جلسه 328 – محرماتی که بواسطه مصاهره پدید می آید – 6/ 3/ 1380
بسم الله الرحمن الرحيم
جلسه 328 – محرماتی که بواسطه مصاهره پدید می آید – 6/ 3/ 1380
جریان احکام حرمت جمع بین دو خواهر در اخوت حاصل از زنا- بررسی کلام مرحوم حکیم- بررسی مسأله 48عروه مبنی برعدم جواز تزويج با اخت الزوجة مادامي كه خواهر او در عدّه طلاق رجعي است و جواز تزویج با خواهر مطلقه بائنه – آيا ازدواج با خواهر، همسر انقطاعي پس از انقضاء مدت تزويج او و در زماني كه در عدّه است جايز است- بررسی اقوال علما در مسأله
خلاصه درس قبل و اين جلسه
در اين جلسه نخست به بررسي اين مسأله ميپردازيم كه احكام حرمت جمع بين دو خواهر در عقد يا در نزديكي (در مورد كنيزان) آيا در جايي كه اخوت از زنا سرچشمه ميگيرد جريان دارد؟ در اينجا با عنايت به اين كه حديث «الولد للفراش وللعاهر الحجر»[1] متعرض حكم ظاهري است نه حكم واقعي، جريان احكام اولاد را در مورد اولاد زنا بي اشكال ميدانيم، در ضمن عدم دلالت صحيحه حلبي بر نفي احكام نسب را در ولد زنا اثبات ميكنيم، در ادامه ناتمامي استدلال مرحوم آقاي حكيم را در اين زمينه بيان ميكنيم.
پس از آن به عدم جواز ازدواج با خواهر در طلاق رجعي خواهر وي و جواز ازدواج در طلاق باين اشاره كرده، در ادامه به بررسي اين مسأله ميپردازيم كه آيا در عده ازدواج موقت كه باين است ازدواج با خواهر وي جايز است، در اين زمينه روايتي بر تحريم نقل شده كه برخي مدعي اعراض اصحاب از مضمون آن شدهاند كه با ذكر قائلان به تحريم، نادرستي ادعاي اعراض را اثبات ميكنيم.
بررسي مسأله 47
متن مسأله 47 عروه: «لوكانت الأختان كلتاهما او إحداهما من الزنا، فالأحوط تحقّق الحكم من حرمة الجمع بينهما في النكاح، والوطء اذا كانتا مملوكتين»[2].
توضيح مسأله
قبلاً گذشت كه شخص نميتواند بين دو خواهر در عقد جمع نمايد. و اگر دو خواهر، مملوكه باشند، جمع بين آنها در ملكيت اشكال ندارد و ليكن نبايد جمع در وطيء نمايد يعني نميتواند هر دو را وطي نمايد. حال بحث در اين مسأله اين است كه آيا ا ين احكامي كه در مورد جمع بين اختين گفته شد تنها مخصوص، دو خواهري است كه هر دو بواسطه عقد و مباشرت حلال متولد شدهاند يا اينكه اگر هر دو خواهر، بواسطه زنا متولد شده باشند و يا اينكه حداقل يكي از آنها از زنا باشد، نيز حكم حرمت جمع در عقد و يا حرمت جمع در وطيء (در صورتي كه مملوكتين باشند) در اين موارد هم وجود دارد؟ مرحوم سيد در اين مسأله احتياط فرمودهاند يعني احوط اين است كه اين موارد هم مثل صورت حلال باشد. و احكام مترتب شود.
