جلسه 359 – ادامه بررسی مفاد آیه ابتلاء یتامی و اشکالات آن – 9/ 8/ 80
بسم الله الرحمن الرحيم
جلسه 359 – ادامه بررسی مفاد آیه ابتلاء یتامی و اشکالات آن – 9/ 8/ 80
بررسی دلالت آیه ابتلاء یتامی بر صحت یا عدم صحت بیع صبیّ، بررسی حدیث رفع القلم بربطلان عقد صبیّ
خلاصه درس اين جلسه:
در اين جلسه، بحث از مدلول آيه ابتلاء يتامي را پي ميگيريم و به اين نتيجه ميرسيم كه اين آيه دلالت بر محجوريت صبي ندارد. آنگاه به بحث از مفاد حديث «رفع القلم عن الصبي حتي يحتلم» ميپردازيم و عبارت مرحوم شيخ انصاري در اين باره را توضيح ميدهيم.
ادامه بحث در مورد استدلال به آيه:
فرمايش آقاي حكيمرحمه الله (تكرار):
در جلسه قبل گفته شد كه مرحوم آقاي حكيم ميفرمايد: آيه ﴿و ابتلوا اليتامي الخ﴾[1] نه تنها دلالت بر بطلان عقد صبي نميكند بلكه دليل بر صحّت عقد صبي در فرض اذن ولي است. بياني كه ايشان مطرح نموده و از قديم الايّام هم مطرح بوده اين است كه آيه شريفه امر به ابتلاء و امتحان كرده و ظاهر اين حكم اين است كه يتامي را با خود معامله امتحان كنيد نه با مقدمات معامله. بنابراين بايد مقداري از اموال آنها را در اختيارشان بگذاريم تا با آن معامله كنند. بر اين اساس، ذيل آيه هم كه ميفرمايد: ﴿فان آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم اموالهم﴾ به اين معني خواهد بود كه بقيه اموالشان را به آنها بدهيد. (يعني يك مقداري براي امتحان بدهيد و بقيه را بعد از رشد بدهيد) در نتيجه آيه دلالت ميكند بر اينكه معامله صبي قبل از بلوغ و قبل از ايناس رشد صحيح است البته به شرط اينكه با اذن ولي همراه باشد.
مناقشات در فرمايش آقاي حكيمرحمه الله:
در مورد اين سخن آقاي حكيمرحمه الله چندين مناقشه به نظر ميرسد:
اولاً: آيه ظهوري ندارد در اينكه امتحان حتماً بايد با خود معامله باشد و با مقدمات معامله نميتوان امتحان كرد. بلكه ميتوان گفت نفس اجراي صيغه عقد، نقشي در رشد يا عدم رشد ندارد، آنچه اهميت دارد اين است كه ببينيم مقدمات را چطور انجام ميدهد، آشنايي او با قيمتها چگونه است، چطور جلب مشتري ميكند و با چه كساني معامله كند و با چه كساني معامله نكند. پس امتحان كردن با مقدمات معامله مخالف ظاهر آيه نيست.
ثانياً: بر فرض اينكه قبول كنيم امتحان بايد با خود معامله باشد نه با مقدمات آن، چه لزومي دارد كه معامله بر روي مال يتيم صورت بگيرد؟ وليّ ميتواند از اموال خودش در اختيار يتيم قرار دهد تا او معامله كند و امتحان شود يا ميتواند به او وكالت دهد كه با اموال وليّ معامله كند و مفروض هم اين است صحت وكالت صبي ملازمهاي ندارد با اينكه معاملهاش با اموال خودش نيز صحيح باشد. نه به لحاظ ثبوت و نه به لحاظ فتاوي چنين ملازمهاي در كار نيست.
ثالثاً: همانطور كه مرحوم آقاي خميني فرمودهاند براي تشخيص رشد نيازي نيست كه معامله واقعي و صحيح انجام شود بلكه معامله صوري كافي است.
