جلسه 371 – شرائط عاقد در اجرای صیغه – 10/ 10/ 80
بسم الله الرحمن الرحيم
جلسه 371 – شرائط عاقد در اجرای صیغه – 10/ 10/ 80
بررسی صحت عقد سکران
خلاصه درس قبل و اين جلسه:
براي صحت عقد سكران به صحيحه ابن بزيع استدلال شده بود، يكي از اشكالاتي كه به اين صحيحه شد، اين بود كه رضايت سكران به عقد، به تخيل صحت عقد بوده و چنين رضايتي براي تنفيذ عقد كافي نيست، همچنان كه از صحيحه ابي ولاّد به دست ميآيد، در اين جلسه ضمن بررسي تفاوتهاي بين اين دو صحيحه، به پاسخ اين اشكال ميپردازيم، اشكال ديگري كه به صحيحه ابن بزيع شده بود، اين بود كه رضايت سكران بعد الافاقه، رضايت بعد الردّ است و رضايت بعد الرّد عقد را تصحيح نميكند پاسخهايي را كه به اين اشكال داده شده است در اين جلسه بررسي ميكنيم و در پايان بحث، به اين نتيجه ميرسيم كه عقد سكران با رضايت بعدي نافذ است.
بررسی صحت عقد سکران
ادامه بررسی مفاد صحيحه ابی ولاد و ابن بزيع و مقايسه آن دو
يكي از اشكالاتي كه به صحيحه ابن بزيع شده، اين بود كه رضايتي كه مبني بر جهل باشد به درد نميخورد و مصحّح عقد و مانند آن نميشود. در جلسه گذشته گفتيم صاحب جواهر فرمودند كه جهل به مسأله حيث تعليلي و علت حصول رضايت به عقد شده است، همچنان كه در معامله غبني، تخيّل عدم غبن باعث حصول رضايت به عقد شده است و لذا بعد از كشف خلاف، اصل معامله را باطل ندانسته، فقط آن را خياري ميدانيم. به اين مطلب اشكال شد كه از صحيحه ابي ولاّد استفاده ميشود كه رضايت مبني بر جهل به مسأله كافي نيست. در پاسخ تفاوتهاي مختلفي بين صحيحه ابي ولاّد و صحيحه ابن بزيع ذكر شده است، چند جهت فارقه را بررسي كرديم، در اين جلسه ادله اين جهات را بررسي ميكنيم:
فارق اول بين صحيحه ابن بزيع و صحيحه ابي ولاّد
يكي از فرقهايي كه ميتوان گذاشت و مرحوم فاضل هندي مقداري از آن را فرموده لكن به نحوي كه ايشان گفته بودند محل اشكال بود و گذشت. لكن تقريب ديگري دارد كه دافع اشكال باشد اين است كه:
در صحيحه ابي ولاّد حكم به عدم كفايت تحليل و رضا كرده بود چون بر اثر جهل به حكم، رضايت ثانوي واقعي پيدا نكرده است بلكه به تخيّل اين كه حق ندارد، رضايت داده است، نه اين كه از حق خود گذشته باشد. ليكن در صحيحه ابن بزيع (همچنان كه متعارف چنين است) شوهر يك عقد واقعي انجام ميدهد به گمان اينكه زن در حال عادي است و متوجه نبود كه زن مست است و خود زن بعداً ميگويد كه من در حال مستي بودم و هيچ نميفهميدم أنكرت ذلك و گفت عقد ما يك عقد شرعي صحيحي نبود ولي براي مدعاي خودش حجت شرعي ندارد تا شوهر را مجبور به قبول كند و از طرفي موازين شرعي و قانوني اقتضاء ميكند كه عقد صحيح باشد و اين را زن او بدانند حال كه اين زن متوجه است كه در حال ايقاع عقد مست بوده و عقد در حال مستي صحيح نيست لكن چون به حكم ظاهر شرع اين زن آن مرد حساب ميشود، زن ميبيند چارهاي نيست و اين مرد به او چسبيده است «و ظنّت انه يلزمها» و به حكم اضطرار و عنوان ثانوي واقعاً به اين عقد راضي ميشود تا رابطه او با اين مرد مشروع باشد يعني با شرايط موجود واقعاً راضي به عقد ميشود هر چند كه اگر در حالت متعارف ميخواست اقدام به ازدواج كند و اين شرايط براي او پيش نيامده بود به اين ازدواج راضي نميشد ولي در مقام، رضايت ثانوي و به حكم اضطرار پيدا ميكند و همين اندازه براي صحت عقد كافي است. نه اين كه به عنوان اين كه با عقد قبلي واقعاً همسر او شده است به زندگي كردن با او رضايت داده است كه بگوييم چون رضايت او مبني بر تخيّل صحت عقد قبلي بوده كافي نيست بلكه