جلسه 370 – شرائط عاقد در اجرای صیغه – 9/ 10/ 80
بسم الله الرحمن الرحيم
جلسه 370 – شرائط عاقد در اجرای صیغه – 9/ 10/ 80
بررسی صحت عقد سکران
خلاصه درس قبل و اين جلسه
بحث پيرامون ذيل مسأله 13 عروه، عقد سكران بود، مرحوم سيد گفتهاند مشهور بر اساس صحيحه ابن بزيع قائل به صحت عقد سكران شدهاند، بر استدلال به اين صحيحه، اشكالاتي شده است در اين جلسه، ضمن نقل اين اشكالات به بررسي آنها ميپردازيم. و به اين نتيجه ميرسيم كه هيچ يك از اشكالات مانع تمسك به صحيحه ابن بزيع نيست.
(ادامه مسأله 13): «…و أما عقد السكري اذا أجازت بعد الإفافة ففيه قولان، فالمشهور انه كذلك و ذهب جماعة الي الصحة مستندين الي صحيحة ابن بزيع…»[1]
متن روايت
«عن محمد بن اسماعيل بن بزيع قال سألت ابا الحسنعليه السلام عن إمرأة ابتليت بشرب النبيذ فسكرت فزوّجت نفسها رجلاً في سكرها ثم افاقت فأنكرت ذلك، ثم ظنّت انه يلزمها ففزعت منه فاقامت مع الرجل علي ذلك التزويج. أحلال هو لها ام التزويج فاسد لمكان السكر و لا سبيل للزوج عليها؟ فقال «اذا اقامت معه بعد ما افاقت فهو رضا منها» قلت: و يجوز ذلك التزويج عليها؟ قال: نعم».[2]
بر اساس مفاد اين روايت صحيح السند چنانچه زني در حال مستي، خود را به ازدواج مردي درآورد و هنگامي كه به هوش ميآيد به ازدواج با آن مرد ترتيب اثر دهد، اين عمل، رضايت او را ميرساند و آن ازدواج صحيح است. البته سائل به هنگام طرح سؤال، اين نكته را يادآور شده كه زن نخست ازدواج را انكار كرده، سپس به خاطر ترس و نگراني ناشي از گمان به صحت عقد[3]، به آن ازدواج تن داده است. در عبارت فقيه به جاي «ففزعت منه» تعبير چنين است: «فورعت منه»[4] يعني از ترك ازدواج، تورّع به خرج داده و تمكين نمود تا به معصيت نيفتد.
بررسي دلالت روايت ابن بزيع
طرح سه اشكال از صاحب رياض
بر اساس فرمايش مرحوم صاحب رياض[5]
اولاً: چون مفاد اين روايت، مخالف قواعد قطعيهاي است كه شهرت عظيمي را نيز به همراه دارد، نميتوان آن قواعد را به وسيله اين روايت تخصيص زد و به خاطر اين روايت دست از آن قواعد برداشت.
ثانياً: اين عقد را نبايد به فضولي ملحق نمود زيرا عقد فضولي در مواردي صحيح است كه اصل آن از نظر صحّت، مشكلي نداشته باشد، يعني صحّت تأهلي داشته باشد، در حالي كه عقد سكري به خاطر زوال عقل، از اصل باطل است.
