جلسه 383 – نکاح حمل – 29/ 10/ 80
بسم الله الرحمن الرحيم
جلسه 383 – نکاح حمل – 29/ 10/ 80
حکم بیع و شراء اموال حمل – سهم الارث حمل – عدم اشتراط علم زوج وزوجه به اوصاف همدیگر
خلاصه درس قبل و اين جلسه
بحث راجع به نكاح حمل بود. البته نكاح حمل چندان محل ابتلا نيست ولي مثل بيع و شراء كه مرحوم سيد عطف كرده مورد ابتلا است، لذا مسأله جاي طرح دارد. گفتيم اين فتواي به عدم صحت را از جواهر[1] و ايشان از جامع المقاصد[2] اخذ كردهاند و قبل از اينها علامه در تذكره با تعبير ديگري راجع به ارث و وصيت (ظاهراً وصيت تمليكيه) قائل شده است.
همچنين اشكال مرحوم آقاي حكيم مطرح گرديد كه در مورد بيع و مانند آن (غير از نكاح) ميگويند زماني كه وارث ميت يا يكي از ورثه، حمل است، وصي يا حاكم شرع يا عدول مؤمنين ميتوانند در صورت مصلحت يا در صورتي كه خطري متوجه مال باشد، آن را بفروشند و معامله صحيح است. پس فرمايش مرحوم سيد كه در غير باب نكاح مثل بيع هم، حمل را صالح براي تمليك و تملّك ندانسته، تمام نيست.[3]
اصل اين مطلب كه عقلاء براي حمل، اعتبار ملكيت نميكنند مطلب درستي نيست و مالك شدن حمل، مخالف اعتبار عقلايي نيست.[4]
اما نقض آقاي حكيم به فروش سهم الارث حمل به دليل اينكه چند احتمال در مسأله هست، نميتواند نقض معتبري باشد. البته در فرضي كه يكي از ورثه، حمل باشد و قبل از ولادت سقط گردد، در اينجا مسلم است و روايت هم دارد كه اعتبار ملكيت براي چنين حملي نميشود. اما اگر در موقع موت مورث، حمل بود و بعد زنده به دنيا آمد.
احتمالات مسأله سهم الارث حمل
در اينجا چند احتمال وجود دارد
احتمال اول
كه احتمال مرجوحي است و ظاهراً قائلي نداشته باشد بلكه يك تصور در مسأله است اين است كه فقط كساني ارث ميبرند كه موقع مرگ مورث، مصداق يكي از عناويني باشند كه صلاحيت مالكيت دارند و چون حمل، مصداق عنوان ولد نيست، لذا ارث به او تعلق نميگيرد. شاهد مطلب هم اين است كه (در مورد نوزادهاي دوقلو) ملاك تشخيص ولد اكبر را تقدم در ولادت ميدانند نه زمان حمل و لو بعضي از كارشناسان جديد ميگويند آنكه نطفهاش زودتر منعقد شده، ديرتر به دنيا ميآيد.
احتمال دوم
اين است كه گفته شود حمل موقع موت مورث مالك نميشود و سهم او در ملك ميت مورث باقي ميماند اما بعد از ولادت حيّاً متصف به وصف مالكيت ميشود.
احتمال سوم
اين است كه بگوييم حمل اگر در زمان موت مورث حي باشد مالك ميشود اما مالكيتش مشروط است به اينكه زنده به دنيا بيايد به نحو شرط متأخر.
احتمال چهارم
هم اينگونه تصوير ميشود كه مالكيت حمل حين موت المورث را مالكيت متزلزل بدانيم يعني اصل ملكيت از همان زمان حمل محقق ميشود اما استقرار ملكيت منوط به اين است كه زنده به دنيا بيايد و اگر در شكم مادرش بميرد از او به ساير ورثه (ورثه خودش يا ورثه ميت) منتقل ميشود.
با توجه به اين چهار احتمال، نقض آقاي حكيم به صاحب جواهر وارد نيست چون خود صاحب جواهر جرء كساني است كه معتقدند حمل اصلاً مالك نميشود و بعد از ولادت مالك ميشود و اگر بيعي صورت بگيرد نقل و انتقال از ملك ميت و به ملك ميت صورت ميگيرد. در حالي كه آقاي حكيم كانّه مسلم فرض كرده كه فقها در موارد بيع و شراء حمل را مالك ميدانند. بله، اصل مدعاي آقاي حكيم كه اعتبار ملكيت براي حمل، اشكال عقلايي ندارد، مطلب صحيحي است كما تقدم و لذا اگر اطلاقاتي در كار باشد با آن اطلاقات ميتوانيم حكم به مالكيت حمل بكنيم.