رابعاً: حتي اگر بپذيريم كه براي امتحان بايد معامله واقعي روي مال خود يتيم انجام شود، اما از اين مطلب بيش از اين اثبات نميشود كه در مقام اختبار، معامله يتيم صحيح و نافذ است همانطور كه علاّمه حلّي در تحرير[2] و ابو حنيفه اين مورد را استثناء كردهاند[3]، لذا نميتوان علي وجه الاطلاق صحّت معامله صبي را نتيجه گرفت.
خامساً: مناقشهاي كه به كيفيّت تقرير مطلب و نه اصل مطلب وارد است، اين است كه ايشان معامله را متوقف دانستهاند بر دفع مال به يتيم و بعد به تكلّف افتادهاند كه ذيل آيه را چطور معني كنند، لذا فرمودهاند مراد اين است كه بقيه اموال را به آنها دفع كنيد. در حاليكه حتي طبق نظر ايشان نيازي به اين مقدمه نيست يعني معامله توقف بر دفع مال و آن هم مال خود يتيم ندارد. بلكه كافي است كه مال در دست خود وليّ باشد يا مال متعلّق به اشخاص ديگر باشد و يتيم با آنها يا با وليّ معامله كند بدون اينكه مال به دست او داده شود و به همين ترتيب امتحان حاصل ميشود.
لذا ذيل آيه را به معني ظاهرش حمل ميكنيم يعني بعد از ايناس رشد بايد تمام اموالشان را به آنها دفع كنيد، اما قبل از تحقق دو شرط بلوغ و رشد هيچ قسمت از مال يتيم را نميتوان به او داد. بلكه ميتوان همين ظاهر آيه را دليل بر اين گرفت كه قبل از تحقق بلوغ و رشد، دفع مال و صرف مال و لو بعض آن جايز نيست.
اشكالاتي كه به استدلال به آيه وارد شده است:
دلالت آيه مذكور بر محجوريّت صبي از چند جهت مورد اشكال قرار گرفته است.
اولين اشكال كه در جواهر[4] هم مورد بحث قرار گرفته است اين است كه منطوق جمله شرطيه در آيه دلالت بر اين دارد كه با تحقق شرط بلوغ و ايناس رشد، دفع اموال واجب ميشود.
مفهوم اين قضيه آن است كه اگر اين دو شرط يا يكي از آنها محقّق نشد، دفع اموال واجب نيست، نه اينكه دفع اموال حرام باشد تا از اين طريق بطلان معاملات صبي را نتيجه بگيريم.
اشكال ديگري كه ميتوان مطرح كرد اين است كه بر فرض اينكه حرمت دفع اموال از آيه استفاده شود، اين مستلزم بطلان معامله نيست. اگر اموال در دست اولياء باشد اما خود صبي اشخاص را ببيند، با آنها قرار بگذارد و معامله كند از كجاي آيه بطلان چنين معاملهاي استفاده ميشود؟ مخصوصاً اگر معامله مطابق مصلحت بوده باشد. همچنين اگر مرتكب اين حرام شد و مال صبي را به دست او داد و او معامله كرد. چرا اين معامله باطل باشد؟
اشكال سوم اين است كه با قطع نظر از اشكالات قبلي و با فرض قبول دلالت آيه بر بطلان تصرّفات صبي در اموال خود، اين آيه دلالت ندارد بر اينكه اگر كسي به صبي وكالت در معامله بدهد كه با اموال آن شخص معامله كند، معاملاتش باطل باشند، حتي اگر وكالت مطلق به صبي داده باشد و هيچ نظارتي هم بر معاملات او نداشته باشد.
پاسخ هاي صاحب جواهررحمه الله به اشكال اول:
مرحوم صاحب جواهر از اشكال اول كه آيه دلالت بر حرمت دفع مال ندارد سه جواب ميدهد.[5]
ايشان ميفرمايد:
اولاً: مفهوم قضيه شرطيه در مثل اين آيه عرفاً حرمت است نه عدم الوجوب.[6] بعضي ديگر مثل علاّمه طباطبايي ]بحرالعلومقدس سره[همين معني را استفاده كردهاند.