كلام مرحوم آقاي حكيم(ره)
مرحوم آقاي حكيم ميفرمايند از ظاهر بعضي از روايات استفاده ميشود كه نسب در باب زنا واقعاً منتفي ا ست يعني شارع مقدس از اولادي كه بواسطه زنا متولد شده است، نفي ولديت كرده است و او را ملحق به پدر ندانسته است. و اگر ما بوديم و تنها اين روايات، بايد قائل ميشديم كه ولدالزنا، احكام ولد را ندارد و لذا در اين مسأله كه دو خواهر هر دو از زنا متولد شدهاند و يا اينكه يكي از آنها بواسطه زنا متولد شده است. حكم حرمت جمع بين اختين، مترتب نميشود. و لكن ما بواسطه ادله ديگري كه وجود دارد ميتوانيم ثابت كنيم كه ولد الزنا نيز حقيقتاً ولد شخصي است و احكام ولد، بر او مترتب است. عبارت مرحوم آقاي حكيم در اين باره چنين است «ولكن المستفاد من بعض الروايات و من مذاق الشرع الأقدس: ان حرمة النكاح والوطء تابعة للنسب العرفي فلاحظ ماورد في الاستنكار لأن يكون اولاد آدم قد تزوجوا اخواتهم و ان تحريم النكاح من الاحكام الأنسانية لا من الاحكام الشرعية تعبدا».[3]
راجع به قسمت اول كه فرمودند ظاهر بعضي از روايات اين است كه در باب زنا، نسب واقعاً (در مقابل ظاهراً) منتفي است، ا يشان دو روايت را ذكر ميكنند و بعد ميفرمايند مانند آنها نيز وجود دارد.
يكي از آن دو روايت، روايت نبوي معروف است كه «الولد للفراش وللعاهر الحجر»[4] كه ظاهرش اين است كه از عاهر (زاني) ولد واقعاً نفي شده (عبارت مرحوم آقاي حكيم: «فان الظاهر منه انه وارد في مقام بيان الحكم الواقعي من نفي النسب عن العاهر واقعاً»[5]
روايت دومي كه ايشان ذكر ميكنند و ميفرمايند، صريح در نفي نسب است صحيحه حلبي است.
عن ابي عبدالله«عليه السلام» قال «أيما رجل وقع علي وليدة قوم حراماً، ثم اشتراها، فادعّي ولدها فانه لايورّث منه شي، فان رسول الله «صلي الله عليه وآله» قال: الولد للفراش و للعاهر الحجر ولا يورّث ولد الزناء الاّ رجل يدعّي ابن وليدته»[6].
مرحوم آقاي حكيم ميفرمايند در اين روايت با فرض اينكه «ولد الزنا» است از او احكام منتفي شده است. عبارت مرحوم آقاي حكيم: فان قوله «ولا يورث ولدالزنا» كالصريح في ولد الزنا الواقعي[7]
بررسي كلام مرحوم آقاي حكيم
به نظر ما اين دو روايتي كه مرحوم آقاي حكيم ذكر نموده و فرمودهاند كه از آنها استفاده ميشود كه احكام ولديّت، از ولد الزنا واقعاً، نفي شده است، نميتواند دليل بر آن مدعا باشد.
اما راجع به روايت «الولد للفراش وللعاهر الحجر»[8] به نظر ما اين روايت در مقام بيان حكم ظاهري است نه در مقام حكم واقعي و قهراً اين روايت مربوط به موارد شك ميشود.
توضيح اين مطلب اين است كه روايت مشتمل بر دو فقره است يك فقره اثباتي و يك فقره نفي اي، در فقره اثباتي براي «فراش» ولد اثبات شده است و در فقره نفي اي از «عاهر» ولد نفي شده است. اين دو فقره يا هر دو ناظر به بيان حكم واقعي هستند و يا هر دو ناظر به بيان حكم ظاهرياند و احتمال اينكه يكي حكم واقعي را بيان نمايد و ديگري حكم ظاهري را متعرض شود. احتمالي است خلاف ظاهر و خلاف متفاهم عرف.