بررسي حواشي آقايان بر عروه
در اين عروه چاپ جامعه مدرسين دو حاشيه از آقايان هست كه مطالبش بحث شد ولي مناسب است به آن اشارهاي كنيم. يكي حاشيه آقاي خويي و ديگري حاشيه آقاي گلپايگاني.
حاشيه مرحوم آقاي خويي
آقاي خويي در شرح عروه بياني داشتند كه گفتيم بيان مناسبي نيست و شايد در تقرير مطلب اشكال پيش آمده و آن اينكه سلب انسانيت از حمل بشود. گفتيم سلب انسانيت قبل از ولوج روح قابل قبول است اما بعد از ولوج روح سلب انسانيت از حمل وجهي ندارد. ولي در حاشيه عروه فقط ميفرمايند اطلاقاتي در كار نيست.[5] شايد نظر ايشان اين باشد كه ادله باب نكاح مثل ﴿و انكحوا الايامي منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم﴾[6] متضمن الفاظي نيستند كه به اطلاقشان شامل حمل نيز گردد تا ناگزير شويم مثل مرحوم سيد با انصراف، مسأله را حل كنيم. چون مثلاً صدق ايّم و ايّمه (مفرد ايامي) مشروط به ولادت است و اين كلمات بر حمل صدق نميكند. همچنين تعبير «منكم» در اين آيه به معناي اين است كه زوج يا زوجه بايد جزء شما به دنيا آمدهها باشند و اينكه بگوييم حمل هم مصداق «منكم» است، محرز نيست.
نقد کلام مرحوم آقای خوئی
جواب اين فرمايش اين است كه ادله نكاح اختصاص به اين آيه ندارد. تعابير ديگري وجود دارد كه از حيث دلالت وضعي اشكالي در شمولشان نسبت به حمل وجود ندارد. مثلاً نكاح ابن، نكاح بنت، نكاح الانثي و غيره علاوه بر اينكه اين آقايان به عموماتي مثل ﴿اوفوا بالعقود﴾[7] و «المومنون عند شروطهم»[8] هم استناد ميكنند.
حاشيه مرحوم آقاي گلپايگاني
ايشان اين طور تعبير ميكنند: «لا يبعد عدم اعتبار النكاح للحمل عند العرف فلا يكون نكاحه نكاحاً حتي يحتاج الي التمسك بانصراف الادله». اين اشكالي است كه ايشان به مرحوم سيد دارد.[9]
بررسی کلام مرحوم آقای گلپايگانی
ولي به نظر ميرسد اين بيان ايشان دليل فرمايش مرحوم سيد است نه اينكه اشكالي بر آن باشد چون آقاي گلپايگاني بر خلاف آقاي خويي از نظر دلالت وضعي الفاظ اشكال نميكنند، لذا كلام ايشان برگشت ميكند به همان مطلبي كه ما در جلسه قبل گفتيم كه الفاظ از نظر دلالت وضعي اقتضاء شمول نسبت به حمل را دارند ولي همين كه عقلاء اعتبار نكاح و زن و شوهري براي حمل نميكنند منشأ براي انصراف ميشود و الا اگر عقلاء اعتبار نكاح براي حمل ميكردند به اطلاقات تمسك ميكرديم. و اين همان مطلبي است كه مرحوم سيد ميخواهند بفرمايند.
تحقيق
محصل كلام اين شد كه عقلاء براي حمل اعتبار نكاح و زوجيت نميكنند و لذا نكاح حمل صحيح نيست. البته ما قبلاً يك اشكالي به فرمايش سيد داشتيم و ميگفتيم اين چه وجهي دارد كه يك آن يعني لحظه ولادت را مرز انصراف و عدم انصراف قرار دهيم و بگوييم يك آن قبل از ولادت، ادله انصراف دارند اما آنِ بعد از ولادت ديگر انصرافي نيست و ادله صحت نكاح شامل ميشوند. ولي بعداً توجيهي براي كلام سيد به نظرمان رسيد و آن اينكه ايشان ميخواهند بفرمايند انصراف اختصاص به حمل ندارد و ادله از اوائل سنين طفوليت مثل دوره رضاع هم انصراف دارند چون عقلاء براي اطفال صغار هم اعتبار نكاح نميكنند منتهي چون شارع اين اعتبار عقلايي را در خصوص اطفال صغار تخطئه كرده و ازدواج را صحيح دانسته ما هم حكم به صحت ميكنيم (كه اين از ادله مختلف استفاده ميشود، مثل آن روايتي كه حكم شير خوردن زوجه صغيره از زوجه كبيره را بيان كرده است) اما در مورد ازدواج حمل هيچ دليل شرعي نداريم كه آن را تصحيح كرده باشد و اعتبار عقلاء هم كه در كار نيست، لذا حكم به بطلان ميكنيم.