مشابهاتي نيز ميتوان مطرح كرد. مثلاً گاهي گفته ميشود اين كار بايد انجام شود نقطه مقابلش اين است كه اين كار نبايد انجام شود. يا گفته ميشود: فلان مطلب چنين است، طرف مقابل ميگويد: «ما اظنّ ذلك» اين معنايش اين نيست كه ظن ندارم يعني شك متساوي الطرفين دارم، بلكه معنايش اين است كه ظن قوي به خلاف اين مطلب دارم. همچنين اين تعبير كه گفته ميشود «استخاره خوب است» و در طرف مقابل گفته ميشود: «استخاره خوب نيست» يعني بد است نه اينكه ميانه است.
ثانياً: اگر نكته سابق را قبول نكنيم مفاد آيه با ملاحظه آيه ﴿و لا تؤتوا السفهاء اموالكم﴾[7] آن است كه در صورت بلوغ و ايناس رشد. محجوريتي كه آيه ﴿لاتؤتوا السفهاء﴾ آن را ثابت كرده، مرتفع ميگردد، و امر ﴿فادفعوا اليهم اموالهم﴾ به معناي رفع محجوريت ميباشد.
ثالثاً: در اينجا تناسب حكم و موضوع اقتضا ميكند كه حرمت دفع اموال استفاده شود. چون در مورد اموال اشخاص چه ايتام و چه غير ايتام، امر دائر بين وجوب و حرمت است. اگر اشخاص صلاحيت داشته باشند واجب است اموالشان به آنها داده شود و اگر صلاحيت نداشته باشند نبايد اموال را در اختيارشان قرار داد و ديگر شق ثالثي وجود ندارد، پس با نفي وجوب، حرمت ثابت ميگردد.
اشكالات بيان صاحب جواهررحمه الله:
در مورد جواب اوّل كه مفهوم قضيه شرطيه عرفاً حرمت است نه عدم الوجوب، به نظر ميرسد كه امثله محدودي كه براي اثبات آن ذكر شده، نميتواند يك قاعده كلي را ثابت كند كه هر جا وجوبي معلق بر شرطي باشد، با انتفاء شرط، حرمت استفاده شود.
مثلاً وقتي گفته ميشود: «اگر شخصي به حد تكليف رسيد، واجب است تكاليف خود را انجام دهد»، مفهومش قطعاً اين نيست كه قبل از رسيدن به حد بلوغ، حرام است تكاليف را انجام دهد، و همين طور در مثالهاي مشابه مفهوم جمله نفي جزاء است نه اثبات يكي از اضداد آن، البته در مثالهاي چندي كه ما به آنها اشاره كرديم، مسأله فرق ميكند كه بايد تأمل نمود كه آيا ميتوان تمام اين مثالها را تحت يك قاعده عام درآورد و سرّ تفاوت اين گونه جملات را با ساير جملات بدست آورد.
به هر حال بي ترديد قانون عامي نداريم كه مفهوم در جايي كه جزاء امر باشد، نهي ميباشد.
امّا جواب دوم ايشان كه امر در اين آيه ناظر به مرتفع شدن محجوريتي است كه از آيه پيشين ﴿لا تؤتوا السفهاء﴾ استفاده ميشد، اين هم دو اشكال دارد.
اشكال اول:
از اين آيه تنها حرمت اعطاء مال به سفيه استفاده ميشود. نه بطلان معامله سفيه، حتي معاملهاي كه خود سفيه عهدهدار تشخيص آن بوده و تنها مجري صيغه نبوده است، بويژه اگر سفيه معاملهاي را انجام دهد كه اولياء وي آن را مطابق مصحلت دانسته و مال هم در اختياري نباشد، از آيه بطلان چنين معاملهاي استفاده نميشود.