چون مجبور است در اختيار اين مرد باشد براي اين كه تمتعاتش حلال باشد از همين الان واقعاً به عقد قبلي رضايت ميدهد و اين رضايت ثانوي بالاضطرار كافي است. كما في بيع المضطرّ، امّا در صحيحه ابو ولاّد چنين رضايتي نيست و مكاري نميگويد در هر حال من فعلاً واقعاً رضايت ميدهم بلكه به عنوان اين كه خود را طلبكار نميداند جعله في حلٍ بيش از اين طلبكار نيستم نه اين كه اگر هم طلبكار باشد بالاضطرار از حق خود گذشتهام. زيرا او مضطرّ نيست كه از حق خودش بگذرد. پس آنجا رضايت واقعي به حكم اضطرار حاصل نميشود.[1]
خلاصه اينكه، رضايت واقعي و لو به حكم اضطرار كافي است و عقلاء هم بر رضايت به حكم اضطرار در همه معاملات اثر بار ميكنند و در معاملات معاوضي مالي تصرفات را أكل به باطل نميدانند با آنكه معامله رضايت به طبع اولي را دارا نيست.
نقد فارق اول
اين فارق، از جهتي خلاف ظاهر روايت ابن بزيع است چون روايت دارد «فاقامت مع ذلك الرجل» و اين عبارت مطلق است، در اين فارق تقييدي به اين عبارت زدهايم كه «رضيت بذالك العقد فاقامت مع ذاك الرجل».
فارق دوم بين دو صحيحه ابو ولاّد و ابن بزيع
فارق ديگر ]كه مستلزم تصرفي در اطلاق دليل نيز نميباشد[ اين است كه اگر كسي از روي جهل و ندانستن مسئله يا عدم التفات راضي به معاملهاي باشد نسبت به صحيح دانستن شارع بر دو گونه است. گاهي جهل به نحوي است كه شخص راضي نميشود كه شارع عقد او را صحيح بداند و گاهي جهل اينگونه نيست.
توضيح اينكه؛ گاهي شخص از روي جهل اقدام به معاملهاي ميكند يا راضي به امري ميشود اما اگر از او بپرسند كه اگر حكم مسأله چنين نباشد و اطلاع تو از حكم مسأله خطا باشد آيا راضي ميشويد و دلت ميخواهد كه آن معامله تو صحيح باشد؟ جواب ميدهد كه نه اگر حكم چنين نباشد دلم نميخواهد كه همان رضايت قبلي كار را تمام كند. در صحيحه ابي ولاّد امر اينگونه است.
يعني مكاري به اعتماد ابو حنيفه خيال ميكرده كه استفاده كننده از قاطر ضامن نيست و لذا او را حلال كرده است لكن اگر از او بپرسند كه اگر بر خلاف نظر شما ابو حنيفه اشتباه كرده باشد و تو طلبكار باشي به خاطر اين فتواي غلط ابو حنيفه راضي هستي كه شارع او را ضامن نداند؟ خواهد گفت خير، من اگر طلبي داشته باشم ميخواهم به طلبم برسم.
و گاهي شخص از روي جهل به حكم رضايت ميدهد و اگر از او بپرسند چنانچه اشتباه كرده باشي، دوست داري كه شارع معامله تو را صحيح بداند خواهد گفت: آري، در اينجا در كمون نفس او يك رضايت مطلق به صحت معامله ـ حتي در فرض خطا بودن اطلاع او از حكم شرعي ـ وجود دارد و صحيحه ابن بزيع از اين قبيل است يعني هر چند زن به خيال صحت عقد «ظنت ان العقد يلزمها» به زندگي ادامه داده لكن در همان حال اگر از او بپرسند، هر چند عقد تو تا به حال صحيح نبوده (بر خلاف تخيل شما) آيا راضي هستي كه شارع حكم به صحت عقد تو بكند و تمتعات تو با شوهر واقعي باشد يا همين مقدار براي تو كافي است كه تمتعات تو ظاهراً حلال باشد و عقاب نداشته باشد، هر چند وطي به شبهه باشد، بدون ترديد خواهد گفت من ميخواهم عقدم صحيح باشد و نميخواهم مباشرت من به وطي به شبهه باشد. اين رضايت به صحّت عقد در كمون قلب در مورد صحيحه ابن بزيع هست ولي رضايت به عدم ضمان در مورد صحيحه ابو ولاد نيست. و هذا هو الفارق. لذا اگر در مورد صحيحه ابو ولاد حضرت فرمودند كه رضايت مبني بر جهل به حكم، كفايت نميكند، منافات ندارد كه در مورد صحيحه ابن بزيع ـ عقد سكران ـ رضايتي (ذلك رضاً) كه با زندگي كردن (اقامت مع ذاك الرجل) همراه است، براي صحت عقد نكاح كافي باشد.
