جلسه 397 – اقرار به زوجیت – 17/ 11/ 80
بسم الله الرحمن الرحيم
جلسه 397 – اقرار به زوجیت – 17/ 11/ 80
حکم ازدواج زنی که مورد ادعای زوجیت غیر است
بررسي فروض مطرح در مسأله پنجم
«اذا ادعي رجل زوجية امرأة فانكرت و ادّعت زوجيته امرأة اخري…»[1]
صورت مسأله مورد بحث اين بود كه مردي ادعا ميكند كه فلان زن، زوجه او است و از طرف ديگر خواهر يا مادر يا دختر آن زن كه جمع بين او با آن زني كه مرد ادعاي زوجيتش را ميكند، ممكن نيست، ادعا ميكند كه آن مرد، شوهر وي ميباشد. در اينجا مرحوم سيد سه فرض كلي را مطرح نمودهاند و آنگاه به تفصيل در مورد هر يك از فروض به بحث پرداختهاند. آن سه فرض كلي عبارت از اين است كه: 1ـ هيچ كدام يك از مدعيها، براي اثبات ادعاي خود بيّنه ندارد 2ـ فقط يكي از مدعيها، بيّنه دارد 3ـ هر دو بيّنه دارند.
فرض اول: هيچكدام از دو مدعي بيّنه ندارند (كلام مرحوم سيد)
اما در مورد فرض اول مرحوم سيد ميفرمايند: «فعلي الاول يتوجه اليمين علي المنكر في كلتا الدعوين، فان حلفا سقطت الدعويان، و كذا ان نكلا و حلف كل من المدّعيين اليمين المردودة، و ان حلف احدهما و نكل الآخر و حلف مدعيه اليمين المردودة، سفطت دعوي الاوّل مدّعي الثاني»[2]
حاصل فرمايش مرحوم سيد اين است كه در اين فرض چند صورت متصور است: الف) هر دو منكر (در دعواي اول كه مرد ادعاي زوجيت زن را ميكند، آن زن، منكر است و در دعواي دوم كه خواهر يا مادر يا دختر زن اول، ادعا ميكند كه آن مرد شوهر او است، لذا مرد منكر ميشود و بر نفي دعوا قسم ميخورند. مرحوم سيد ميفرمايند كه در اين صورت دو دعوا ساقط ميشود و تعارضي بين دو حلف نيست و هر دو حجت است و نتيجه اين ميشود كه حكم به عدم زوجيت زنها نسبت به مرد ميشود. يعني حكم ميشود كه هيچكدام زن او نيستند. البته معلوم باشد كه عدم تعارض حلفين در صورتي است كه ما علم به اين كه يكي از اين دو زن زوجه مرد است نداشته باشيم و الاّ اگر بدانيم يكي از آنها زوجه او است در اين صورت تعارض حلفين پيش ميآيد و اگر چه نميتوانيم زوجيت احدهما بعينها را ثابت كنيم و ليكن چون علم اجمالي به زوجيت يكي داريم ـ بنابر مبناي مرحوم آخوند كه ما هم آن را اختيار نموديم ـ آثار آن معلوم بالاجمال بار ميشود و در نتيجه تزويج رابعة براي اين مرد جايز نيست و همچنين نميتواند خواهر آنها را تزويج نمايد.[3]
نظير همين صورت است، آنجايي كه هر دو منكر نكول از قسم نمايند و قسم مردوده را دو مدعي بخورند، در اين صورت نيز چون فرض مسأله اين است كه جمع ميان دو زن براي مرد امكان ندارد لذا و لو اينكه هر دو مدعي قسم خوردهاند و لكن معذلك دعوا ساقط است و حكم به زوجيت هيچكدام براي او نميشود.
تتميم كلام مرحوم سيد
به نظر ما دو صورت ديگر نيز وجود دارد كه حكم مسأله در آنها نيز عدم زوجيت هر يك از زنها براي مرد ميباشد و ليكن مرحوم سيد آن دو صورت را تصوير نكرده است؛ يكي اينكه وقتي منكرها ردّ قسم به مدعيها نمودند. مدعيها نيز هيچكدام حاضر به قسم خوردن نميشوند و ديگر اينكه يكي از منكرها قسم بر نفي دعوا ميخورد ولي منكر ديگر قسم را ردّ به مدعي ميكند اما آن مدعي حاضر به قسم خوردن نيست. در اين دو صورت نيز حكم مسأله عدم زوجيت زنها است.