اشكال دوم:
اشکال اين است كه بر فرض قبول دلالت آيه بر بطلان معامله سفيه، اين مستلزم بطلان معامله يتيم نيست. اگر يتيمي كه رشيد است معاملهاي انجام داده، از كجاي آيه استفاده ميشود كه معاملهاش باطل است؟
در مورد جواب سوم صاحب جواهر رحمه الله كه امر دائر بين وجوب و حرمت است، هر چند مطلب همينطور است كه ايشان فرموده و مناسبت حكم و موضوع و قواعد اوليه مثل «الناس مسلّطون علي اموالهم» اقتضا ميكنند كه اگر دليل خاصي در كار نباشد نميتوان مال ديگران را نگه داشت و بايد به آنها دفع كرد و اگر صلاحيت نداشته باشند نبايد مال را به آنها داد.
ولي به هر تقدير، آن دو اشكال ديگر كه قبلاً بيان كرديم، به قوّت خود باقي هستند يعني از حرمت دفع اموال، بطلان معاملات استفاده نميشود مخصوصاً اگر معامله با نظارت و امضاي ولي باشد. و بعلاوه اگر صبي وكيل ديگري باشد در تصرف در اموال آن شخص، چه دليلي بر بطلان چنين معاملاتي وجود دارد؟
نتيجه اين بحث اين شد كه از آيه ﴿و ابتلوا اليتامي﴾ نميتوان محجوريت صبي را استفاده كرد. لذا بايد سراغ اجماع يا ادلّه ديگر برويم و مقتضاي آنها را بررسي كنيم.
تمسك به حديث رفع القلم بر بطلان عقد صبي:
ظاهراً شيخ انصاريرحمه الله به دليل اينكه دلالت آيه را تمام نميدانسته آن را اصلاً مورد بحث قرار نداده و مستقيماً سراغ حديث «رفع القلم عن الصبي حتي يحتلم»[8] رفته است. قبل از ايشان هم عده زيادي از علماء به اين حديث تمسك كردهاند و حتي قدماء مثل شيخ طوسي ،[9] ابن زهره[10] و ابن ادريس[11] اين حديث را مطرح كردهاند. ظاهراً سابقه استدلال به اين حديث به قبل از شيخ طوسيرحمه الله ميرسد و علماي عامّه مثل ابو حنيفه و شافعي نيز به آن استدلال كردهاند.
اشكالات شيخ انصاريرحمه الله به دلالت حديث رفع القلم:
مرحوم شيخ انصاري سه اشكال به دلالت حديث رفع القلم مطرح كرده كه عبارات ايشان خالي از ابهام نيست. ايشان ميفرمايد:[12]
اولاً: ظاهر اين حديث، رفع مؤاخذه است نه رفع احكام. لذا همانطور كه مشهور قائل شدهاند، عبادات صبي صحيح و شرعياند نه تمريني و اين بدان معني است كه احكام شرعي در حق صبي ثابت هستند.
ثانياً: اگر قبول كنيم رفع القلم به معني رفع احكام است بايد همانطور كه مشهور گفتهاند آن را به معني رفع احكام تكليفي بگيريم نه رفع احكام وضعي.
چون احكام وضعي طبق مشهور در حق صبي ثابت است. مثلاً جنايت براي صبي ثابت ميشود و اين حكم وضعي در زمان صباوت حكم تكليفي براي صبي در پي ندارد اما پس از بلوغ، حكم تكليفي براي او اثبات ميكند. همچنين اين حكم وضعي مستتبع حكم تكليفي براي ساير بالغين است مثلاً بالغين نبايد صبي جنب را تمكين كنند كه مصحف را مس نمايد.