ثالثاً: در صورت الحاق به فضولي نيز نظر به اينكه رضايت سكري پس از انكار بوده، اين رضايت نميتواند مصحّح عقد باشد، چه آنكه بر اين مطلب ادّعاي اجماع شده است. كه رضايت بعد الانكار نافذ نيست.[6]
بررسی کلام صاحب رياض
تعبير مرحوم صاحب رياض در مورد اين روايت چنين است:
«… الاّ انّها لمخالفتها الاصول القطعية المعتضدة في خصوص المقام بالشهرة العظيمة لا يجوز التعويل عليها في مقابلتها و تخصيصها بها…»[7]
بررسي اشكال اول صاحب رياض
اشكال اول صاحب رياض از دو جهت قابل بررسي است: جهت اول: آيا اين روايت مورد اعراض اصحاب قرار گرفته است. جهت دوم: اين روايت با چه اصلي از اصول قطعي مخالف است؟
جهت اول: بررسي اعراض اصحاب
مرحوم شهيد ثاني هم در شرح لمعه درباره اين روايت ميفرمايد:
«… فأطرحها الاصحاب إلاّ الشيخ في النهاية…»[8]
البته اين مسأله در بين قدماء چندان مطرح نبوده و قبل از محقّق، تنها چهار نفر به آن پرداختهاند از اين چهار نفر نيز سه نفر از آنان در چهار كتاب قائل به صحّت شدهاند، در عين حال با توجه به اينكه قبل از صاحب رياض ده نفر از بزرگان علماء در يازده كتاب، حكم به صحت عقد كردهاند، اين تعابير از اين دو بزرگوار بسيار عجيب است. قائلين به صحت عقد سكران: صدوق در مقنع[9] و نيز در من لا يحضر كه كتاب فتوايي ايشان بوده و روايت را نقل كرده و چيزي در ردّ آن نياورده است. [10] شيخ در نهاية[11]. قاضي عبدالعزيز ابن برّاج در مهذّب.[12] فاضل آبي در كشف الرموز[13]. صاحب مدارك در نهاية المرام،[14] سبزواري در كفايه،[15] فيض در مفاتيح[16] ملا محمد هادي نوه برادر فيض در شرح مفاتيح[17]، شيخ حرّ در وسائل،[18] و شيخ يوسف بحراني در حدائق.[19]
در مقابل اين بزرگواران هم 9 نفر قائل به عدم صحت شدهاند: ابن ادريس در سرائر،[20] محقق در شرايع،[21] علامه در مختلف،[22] شهيد اول در لمعه،[23] فاضل مقداد در تنقيح،[24] شيخ مفلح صميري در غاية المرام،[25] محقق كركي در جامع المقاصد[26]، شهيد ثاني در مسالك[27] و روضه[28]، فاضل اصفهاني در كشف اللثام[29].
جهت دوم: روايت با چه اصلي از اصول قطعي مخالف است؟
اصلي كه صاحب رياض اين روايت را مخالف آن ميداند اين است كه سكران چون عقلش را از دست داده است نميتواند قصد انشاء عقد بنمايد و عبارتي كه او ميگويد الفاظي بدون قصد انشاء است و اگر بدون قصد انشاء الفاظي به كار برده شود با رضايت بعدي هم تصحيح نميگردد و لذا نبايد عقد سكران را با عقد فضولي قياس كنيم و اين همان نكتهاي است كه در اشكال دوم صاحب رياض مطرح شده است.
بررسي اشكال دوم صاحب رياض:
کلام علامه
علاّمه در مختلف ميفرمايند:«… ان بلغ السكر بها الي حدّ عدم التحصيل كان العقد باطلاً و لا ينعقد باقرارها لانّ مناط صحة العقود و هو العقل منفي فينتفي هنا و ان لم يبلغ السكر الي ذلك الحدّ صحّ العقد مع تقريرها اياه و عليه تحمل الرواية.»[30]
علامه با اين بيان اشكال صاحب رياض را قبلاً پاسخ دادهاند.