طرح يك اشكال
گفتيم كه اگر هر دو مدعي نيز يمين مردوده از ناحيه منكرها را قبول كرده و قسم بر اثبات ادعاي خود بخورند نيز هر دو دعوا ساقط ميشود. و لكن در اصل اينكه آيا دو منكر ميتوانند قسم خود را ردّ به مدعيها بنمايند اشكالي در ما نحن فيه شده است كه اين اشكال در جواهر نيز آمده و مرحوم حكيم و خويي نيز آن را مطرح نمودهاند اشكال اين است كه ردّ قسم منكر به مدعي در جايي صحيح است كه اين ارجاع قسم به مدعي مقدمه قبول و حجيت آن قسم و اثبات دعوا باشد اما اگر در جايي ارجاع و ردّ قسم به مدعي موجب تساقط و عدم حجيت آن شد در اينجا منكر نميتواند قسم را به مدعي رد نمايد. و در محل كلام اگر فرض كرديم كه در دعواي اول كه مرد ادعاي زوجيت زن را ميكند، آن زن قسم را رد به مرد كرد و وي بر ثبوت زوجيت بين خودش و آن زن قسم خورد، در اينجا ديگر نميتوان گفت كه همين مرد كه نسبت به دعواي دوم منكر محسوب ميشود ميتواند قسم خود را رد به آن زن (خواهر زن اول) نمايد و آن زن هم قسم بر ثبوت زوجيت مرد براي خودش بخورد زيرا قسم خوردن اين زن موجب تساقط و عدم حجيت هر دو قسم ميشود. و بالجملة ردّ قسمي كه موجب عدم حجيت آن قسم ميشود تمام نيست. پس بنابراين نوبت به تساقط نميرسد بلكه دعواي اول ثابت ميشود و دعواي دوم بدون اثر است.
پاسخ مرحوم آقاي خويي از اشكال فوق
مرحوم آقاي خوييرحمه الله ميفرمايند، مانعي براي اينكه منكر در دعواي دوم بتواند قسم را رد به مدعي نمايد وجود ندارد چرا كه در حقيقت دو دعوا وجود دارد و نسبت به هر كدام از آنها بايد قواعد باب قضاء جاري شود و مجرد تقدم زماني يكي از آنها موجب ترجيح آن مورد و سقوط قواعد باب قضاء نسبت به دعواي ديگر نميشود.[4]
سپس ايشان مثالي را براي عدم تأثير سبق زماني ميزنند كه ما مطلب ايشان را با مثال ديگري كه شايد از جهاتي بهتر از مثال ايشان باشد، توضيح ميدهيم. فرض كنيد بيّنهاي بر اعلميت زيد شهادت داد در اينجا اين بيّنه حجت است پس از مدتي بيّنه ديگري شهادت بر اعلميت عمرو دادند اين دو بيّنه اگر چه حدوثاً با يكديگر تعارضي ندارند و ليكن بعد از آنكه بيّنه دوم قائم شد. بقاءً دو بيّنه با يكديگر متعارض ميشوند و ترجيحي در اخذ به يكي از آنها وجود ندارد و مجرد اينكه بيّنه اول حدوثاً بدون معارض بوده است موجب ترجيح او بر بيّنه دوم نميشود و لذا اين دو بيّنه هر دو از جهت حجت ساقط ميشوند يعني شارع حكم به اخذ هيچكدام از دو بيّنه نميكند. در ما نحن فيه نيز اگر چه وقتي مرد در دعواي اوّل حلف بر يمين مردودة ميخورد، معارضي براي حلف او وجود ندارد و ليكن پس از اينكه خود او در دعواي دوّم يمين را ردّ به زن مينمايد. موضوع جديدي براي حلف پيدا ميشود و طبق قواعد اشكالي در اين كه زن قسم بخورد وجود ندارد غاية الامر دو قسم با يكديگر تعارض نموده و ساقط ميشوند. و وجهي براي ترجيح يمين اول به خاطر سبق زماني او وجود ندارد.
تكميل جواب مرحوم اقاي خويي
ممكن است به اين پاسخي كه مرحوم خويي از اشكال فوق دادهاند چنين ايرادي شود كه: مسأله عدم ترجيح بواسطه سبق زماني و در نتيجه تعارض بين دو دليل، در جايي است كه هر دو دليل متعارض (مثل دو بينه در مثال سابق) في حدّ نفسه صلاحيت دخول در تحت دليل حجيتشان را داشته باشند و به عبارت ديگر حجيت هيچيك ملازم با سقوط حجيت ديگري نباشد. اما در ما نحن فيه يعني مسأله جواز ردّ يمين توسط منكر، مطلب اينگونه نيست، يعني از ابتداء شارع مقدس فرموده است كه در جايي منكر ميتواند قسمي كه مربوط به او است ردّ به مدعي نمايد كه با ارجاع او قابليت اثبات دعوا توسط حلف مدعي باشد و ليكن در مواردي كه آن ارجاع نه تنها موجب اثبات دعوا نميشود بلكه باعث سقوط حلف قبلي نيز ميشود (بخاطر تعارضي كه بين دو حلف بوجود ميآيد) ادلّه جواز ردّ يمين شامل آن نميشود.