متن عروة
(مسأله 21): «لا يشترط في النكاح علم كل من الزوج و الزوجه باوصاف الأخر مما تختلف به الرغبات و تكون موجبة لزيادة المهر او قلّته فلا يضرّ بعد تعيين شخصها الجهل باوصافها فلا تجري قاعدة الغرر هنا»[10]
همانطور كه ايشان فرموده، هر چند در باب نكاح، تعيين معتبر است امّا لازم نيست تمام كمالات خصوصيات و اوصافي كه در رغبات اشخاص و در مقدار مهر دخالت دارد، مشخص شود و اين مطلب جزء ضروريات فقه است و سيره قطعي مسلمين هم بر آن جاري شده است كه بدون اطلاع از همه خصوصيات ازدواج ميكنند و در فقه هم مسلم است كه مواردي را به عنوان عيوب مجوز فسخ به حساب آوردهاند يعني عيبي كه حين العقد مشخص نبوده و بعد معلوم شده باعث حق فسخ ميشود و هيچكس نگفته كه اين عيوب با تعيين معتبر در عقد منافات دارد و موجب بطلان عقد ميشود. همچنين مسلم است كه اگر تعيين في الجمله شده و مثلاً گفته دختر كوچكتر را تزويج كردم ولي اين نميداند كداميك كوچكتر است و اوصاف آنها هم با يكديگد مختلف است، در اينجا هم ازدواج را صحيح ميدانند. بحث غرر هم كه در معاوضات ديگر باعث بطلان است در اينجا مضرّ دانسته شده است چون ماهيت نكاح با معاوضات ديگر متفاوت است و بعلاوه، خود دليل غرر محل بحث است كه شامل نكاح ميشود يا نه؟ چون روايتي كه در عيون نقل شده و نيز رواياتي كه از طرق عامه نقل شده متضمن نهي پيامبرصلي الله عليه وآله از بيع الغرر است و روايتي كه از مطلق غرر نهي كرده باشد، نداريم البته ما در مباحث گذشته (بحث اجاره) گفتيم كه بعضيها خواستهاند به عموم تعليل استدلال كنند چون در بعضي از روايات وارد شده كه مثلاً فروش طير در آسمان جايز نيست «فانّه من الغرر[11]» يا فروش ماهي در دريا جايز نيست «فانّه من الغرر» لذا گفتهاند غرر مطلقاً موجب بطلان معاوضه است. الاّ ما خرج بالدليل مثل صلح. ولي ما گفتيم اين روايات اجمال دارند چون مشخص نيست ضمير «فانّه» به بيع بر ميگردد يا به مبيع. در صورت اول ميتوان به واسطه عموم تعليل به ساير معاوضات تعدّي كرد اما در صورت دوم نميتوان تعدّي كرد چون مفاد تعليل اين ميشود كه مبيع مجهول الاصطياد مصداق غرر است بنابراين از خصوص آن موضوع تعدّي ميكنيم اما از حكم و متعلق آن تعدي به امور ديگر نميشود همانطور كه اگر گفته شود لا تشرب الخمر لانه مسكر مفاد تعليل اين ميشود كه لا تشرب المسكر يعني از خصوص خمر تعدي ميكنيم به مطلق مسكر اما متعلق حكم يعني شرب محفوظ است و لذا حكم ماليدن خمر به بدن استفاده نميشود.
پس با توجه به اجمال اين روايات نميتوان غرر را در مطلق معاوضات موجب بطلان دانست. ادامه بحث را در جلسه آينده پي ميگيريم. ان شاء الله
«õوالسلامõ»
[1] . جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج 29، ص: 158
[2] . جامع المقاصد في شرح القواعد؛ ج 12، ص: 79
[3] . مستمسك العروة الوثقى؛ ج 14، ص: 403
[4]. در تاريخ نقل شده كه شاپور ذوالاكتاف دهمين پادشاه ساساني كه سلطنتش 70 سال شمسي و 72 سال قمري طول كشيده، زماني كه در شكم مادرش بود پدرش مرد و او در وقتي كه حمل بود به پادشاهي رسيد و لذا تاج سلطنت را روي شكم مادرش گذاشتند. لذا از نظر عقلايي حتي اعتبار سلطنت هم براي حمل واقع شده است.
[5] . العروة الوثقى (المحشى)؛ ج 5، ص: 608
[6] . سوره نور، آيه 32
[7] . سوره مائده، آيه 1
[8] . تهذيب الأحكام؛ ج 7، ص: 371؛ 31
[9] . العروة الوثقى (المحشى)؛همان
[10] . العروة الوثقى (للسيد اليزدي)؛ ج 2، ص: 857
[11] آدرس یافت نشد