کلام محقق کرکی در پاسخ علامه
مرحوم محقق كركي در رد كلام علامه ميفرمايد: اگر سكر به حدّ زوال عقل نرسيده باشد عقدش صحيح است و نيازي به اجازه بعدي نيست.[31] مرحوم شهيد ثاني نيز ميفرمايد: «فيه نظر بين لانه اذا لم يبلغ ذلك القدر فعقدها صحيح و ان لم تقرره و ترضي به بعد ذلك فالجمع بين اعتبار رضاها مع السكر مطلقاً غير مستقيم…»[32]
پاسخ صاحب جواهر به محقق کرکی
صاحب جواهر ميفرمايد: روايت را به يكي از دو شكل ميتوان معنا كرد كه اين اشكال دفع گردد[33]:
معناي اول از روايت: ممكن است مراد علامه از مرتبهاي كه روايت را بر آن حمل كرده اين باشد كه عقل سكران تا حدّي از بين رفته ولي به حدّ هذيان نرسيده است و روايت از صورت هذيان منصرف است چون همه عقلاء عقد او را كأن لم يكن ميدانند و صرف رضايت بعدي را براي عقد نكاح كافي نميدانند و توهّم صحت هم نبوده تا راوي بپرسد «أحلال هولها أم التزويج فاسد»؟ پس سكران عاقد تنها نفع و ضرر را تشخيص نميدهد ولي قابليت قصد و انشاء عقد را همچنان داراست. لذا وي قاصد عقد بوده اما عقد او به خاطر زوال عقل حسابگر اثر بخش نبوده و نياز به اجازه بعدي دارد.
معناي دوّم روايت: صاحب جواهر ميفرمايد: «يمكن تنزيل الصحيح المزبور علي توكيلها في التزويج كما هو الغالب و المتعارف فهو حينئذٍ فضولي»[34] روايت كه ندارد كه عقد را خود زن خوانده است بنابراين، حمل ميكنيم كه در حال مستي براي اجراي عقد وكالت داده است. بنابراين اگر چه توكيل در حال سكر واقع شده و باطل است ولي چون مجري صيغه (= وكيل خيالي) به حسب معمول شخصي است عاقل و صلاحيت اجراء صيغه نكاح را دارد پس عقد او صحّت تأهّلي دارد و از آنجا كه فضولي بوده و زن بعد از افاقه رضايت خود را ابراز كرده، صحت فعلي پيدا ميكند.
بررسي اشكال سوم صاحب رياض
ايشان گفتهاند: اگر عقد سكران را مانند عقد فضولي هم بدانيم، نظر به اين كه در مورد روايت زن مست بعد از به هوش آمدن عقد را ردّ كرده است «انكرت ذلك» و «فاقامت مع ذلك الرجل» امضاي بعد الردّ است امضاء بعد از ردّ بالاجماع نافذ نيست،اين روايت از اين جهت خلاف اجماع است.
پاسخ اشكال
جواب اول: صاحب جواهر ميفرمايند: معناي انكار ردّ كردن عقد نيست بلكه مراد از انكار عبارت از وحشت از كاري است كه انجام داده است يعني وقتي كارش را غريب، غير متعارف و ناشناخته مييابد وحشت ميكند نه اين كه عقد را ردّ كرده باشد.
بررسی جواب اوّل
روشن است كه اين تفسير از عبارت «انكرت ذلك» خيلي خلاف ظاهر است كه بگوييم كه زن بعد از اطلاع راضي هم بود ولي انكرت ذلك يعني وحشت كرد.
جواب دوّم
مرحوم نراقي در مستند ميفرمايند؛ اين كه اجماعي و مورد تسلم است كه رضايت بعد از اظهار كراهت كافي نيست اين در باب فضولي است كه عقد را ديگري انجام داده، در اينجا عقد به صرف اظهار كراهت من له الامر، صحّت تأهلي خود را از دست ميدهد و با اجازه بعدي هم قابل تصحيح نيست ولي در ما نحن فيه چنين اجماع و تسلمي در كار نيست و چون عقد را خود زوجه خوانده «فزوّجت نفسها رجل» ممكن است صحّت تأهلي آن قويتر بوده با صرف اظهار كراهت كأن لم يكن تلقي نشود. و لذا با الغاء خصوصيت از آن مسأله نميتوانيم حكم مسأله ما را به دست آوريم.[35]
بررسي اشكال چهارم
اذني مصحّح عقد است كه از روي جهل به مسأله نباشد، و در مورد روايت زن پس از افاقه پيدا كردن به خيال آن كه عقد قبلي نافذ بوده «يلزمها ذلك» با مرد زندگي كرده «اقامت معه» و اين زندگي كردن قبول داشتن و امضاء كردن عقد سابق نيست. به عبارت ديگر، بعد از فرض صحت و نفوذ عقد نكاح، زن با اين مرد زندگي كرده است و اين زندگي كردن دليل امضاء عقد سابق نيست بلكه مبني بر اشتباهي بوده كه زن خيال ميكرده قبلاً عقد صحيح بوده است.
