداخل كنيم چرا كه يك زمان توانايي پذيرش دو عده را ندارد و ملتزم شدن به تأخير يكي از دو عده احتياج به دليل خاص دارد كه مفروض عدم آن ميباشد لذا حكم به تداخل ميكنيم.
اشكالات كلام مرحوم آقاي خويي
اولاً: ايشان فرمودند در صورت عدم قبول انقلاب نسبت تعارض باقي ميماند و ادله تساقط ميكنند در صورتي كه با فرض عدم انقلاب نسبت نوبت به تساقط نميرسد بلكه بايد به مرجحات سندي يا دلالي رجوع كرد و در صورت تعادل، حكم به تساقط ميشود و علي الظاهر در مورد بحث ما، مرجحات سندي موجود ميباشد.
ثانياً: ايشان فرمودند: مقتضاي ادله اين است كه مبدأ عده در غير از عده وفات از زمان حصول سبب باشد اما با مراجعه به روايت، در مورد عده طلاق و عده وفات از زمان وقوع سبب و بلوغ خبر تصريح به لزوم اعتداد شده است. اما در مورد عده وطي به شبهه تصريح به مبدأ عده نشده است. بلكه مقتضاي اطلاق روايات اين است كه مبدأ عده همان زمان وقوع وطي به شبهه باشد. پس در غير از وطي به شبهه تصريح شده است كه زمان اعتداد بعد از وقوع سبب ميباشد ولي در مورد وطي به شبهه با اطلاق به اين نكته ميرسيم.
پس اگر در يك زمان دو علت وجود پيدا كرد، هم وطي به شبهه و هم طلاق از مقتضاي اطلاق در وطي به شبهه دست برداشته و عده وطي بعد از اتمام عده طلاق بجا آورده ميشود. پس به تصريح روايات در عده طلاق از اطلاق ادله وطي به شبهه كه بلافاصله پس از وطي عده نگه داشته ميشود، دست برداشته و پس از اتمام عده طلاق، عده وطي به شبهه بجا آورده ميشود.
نكته ديگر كه اينجا اشاره ميشود اين است كه ما دو اطلاق در بحث داريم 1. اتصال زمان اعتداد به زمان وجود سبب كه مقتضاي اطلاق است 2. اتصال سه ماه يا سه طهر عده به همديگر و عدم انفكاك آنها كه اين هم از اطلاق دليل استفاده ميشود. در صورتي كه وطي به شبهه بر بقيه علل عده مقدم باشد و در حين اعتداد علّتي ديگر عارض شود در اين صورت مقتضاي اطلاق دوم اين است كه عده تمام شود و براي علت دوم پس از اتمام عده اول، عده قرار داده شود، لكن از آنجايي كه مقتضاي تصريح روايات، عده طلاق پس از طلاق قرار داده ميشود از اين اطلاق نيز رفع يد ميشود و عده طلاق بجا آورده و سپس عده وطي به شبهه تكميل ميشود.
همانطوري كه ابن جنيد در تزويج به ذات بعل فرموده است كه اگر در حين اعتداد، زوج فوت كند عده وفات را بجا آورده و پس از انجام عده وفات عده شبهه را تكميل ميكند.[14]
رفع تنافي به وسيله روايت جميل بن دراج
مرسله جميل بن دراج كه قبلاً ذكر شد ميتواند در حكم تقييد براي يك دسته از روايات مطلقه سابق باشد، آن مطلقاتي كه حكم به تداخل كرده بودند. ارسال آن با توجه به اعتماد شيخ صدوق و يا قائلين به حجيت مراسيل اصحاب اجماع مشكلساز نخواهد بود.
متن روايت: «فِي الْمَرْأَةِ تَزَوَّجُ فِي عِدَّتِهَا قَالَ- يُفَرَّقُ بَيْنَهُمَا وَ تَعْتَدُّ عِدَّةً وَاحِدَةً مِنْهُمَا جَمِيعاً- وَ إِنْ جَاءَتْ بِوَلَدٍ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ أَوْ أَكْثَرَ فَهُوَ لِلْأَخِيرِ- وَ إِنْ جَاءَتْ بِوَلَدٍ لِأَقَلَّ مِنْ سِتَّةِ أَشْهُرٍ فَهُوَ لِلْأَوَّلِ»[15].