منتهي از اين كه حضرت با چنين رضايتي همان عقد سابق را صحيح دانسته است معلوم ميشود كه سكران در مورد روايت مست كامل نبوده و الاّ عقد او مانند هذيان گفتن ميشد كه با هيچ گونه قصدي همراه نبوده و التزام و قصد انشاء در آن نيست، چنين الفاظي و لو با رضايت بعدي همراه شود براي تحقق نكاح ـ كه صرف رضايت براي تحقق آن كافي نيست ـ كافي نيست و به جهت وضوح بطلان عند العرف روايت ابن بزيع از اين مورد منصرف است. و چون سكر مختصري داشته در ايجاب عقد قصد نكاح داشته است و لذا «زوّجت نفسها» گفته شده است ولي از آنجا كه عقل كامل نداشته، صلاح و فساد خود را تشخيص نميداده، نيازمند اجازه بعدي است.
اشكال ديگري به صحيحه ابن بزيع
اشكال ديگري كه به صحيحه ابن بزيع شده بود اين بود كه رضايت در اين صحيحه امضاي بعد الانكار است و اجماعاً چنين امضايي نافذ نيست. پاسخهايي از اين اشكال داده شده كه به برخي از آنها در جلسه گذشته اشاره كرديم.
پاسخ اول
مرحوم نراقي در مستند، اجماعي كه بر بطلان امضاي بعد الانكار هست مربوط به عقدي است كه ديگري فضولتاً انجام داده است و ما نحن فيه سكران بعد الافاقة ميخواهد عقد خودش را تنفيذ كند و اين مورد داخل اجماع سابق نبوده، با الغاء خصوصيت نيز نميتوانيم حكم ما نحن فيه را از آن استفاده كنيم[2].
پاسخ دوم
آنچه اجماعي است عدم نفوذ امضاي بعد الردّ است و در ما نحن فيه ردّي صورت نگرفته است. چون كسي كه عقدي را ردّ ميكند اصل تحقق آن را قبول دارد ولي در مورد روايت اول، زن «انكرت ذلك» گفت چنين عقدي نبوده است منتهي بعد كه ـ مثلاً با شهادت ـ فهميد عقد صورت گرفته و ظنت انه يلزمها به زندگي كردن تن داد. پس وقتي كه «انكرت ذلك» ميگفت چنين عقدي نبوده است، نه اين كه عقد واقع شده را ابطال و ردّ كند تا زندگي كردن بعدي او امضاي بعد الردّ محسوب شود. در چنين فرضي دليلي بر بطلان عقد نداريم.
خلاصه، شخص به نحو سالبه به انتفاء موضوع گمان ميكند كه عقدي واقع نشده است اما بر فرض وقوعش مخالفتي با عقد ندارد. لذا بعداً وقتي فهميد كه عقد واقع شده است عقد را ميپذيرد. بنابراين، فانكرت ذلك يعني ادّعا كرد كه چنين عقدي واقع نشده است نه اينكه عقد واقع شده است ولي من ابطالش ميكنم.
پاسخ سوّم
ميتوان «انكرت ذلك» را به شكل ديگري معني كرد كه اين اشكال مندفع گردد و اين معني به معناي قبل نزديك است، «انكرت ذلك» يعني وقوع عقد صحيح را منكر شد چون ميگويد مست بودم به چنين ازدواجي اقدام كردم و عقد مست صحيح نيست. در اين صورت نيز ميگويد عقد صحيحي واقع نشده است. نه اين كه عقد واقع شده صحيح را ابطال و ردّ كند تا با رضايت بعدي قابل تنفيذ نباشد.