و لكن حق اين است كه اين ايراد وارد نيست و در ما نحن فيه نيز مقتضاي حجيت در يمين مردودة توسط مرد وجود دارد زيرا همانطوري كه گفتيم در اين مورد در حقيقت دو دعوا وجود دارد و در جايي كه هيچكدام از دو مدّعي بيّنهاي براي اثبات مدعاي خود ندارد. ثبوت مدعاي هر يك نيازمند دو قسم ميباشد. يعني در دعواي اوّل كه مرد مدعي زوجيت زني ميشود و آن زن نيز منكر است و ردّ قسم به مرد ميكند. اگر مرد تنها قسمي را كه از جانب منكر به او رد شده است بخورد يعني قسم بخورد كه آن زن زوجه او است به مجرد اين قسم، دعواي او ثابت نميشود بلكه ميبايست يك قسم نفياي هم بر ردّ ادعاي زن دوم بخورد يعني قسم بخورد كه زن مدّعيه، زوجه او نيست. پس بنابراين اثبات مدعاي مرد نيازمند دو قسم است، يكي قسمي كه بالذات و به مقتضاي اينكه او منكر است، حق وي ميباشد و ديگري قسمي كه از ناحيه منكر به او رد شده است، عين همين مطلب راجع به دعواي دوم نيز صادق است. يعني اگر زن مدّعيه بخواهد مدعاي خود را ثابت نمايد، به مقتضاي اينكه او نيز منكر زوجيت خواهرش (= زن منكر در دعواي اوّل) براي مرد ميباشد يك قسم نفي اي كه با لذات حق او است بر ردّ زوجيت او بايد بخورد و چون فرض اين است كه مرد نيز ردّ قسم به او نموده است قسمي اثباتي بر تحقق زوجيت بين خودش و مرد بايد بخورد. بر اين اساس هر دو دعوا صلاحيت ثبوت با دو قسم را دارد و لذا ادله حلف و ردّ قسم شامل هر دو دعوا ميشود و همان قواعد قسم را بايد اجرا نمود و مانعي وجود ندارد.
فرض دوم، صورتي كه فقط يكي از دو مدعي بيّنه دارد (كلام مرحوم سيد)
كلام مرحوم سيد در رابطه با اين فرض اين چنين است: «و علي الثاني ـ و هو ما اذا كان لأحدهما بيّنة ـ يثبت مدعي من له البيّنه، و هل تسقط دعوي الآخر، او يجري عليه قواعد الدعوي من حلف المنكر او ردّه؟ قد يُدّعي القطع بالثاني، لأن كل دعوي لابدّ فيها من البيّنه او الحلف. و لكن لا يبعد تقوية الوجه الاول، لأن البيّنة حجّة شرعيه، و اذا ثبت بها زوجية احدي الأمرأتين لا يمكن معه زوجية الأخري لأن المفروض عدم امكان الجمع بين الأمرأتين ـ فلازم ثبوت زوجية إحداهما بالأمارة الشرعية عدم زوجية الأخري».[5]
حاصل فرمايش سيد اين است كه در صورتي كه يكي از دو مدعي فقط بيّنه دارد مثل اينكه تنها مرد در دعواي اول كه مدعي زوجيت آن زن است براي اثبات مدعاي خود بيّنه اقامه نمود، در اينجا اين دعوا اثبات ميشود اما در دعواي دوم كه زن مدعي است او بيّنهاي براي اثبات مدعاي خود ندارد. حال بحث اين است كه آيا بر مرد لازم است كه طبق قواعد باب دعوا كه ميگويد در صورت عدم اقامه بينه توسط مدعي، منكر ميبايست قسم بخورد يا اينكه ردّ قسم به مدعي نمايد. او نيز بايد براي نفي دعواي دوم قسم بخورد و يا اينكه همين كه مرد براي اثبات مدعاي خود در دعواي اول بينه اقامه كرد و آنها شهادت دادند كه آن زن زوجه او است. همين مقدار باعث سقوط دعواي دوم ميشود زيرا فرض اين است كه جمع بين آن دو زن در زوجيت نميشود و اگر مرد بواسطه بينه اثبات زوجيت يكي از زنها را نمود دعواي دوم ساقط است. بعضي گفتهاند منكر در دعواي دوم ميبايست قسم بخورد و اقامه بيّنه نسبت به دعواي اول موجب سقوط دعواي دوم نميشود چرا كه ما دو دعواي مستقل داريم و در هر كدام جداگانه قواعد باب قضا و دعوا بايد اجرا شود. و ليكن مرحوم سيد ميفرمايند بعيد نيست كه بگوييم نيازي به قسم خوردن منكر نيست زيرا وقتي فرض اين است كه بينه، شهادت بر زوجيت زن او در دعواي اول دادهاند و جمع بين دو زن نيز ممكن نيست و مثبتات بيّنه نيز به خاطر اين كه جزء امارات ميباشد حجت است، لذا دعواي دوم ساقط ميشود.
