جلسه 289 – حرمت بالمصاهره(محرمات جمعی) – 79/11/18
بسم الله الرحمن الرحيم
جلسه 289 – حرمت بالمصاهره(محرمات جمعی) – 79/11/18
بررسی صحت عقد برادرزاده و خواهرزاده با اجازه متاخر عمه و خاله آنها ـ نقد و بررسی ادله صحت وبطلان
خلاصه درس قبل و اين جلسه
بحث در اين بود كه اگر مردي بدون اجازه عمه و خاله، خواهرزاده و برادرزاده آنها را عقد كند، آيا با اجازه بعدي عمه و خاله اين عقد تصحيح ميگردد يا خير؟ در جلسه قبل، چند دليل بر بطلان كامل عقد (حتي با اجازه) آورده و ناتمامي آنها را اثبات كرديم، در اين جلسه به نقل كلام صاحب مستند پرداخته كه به علت عدم دليل بر صحّت، طبق اصل اولي حكم به فساد عقد كرده است، براي بررسي كلام ايشان نخست نگاهي به آيه شريفه «اوفوا بالعقود» انداخته، ضمن توضيح وجه ارتباط آن با ما بعد، عدم صحت استناد به آن را در تصحيح عقد اثبات ميكنيم. چون اين آيه، عقد مشروع را لازم ميگرداند و در صدد بيان اصل مشروعيت نيست (همچنين حديث «المؤمن عند شروطهم»).
براي تصحيح عقود به طور كلي به بناء عقلاء و قاعده مقتضي و مانع در باب تزاحم ملاكات ميتوان تمسك جست كه اين دو قاعده هم با توجه به ردع شارع در اين مسأله دليل نميتواند باشد، در ادامه به بحث اصولي تمسك به عموم يا استصحاب حكم مخصص اشاره و مباني مرحوم شيخ، صاحب كفايه و آقاي خويي در اين باره، نقل خواهد شد.
در ضمن بحث، براي روشن شدن قاعده مقتضي و مانع و كيفيت احراز مقتضي ملاكي توضيحاتي داده ميشود.
عقد با بنت الاخ يا بنت الاخت بدون اجازه عمه يا خاله: بطلان يا صحت(با رضايت متاخر)؟
بررسي كلام مرحوم نراقيرحمه الله
بحث در رابطه با كلام مرحوم نراقي صاحب مستند الشيعه بود ايشان فرموده بودند: اگر ما نتوانستيم با ادله خاصه عقدي را كه شخصي بدون اجازه عمه يا خاله با برادرزاده يا خواهرزاده آنها كرده است را تصحيح نماييم. مقتضاي قواعد اين است كه اين عقد باطل باشد و ادله عامه نيز نميتواند اين عقد را تصحيح نمايند. اما اين كه مقتضاي اصل و قواعد، بطلان اين عقد است. به اين دليل است كه مرحوم نراقي اصل را در معاملات «فساد» ميداند و معتقد است هر كجا شك در صحت و فساد معاملهاي كرديم، استصحاب عدم نقل و انتقال، حكم به فساد آن معامله ميكند[1] (بر خلاف مشهور كه اصل در معاملات را صحت ميدانند و ميگويند هر كجا در صحت معاملهاي به نحو شبهه حكميه شك كرديم با تمسك به ﴿اوفوا بالعقود﴾[2] و «المؤمنون عند شروطهم»[3] حكم به صحت آن ميكنيم ولي هرگاه شك در صحت معامله به نحو شبهه موضوعيه باشد مثل اين كه اصل صحت معامله را ميدانيم و لكن شك در حصول شرط معتبر در آن داريم، استصحاب عدم حصول شرط ـ در آنجائي كه شرط مسبوق به عدم باشد ـ حكم به فساد معامله ميكنيم مرحوم نراقي براي توضيح مطلب كه چرا با ادله عامه نميتوانيم عقد مورد بحث را تصحيح نماييم ميفرمايند: «هذا مع ان الحكم بصحة مثل هذا العقد المنهي عنه يحتاج الي دليل من اجماع او نصّ خاص او عام، و بعض الاوامر المطلقة بالنكاح لا يشمل المورد، للتناقض بين الامر و النهي، كما ان بعض المطلقات ايضا كذلك، لصراحته او ظهوره في العقد اللازم المنفي هنا اجماعاً و اما الامر بالوفاء بالعقود فغير دال علي اصالة اللزوم في جميع العقود كما بينّا في موضعه، مع ان وجوب الوفاء منتفٍ هنا قطعاً، لان هذا العقد اما باطل او متزلزل».[4]
حاصل فرمايش ايشان اين است كه، ادله عامه نميتوانند اين عقد را تصحيح نمايند زيرا آن ادله يا ادله عامه ترغيب به نكاح هستند كه آنها قطعاً شامل محل بحث ما يعني عقد بنت الاخ يا بنت الاخت نميشود چون اين عقد يا فاسد است يا حرام پس نميتواند شامل اين بشوند، و يا آن ادله، ادلهاي هستند كه در صدد تصحيح عقدهاي نكاح ميباشند (البته ما نفهميديم كه مراد مرحوم نراقي از اين قسم ادله كدام روايات است) كه آنها را نيز اگر كسي با دقت بررسي كند ميبيند كه در مقام اثبات لزوم عقد ميباشند نه اثبات اصل صحت آن، و واضح است كه در محل بحث، عقد بنت الاخ يا بنت الاخت لازم نميباشد. ميماند تمسك به آيه ﴿اوفوا بالعقود﴾ كه اين را هم ايشان ميفرمايند:
اولاً: ما در محل خودش گفتهايم كه با اين آيه نميتوان اثبات لزوم هر معاملهاي را نمود.