اينكه در اين روايت حضرتعليه السلام ميفرمايد: در صورت تزويج در عده بين اين دو جدايي واقع ميشود و يك عده زن نگه ميدارد ظاهر اطلاق جواب امام اين است كه اگر اين تزويج در آخرين زمان عده واقع شود چنين حكمي بر آن مترتب ميشود.
بعد در ذيل امام ميفرمايد: و ان جاءت بولد لاقل من ستة اشهر فهو للاول و مقتضاي اطلاق ذيل اين است كه اگر فرزند كمتر از شش ماه به دنيا بيايد به زوج اول متعلق است و لو اينكه چند روز كمتر از شش ماه به دنيا بيايد.
با توجه به اطلاق صدر و ذيل چنين نتيجهاي گرفته ميشود كه مورد روايت كه حكم به تداخل كرده است صورت تزويج در عده وفات را در بر نميگيرد.
چرا كه عده وفات 4 ماه و 10 روز ميباشد اگر به مقتضاي اطلاق صدر، در آخر عده مثلاً رأس 4 ماه تزويج صورت گرفته باشد و اين فرزند متولد شده پس از 5 ماه و بيست روز به دنيا آمده باشد كه كمتر از شش ماه ميباشد. در نتيجه حدوداً 10 ماه از اول اعتداد ميگذرد و الحاق اين فرزند به زوج اول با اكثر مدت حمل سازگاري ندارد، پس مراد از تزويج در عده در اين روايت عده طلاق است كه سه ماه ميباشد و سه ماه با كمتر از شش ماه كه جمع بشود از نه ماه تجاوز نميكند و اين اكثر مدت حمل ميباشد و ميتوان فرزند را به زوج اول ملحق كرد.پس اين قرينه است بر اينكه مراد از عده، طلاق باشد يا به عبارت دقيقتر عدهاي غير از عده وفات ميباشد.
نتيجه
با توجه به تقرير مذكور، در مانحن فيه، چهار دسته روايات وجود خواهد داشت.
روايات دال بر تداخل به طور مطلق.
روايات دال بر عدم تداخل به طور مطلق.
روایات دال بر تداخل در غير عده وفات.
روایت دال بر عدم تداخل در صورت تزويج در عده وفات.
و در نتيجه، آن روايات مطلق با اين مقيدات تقييد ميشوند و ديگر احتياجي به انقلاب نسبت نخواهد بود.
«والسلام»
[1] . وسائل الشيعة؛ ج 20، ص: 453، 26075- 11 .
[2] . وسائل الشيعة؛ ج 20، ص: 453، 26076- 12 .
[3] . وسائل الشيعة؛ ج 20، ص: 454، 26078- 14 .
[4] . وسائل الشيعة؛ ج 20، ص: 453، 26073- 9 .
[5] . موسوعة الإمام الخوئي؛ ج 32، ص: 200 « الأُولى: صحيحة محمد بن مسلم عن أبي جعفر»
[6] . وسائل الشيعة؛ ج 20، ص: 456، 260823- 18 .
[7] . موسوعة الإمام الخوئي؛ ج 32، ص: 201 « الثانية: معتبرة علي بن بشير النبال»
[8] . رجال النجاشي – فهرست أسماء مصنفي الشيعة؛ ص: 128 « محمد بن بشير و أخوه علي ثقتان …» .
[9] . وسائل الشيعة؛ ج 20، ص: 450، 26066- 2 .
[10] . وسائل الشيعة؛ ج 20، ص: 456، 26084- 20 .
[11] . وسائل الشيعة؛ ج 20، ص: 451، 26070- 6 .
[12] . موسوعة الإمام الخوئي؛ ج 32، ص: 201 « إذا عرفت ذلك كلّه فاعلم أنّ مقتضى القواعد و الصناعة أنّه لا تعارض بين هذه الأخبار…» .
[13] . قبل از مرحوم آقاي خويي مرحوم سيد در ملحقات عروه و مرحوم آقاي حكيم مقتضاي اصل را تداخل دانستهاند. ولي سابق بر اين بزرگواران همه اصل را عدم تداخل ميدانستند.
[14] . مجموعة فتاوى ابن جنيد؛ ص: 286 « و إن مات الأوّل- و هي في عدّة من الثاني- ابتدأت عدّة الوفاة من الأوّل من يوم مات…» .
[15] . وسائل الشيعة؛ ج 20، ص: 454 ، 26078- 14 .