حال چنين ميگوييم كه: فقره اولي از روايات در مقام بيان حكم ظاهري است نه حكم واقعي، بدين معنا كه معناي «الولد للفراش» اين نيست كه حتي در مواردي كه ما قطعاً ميدانيم كه بچه متولد شده، متعلق به زنا است و از زنا متولد شده است، نيز بايد آن را به «فراش» ملحق نماييم و در نتيجه بگوييم در اين مورد هم، اين ولد، مثل ولدِ حلال محسوب ميشود و تمامي احكام ولد حلال را دارد (ارث ميبرد و…) اين معنا كه قطعاً نميتواند مراد باشد و كسي هم به آن قائل نيست. پس معناي «الولد للفراش» اين است كه در جايي كه فراشي بوده است و زنايي هم محقق شده است. شك ميكنيم كه بچه به كدام يك ملحق است. بايد بچه را به فراش ملحق نمائيم و احكام فراش را بر آن مترتب كنيم و اين يعني حكم ظاهري.
بنابراين، حال كه فقره اولي در مقام بيان حكم ظاهري (= موارد شك) بود فقره ثانيه نيز حكم ظاهري را بيان ميكند و در نتيجه از عاهر نيز ظاهراً ولد نفي ميشود و به عبارت ديگر معناي «وللعاهر الحجر» هم اين نيست كه در مواردي كه قطعاً ميدانيم (=حكم واقعي) بچه متعلق به زاني است، بگوييم ولد متعلق به زاني نيست، و گفتيم كه تفكيك بين دو فقره نيز خلاف ظاهر آن است. پس اين روايت نميتواند دليل بر نفي نسب واقعاً در باب زنا باشد.
و اما راجع به روايت دومي كه مرحوم آقاي حكيم ذكر نمودهاند، استدلال به ا ين روايت ناتمام است
اولاً: بر فرض كه بپذيريم اين روايت در مورد ولد الزناي واقعي است يعني در موردي است كه ميدانيم قطعاً ولد، متعلق به زنا است، آنچه در اين روايت از او نفي شده است «ارث» است نه مطلق احكام متعلّق به ولد، و البته اين مطلب يعني ارث نبردن ولد الزنا، در جاي خود امري ثابت و مسلم است و روايت متعددي هم بر آن دلالت ميكند.[9]
پس در اين روايت حكم واقعي ارث از ولدالزنا، نفي شده است، آنگاه اينكه حضرت در اين روايت به كلام پيامبر«صلي الله عليه وآله» نيز استشهاد ميكند كه «الولد للفراش وللعاهر الحجر» اين استشهاد صرفاً تشبيه يك حكم واقعي به يك حكم ظاهري است و براي تقريب به ذهن است چرا كه چنانچه گفتيم روايت نبوي مربوط است به صورت شك و بيان كننده حكم ظاهري است.
ثانياً: با دقت در خود اين روايت هم معلوم ميشود كه در اين روايت آنطوري كه مرحوم آقاي حكيم ميفرمايند بطور قطع فرض نشده است كه ولد، متعلق به زنا باشد زيرا در صدر روايت ميفرمايد مردي با جاريهاي زنا كرده بعد از خريدن او «فادعّي ولدها» ادعايي ميكند كه ولد متعلق به او است. تنها صرف ادعا است اما اينكه حتي مطابق با واقع هم هست در او نيست. در ذيل روايت هم كه حضرت ميفرمايند: «الاّ رجل يدعّي ابن وليدته» يعني وارث او، زاني نيست بلكه مالك اصلي است، از مجموع صدر و ذيل معلوم ميشود كه در اين روايت نيز صورت مسأله، فرض شك است يعني بچهاي متولد شده است و دو نفر مدعي او شدهاند، در اين صورت حضرت فرمودهاند ولد، متعلق به مالك اولي است. پس اين هم يك حكم ظاهري خواهد بود و استشهاد حضرت به روايت نبوي هم (كه آن هم حكم ظاهر است) بدين معنا است كه ما نحن فيه هم مصداقي براي همان حكم ظاهري است.