ثانياً: اگر در جاهاي ديگر بتوانيم براي اثبات صحت و لزوم، تمسك به ﴿اوفوا بالعقود﴾ نماييم در ما نحن فيه قطعاً نميتوان به آن تمسك كرد. زيرا عقد بنت الاخ يا بنت الاخت يا باطل است يا موقوف به اجازه (صحت تأهليه) ولي مسلماً لازم نيست. اين خلاصه فرمايش مرحوم نراقي است، البته راجع به مفاد ﴿اوفوا بالعقود﴾ من نميدانم ايشان در كجا بحث كردهاند و بيان ايشان چيست؟ ولي به نظر ما نيز اصل فرمايش ايشان صحيح است و نميتوان به ﴿اوفوا بالعقود﴾ براي تصحيح معاملهاي كه شك در صحت آن داريم تمسك كرد. به عنوان مقدمه، لازم است توضيحي درباره آيه شريفه ﴿اوفوا بالعقود﴾ داده شود.
تحقيقي در مفاد آيه «اوفوا بالعقود»
آيه شريفه قرآن ميفرمايد: ﴿يا ايها الذين آمنوا أوفوا بالعقود احلّت لكم بهيمة الانعام.. ﴾.[5]
بحث اين است كه مناسبت ذكر جمله ﴿احلّت لكم بهيمة الانعام﴾ در كنار ﴿اوفوا بالعقود﴾ چيست؟ معلوم است كه اين دو جمله نميتواند بدون هيچ گونه مناسبتي در كنار هم ذكر شده باشند. چرا كه، صحبت كردن بدون ارتباط با هم، در كلام افراد عادي صورت نميگيرد تا چه رسد به متكلم حكيم و خداوند متعال. لذا براي وجه ذكر اين دو جمله در كنار يكديگر دو احتمال ميتوان ذكر كرد:
احتمال اول: اين كه مراد از وفاي به عقود، وفاي به عقودي باشد كه انسانها قبل از خلقت روي زمين، در عالم «ذر» با خداوند متعال بستهاند.[6] و آن عبارت است از يك عقد كلي ميان خداوند متعال و بندگان، كه بندگان ملزم شدهاند كه حرام خداوند را حرام بدانند و حلال او را حلال بشمارند و بر اساس اين عقد و التزام كلي، در اين آيه شريفه خداوند متعال يك مورد و يكي از مصاديق آن حلالها را بيان ميكند كه آن حليت بهيمه انعام است و بنابراين، معناي آيه اين ميشود كه: «اي كساني كه ايمان آوردهايد به عقد ميان خود و خدا كه ملزم شديد حلال خدا را حلال بدانيد ملتزم باشيد و يك نمونه از آن حلالهاي خداوند همين حليت بهيمه انعام است پس آن را حلال بدانيد».
بنابراين احتمال، مراد از الف و لام در «العقود» الف و لام عهد خواهد بود و اشاره به همان عقد در عالم ذر ميباشد. و لذا نميتوانيم در بحثهاي فقهي به آن استدلال نماييم.