بنابراين، اشكالي ندارد كه بگوييم معامله صبي هر چند حكم تكليفي براي خودش در آن زمان نميآورد، اما مستلزم حكم تكليفي (= وجوب وفاء) براي او پس از بلوغ يا براي ولي او كه عقد با اذن يا اجازه او واقع شده است، ميباشد.
ثالثاً: به فرض اينكه حديث رفع القلم را دالّ بر رفع مطلق احكام بدانيم، اما اين دليل نميشود كه فعل صبي موضوع براي تكاليف بالغين قرار نگيرد. همانطور كه گاهي فعل يك حيوان موضوع قرار ميگيرد براي تكليفي كه متوجّه انسانها ميشود. پس فعل صبي محكوم به هيچ حكمي نيست تا زماني كه به بلوغ برسد و حكمي كه به آن فعل تعلق ميگيرد در حق او فعلي شود.
ابهام در عبارت شيخرحمه الله:
دو ابهام در عبارت شيخرحمه الله وجود دارد.
يك ابهام اين است كه ايشان در اشكال دوم علي المشهور تعبير ميكنند با اينكه قاعدتاً بايد نظر خودشان را بگويند چون ممكن است كسي اين خدشه را وارد كند كه ما نظر مشهور را قبول نداريم. براي رفع اين ابهام ميتوان عبارت را اينطور توجيه كرد كه چون كساني كه به حديث رفع القلم تمسك كردهاند خودشان جزء مشهور هستند، لذا مرحوم شيخ ميخواهد بفرمايد: شما كه جزء مشهور هستيد و احكام وضعي را در حق صبي ثابت ميدانيد چرا به حديث رفع القلم استدلال كردهايد؟
ابهام دوم كلام شيخرحمه الله اين است كه ايشان در اشكال دوم تعبير ميكنند كه احكام وضعي در حق صبي ثابت است، لذا مانعي ندارد كه بگوييم عقد صبي سبب ميشود براي حكم تكليفي وجوب وفاء پس از بلوغ.
در اشكال سوم هم تعبير ميكنند كه با فرض اينكه نه حكم تكليفي و نه حكم وضعي براي صبي ثابت نباشد ولي مانعي ندارد كه فعل صبي موضوع باشد براي ثبوت حكمي براي او پس از بلوغ.
سؤال اين است كه سبب بودن با موضوع بودن چه تفاوتي دارد؟! اگر در اشكال سوم فرض كرديد كه حديث رفع، احكام وضعي از جمله سببيت عقد صبي براي وجوب وفاء بعد از بلوغ را بر ميدارد، ديگر چه معني دارد كه فعل صبي را موضوع براي حكم بعد البلوغ قرار ميدهيد؟ مگر موضوعيت چيزي غير از سببيت است؟
لذا ممكن است به نظر آيد كه با وجود اشكال دوم، ديگر جايي براي اشكال سوم باقي نميماند، چون مال هر دو يكي است.
براي رفع اين ابهام، به عبارت شيخ در اينجا با دقت بيشتري مينگريم، ايشان ميفرمايد:
«ثانياً انّ المشهور علي الالسنة انّ الاحكام الوضعية ليست مختصة بالبالغين فلا مانع من ان يكون عقده سبباً لوجوب الوفاء بعد البلوغ او علي الولي اذا وقع باذنه او اجازته، كما يكون جنابته سبباً لوجوب غسله بعد البلوغ و حرمة تمكينه من مسّ المصحف».[13]
با توجه به تنظير بحث به جنابت كه خود حكم وضعي است بنظر ميرسد كه موحوم شيخ در اين اشكال دوم حكم وضعي را كه براي صبي تصحيح ميكند سببيت نيست، بلكه صحت عقد ميباشد يعني با توجه به عدم اختصاص احكام وضعي به بالغين، صحت عقد كه حكمي وضعي است درباره صبي ثابت ميباشد.