تنها مطلبي كه در اينجا باقي ميماند اين است كه اگر مساله مربوط به فرض شك است پس چرا حضرت صريحاً به «ولد الزنا» تعبير كردهاند؟ پاسخ اين هم اين است كه با توجه به قرائني كه ذكر شد مرا د از ولد الزنا در اينجا يعني ولدي كه پس از زنا متولد شده است.[10]
مختار ما در مسأله
بنابراين حاصل كلام تا به اين جا اين ميشود كه: با توجه به اينكه شارع مقدس در باب «ولد» حقيقت شرعيهاي را نياورده است و اصطلاحي را جعل نكرده است و از نظر متفاهم عرفي نيز در مورد ولدالزنا، عناوين «ولد» و «ابن» و «بنت» و مانند آن صادق است و تنها شارع در مسأله ارث از ولد الزنا، نفي ارث كرده است. نتيجه اين ميشود كه در مسأله ما نحن فيه يعني موردي كه هر دو خواهر يا يكي از آنها متولد از زنا باشند حكم حرمت جمع يا وطيء بين اختين مترتب است.
مرحوم آقاي حكيم در پايان كلامشان ميفرمايند وليكن ما از ادله و راههاي ديگري ميتوانيم بگوييم كه مسأله ولد تابع عرف است يكي از آن ادله اين است «ان تحريم النكاح من الاحكام الانسانية لا من الاحكام الشرعيه تعبداً»[11].
اين كلام مرحوم آقاي حكيم نيز صحيح نيست، زيرا در مسأله نكاح، حد و حدودي از ناحيه شارع تعيين شده است. و در مواردي شارع احكام زوجيت و مسائل مربوط به آن را مترتب ندانسته است مثلاً اگر فرض كنيد عرف، زني را زوجه حساب ميكند ولي شارع آن را زوجه نميداند (مثل خامسة) در اين مورد احكام زوجيت مترتب نيست و نميشود گفت مادر او نيز ام الزوجة و حرام ابد است و مانند آن و همچنين حدود ديگري كه شارع در باب نكاح معتبر دانسته است.
بنابراين، صرف اينكه تحريم نكاح از احكام انساني است نميتواند دليل باشد، بلكه شارع ميتواند در مواردي احكام خود را اعتبار نكند و به عنوان مثال از ولدالزنا، به اعتبار احكام نفي ولد نمايد.
در مورد خود جمع بين اختين، اگر دو نفر عرفاً خواهر به شمار آيند، ولي شارع اين اخوّت را امضاء نكرده باشد بي شك جمع بين آن دو مانعي ندارد وقتي در اخوّت مشروع، ملاك حكم شرع است چطور ميتوان در مورد اخوّت از راه زنا، ملاك را حكم عرف دانست نه حكم شرع؟!
خلاصه در موضوعات همچون اخوّت، بنوّت، زوجيت، در همگي ميزان شرع است نه نظر عرفي كه شرعاً امضا نشده است.
بنابر اين، استدلال صحيح در مسأله همان بود كه در مسأله زنا دليلي نداريم كه شرع بر خلاف نظر عرف حكمي كرده باشد و ادلّه ذكر شده قصور دارد.
بررسي مسأله 48
متن عروه: اذا تزوّج باحدی الأختين ثم طلّقها طلاقاً رجعياً، لايجوز له نكاح الأخري الاّ بعد خروج الاولي عن العدّة، وأما اذا كان بائناً بأن كان قبل الدخول، او ثالثاً او كان الفراق بالفسخ لأحد العيوب،[12] او بالخلع، او المباراة، جاز له نكاح الأخري و الظاهر عدم صحة رجوع الزوجة في البذل بعد تزويج أختها كما سيأتي الخلع إن شاء الله.