احتمال دوم: اين كه مراداز وفاي به عقود در اين آيه، اعم از عقودي باشد كه بندگان ميان خود و خداوند بستهاند و آن عقودي كه ما بين خودشان و بين يكديگر قرار دادهاند. بنابراين معنا، وجه ذكر جمله ﴿احلت لكم…﴾ اين است كه يك مورد از عقودي كه بندگان با خداوند بستهاند را به عنوان نمونه ذكر مينمايد و گرنه اختصاصي به اين مورد ندارد و شامل عقود ميان خود عباد نيز ميشود. طبق اين احتمال، الف و لام در «العقود» استغراق يا جنس خواهد بود و در مباحث فقهي نيز ميتوان از اين آيه استفاده كرد، البته به اين شرط كه براي انسان ظهور قابل اطميناني نسبت به اين معنا پيدا شود.[7]
حال بحث اين است كه بنابراين كه ﴿اوفوا بالعقود﴾ شامل عقودي كه بندگان با يكديگر نيز ميبندند بشود بايد مفاد و مدلول اين آيه را بررسي كنيم. آيا معناي اين آيه اين است كه تمامي عقود و قراردادهاي انسانها با يكديگر واجب الوفاء است؟ اعم از اينكه آن مورد عقد ذاتاً و بعنوان اولي از افعال جايزه باشد يا نه، ذاتاً از افعال محرمه باشد ولي به عنوان ثانوي عقد و قرار لازم الوفاء ميشود؟ مثل اين كه قرار بر خمر يا زنا بگذارند و خلاصه آيا معناي ﴿اوفوا بالعقود﴾ چنين معناي گستردهاي است تا بگوييم همه آن عقدهايي كه وجوب وفاء ندارند مثل قرار بر شرب خمر، زنا، دزدي و.. همگي بواسطه تخصيص از عموم آن خارج شدهاند، يا اين كه از ابتدا معناي ﴿اوفوا بالعقود﴾ معناي متضيقي است كه شامل آن موارد نميشود؟ به نظر ما معناي ﴿اوفوا بالعقود﴾ از ابتدا، معنايي است متضيق و شامل موارد فوق نميباشد. زيرا با توجه به مناسبات حكم و موضوع و اين مطلب كه موجوب وفاء به عقد، يك حكم تأسيسي نيست بلكه امضاء امر عقلائي است، به اين معنا كه در ميان عقلاء نيز اين مطلب وجود دارد كه ميگويند انسان بايد به قراراها و عقدهاي خود وفاء نمايد. و مراد آنها از اين كلام اين نيست كه هر عقد و قراري لزوم وفاء دارد حتي اگر عقد و قرار بر قتل نفس باشد، پس اين موارد (موارد غير مشروع) از ابتداء انصراف از اين جمله دارند و شارع مقدس نيز همين معناي عند العرف را امضاء نموده است بنابراين معناي ﴿اوفوا بالعقود﴾، «الزام ما هو المشروع» است و لذا در مواردي كه ما شك در مشروعيت و يا عدم مشروعيت معاملهاي داريم؛ براي اثبات مشروعيت آن نميتوانيم ﴿اوفوا بالعقود﴾ تمسك نماييم بلكه اگر شك كرديم كه معامله خياري است يا لازم ميتوانيم براي اثبات لزوم آن به آيه تمسك نماييم.
و همچنين است حديث شريف «المؤمنون عند شروطهم» كه در اين حديث، احتمال عهد بودن و معناي اول كه در آيه ميداديم، وجود ندارد. بلكه ظاهر از آن شروطي است كه ما بين خود بندگان بسته شده است و معناي آن نيز مثل آيه «الزام ما هو المشروع» است يعني آن شروطي كه شرعاً مشروع هستند، واجب الوفاء ميباشند.[8]
از آنچه گفته شد نتيجه ميگيريم كه صحت معامله را نميتوان با ﴿اوفوا بالعقود﴾ يا «المؤمنون عند شروطهم» ثابت كرد.
اثبات صحت در معاملات به يكي از دو طريق بناء عقلاء و قاعده مقتضي و مانع
و ليكن ما سابقاً دو راه ديگري براي اثبات صحت در معاملات مشكوكه ذكر نمودهايم.