پاسخ چهارم
بعضي از رفقاي جلسه، احتمال دادند كه انكار در حديث به معناي ناشناختن باشد، زيرا گاهي انكار نقطه مقابل معرفت است، مثل آن جمله معروف ان تنكروني فانا ابن الحيدر يعني اگر مرا نميشناسيد و جهل داريد. اما گاهي انكار در باب مدّعي و منكر است كه شخص چيزي را انكار ميكند[3] با آنكه چه بسا ميداند طرف مقابل راست ميگويد اما زير بار نميرود و اقرار نميكند بلكه انكار لفظي ميكند كه از آن تعبير به جحد نيز ميكنند. به هر حال، بعضي انكار در حديث را به معناي نشناختن معنا كردهاند كه بعد از افاقه، ابتداء يادش نبود، از اينرو اظهار بي اطّلاعي كرد، امّا بعداً كه يادش آمد اظهار موافقت كرد، نه اينكه ابتداءً رضايت نداشت و سپس رضايت ثانوي پيدا كرد.
لكن اين معناي چهارم بعيد است. زيرا چه ارتباطي دارد كه ابتداءً در سؤال درج كنند كه وقتي افاقه پيدا كرد ابتداءً يادش نبود امّا بعداً يادش آمد يا از راهي دليل اقامه كردند كه چنين عقدي واقع شده است آن وقت قبول كرد. آنكه در سؤال دخالت دارد اين است كه آيا سُكر او به حدّ هذيان رسيده بود كه مسلوب العبارة باشد يا آنكه به حدّ هذيان نرسيده بود كه مسلوب العبارة نباشد. اما اينكه اوّل يادش نباشد و بعداً يادش بيايد دخيل در مسئله نيست.
خلاصه: همه اين معاني در اين جهت مشتركند كه زن عقد را ابطال نكرده است تا صحت تأهّلي عقد از بين برود و امضاي بعدي او مفيد نباشد. بنابراين روايت از مورد اجماع يعني امضاي بعد إبطال خارج است.
أخذ به قواعد يا تخصيص قواعد
شهيد ثاني فرموده[4]: بعضي مثل شيخ طوسي به نصوص در مقابل قواعد عمل ميكند و قواعد را تخصيص ميزند و در مسأله عقد سكران در نهايه[5] به روايت ابن بزيع تمسك كرده است و قواعد را كنار گذاشته است ولي ترجيح با اين است كه ما قواعد را حفظ كنيم و رفع يد از نصوص كنيم.
صاحب حدائق اشكال كرده و به نظر ميرسد كه اشكال او وارد است هر چند صاحب جواهر با «و ان كان هو كما تري»[6] سخن صاحب حدائق را ردّ كرده است ـ صاحب حدائق ميفرمايد: خود شما آقايان به وسيله نصوص قواعد عامه را تخصيص ميزنيد مثلاً با خبر واحد معتبر عمومات قرآني را تخصيص ميزنيد چرا در مقام به فرض كه روايت خلاف قاعده است عمل نميكنيد و آن را مخصّص قاعده قرار نميدهيد. شاهد بر اين تخصيص اين است كه با آنكه شما به بركت حديث رفع قلم، صبي و مجنون را مسلوب العبارة ميدانيد[7] و عقد صبي را با اجازه لا حق هم تصحيح نميكنيد لكن مستثنياتي از اين قاعده ذكر كردهايد از جمله، اگر ولي براي پسر خردسالش زن گرفت و آن پسر در ده سالگي زن را طلاق داد، روايت صحيحه دارد كه زن را نگاه ميدارند اگر پسر بعد از بلوغ، از آن طلاق رفع يد كرد، آن طلاق صحيح است[8] و عدهاي طبق اين روايت فتوا دادهاند. پس تخصيص قواعد به واسطه نصوص را شما مرتكب ميشويد، چرا در مقام اگر روايت خلاف قاعده است آن را مخصص قاعده نميدانيد.[9]
من يادم هست كه شهيد ثاني در شرح لمعه در باب ارث نوه ميفرمايد: نوه ارث من يتقرب به الي الميت را ميبرند يعني مثلاً دختر اگر تنها فرزند پسر متوفي باشد دو برابر پسري كه تنها فرزند دختر متوفي است ارث ميبرد چون نوه پسري سهم پدرش را ميبرد و نوه دختري سهم مادرش را ميبرد. اين مطلب مشهور بين اماميه است و روايت صحيحه هم دارد ولي سيد مرتضي به عامّ قرآني ﴿يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل حظّ الانثيين﴾[10] عمل ميكند چون بدون شبهه و لو شامل نوه هم ميشود شهيد ثاني ميفرمايد: «هذا كله حق لولا دلالة الاخبار الصحيحة علي خلافه هنا»[11] بنابراين خود شهيد ثاني قواعد را به نص تخصيص ميزند. چرا در مقام اخذ به قواعد كرده است. پس اشكال صاحب حدائق وارد است.
