جلسه 385 – حکم شرط ضمن عقد نکاح – 1/ 11/ 80
بسم الله الرحمن الرحيم
جلسه 385 – حکم شرط ضمن عقد نکاح – 1/ 11/ 80
حکم شرط خیار ضمن عقد نکاح – بررسي بطلان عقد به وسيله شرط خيار
خلاصه درس اين جلسه
در اين جلسه نقد و بررسي كلام مرحوم آقاي خويي را پيرامون بطلان اشتراط خيار در عقد نكاح پيگيري كرده و با ردّ دو وجهي كه براي اثبات مدعا ذكر كردهاند، ضابطه مرحوم آقاي نائيني براي تشخيص لزوم حقي از لزوم حكمي را نيز نادرست ميدانيم و با نقل نظر كساني كه در صورت اشتراط خيار قائل به صحت عقد نكاح شده يا ترديد كردهاند ادامه بحث را به جلسه آينده موكول مينماييم.
نقد و بررسي كلام مرحوم آقاي خويي
يادآوري كلام مرحوم آقاي خويي
در جلسه پيش گفتيم كه ايشان براي اثبات قول به بطلان شرط خيار در عقد نكاح به دو وجه استدلال كردهاند:
وجه اول: قوام عقد دائم به عدم محدوديت و استمرار دائمي است در حالي كه قرار دادن خيار به معناي اختيار داشتن در محدود كردن آن است و اين دو با هم در تنافي هستند. زيرا عقد به وسيله اشتراط خيار تا زماني محدود ميشود كه ذوالخيار از حق خود براي فسخ عقد استفاده نكرده است. و اين مانند آن است كه گفته شود: بعتك بشرط ان لا تملك ثمنه و يا به قول مرحوم آقاي حكيم مثل اين است كه گفته شود «بعتك بلا ثمن» يا «اجرتك بلا اجرة» كه با مفهوم عقد منافات دارد.
وجه دوم: شرط خيار در صورتي صحيح است كه لزوم مربوط به التزام متعاقدين (= لزوم عقدي)، و به تعبير بهتر از حقوق متعاقدين باشد. امّا اگر از احكام شرعي بوده و ارتباطي به تعهد و التزام طرفين نداشته باشد آنان اجازه اشتراط خيار نخواهند داشت زيرا اشتراط خيار از قبيل شرط مخالف شرع است و چنين شرطي مسلّماً باطل است.[1]
آنگاه ميفرمايند: لزوم در عقد نكاح از احكام شرعي است و زوجيت به جز در موارد خاص (= موت، طلاق، انقضاء مدّت و ابراء در عقد منقطع) استمرار مييابد. و اگر از حقوق متعاقدين بود بايد مانند باب بيع، قائل به صحّت تقابل در نكاح ميشديم، در حالي كه بلا خلاف تقابل در نكاح جائز نيست.
مرحوم آقاي نائيني[2] و مرحوم شيخ در مكاسب[3] نيز به همين نحو استدلال كردهاند.
براي تتميم بحث ديروز مناسب است كه قدري بيشتر به بررسي اين دو وجه بپردازيم. به نظر ما هر دو وجه از جهاتي مخدوش است.
نقد وجه اول
اولاً(جواب نقضي): اشكال ما كه در فرمايشات مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حايري نيز هست اين است كه: اگر شرط خيار با دوام منافات دارد پس چرا در باب اجاره كه چيزي براي مدت معيني اجاره ميكنند، شرط خيار براي يك يا دو طرف اجاره جائز است و با اينكه به حسب ظاهر شرط خيار با استمرار مدّت اجاره سازگار نيست، كسي آن را منافي مدّت تعيين شده نميداند؟
به عنوان مثال: اگر كسي منزلي را براي مدّت ده سال اجاره دهد و براي خودش حقّ فسخ قرار دهد، اين كار بدون اشكال جايز است و با اينكه با شرط خيار، مالكيت ده ساله منفعت را به مدتي محدود ميسازد كه فسخ نكرده، و اين دو با هم علي الظاهر متناقض هستند، ولي هيچ كس قائل به تناقض و نادرستي اين اجاره نيست.