راه اول: اثبات صحت از راه بناء عقلا، به اين معنا كه اگر معاملهاي ما بين عقلاء رائج بود و شارع مقدس نيز از آن معامله ردع نكرد، همين عدم الردع شارع كفايت در صحت معامله ميكند و نياز به امضاء به معنايي غير از عدم الردع ندارد.[9]
راه دوم: تمسك به قاعده مقتضي و مانع در باب ملاكات، به عقيده ما اگر مقتضي به معناي ملاك حكم در جايي ثابت باشد، ولي به جهت مانعي اين ملاك، وجوب را به همراه نداشته باشد، در اينجا اگر شك در مانع داشته باشيم بناء عقلاء بر حكم بر طبق ملاك محرز است، مثلاً دروغ گفتن ملاك و مفسده تحريم دارد ولي گاه اين ملاك به جهت تزاحم با برخي مصالح ديگر نميتواند حرمت فعلي را به دنبال داشته باشد (در اينجا طرّو جهات ديگر منشأ از بين رفتن اصل مفسده دروغ كه بياعتبار شدن گوينده است نيست، بلكه به جهت كسر و انكسار مصالح و دفع افسد به فاسد، گوينده مجبور به دروغ گفتن و پذيرش مفسده دروغ ميباشد). در اين عناوين مزاحم بايد عنوان مزاحم ثابت گردد و مجرد احتمال طروّ عنوان ثانوي كه از فعليت حكم جلوگيري ميكند سبب نميگردد كه در ثبوت حكم شك و ترديد كرده، با تمسك به اصل برائت ـ مثلاً ـ حكم به عدم ثبوت آن بنماييم.
در مورد عقود و قرارهايي كه افراد با يكديگر ميبندند و در نزد عقلا صحيح شمرده ميشود، به تناسب حكم و موضوع نفس قرار ملاك تام را جهت لزوم وفاء به آن دارا است. چون عدم عمل به قرار طرفيني منشأ عداوت و نزاع و كشمكش در جامعه ميگردد كه مبغوض شارع است و اگر شارع شرطي را در اين زمينه لازم كرده باشد از باب تزاحم ملاكات ميباشد، بنابراين تا اين شرط ثابت نشده است عقد صحيح عرفي لازم الوفاء ميباشد.
البته اين تناسب حكم و موضوع در همه موارد نيست[10] بلكه طبع اولي قضيه ـ چنين است و گرنه ممكن است در برخي موارد بر خلاف اين موضوع هم باشد، تفصيل اين بحث را به محل مناسب خود واگذار ميكنيم. به هر حال ما، چه به بناء عقلاء عقود را تصحيح كنيم چه به قاعده مقتضي و مانع، در بحث ما نميتوان به اين طريق عقد بنت الاخ و بنت الاخت را امضا كنيم، چون اين عقد قطعاً لازم نيست، بلكه يا اصلاً باطل است يا متزلزل است و موقوف به اجازه، پس شارع به هر حال از بناء عقلاء در خصوص اين عقد ردع كرده و در مورد اين عقد براي مقتضي، مانعي وجود دارد. پس با اين بيان نميتوان حكم به صحت عقد بنت الاخ و بنت الاخت با اجازه عمه و خاله بنماييم.
ادامه بررسي كلام مرحوم نراقي، طرح مسأله اصولي تمسك به عموم عام يا استصحاب حكم مخصّص
اصل طرح بحث
مرحوم نراقي[11] در پايان كلامشان فرمودند: اگر بر فرض ما تمسك به ﴿اوفوا بالعقود﴾ را براي اثبات صحت در موارد ديگر جايز بدانيم در ما نحن فيه قطعاً نميتوانيم به آيه تمسك نماييم. به نظر ما اين مطلب ايشان قابل بحث است و ليكن قبل از طرح آن اشارهاي به يك بحث اصولي ميكنيم كه گمان رفته كه بحث ما به آن وابسته است و ادامه بحث و تطبيق آن بر محل كلام را در جلسه آينده پي ميگيريم.
بحثي در اصول در مبحث استصحاب مطرح است كه بحث نسبتاً مفصلي است و ما وارد تفاصيل آن نميشويم و فقط در حد طرح اقوال و نظريات، آن را مطرح ميكنيم. آن بحث اين است كه اگر يك عمومي داشتيم و به واسطه دليلي يكي از افراد آن عام را در يك زمان مشخص از تحت آن عموم خارج نموديم، آيا پس از گذشتن آن زمان نيز بايد تمسك به عموم دليل عام نماييم يااين كه استصحاب حكم مخصص را مينماييم؟ بين محقق كركي[12] و ديگران در اين مسأله اختلاف است؛ مثلاً در خيار غبن كه ثبوت آن عند الالتفات به غبن است اين سؤال مطرح شده است كه آيا خيار غبن فوري است يا به نحو تراخي است؟ به اين معنا كه آيا لازم است كه همان زماني كه شخص ملتفت به غبن در معامله شد، آن را اعمال كند كه در نتيجه اگر خيار را در آن زمان اعمال نكرد، ديگر خيار او ساقط باشد و در زمان بعد به عموم ﴿اوفوا بالعقود﴾ تمسك ميكنيم؟ يا اين كه فوري نيست و ميتواند با فاصله اعمال خيار كند؟ كه معناي آن استصحاب بقاء خيار است. مرحوم محقق كركي قائل به قول اول شده است.