بررسي نهايي مسئله
به نظر ميرسد ما بايد به نصّ أخذ كنيم و نص از بعضي از فروض مسئله كه دو فرض هذيان و نشو[12] باشد انصراف دارد چنانچه عبارات فقهايي كه به نص عمل كردهاند از اين دو فرض انصراف دارد. اگر سكر خفيف باشد عقد صحت تأهّلي دارد و با امضاي لاحق تصحيح ميشود. كما عليه المشهور خلافاً للمحقق الكركي و الشهيد الثاني و امثالهما[13]. اگر سكر به حدّ هذيان برسد عقد صحت تأهّلي هم ندارد همانطور كه اگر كسي در خواب، عقدي را جاري كند اين عقد صحت تأهّلي براي امضاي لاحق ندارد و از نص و كلمات اصحاب اطلاق فهميده نميشود. بنابراين از كلام شيخ در نهايه اطلاق استفاده نميشود بلكه كلام او از فرض هذيان منصرف است و تعجب از مرحوم آقاي حكيم است كه عبارت «زوّجت نفسها» در روايت را از فرض هذيان منصرف ميداند[14] اما عبارت «اذا عقدت المرأة علي نفسها»[15] در كلام شيخ در نهايه را از فرض هذيان منصرف نميداند و ميفرمايد: «در فرض هذيان، اجازه لاحق طبق قاعده آن را تصحيح نميكند با آنكه ظاهر كلام شيخ، تصحيح آن است»[16] در حالي كه عبارت شيخ در نهايه شبيه عبارت صحيحه ابن بزيع است و وجه انصراف (خلاف ارتكاز عرفي و قواعد شرعي بودن) در هر دو مشترك است و حق اين است كه كلام شيخ نيز مانند نص از فرض هذيان منصرف است.
کلام مرحوم خوئی در رابطه با روايت ابن بزيع
از كلام مرحوم آقاي خويي بر ميآيد كه روايت ابن بزيع ناظر به صورت هذيان است و نص امر خلاف قاعده را تصحيح ميكند.[17]
نقد کلام مرحوم خوئی
لكن به نظر ميرسد روايت ناظر به صورت هذيان نيست بلكه سكر خفيف است و روايت از جهت ديگر خلاف قاعده است زيرا طبق قاعده چون زن متوجه بوده است پس عقد او بايد صحت فعليه داشته باشد نه صحت تأهليّه. يعني براي صحت فعليه نيازي به اجازه لاحق هم نباشد لكن ما بواسطه نصّ اين قاعده را تخصيص ميزنيم و حكم به نفي صحت فعلي عقد او ميكنيم و سكران را از عقد نافذ محجور ميدانيم. بنابراين صحت فعليه متوقف بر رضايت بعدي زن است. بله اگر هنوز سكري حاصل نشده است بلكه مقدمات سكر حاصل شده است كه مرحوم مجلسي اول از آن تعبير به نَشوِ ميكند[18]، در اينصورت عقد صحت فعلي دارد و احتياج به اجازه لا حق هم ندارد و روايت، از اين فرض نيز منصرف است.