نقد كلام مرحوم سيد[6]
به نظر ما كلام مرحوم سيد در اينجا ناتمام است و مجرد اينكه بيّنه امارات ميباشد و مثبتات آن حجت است دليل بر عدم نياز منكر به قسم در نفي دعواي دوم نيست. زيرا ما دو عام داريم يكي عموم دليل بيّنه كه به مقتضاي اينكه بيّنه جزء امارات است مثبتات آنهم حجت ميباشند و ديگري عموم «اليمين علي من انكر» دوران امر است كه ما به عموم دليل حجيت بيّنه و لوازمش اخذ نموده و عموم «اليمين علي من انكر» را تخصيص بزنيم (به اين معنا كه بگوييم در هر دعوايي در صورت عدم اقامه بيّنه توسط مدعي، منكر بايد قسم بخورد الاّ در صورتي كه بيّنهاي در دعواي ديگر اقامه شده باشد كه لازمه آن سقوط دعواي دوم است) و يا اينكه به عموم «اليمين علي من انكر» اخذ نموده و عموم دليل حجيت بيّنه را تخصيص بزنيم و چون ترجيحي نسبت به تخصيص در يكي از آنها وجود ندارد لذا وجهي براي تقديم دليل حجيت بيّنه نيست و اين مسأله ربطي به حجيت مثبتات بيّنه ندارد.
فرض سوم، هر دو مدعي بيّنه دارند (كلام مرحوم سيد و توضيح استاد مدظله)
مرحوم سيد دو فرضي كه هر دو مدعي بيّنه اقامه نمودهاند سه صورت را تصوير كرده است.[7]
1. هر دو بينه شهادت مطلق ميدهند و وقتي را براي تحقق عقدها معين نميكنند
2. هر دو شهادت بر وقوع عقد در تاريخ واحد ميدهند.
3. تاريخ يكي مقدم بر تاريخ ديگر است. در مورد صورت اول و دوم مرحوم سيد ميفرمايد: فعلي الاوّلين تتساقطان و يكون كما لولم يكن بيّنة اصلا. در اين جا ذكر توضيحي لازم است و آن اين است كه تساقط دو بيّنه در صورت دوم به خاطر تعارض آن دو است چرا كه فرض اين است كه هر دو شهادت بر وقوع عقد در تاريخ واحدي ميدهند. در اين صورت بلا اشكال دو بيّنه با يكديگر متعارضاند و دوباره همان بحثي كه سابقاً مطرح كرديم و گفتيم طبق نظر ما احدهما لا بعينه حجت است و بايد آثارش را مترتب نمود پيش ميآيد. اما در صورت اول كه شهادت آنها مطلقه است وجه تساقط به خاطر تعارض نيست چون ممكن است هر دو شهادتها صحيح باشد و اين مرد يك بار با اين زن عقد خوانده باشد و يك بار نيز پس از طلاق او خواهر وي را تزويج نموده باشد پس تساقط بينتين به خاطر تكاذب آنها نيست بلكه به خاطر اين است كه چون هر دو بيّنه اقامه نمودهاند و وجهي براي تقديم يكي بر ديگري نيست لذا مثل صورتي است كه اصلاً بيّنهاي اقامه نشده است.
ادامه بحث را در جلسه آينده دنبال خواهيم كرد. انشاء الله.
«والسلام»
[1] . العروة الوثقى (للسيد اليزدي)؛ ج 2، ص: 861
[2] . العروة الوثقى (للسيد اليزدي)؛ ج 2، ص: 860
[3] . استاد مدظله: البته اين بيان مبتني بر اين است كه بگوييم همانطوريكه دو اماره متعارضي كه علم اجمالي به صدق يكي از آنها داريم، نسبت به آن احدهما لا بعينه حجيت دارند و آثار معلوم بالاجمال مترتب است. همچنين دو اصل عملي متعارضي كه علم به مطابقت يكي از آنها با واقع داريم نيز نسبت به آن معلوم بالاجمال حجت ميباشند، كه اين مطلب جاي بحث و گفتگو دارد.
[4] . موسوعة الإمام الخوئي؛ ج 33، ص: 186
[5] . العروة الوثقى (للسيد اليزدي)؛ ج 2، ص: 860
[6] . ما در جلسه شماره 401 مورخ 28 /11 /80 به طور مبسوط اشكال كلام مرحوم سيد را متعرض شده ايم و در اين جلسه اجمالاً به آن اشاره مينماييم.
[7] . البته صور ديگري نيز قابل طرح است كه ما در جلسه 401 به آنها اشاره کرده ايم.