كلام مرحوم شيخ انصاريرحمه الله
مرحوم شيخ در تنبيه 10 از تنبيهات استصحاب،[13] اين مسأله را طرح نمودهاند، ايشان در ابتداي ورود به اين بحث، اين نكته را تذكر ميدهند كه، اين كه ما بحث ميكنيم آيا جاي تمسك به عام است يا استصحاب حكم مخصص، اين بحث كبروي نيست يعني معلوم است كه تا ماداميكه دليل اجتهادي داشته باشيم نوبت به اصول عمليه نميرسد. بلكه بحث صغروي است به اين معنا كه آيا پس از خروج فرد از تحت عام در يك زمان، در ما بعد آن زمان دليل اجتهادي (عموم لفظي) داريم يا بايد رجوع به استصحاب نماييم. سپس مرحوم شيخ ميفرمايند حق در مسأله تفصيل است. كه اگر زمان در دليل عام بطور تقطيع شده و افرادي ملاحظه شود يعني همانطور كه حكم به لحاظ افرادش متعدد و منحل شده است به لحاظ زمان نيز هر قطعه از زمان، موضوع براي حكم مستقلي باشد مقل اين كه بگوييم «اكرم العلماء كل يوم» كه در اين جا همان طور كه به تعداد افراد علماء وجوب اكرام داريم، براي هر يك از افراد عالم نيز در هر روز يك وجوب اكرام جعل شده است مثلاً زيد عالم روز جمعه يك وجوب اكرام دارد. روز شنبه وجوب اكرام ديگر و هكذا…
در اين مورد، مرحوم شيخ ميفرمايند: اگر يكي از افراد عام در زماني از تحت آن خارج شد مثلاً دليل مخصص گفت «لا تكرم زيداً يوم الجمعة» در ما بعد آن زمان اگر شك كرديم كه زيد وجوب اكرام دارد يا نه؟ بايد به عموم عام رجوع كنيم و بگوييم وجوب اكرام دارد چون در حقيقت ما شك در تخصيص زائد داريم يعني نميدانيم تنها حكم وجوب اكرام روز جمعه را زيد ندارد يا روزهاي ديگر نيز وجوب اكرام را ندارد.
ولي اگر زمان در دليل عالم به طور وحداني و مستمر لحاظ شود به اين صورت كه هر يك از افراد تحت عام يك حكم مستقل مستمر دارند مثل اين كه دليل بگويد «اكرم العلماء دائما» كه معناي آن اين است كه هر يك از افراد عالم يك وجوب اكرام مستمر در عموم زمان دارند، در اين فرض اگر تخصصي يك فرد را در زماني از تحت عام خارج كرد ما ميتوانيم براي بعد از آن زمان استصحاب حكم خاص را كنيم و بگوييم آن فرد وجوب اكرام ندارد زيرا طبق اين فرض از ثبوت مخصص براي آن فرد در بعد از آن زمان تخصيص، تخصيص زائدي لازم نميآيد.