ثانياً(جواب حلّي): متنافي دانستن اشتراط خيار و دوام عقد، ناشي از خلطي است كه در باب اطلاق و تقييد شده است. اطلاق و تقييد گاهي مربوط به حكم است و گاهي به موضوع حكم (يا متعلق حكم علي اختلاف اصطلاحهم) ارتباط پيدا ميكند. به عنوان مثال در باب حج كه وجوب آن مشروط به استطاعت است، نظر به اينكه بقاء استطاعت تا پايان حج را شرط آن دانستهاند بر اين اساس اگر پس از حصول استطاعت و در بين اعمال، مال كسي به سرقت برود او را مستطيع به حساب نميآورند از سوي ديگر اگر مالش به سرقت نرود بلكه خودش آن را اتلاف نمايد يا مثلاً به كسي ببخشد، حج را بر ذمّه او مستقرّ ميدانند. در اينجا اين سؤال مطرح ميشود كه آيا ميزان در شرطيت استطاعت، حدوث آن است يا حدوث و بقاء هر دو دخيل هستند؟ اگر حدوث استطاعت ميزان است در فرض اوّل هم بايد حج مستقر شود، و چنانچه حدوثاً و بقاءً بايد مستطيع باشد، در فرض دوم هم نبايد حج مستقر گردد. پس فارق اين دو چيست؟
در پاسخ به اين سؤال همان طور كه مرحوم آقاي حكيم نيز فرمودهاند[4] ما عرض ميكرديم: معيار در شرط استطاعت تنها حدوث آن است. امّا در فرض اوّل كه مال شخص به سرقت رفته، گرچه به حسب ظاهر حدوثاً مستطيع بوده ليكن به سرقت رفتن مال او كاشف از اين است كه وي حدوثاً هم مستطيع نبوده و او اوّل تمكّن از عمل در تمام مدت را نداشته و در واقع موضوع كه عبارت از «متمكن از عمل در تمام مدت» است محقّق نبوده است، بر خلاف فرض دوم مسأله كه اختياراً خود را از استطاعت انداخته است، چه آنكه او حدوثاً متمكّن از عمل در تمام مدّت بوده است لذا حج بر او مستقر ميگردد.
حاصل اينكه وجوب، مشروط به اين است كه متعلّق حدوثاً مقدور باشد. همين كه حدوثاً متمكّن از تمام عمل باشد براي تعلّق وجوب كافي است و عدم بقاء قدرت و استطاعت با آن منافات ندارد.
اين مطلب عيناً در مورد شرطيت خيار در عقد اجاره توجيه ميشود:
مستأجر با عقد اجاره، مالك منفعت ده ساله منزل ميشود، امّا استقرار و بقاء فعلي اين مالكيت از شروط صحت اجاره نيست لذا اگر عقد اجاره مثلاً به واسطه تلف شدن عين مستأجره باطل گردد، منافاتي با صحت اوليه عقد اجاره نخواهد داشت، متعلّق اجاره همان منفعت ده ساله است و فسخ هم به معناي محدود كردن آن نيست. مستأجر ميتواند اين منفعت معين را ـ در صورتي كه مانع ديگري در كار نباشد ـ به ديگري واگذار نمايد، زيرا هنگام عقد اجاره مالك منفعت ده ساله گرديده است. تعيين مدّت و اشتراط خيار در صورتي متناقضاند كه فسخ باعث محدوديت متعلّق اجاره گردد. بر همين اساس است كه جعل خيار در عقد اجاره را بي اشكال ميدانند و كسي آن را با معين بودن مدّت اجاره متناقض نميداند.