نعم، لوكان عنده إحدي الأختين بعقد الأنقطاع و انقضت المدّة، لايجوز له ـ علي الأحوط ـ نكاح أختها في عدّتها و ان كانت بائنة، للنص الصحيح، والظاهر انه كذلك اذا وهب مدّتها و ان كان مورد النص انقضاء المدّة.[13]
عدم جواز تزويج با اخت الزوجة مادامي كه خواهر او در عدّه طلاق رجعي است
اولين مطلبي را كه مرحوم سيد در اين مسأله بيان ميكنند اين است كه اگر كسي زن خود را طلاق رجعي داد، تا زماني كه او از عده رجعي خارج نشده است نميتواند با خواهر او ازدواج نمايد. دليل اين مطلب هم بسيار روشن است زيرا مطلقه رجعيه يا حقيقتاً زوجه است و يا در حكم زوجه است بنابر اين تا وقتي از عده خارج نشده است اگر با خواهر او ازدواج نمايد، لازم ميآيد جمع بين اختين (حقيقة يا حكماً)
جواز تزويج با خواهر مطلّقه بائنه
مطلب ديگري كه مرحوم سيد در اين مسأله بيان كردهاند اين است كه اگر شخص همسر خود را طلاق بائن بدهد (طلاق بائن در موارد متعددي است كه مرحوم سيد به چند قسم آن اشاره كردهاند[14] مثل طلاق قبل از دخول[15]، طلاق ثالثه، طلاق خلع و مبارات) يا به واسطه يكي از موجبات فسخ، عقد خود را فسخ نمايد، در اين موارد ميتواند بلافاصله بعد از طلاق، با خواهر مطلقه ازدواج نمايد و اشكال جمع بين الاختين نيز لازم نميآيد.
نكتهاي مرحوم سيد درباره طلاق خلع ذكر مينمايند و آن اين است كه در طلاق خلع پس از آنكه زوجه مهريه خود را به شوهر بذل كرد و طلاق گرفت ميتواند دوباره رجوع در بذل خود نمايد و با شوهر ازدواج نمايد.
مرحوم سيد ميفرمايند مستفاد از روايات اين است كه رجوع زوجه در بذل در موقعي جايز است كه زوج نيز بتواند رجوع در عقد نمايد يعني بتواند ازدواج مجدّد نمايد. كأَنّ رجوع در بذل يك نحوه معاوضهاي است كه زن در بذل خود رجوع مينمايد و مرد نيز در عقد رجوع ميكند. بنابراين مطلب، اگر زن پس از ازدواج زوج با خواهر او بخواهد رجوع در بذل نمايد، چون در اين صورت مرد نميتواند رجوع به عقد نمايد چرا كه مشكله جمع بين اختين لازم ميآيد. پس نتيجه اين ميشود كه پس از تزويج، زن حق رجوع در بذل را ندارد[16].
ان قلت: مرد ميتواند با طلاق دادن خواهر اين زن، به او رجوع كند پس بايد رجوع زن در بذل جايز باشد.
قلت: ظاهر ادله اين است كه مرد بي واسطه بتواند به اين زن رجوع كند نه با واسطه طلاق دادن خواهر او.
آيا ازدواج با خواهر همسر انقطاعي پس از انقضاء مدت تزويج او و در زماني كه در عدّه است جايز است؟
مطلب مهم در اين مسأله اين فرع است كه آيا ميتوان با خواهر زوجه انقطاعي مادامي كه او در عدّه است ازدواج نمود يا اينكه چنين تزويجي اشكال دارد؟
طبق قواعد اولي اين ازدواج بايد بدون اشكال باشد چرا كه همسر انقطاعي پس از انقضاء مدت، بائن محسوب ميشود و بر اساس مطلبي كه قبلاً گفته شد در مواردي كه فراق به نحو بائن است و زوج حق رجوع ندارد ولو اينكه زن در عدّه باشد ازدواج با خواهر او اشكالي ندارد. ولكن مرحوم سيد ميفرمايند چونكه در اين مورد نصّ صحيح خاصي[17] وجود دارد، لذا ايشان احتياط كرده و ميفرمايند تزويج با خواهر او قبل از اتمام عدّه، جايز نيست[18]. در مقابل عدّهاي نيز قائل به جواز شدهاند.
اقوال علماء در مسأله
مرحوم آقاي حكيم ميفرمايند اصحاب از اين روايت اعراض كردهاند و به آن فتوا ندادهاند لذا اين روايت از حجيت ساقط است و مقتضي قواعد اوليه در اين مورد جواز است[19].