پاسخ اشكال چهارم
جواب اول
مرحوم نراقي[36] و مرحوم صاحب جواهر[37] ميفرمايند: اگر بپذيريم كه اگر رضايت مبني بر يك اشتباه باشد حقيقتاً رضايتي در كار نيست، اين كلام در صورتي صحيح است كه عبارت «ثم طنت انه يلزمها ففزعت منه فاقامت مع الرجل علي ذلك التزويج» در كلام امام آمده باشد و حال آن كه اين عبارت در كلام سائل درج شده است و نراقي ميفرمايد ما از ادله خارجي ميفهميم كه چنين رضايتي كفايت نميكند.
نقد جواب اول
اين جواب اصلاً براي ما قابل فهم نيست، اگر مبني بر اشتباه بودن رضايت در كلام سائل هم درج شده باشد بالاخره پاسخ حضرت بايد ناظر به اين مورد كه باشد و نميتوانيم مورد روايت را از پاسخ حضرت كه خارج كنيم، در نتيجه حضرت به چنين رضايتي ترتيب اثر دادهاند. پس اشكال باقي است. به خصوص در ذيل پاسخ حضرت، دوباره سائل در مورد خصوص اين ازدواج ميپرسد كه «و يجوز ذلك التزويج عليها؟» حضرت ميفرمايند: نعم.
جواب دوم
صاحب جواهر ميفرمايد: در معاملات، رضايت بالفعل كافي است هر چند در سلسله علل حصول رضايت شخص دچار اشتباه شده باشد، در مورد روايت نيز زن به تخيّل اين كه اين مرد، شرعاً شوهر اوست به عقد نكاح رضايت داده است و اين تخيّل، داعي رضايت دادن او شده است، شبيه معامله غبني، شخص به خيال اين كه معامله به ضرر او نيست اقدام ميكند و به معامله رضايت ميدهد و اگر بعداً هم بفهمد كه اشتباه كرده بوده، رضايت او به عقد از بين نميرود، هر چند اين رضايت از تخيل عدم غبن ناشي شده است و داعي و محرك او به انجام چنين عقدي خطا از آب در آمده است. خلاصه: بعد از فعليت رضايت به عقد، تخلف داعي مضر نيست.[38]
اشکال به جواب دوم
بر خلاف نظر صاحب جواهر، از صحيحه ابو ولاد استفاده ميشود كه رضايت مبني بر جهل كالعدم به حساب آمده، و بنابر فرمايش امام صادقعليه السلام تخلف داعي و رضايت مبني بر جهل نميتواند موجب تصحيح عقد گردد.