جعل خيار در باب نكاح دائم نيز با همين بيان قابل توجيه است، زيرا هنگام انشاء عقد دائم، با جعل خيار محدوديتي براي متعلّق نكاح (زوجيت دائمي) به وجود نميآيد. آنچه كه متعلّق نكاح است زوجيت دائمي است. جعل خيار، حكم لزوم وفاء به عقد نكاح را محدود ميكند، نه متعلّق آن را. ما به القوام عقد دائم عبارت از اين است كه براي متعلّق آن در انشاء عقد، محدوديتي حاصل نگردد و محدود شدن حكم نكاح با زوجيت دائمي تنافي ندارد. بر همين اساس است كه اگر مرد در عقد نكاح به صورت شرط مؤكّد، براي خود حقّ طلاق قرار دهد و مثلاً به اين صورت بگويد كه با تو ازدواج ميكنم به شرط اينكه هر وقت خواستم تو را طلاق دهم، بلا اشكال چنين عقدي را همه صحيح ميدانند.
اگر آن طور كه مرحوم آقاي خويي ادعا ميكنند، حق خيار به معناي محدوديت متعلّق عقد باشد، بايد شرط طلاق را نيز به معناي محدود كردن زوجيت دانسته و به عنوان شرط مباين، صحيح ندانند، در حالي كه مسلّماً خود ايشان نيز چنين شرطي را شرط مباين به حساب نميآورند.
به طور خلاصه، شرط خيار قيد براي حكم است نه متعلّق حكم، لذا منافاتي با دائمي بودن زوجيت ندارد.
ثالثاً: بر فرض كه بين عقد دائم و حق خيار في الجمله تبايني وجود داشته باشد ولي اين تباين در صورتي است كه ايجاد محدوديت از نظر اقتضاء باشد يعني شرط خيار باعث شود كه عقد نكاح اقتضاءً محدوديت پيدا كند در آن صورت با عقد دائم در تنافي است. ولي چنانچه از نظر اقتضائ محدوديتي به وجود نياورد و طبعاً دائم باشد و محدوديت صرفاً از نظر فعليت باشد در اين صورت هيچ گونه منافاتي با عقد دائم نخواهد داشت. تفاوت عمده عقد دائم با عقد منقطع نيز ـ با اينكه عقد دائم هم گاهي به وسيله طلاق يا برخي عيوب منفسخ ميگردد ـ در اين است كه عقد دائم اقتضاءً محدوديتي ندارد ولي عقد منقطع از نظر اقتضاء داراي محدوديت است. بنابراين شرط خيار نيز گرچه بالفعل باعث محدوديت عقد دائم ميگردد، امّا به لحاظ اينكه اقتضاءً باعث محدوديت آن نميشود منافاتي با دوام آن نداشته، و اشتراط آن بي اشكال است.
بررسی وجه دوم:
مرحوم آقاي خويي خواستهاند از اينكه تقايل در نكاح جايز نيست نتيجه بگيرند كه لزوم در عقد نكاح از حقوق متعاقدين نبوده و از احكام شرعي است و بنابراين، شرط خيار در عقد نكاح از مصاديق شرط خلاف شرع خواهد بود.
اما همان طور كه ديروز عرض كرديم به نظر ما در اينجا بين دو مطلب خلط شده است. اگر بخواهيم از جواز تقايل در عقدي نتيجه بگيريم كه لزوم در آن از حقوق متعاقدين است، البته اين درست است و بالاولوية ميتوان نتيجه گرفت كه شرط خيار نيز در موقع انشاء براي يك يا دو طرف بي مانع است. زيرا بين جواز تقايل و جواز شرط خيار ملازمه هست. امّا در طرف نفي اگر پس از انجام معامله جايز نباشد كه با توافق يكديگر عقد را بهم بزنند، چه ملازمهاي دارد با اينكه در حين عقد هم براي آنان جايز نباشد كه در مورد شرط خيار توافق نمايند؟ آيا از اين كه پس از انعقاد عقد بيع نميتوانند ثمن يا مثمن را تغيير دهند، ميتوان نتيجه گرفت كه قبل از انعقاد عقد هم چنين حقّي براي آنان نيست؟ از عدم جواز تقايل نميتوان نتيجه گرفت كه جعل خياز جايز نيست. زيرا بين عدم جواز تقايل و عدم جواز جعل خياز هيچ ملازمهاي نه عقلاً و نه عرفاً وجود ندارد. اثبات ملازمهاي شرعي هم نيازمند دليل است.