اشاره به كلام مرحوم آخوندرحمه الله
مرحوم آخوند در مسأله تفصيلاتي قائل شده[14] كه نياز به طرح تمام آنها نيست، تنها به ذكر اين نكته بسنده ميكنيم كه ايشان درباره گفته مرحوم شيخ[15] كه اگر زمان در دليل عام بعنوان امري وحداني فرض شده باشد نميتوان به دليل عام تمسك كرد اين تفصيل را مطرح كرده است كه اگر دليل مخصص قطعهاي از اول زمان عموم را از تحت دليل عام خارج كرده باشد ميتوان به دليل عام تمسك كرد چون به هر حال استمرار و وحداني بودن دليل عام را حفظ كردهايم، البته ظهور دليل عام اين بود كه اين دليل در همه افراد از همان اول زمان حدوث عموم، ثابت است و ما از اين ظهور در مورد برخي افراد رفع كردهايم، ولي لازمه اين امر اين نيست كه آن فرد كلاً از تحت دليل عام خارج شده باشد تا نتوان ديگر به عام تمسك كرد، بلكه براي اين فرد هم يك حكم مستمر (ولي از بعد از زمان قطعي مخصص) ثابت ميكنيم. اما اگر دليل مخصص فرد را از وسط زمان دليل عام، خارج نمود، در اين مورد بعد از آن زمان نميتوان تمسك به عموم عام كرد بلكه مثل خيار غبن (دليل مخصص) مبدأ خيار غبن زمان التفات به غبن است و معناي آن اين است كه بيعي كه در آن غبن صورت گرفته است تا زمان التفات به غبن به مقتضاي ﴿اوفوا بالعقود﴾ واجب الوفاء است در حين التفات به غبن، مسلماً آن بيع لزوم ندارد، اگر شك كرديم آيا خيار فوري است يا تراخي تا اين كه عدم لزوم ادامه داشته باشد. مرحوم آخوند ميفرمايد: نميتوان به ﴿اوفوا بالعقود﴾ تمسك كرد. زيرا طبق فرض، زمان در دليل عام بعنوان امري واحد و مستمر لحاظ شده است و وقتي اين زمان نسبت به يك فرد ـ بيع غبني در حين التفات غبن ـ به واسطه تخصيص خارج شد، اگر به خواهيم بعد از آن زمان به عموم عام نسبت به آن فرد تمسك نماييم معناي آن اين است كه حكم عام به واسطه زمان، متعدد شده باشد و اين خلاف فرض ما است.
كلام مرحوم آقاي خوييرحمه الله
مرحوم آقاي خويي[16] در اين كلام اخير مرحوم آخوند كه فرمود اگر تخصيص از اول باشد ميتوان به عام رجوع كرد ولي اگر تخصيص از وسط باشد نميتوان به عام رجوع نمود. تفصيلي دارند و آن اين است كه ايشان ميفرمايند: آنجائيكه تخصيص از اول زمان استمرار حكم عام است، وقتي ميتوانيم به عموم عام تمسك نماييم كه ما استمرار حكم عام را به دليلي غير از خود عام اثبات كرده باشيم. به اين بيان كه ما در حقيقت سه دليل داريم 1ـ دليل دال بر اصل حكم 2ـ دليلي كه استمرار حكم عام را بيان ميكند 3ـ مخصِّص.
و اما اگر استمرار حكم عام مستفاد از همان دليلي باشد كه اصل حكم را بيان ميكند. اگر چه تخصيص از ابتدا هم باشد نميتوان به عموم عام رجوع كرد.
تا اينجا اقوال و نظريات را در مسأله به طور اجمال بيان كرديم كه در هر سه نظريه مناقشاتي وجود دارد كه به آنها ميپردازيم، بلكه در جلسه آينده بررسي ميكنيم كه آيا اصلاً بحث ما به اين مسأله اصولي وابسته است يا خير؟ ان شاء الله تعالي.
«والسلام»
[1] ـ (توضيح بيشتر) اصالة الفساد در معاملات را با دو اصل ميتوان تقريب كرد: استصحاب عدم تحقق سبب صحيح شرعي، استصحاب عدم ترتّب اثر، اصل اول نسبت به اصل دوم اصل سببي است و طبق مبناي مشهور كه در اصول متوافقه هم اصل سببي بر اصال مسببي مقدم است تنها اصل نخست جاري ميگردد، ولي طبق مبناي استاد ـ مدظله ـ در اصول متوافقه، هم اصل سببي جاري است و هم اصل مسببي در كلمات قدماء هم معمولاً همين گونه رفتار ميشود. مثلاً دليل مسأله را هم اماره و هم اصل عملي ميدانند يا دو اصل سببي و مسببي را با هم جاري ميسازند، البته اين امر ناشي از عدم التفات به نكات بحث است به همين جهت گاه اماره را با اصل عملي معارض مياندازند يا با اصل سببي و مسببي معامله متعارضين ميكنند كه ناشي از عدم توجه به دقتهايي است كه شيخ انصاري به آنها توجه داده است. به هر حال اجراء استصحاب عدم نقل و انتقال در اين جا بر مبناي استاد ـ مدظله ـ است كه در اصول متوافقه به حكومت اصل سببي بر اصل مسببي قائل نيستند.
[2]. سوره مائده، آيه 1.
[3]. تهذيب الأحكام، ج 7، ص: 371 ح 1503.
[4]. مستند الشيعة في أحكام الشريعة، ج 16، ص: 321.