مقايسه مفاد روايت ابو ولاّد با روايت ابن بزيع
خلاصهاي از مفاد روايت ابو ولاّد
ابو ولاّد قاطري را براي رفت و برگشت به قصر ابن هبيرة براي يافتن كسي كه به او بدهكار بوده، اجاره ميكند اما به خاطر حركت مديون از آنجا وي از كوفه به نيل و از نيل به بغداد و سرانجام به كوفه باز ميگردد و نظر به اينكه سفر او پانزده روز به درازا ميكشد، براي حلّ مشكل و اختلاف خود با صاحب قاطر نزد ابو حنيفه رفته، و او ابو ولاّد را تبرئه مينمايد. صاحب قاطر هم پس از دريافت مقداري پول از ابو ولاّد، ذمّه او را مبرّا ساخته و از هم جدا ميشوند. در سال بعد ابو ولاّد به حضور حضرت صادقعليه السلام شرفياب شده، جريان را نقل ميكند. حضرت ميفرمايند: في مثل هذا القضاء و شبهه تحبس السماء ماءها و تمنع الارض بركتها آنگاه ميفرمايند تو ضامن كرايه قاطر هستي. و در پاسخ ابو ولاّد كه عرض ميكند او مرا حلال كرده، ميفرمايند: «انّما رضي بها و حلّلك حين قضي عليه ابو حنيفه بالجور و الظلم و لكن إرجع اليه فأخبره بما أفتيتك به فإن جعلك في حلّ بعد معرفته فلا شيء عليك بعد ذلك…»
ابو ولاّد پس از بازگشت نزد مكاري ميرود و داستان را نقل ميكند و ميگويد هر قدر ميخواهي بگو به تو بدهم، مكاري ميگويد: «حبّبت الي جعفر بن محمدعليهما السلام و وقع في قلبي له التفضيل» و ابو ولاد را حلال ميكند و ميگويد اگر ميخواهي مقدار پولي را كه دادهاي حاضرم آن را هم برگردانم.[39]
از اين روايت به خوبي روشن ميشود كه حضرت رضايت و تحليل مبني بر جهل به مسأله را كالعدم حساب كردهاند.
پاسخ از اشكال
جواب اول
پاسخ دومي كه از اشكال رضايت بعد از انكار نقل كرديم در پاسخ اين اشكال نيز ممكن است قابل طرح باشد، چه آنكه الغاء رضايت مبني بر جهل در روايت ابو ولاّد مربوط به جايي است كه متعلق به فعل غير باشد به خلاف رضايت سكري در روايت ابن بزيع كه مربوط به فعل خود اوست و ممكن است رضايت سكري به عقدي كه خودش خوانده الغاء نشده باشد.
جواب دوم
ما احتمال ميدهيم منشأ تفاوت دو روايت در مورد رضايت مبني بر جهل جهت ديگري باشد: به نظر ميرسد تحليل صاحب قاطر در روايت صحيحه ابو ولاّد تحليل صوري باشد، نه واقعي. زيرا صاحب قاطر پس از شنيدن فتواي ابو حنيفه، عادةً نبايد خود را مستحقّ كرايه زائدي بداند و متعارف مردم از پاسخ فقهاء اطمينان به حكم شرعي پيدا ميكنند. لذا تحليل او از باب تشريفات اخلاقي و عرفي است، نه از جهت تبرئه كردن واقعي ذمه بدهكار، به خلاف روايت ابن بزيع كه رضايت به عقد به معناي تن دادن به عقدي است كه به گمان وي، گريبانگير او شده، و از ردّ كردن آن ميترسد و پاي بندي به آن را وظيفه شرعي خود ميپندارد.
جواب سوّم
گرچه ما با توجه به روايت ابو ولاّد به توجيه مرحوم صاحب جواهر در مورد عدم ممانعتِ رضايت مبني بر جهل از صحت عقد و مسأله تخلّف داعي اشكال كرديم ليكن با بياني ديگر ميتوانيم به تفاوت دو روايت و عدم إسراء اين مسأله به روايت ابو ولاّد قائل شويم. زيرا نظر به اينكه تلازمي بين دو موضوع آن دو روايت نيست، حكم آن دو نيز ميتواند متفاوت باشد، چه آنكه موضوع روايت ابن بزيع عبارت از عقدي است كه زن خوانده، در حاليكه موضوع در روايت ابو ولاّد عبارت از تصرّفات خارجي يك شيء است. ممكن است تصرفات خارجي را موجب ضمان بدانيم و رضايت به تخيّل عدم استحقاق، ضمان را بر ندارد ولي رضايت به تخيل صحت عقد اثر داشته باشد و باعث صحت عقدي كه به تنهايي نافذ نبوده است بشود.