كلام مرحوم آقاي نائيني
نظر مرحوم اقاي نائيني اين است كه براي تشخيص اينكه آيا لزوم از احكام است يا از حقوق، بايد ديد لزوم به چه دليلي اثبات شده است. و براي امتياز اين دو از يكديگر ضابطهاي را مطرح كردهاند بدين بيان:
اگر موضوع دليلي كه لزوم را اثبات ميكند «عقد» باشد مثل اينكه لزوم به واسطه ﴿اوفوا بالعقود﴾[5] اثبات شده باشد، لزوم حقي است و از حقوق متعاقدين ميباشد. ولي چنانچه موضوع دليل مثبت لزوم، عناوين خاصه بوده و لزوم بر روي خود بيع يا نكاح و امثال اينها بار شده باشد، در آن صورت منوط به اختيار طرفين نبوده و لزوم حكمي است.[6]
بررسی كلام مرحوم آقاي نائيني
به نظر ما فرمايش ايشان در هر دو قسمت محلّ مناقشه است.
اولاً: همچنانكه سابقاً نيز عرض كردهايم «ال» در «العقود» ممكن است ال عهد باشد يعني عقودي كه در عالم ذر بين خداوند و مردم بسته شده است. و روي اين احتمال ارتباطي به بحثهاي بيع و ساير عقود ندارد. و چنانچه مربوط به عقود رايج بين مردم هم باشد مفاد آن مانند مفاد «المؤمنون عند شروطهم»[7] است كه مردم را ملزم به پايبندي به عقودي ميكند كه شرعاً صحيح است و به هيچ وجه در مقام تصحيح قراردادهاي مردم نبوده و مفاد آن اين نيست كه به هر عقد و قراردادي و لو نامشروع ملتزم باشيد تا در نتيجه، خروج عقود فاسده را از باب تخصيص بدانيم. بنابراين در مواردي كه مشروعيت عقد و قرارداد مشكوك باشد براي تصحيح آن نميتوان به «اوفوا بالعقود» تمسك كرد. زيرا دليل نميتواند موضوع خود را تعيين نمايد. و فرض اين است كه در ما نحن فيه هم در صحّت و مشروعيت شرط خيار در ضمن عقد نكاح شك داريم.
ثانياً: چنانچه موضوع دليلي كه لزوم را اثبات ميكند خود عناوين خاصه باشد احكامي كه بر آن مترتب ميشود الزاماً يك سنخ نيست زيرا احكامي كه مترتب بر يك شيء ميشود دو صورت دارد: گاهي از احكامي است كه بر آن شيء لوخلّي و طبعه و بر حسب طبع مترتب ميگردد، و گاهي از احكام فعلي آن شيء است. به عنوان مثال: مُقام و دوام كه از احكام شرعي زوجيت دائمه است، حكمي است كه بر زوجيت لوخلّي و طبعه بار ميشود، ولي همين حكم ممكن است به وسيله طلاق مرتفع گردد لذا همانطور كه عرض كرديم منافات ندارد كه شوهر آن را به صورت شرط موكّد در خود عقد قرار داده و شرط كند كه امر طلاق در اختيار او باشد. بنابراين حتي در صورتي كه لزوم براي خود عناوين خاصه نيز اثبات شود اين لزوم به حسب طبع، از احكام شرعي آن عناوين است لذا با مرتفع ساختن آن به وسيله جعل خيار و غير آن منافات نداشته و اين امر خلاف شرع به حساب نميآيد.