[5]. سوره مائده، آیه 1
[6] ـ (توضيح بيشتر) فخر رازي در تفسير خود معناي براي اين آيه ارائه داده كه توضيح آن چنين است: چن ايمان التزام اجمالي به عمل به تكاليف (با التزام اجمالي به حرام دانستن محرمات و حلال دانستن حلالها است) بنابراين، آيه فوق اشاره دارد به اين كه: اي مؤمنان، به پيماني كه در ضمن ايمان با خدا بستهايد وفادار، (از حرام خدا اجتناب ورزيد و از حلال خدا بهرهمند شود و به واجبات الهي عمل كند (يا حرام خدا را حرام بدانيد و حلال الهي را حلال).
[7] ـ (توضيح بيشتر) از كلام بسياري از مفسران بر ميآيد كه ايشان العقود را در آيه به معناي «عقود الله» گرفتهاند و معناي عقد را الزام دانستهاند نه التزام، مثلاً طبرسي در جوامع الجامع به تبع زمخشري در كشاف مينويسد «العقود: عهود الله التي عقدها علي عباده و الزمها اباهم من الايمان به و تحليل حلاله و تحريم حرامه» شبيه اين عبارت در مجمع البيان هم ذكر شده است. ولي اين معنا را شامل عقود متعارف بين مردم هم دانسته است با اين كه عقود التزامات طرفيني است نه الزامات. به هر حال استاد ـ مدظله ـ اين معنا را با توجهبه كلمه «اوفوا» ناتمام ميدانستند، وفا، عمل به التزام و پيماني است كه شخص دادهو عمل به الزام ديگري وفاء خوانده نميشود، لذا معناي آيه «اوفوا بعقودكم» ميباشد. در توضيح كلام استاد ميتوان چنين گفت كه وفاء در اصل لغت به معناي به پايان رساندن و كامل كردن است، انسان با التزام خود كأنه ايجاد امر ملتزم را آغاز كرده است، و با تحقق بخشيدن خارجي به آن، آن را به انجام و پايان خود ميرساند، مؤيد كلام استاد مدظله اين است كه هيچ گاه گفته نميشود اوفوا بالتكاليف يا اوفوا بالواجبات، بلكه گفته ميشود و في بوعده، و في بقوله، و في بميثاقه و…
[8] ـ اشكال، در حديث «المسلمون عند شروطهم الا شرطاً حرم حلالا او احل حلالا از استثناء «الا شرطاً حرم حلالاً…» ميفهميم كه مستثني منه اعم از شروط مشروع و غير مشروع است. پاسخ: استثناء با توجه به ظهور آن در متصل بودن دليل بر اين ميباشد كه در اين جمله مستثني منه اعم است، ولي لازمه اين مطلب، اين نيست كه اگر استثناء هم ذكر نميشد، باز معناي عام فهميده ميشد، بلكه چه بسا با عدم ذكر استثناء هم تناسبات حكم و موضوع اقتضاء، همين استثناء را داشت، يعني اطلاق عبارت، با توجه به تفاهم عرفي تنها افراد خاصي فهميده ميشد، مثلاً اگر گفته شود: روزه بر مريض واجب نيست، مراد از مريض در اين جمله به تناسب حكم و موضوع، خصوص مريضي است كه روزه براي وي ضرر داشته باشد (يا لا اقل كسي كه روزه براي وي مفيد باشد شامل اين حكم نيست). ولي با اين حال اگر مثلاً گفته شود: روزه بر مريض واجب نيست مگر مريضي كه روزه برايش مفيد باشد اشكالي ندارد، البته در اين جمله اخير مستثني منه قهراً اعم است، ولي اگر استثناء ذكر نميشد تعميم نمييافت، در واقع اختصاص مريض به مريضي كه روزه برايش مفيد نباشد، به اقتضاء اطلاق كلام است نه مطلق كلام، پس منافات ندارد كه در جايي معناي اعم اراده شود و استثناء قرينه بر اين تعميم است، همچنانكه ميتوان گفت: روزه بر مريض واجب نيست حتي مريضي كه روزه برايش مفيد باشد خلاصه تفاهم عرفي معناي مضيق از اطلاق اين جمله را ميرساند و اين منافات ندارد كه در جايي تصريح به تعميم شود. ان قلت: اگر از اطلاق هم تضيق حكم استفاده شود نيازي به ذكر استثناء نيست.
قلت: استثناء تصريح به همان معنايي است كه از اطلاق با ظهور استفاده ميشد، پس ذكر استثناء لغو نيست چون دلالت ظهوري را به دلالت صريح تبديل ميكند.