لذا، چنانچه تخلّف داعي را در مورد روايت ابن بزيع مانع نفوذ عقد ندانيم، رد رضايت و تحليل در روايت ابو ولاّد مانعي براي آن محسوب نميگردد. ادامه بحث در جلسه آينده. ان شاء الله
«والسلام»
[1] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)؛ ج 2، ص: 854
[2]. تهذيب الأحكام؛ ج 7، ص: 392
[3]. عبارت «ثم ظنّت انه يلزمها» به دو گونه قابل تفسير است الف. زن گمان كرد كه اين عقد صحيح بوده ملازم او و به او چسبيده است، ففزعت منه، ب: زن گمان كرد كه از نظر شرعي مرد شوهر و همراه اوست، ففزعت منه.
[4]. من لا يحضره الفقيه؛ ج 3، ص: 409
[5] رياض المسائل (ط – الحديثة)؛ ج 11، ص: 19
[6]. رياض المسائل (ط – الحديثة)؛ ج 11، ص: 19
[7]. همان
[8]. مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام؛ ج 7، ص: 99
[9] . المقنع (للشيخ الصدوق)؛ ص: 309
[10] . من لا يحضره الفقيه؛ ج 3، ص: 409
[11]. النهاية في مجرد الفقه و الفتاوى؛ ص: 468
[12]. المهذب (لابن البراج)؛ ج 2، ص: 196
[13]. كشف الرموز في شرح مختصر النافع؛ ج 2، ص: 99
صاحب كشف الرموز كلام شيخ را كه در نهاية نخست قائل به بطلان عقد شده سپس اجازه بعد از افاقه را نافذ دانسته، آورده، آنگاه كلام ابن ادريس را نقل ميكند كه: الاجازة لا تصحّح ما وقع باطلاً من اصله و انّما محلّ الاجازة بالنسبة الي الموقوف به. البته اين اشكال صرفاً يك اشكال لفظي است كه نظير آن را از اشكال محقق كركي در جامع المقاصد و توجيه شيخ در بحث فضولي ميتوان ديد. چون مراد شيخ از بطلان اين است كه آن صحيحي كه بتوان به آن ترتيب اثر داد نيست.
[14] نهاية المرام في شرح مختصر شرائع الإسلام؛ ج 1، ص: 30
[15] كفاية الأحكام؛ ج 2، ص: 91
[16]. مفاتيح الشرائع؛ ج 2، ص: 260)عبارت فيه تردّد در بعضي نسخهها غلط است و از حاشيه داخل متن شده است.(
[17] آدرس یافت نشد
[18]. وسائل الشيعة؛ ج 20، ص: 294؛ 14 باب أن السكرى إذا زوجت نفسها ثم أفاقت فرضيت و أقرته جاز ؛ ج 20، ص : 294
[19]. الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة؛ ج 23، ص: 173
[20]. السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى؛ ج 2، ص: 570
[21]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام؛ ج 2، ص: 218
[22] . مختلف الشيعة في أحكام الشريعة؛ ج 7، ص: 131
[23] . اللمعة الدمشقية في فقه الإمامية؛ ص: 175
[24] . التنقيح الرائع لمختصر الشرائع؛ ج 3، ص: 11
[25] . غاية المرام في شرح شرائع الإسلام؛ ج 3، ص: 24
[26] . جامع المقاصد في شرح القواعد؛ ج 12، ص: 84
[27] . مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام؛ ج 7، ص: 98
[28]. الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية (المحشى – كلانتر)؛ ج 5، ص: 112
[29] . كشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحكام؛ ج 7، ص: 53
[30] . مختلف الشيعة في أحكام الشريعة؛ همان
[31] . جامع المقاصد في شرح القواعد؛ همان
[32]. مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام؛همان
[33] . جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج 29، ص: 146
[34]. همان
[35] . مستند الشيعة في أحكام الشريعة؛ ج 16، ص: 100
[36] . مستند الشيعة في أحكام الشريعة؛ ج 16، ص: 100
[37] . جواهر الکلام، همان
[38] . همان
[39] . الكافي (ط – الإسلامية)؛ ج 5، ص: 291