منتهي اين سخن پيش ميآيد كه ايشان چرا از سببيت در اين اشكال دوم سخن به ميان آورده است؟ پاسخ اين سؤال اين است كه حكم وضعي بدون حكم تكليفي لغو ميباشد، خواه ما مبناي شيخ را بپذيريم كه اساساً حكم وضعي از حكم تكليفي انتزاع ميباشد يا حكم وضعي را مجعول مستقل بدانيم، به هر حال مقوّم حكم وضعي يا مصحّح حكم وضعي، حكمي تكليفي است، مرحوم شيخ ميفرمايند كه اين حكم تكليفي، لازم نيست در مورد صبي با فرض صباوت وي باشد، بلكه يا در حق وليّ صبي است، يا در حق خود صبي ولي پس از بلوغ وي، در هر حال مرتفع شدن احكام تكليفي الزامي از صبي، سبب نميگردد كه حكم تكليفي متعلق به اولياء يا حكم تكليفي متعلق به صبي پس از بلوغ هم مرتفع گردد. پس مانعي ندارد كه در مورد صبي ما حكم وضعي را قائل گرديم كه عبارت است از صحت معامله.
در اشكال سوم، شيخ اين گونه حكم وضعي را هم از صبي مرتفع فرض ميكند، ولي ميفرمايد كه چه مانعي دارد كه فعل صبي، سبب و موضوع يك حكم براي بالغين يا براي خود صبي پس از بلوغ باشد.
خلاصه اشكال فوق از اينجا ناشي شده كه ما حكم وضعي را در اشكال دوم سببيت گرفتيم، ولي ظاهراً حكم وضعي كه در اشكال دوم براي صبي پذيرفته ميگردد، صحّت معامله است.
«õوالسلامõ»
[1]. سوره نساء،آیه6
[2]. تحرير الأحكام الشرعية على مذهب الإمامية (ط – الحديثة)، ج 2، ص: 536
[3]. (توضيح بيشتر) با توجه به ساير اشكالات، ناتمامي استناد ابوحنيفه و علامه حلي به آيه فوق به جهت استثناء مقام اختيار معلوم ميگردد.
[4]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج 26، ص: 19
[5]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج 26، ص: 20
[6]. عبارت جواهر چنين است: المفهوم في الشرط النهي كما يقتضيه كلام بعضهم، و مال اليه العلامة الطباطبائي و ربما يشهد له العرف )جواهر.
[7]. سوره نساء،آیه 5 (توضيح بيشتر) نهي (و لا تؤتوا السفهاء) درست در آيه قبل از آيه ابتلاء يتامي قرار گرفته است، لذا صاحب جواهر به قرينه سياق مفاد «و ادفعوا اليهم اموالهم» را به مفاد نهي فوق مرتبط ساخته، امر را در آيه در مقام بيان كيفيت پايان يافتن محجوريت سفهاء دانسته است.
[8]. وسائل الشيعة، ج 1، ص: 45،ح81. «…عَنِ الْأَعْمَشِ عَنِ ابْنِ ظَبْيَانَ قَالَ: أُتِيَ عُمَرُ بِامْرَأَةٍ مَجْنُونَةٍ قَدْ زَنَتْ فَأَمَرَ بِرَجْمِهَا- فَقَالَ عَلِيٌّ ع- أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ يُرْفَعُ عَنْ ثَلَاثَةٍ- عَنِ الصَّبِيِّ حَتَّى يَحْتَلِمَ- وَ عَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّى يُفِيقَ- وَ عَنِ النَّائِمِ حَتَّى يَسْتَيْقِظَ».
[9]. الخلاف، ج 3، ص: 353
[10]. غنية النزوع إلى علمي الأصول و الفروع، ص: 210. درغنیه بجای «یحتلم»،«یبلغ» دارد.
[11]. أجوبة مسائل و رسائل في مختلف فنون المعرفة، ص: 121
[12]. كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط – الحديثة)، ج 3، ص: 278
[13]. كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط – الحديثة)، ج 3، ص: 278