و لكن ما به فتواي اصحاب مراجعه كرديم، ملاحظه كرديم كه عدّه زيادي بر طبق همين روايت فتوا داده و قائل به تحريم شدهاند، مرحوم صدوق در «مقنع»[20] فتوا به تحريم داده است و در «فقيه»[21] نيز تنها همين روايت را كه دلالت بر عدم جواز است را نقل نموده است و آن كلياتي را كه ميگويد اگر فراق بين زوج و زوجه به نحو بائن بود. زوج ميتواند در زمان عدّه همسر خود، خواهرش را تزويج نمايد اصلاً نقل نكرده است و از اينجا معلوم ميشود كه فتواي صدوق در «فقيه» هم بر عدم جواز است. شيخ طوسي نيز در تهذيب[22] و نهايه[23] همين روايت را نقل ميكند و مثل اينكه تمايل بر حرمت دارد عبارت شيخ در تهذيب اين چنين است «فاما المتعة فقد روي فيها انه اذا انقضي اجلها فلا يجوز العقد علي اختها الاّ بعد انقضاء عدّتها»[24]، و آنگاه روايت را نقل ميكند.
قطب الدين كيدري نيز در «اصباح»[25] و يحيي بن سعيد در «جامع»[26] و صاحب مدارك در «نهاية المرام»[27] فاضل سبزواري در «كفايه»[28] و صاحب حدائق[29] و فاضل نراقي در «مستند»[30] قائل به تحريم شدهاند.
نكتهاي كه در اينجا قابل ذكر است اين است كه صاحب مدارك در نهاية المرام[31] به «مقنعه» شيخ مفيد نيز نسبت ميدهد كه او هم قائل به تحريم است. مرحوم مجلسي در مرآة العقول[32] نيز همين كلام صاحب مدارك را نقل كرده و حاشيهاي نزده است.
ولكن ما سرتاسر «مقنعه» شيخ مفيد را جستجو كرديم، ولي چنين مطلبي در او نيافتيم. به نظر ما در اينجا اشتباهي رخ داده است و آن اين است كه اين آقايان كلام شيخ طوسي در تهذيب را با كلام «مقنعه» اشتباهي خيال كردهاند و آن را نسبت به شيخ مفيد دادهاند زيرا چنانچه ميدانيد تهذيب شيخ شرح مقنعه مرحوم مفيد است ولي عبارات مفيد در تهذيب به كلمه «قال الشيخ» مشخّص شده، در تهذيب علاوه بر فتواي مفيد، فتاوايي از خود شيخ طوسي هم ذكر شده است. آن عبارتي را كه صاحب مدارك از مقنعه مفيد نقل كرده است عيناً همان عبارت مرحوم شيخ در تهذيب است و به نظر ميرسد در اينجا خلطي صورت گرفته است.
بنابراين معلوم شد كه اعراض مشهوري وجود ندارد و بسياري بر طبق اين روايت فتوا دادهاند، مرحوم آقاي خويي نيز بحثي از اعراض مشهور نكردهاند و گفتهاند روايت صحيح السند است و به آن عمل ميكنيم[33].
البته عدهاي هم در مقابل به اين روايت عمل نكردهاند و فتوا به تحريم ندادهاند، عمده مطلب اين افراد حول دو محور است بعضي اشكال سندي به روايت كردهاند و بعضي ديگر اشكال دلالي.
ما در جلسه آينده متعرض بحث از اين روايت هم از جهت سند و هم از جهت دلالت خواهيم شد.
[1]. تهذيب الأحكام، ج 9، ص: 346
[2]. العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج 2، ص: 837
.[3] مستمسك العروة الوثقى، ج 14، ص: 259
[4]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج 7، ص: 163ح1
مراد از جمله «للعاهر الحجر» يكي از سه معناي زير ميتواند باشد: 1ـ عاهر بايد سنگسار شود كه طبق اين معنا يك قسم از زنا، كه عبارت است از زناي محصن، منظور ميباشد 2ـ كنايه باشد از اينكه زاني هيچ چيزي بدست نميآورد، ـ سنگي كه بي ارزش است بايد به او داد ـ 3ـ كنايه از اين باشد كه زاني بايد مجازات و تنبيه شود. حال هر موردي مجازات مخصوص خود رادارد در بعضي موارد جلد، رجم و امثال آن.