[9] ـ البته اين بيان به اين اندازه معاملات مستحدثهاي كه در زمان شارع وجود نداشتهاند و بعدها پيدا شدهاند مثل عقد «بيمه» را شامل نميشود. استاد مدظله در خارج از جلسه درس بياني را در مورد صحت اين نحو از معاملات ذكر نمودند كه حاصل آن اين بود كه در اين موارد اگر چه عدم الردع نسبت به خصوص آن معامله با شكل جديد ثابت نشده است و ليكن ميتوانيم عناوين كلي و كبرياتي كه در زمان شارع بودهاند را پيدا كرد كه امضاء در زمان شارع نسبت به آنها بوده است و آن كبريات قابل انطباق بر عقدهاي جديد ميباشد.
[10] ـ استاد ـ مدظله ـ در خارج بحث اشاره ميكردند كه مرحوم سيد به طور كلي در باب استثناء قائل به اين معنا است كه عام به استظهار عرفي مقتضي حكم است و استثناء مانع. و از سوي ديگر قاعده مقتضي و مانع را حجت ميدانند، مراد ايشان از قاعده مقتضي و مانع اگر مقتضي و مانع در باب ملاكات احكام و تزاحم بين آنها باشد ما هم با ايشان در اعتبار اين قاعده موافقيم، ولي اگر معناي گستردهتري را اراده كرده باشند و مقتضي و مانع را در باب موضوعات احكام هم جاري بدانند، اين معنا صحيح نيست. آيا اگر بدانيم تيري به سوي شخصي رها شده و اگر مانعي نباشد او را ميكشد، آيا با شك در مانع، حكم به مرگ آن شخص و ترتب احكام مرگ همچون ارث و زوال علقه زوجيت و لزوم عمل به وصيت ميگردد؟ قطعاً چنين نيست و همين طور در مثالهاي مشابه در مورد صغراي اين قاعده كه از استثناء استفاده شده ما به اين كليت مطلب را صحيح نميدانيم، گاه گفته ميشود: اكرم هؤلاء الجماعة الا زيداً، در جايي كه ملاك لزوم اكرام افراد، علم آنها بوده و زيد هم جاهل بوده است، بكار بردن جمله فوق در اين زمينه كه زيد اصلاً ملاك وجوب ندارد كاملاً صحيح است و استثناء تنها از باب تلخيص در عبارت است، ولي گاه شيوه طبيعي كلام اين است كه حكم به صورت تقييدي بيان شود، مثلاً گفته شود: اكرم العلماء العدول، در اينجا اگر از اين روش طبيعي عدول شود و جمله به صورت اكرم العلماء الا الفساق بيان شود، چه بسا عرف از اين تغيير اسلوب چنين بفهمد كه علماء به طور كلي ملاك اكرام داشتهاند و فساق به جهت مانعي لزوم اكرام ندارند.
به هر حال قاعده مقتضي و مانع به عقيده استاد ـ مدظله ـ در باب تزاحم ملاكات جاري است و چه بسا از نحوه استثناء (متصل يا منفصل) با توجه به تناسب حكم و موضوع مقتضي و مانع ملاكي احراز گردد.
اشكال: لازمه كلام شما يان است كه در اين گونه موارد مكلف نتواند خود را در موضوع استثناء داخل كند، چون ايجاد اختياري ظرف تزاحم به حكم عقل جايز نيست.
پاسخ استاد ـ مدظلّه ـ حرمت ايجاد اختياري ظرف تزاحم، خود از احكام اقتضائيه عقليه است نه احكام فعليه، بنابراين شارع ميتواند به جهت مفسده در الزام ـ مثلاً ـ از حرمت ايجاد ظرف تزاحم رفع يد كند، آري اگر چنين ترخيصي از سوي شارع ثابت نباشد، ما حكم به حرمت وارد شدن در موضوع استثناء در اين موارد ميكنيم، چون احكام اقتضايي عقليه تا مانعي شرعي براي آنها ثابت نشود به حكم بناء عقلا لازم الرعايه است.
[11]. مستند الشيعة في أحكام الشريعة، ج 16، ص: 322 .
[12]. جامع المقاصد في شرح القواعد، ج 4، ص: 38 .
[13]. فرائد الاصول ج 3، ص 273 تا 275.
[14]. كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 424، تنبيه 13 از تنبيهات استصحاب.
[15]. فرائد الاصول، ج2، ص: 680 و 681.
[16]. مصباح الأصول ( طبع موسسة إحياء آثار السيد الخوئي )، ج2، ص: 260.