نتيجه اينكه، روايت ناظر به فرض سكر و حالت متوسط بين حالت نشو و حالت هذيان است چنانچه بعضي روايت را اين گونه توجيه كردهاند و كساني هم كه در كلامشان قيدي نيامده است ظاهراً مرادشان همين است. امّا حمل روايت بر حالت نشو كه مرحوم مجلسي اول فرموده يا حمل روايت بر حالت هذيان كه مرحوم آقاي خويي فرموده بعيد است. توضيح اينكه همانطور كه مرحوم آقاي حكيم[19] فرموده و از جواهر هم خلافش بر نميآيد، گاهي شخص مست است و عقل او زايل شده است به طوري كه ضرر و نفعش را تشخيص نميدهد و رشد ندارد، امّا هذيان هم نميگويد مثل آدم سفيهي كه رشد مالي ندارد، منتهي سفيه فاقد رشد است دائماً ولي اين شخص مست فاقد رشد است موقتاً، پس صحت تأهلي عقد او از فاقد رشد كلي اولي است.[20]
بررسی صحت فعليه عقد سکران
چرا عقد سكران صحت فعليه نداشته باشد؟
ممكن است كسي بگويد: عدم رشد در مورد سكران، عدم رشد موقت است عمومات عقود اقتضاء ميكند همه عقود صحت فعليه داشته باشند. نسبت به سفيه ـ فاقد رشد ثابت ـ تخصيص خورده ولي تخصيص آن در مورد سكران مشكوك است، و ادله سفيه نه به اطلاق لفظي و نه با الغاء خصوصيت شامل سكران نميشود پس در اين جا چرا حكم به صحت فعلي عقد نشود؟
لكن ميتوان گفت: اگر ما بوديم و قواعد عامّه، حكم ميكرديم كه مست با سفيه فرق داشته باشد و به خاطر اولويت ذكر شده، عقد او صحت فعليه داشته باشد لكن صحيحه ابن بزيع عدم رشد موقت را ملحق به عدم رشد دائم كرده است و از اين جهت روايت قواعد عامه را تخصيص ميزند. پس روايت سكران را ملحق به سفيه ميكند و او را كالسفيه ميداند نه اينكه مصداق حقيقي براي آن درست كند. و تقريباً اجماع قائم است كه سكران اگر به حدّ هذيان نرسيده باشد، عقد او صحت فعليّه ندارد. در باب طلاق هم طلاق سكران صحيح نيست پس حكم به صحت فعليه نكاح او نميتوان كرد.
عدم فرق بين سكران و سكري
به نظر ميرسد بين مرد مست و زن مست در مسئله فرقي نباشد و مرد هم اگر در حال مستي عادي عقد خواند، عقد او صحت تأهّليّه دارد چنانچه مشهور بين فقهاء اماميه الاّ ماشذّ فرق نگذاشتهاند. قبل از اين قرون اخير يك نفر را هم نديدهايم كه بين زن و مرد مست فرق بگذارد. اما اينكه مرحوم صاحب العروة بين سكران و سكري فرق گذاشته است اين است كه آن طور كه شنيدهام مرحوم صاحب عروة به سه كتاب بسيار اعتناء داشته است، يكي به جواهر و ديگري به مستند الشيعه و سوّم به جامع الشتات ميرزاي قمي. و چون مرحوم نراقي در مستند بين مرد مست و زن مست فرق گذاشته است[21] ايشان هم به تبع مستند فرق گذاشته است. و گرنه ما به جز در مستند حتي يك نفر را نديديم كه فرق بين سكران و سكري بگذارد، اكثراً تصريح كردهاند كه فرقي نيست بعضي هم ظاهر كلام آنها اطلاق است.
«õوالسلامõ»
[1]. كشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحكام؛ ج 7، ص: 53 (ابن مطلب که استاد فرمودند را یافت نکرديم)
[2]. مستند الشيعة في أحكام الشريعة؛ ج 16، ص: 100
[3]. چنانچه در معناي دوم و سوم، انكار به همين معنا بود.
[4]. مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام؛ ج 7، ص: 98
[5]. النهاية في مجرد الفقه و الفتاوى؛ ص: 468
[6]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج 29، ص: 145
[7] ـ هر چند ما صبي را مسلوب العبارة نميدانيم چنانچه گذشت.
[8]. من لا يحضره الفقيه؛ ج 4، ص: 310 و وسائل الشيعة، باب 11 من ابواب ميراث الأزواج، حديث 4، من كتاب الإرث.
[9]. الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة؛ ج 23، ص: 175
[10] . سوره نساء، آیه 11
[11] . الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية (المحشى – كلانتر)؛ ج 8، ص: 105
[12]. توضيح فرض نشو بزودي ميآيد.
[13] برای مستند سازی نیاز به تحقیق می باشد
[14]. مستمسك العروة الوثقى؛ ج 14، ص: 388
[15] .النهاية في مجرد الفقه و الفتاوى؛ ص: 468
[16]. همان
[17]. موسوعة الإمام الخوئي؛ ج 33، ص: 156
ايشان در ذيل عبارت متن كه «لا مكان حملها ]اين صحيحة ابن بزيع[علي ما اذا لم يكن سكرها بحيث لا التفات لها الي ما تقول» ميگويند: «ما ذكر من المحامل خلاف الفهم العرفي…».
.[18] روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه؛ ج 8، ص: 230
[19]. مستمسك العروة الوثقى؛ ج 14، ص: 388
.[20] از اينرو در جواهر ميفرمايد: بل لعلّه اولي من السفيه، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج 29، ص: 145
.[21] مستند الشيعة في أحكام الشريعة؛ ج 16، ص: 100