[5]. مستمسك العروة الوثقى، ج 14، ص: 259
.[6] تهذيب الأحكام، ج 9، ص: 346
[7]. مستمسك العروة الوثقى، ج 14، ص: 259
[8]. تهذيب الأحكام، ج 9، ص: 346
[9]. تهذيب الأحكام، ج 8، ص: 182و183
در روايت محمد بن الحسن القمي آمده قال كتب بعض اصحابنا علي يدي الي ابي جعفر «عليه السلام» ما تقول في رجل فجر بأمرأة فحملت ثم انه تزوجها بعد الحمل فجائت بولد و هو اشبه خلق الله به فكتب«عليه السلام» بخطه و خاتمه الولد لغية لايورّث و از مرحوم والد شنيدم كه ايشان فرمودند ما با مرحوم آقاي خميني فحصي كرديم دليلي بر نفي واقعي ولد، از زاني پيدا نكرديم، تنها مسأله ارث است كه روايت دارم كه ولدالزنا ارث نميبرد.
[10]. (توضيح بيشتر) ممكن است مصحّح اضافه ولد را به زنا، اين بدانيم كه احتمال دارد كه اين ولد ناشي از زنا، باشد، البته قيد «احتمال» در تفسيري كه استاد مدظله ذكر كردهاند نيز ملحوظ است وگرنه مجرد ولادت پسر، پس از زنا، در صورت قطع به عدم ارتباط آن با زنا، مصحّح اطلاق فوق نيست و موضوع «ولدالزنا» را محقّق نميسازد.
[11]. مستمسك العروة الوثقى، ج 14، ص: 259
[12]. المناسب ضم «او كان الفراق بالأنفساخ».
[13]. العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج 2، ص: 837
.[14] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج 2، ص: 837
[15] ـ اين مثالها، مثالهاي طلاق باين است كه البته در برخي عده وجود ندارد همچون طلاق قبل الدخول، كه قهراً بدين جهت از موضوع مسأله بيرون ميباشد.
[16]. العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج 2، ص: 837
[17]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج 5، ص: 431ح5
روايت صحيح در اين مورد مكاتبهاي است كه يونس ]بن عبدالرحمن[ نقل ميكند:
عن يونس قال قرأت كتاب رجل الي ابي الحسن«عليه السلام»: الرجل يتزوج المرأة متعة الي اجل مسمّي فينقضي الاجل بينهما، هل يحل له ان ينكح اختها من قبل ان تنقضي عدّتها؟ فكتب: لايحل له ان يتزوجها حتي تنقضي عدّتها (وسائل ابواب ما يحرم بالمصاهرة باب 27/1).
[18]. العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج 2، ص: 837
.[19] مستمسك العروة الوثقى، ج 14، ص: 261
.[20] المقنع (للشيخ الصدوق)، ص: 340
[21]. من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص: 463
[22]. تهذيب الأحكام، ج 7، ص: 287
[23]. النهاية في مجرد الفقه و الفتاوى، ص: 455
.[24] تهذيب الأحكام، ج 7، ص: 287
[25]. إصباح الشيعة بمصباح الشريعة، ص: 399
.[26] الجامع للشرائع، ص: 429
.[27] نهاية المرام في شرح مختصر شرائع الإسلام، ج 1، ص: 180
[28]. كفاية الأحكام، ج 2، ص: 129
.[29] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج 23، ص: 464
[30]. مستند الشيعة في أحكام الشريعة، ج 16، ص: 309
[31]. نهاية المرام في شرح مختصر شرائع الإسلام، ج 1، ص: 180
[32]. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 20، ص: 194
.[33] موسوعة الإمام الخوئي، ج 32، ص: 359