بررسي بطلان عقد به وسيله شرط خيار
متن عروة:
«و في بطلان العقد به قولان، المشهور انه باطل و عن ابن ادريس انه لا يبطل بطلان الشرط المذكور و لا يخلو عن قوة»[8]
توضيح مسئله و نقل نظر فقهاء
همان طور كه مرحوم سيد ميفرمايد: اشتراط خيار در عقد نكاح طبق نظر مشهور موجب بطلان عقد ميشود ولي عدهاي كه ابن ادريس مقدم بر آنهاست قائل شدهاند كه جعل خيار باعث بطلان عقد نميگردد: صاحب حدائق در باب مهر[9] قائل به عدم بطلان شده و در باب صيغه عقد[10] ترديد كرده است. محقق حلّي در باب مهر[11] اظهار ترديد كرده و در باب صيغه[12] عبارتي دارد كه مجمل است و مورد بحث قرار گرفته است. شهيد اول هم در لمعه عبارتي دارد كه خالي از اجمال نيست[13]. مرحوم حاج شيخ نيز صريحاً حكم به عدم ابطال كرده است[14]. مرحوم سيد هم قول ابن ادريس را تقويت كرده و عدهاي از محشّين نيز با ايشان موافقت كردهاند.[15] در جامع المقاصد هم دارد كه عامة الفقهاء قائل به ابطال شدهاند كه البته به نظر معمولي ممكن است استفاده شود كه عموم فقهاء قائل به ابطال هستند[16] ولي با توجه به احاطه محقق كركي و اينكه خود ايشان در جاهاي ديگر ابن ادريس را جزء مخالفين شمرده است، بايد گفت: مراد از عامّة مانند عامه در مقابل خاصه و مانند جمهور به معناي اكثريت قريب به اتفاق است نه مراد اجماع باشد تا منافات با خلافي بودن مسأله پيدا نكند.اشكالي كه مرحوم سيد مطرح كرده اين است كه چرا مشهور به طور كلّي در بحث شروط ضمن عقد شرط فاسد را مفسد نميدانند ولي در خصوص اين بحث شرط خيار را كه فاسد است مفسد نكاح دانستهاند؟ چه فرقي بين اين شرط و ساير شرايط وجود دارد؟ اگر التزام واحد باشد در همه جا بايد حكم به ابطال كنند و اگر التزام في التزام باشد در همه جا بايد حكم به عدم ابطال كنند. مرحوم آقاي خويي ميخواهند وجهي براي تفرقه ذكر كنند كه در جلسه بعد به بررسي آن ميپردازيم.
«õوالسلامõ»
[1]. موسوعة الإمام الخوئي؛ ج 33، ص: 171
[2]. منية الطالب في حاشية المكاسب؛ ج 2، ص: 56
[3]. كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط – القديمة)؛ ج 2، ص: 367
[4]. مستمسك، ج 10، ص 107 ـ 106.
[5]. سوره مائده، آیه 1
[6]. منية الطالب في حاشية المكاسب؛ ج 2، ص: 56
[7]. تهذيب الأحكام؛ ج 7، ص: 371
[8]. العروة الوثقى (للسيد اليزدي)؛ ج 2، ص: 857
[9]. حدائق، ج 24، ص 544.
[10]. حدائق، ج 24، ص 184.
[11]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام؛ ج 2، ص: 274
[12]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام؛ ج 2، ص: 245
[13]. اللمعة الدمشقية في فقه الإمامية؛ ص: 175
[14] منبع در دسترس نیست
[15]. العروة الوثقى (المحشى)؛ ج 5، ص: 609
[16]. جامع المقاصد في شرح القواعد؛ ج 13، ص: 395