جلسه 57 – حرمت نظر به وجه و كفين – 77/11/10
بسم الله الرحمن الرحيم
جلسه 57 – حرمت نظر به وجه و كفين – 77/11/10
ادامه بررسی روايات حرمت نظر به وجه و كفين- بررسي دو روايت مرسله داود بن أبي يزيد و روايت خثعميه
خلاصه درس قبل و اين جلسه:
در جلسه گذشته چند طائفه از رواياتي كه مؤلف اسداء الرغاب براي حرمت نظر به وجه و كفين استدلال كرده بودند را بررسي كرده و استدلال به آنها را ناتمام دانستيم، و در اين جلسه به بررسي دو روايت مرسله داود بن أبي يزيد و روايت خثعميه ميپردازيم و صرف نظر از ناتمامي سند اين دو روايت دلالت آنها را بر حرمت نظر به وجه و كفين به گونه مطلق (يعني بدون شهوت و در حال غير احرام) نفي خواهيم كرد.
بررسي مرسله داود بن أبي يزيد العطّار
متن روايت
«عن الحسن بن محبوب عن داود بن أبي يزيد العطّار عن بعض اصحابنا قال قال أبوعبدالله عليه السلام: اياكم والنظر فانه سهم من سهام ابليس و قال: لابأس بالنظر الي ما وصفت الثياب»
توضيح عبارت حديث
تعبير ذيل روايت در نسخ چاپي تهذيب و دو نسخه بسيار معتبر كه ما نسخه خود را با آن مقابله كردهايم به صورت «وضعت» ميباشد[1] ولي در مصادر چندي همچون وسائل[2]، ترتيب التهذيب[3]، الوافي[4] عبارت به گونه «وصفت»[5]، نقل شده كه همين هم ميبايست صحيح باشد، چه حذف عائد صله منصوب بيترديد جايز است و بسيار هم واقع ميگردد چنانچه ابن مالك هم بدان اشاره ميكند.
ولي جواز حذف عائد مجرور به حرف جرّ روشن نيست[6]، اگر عبارت «وصفت» باشد، به صيغه معلوم بوده و فاعل آن الثياب و مفعول آن محذوف ميباشد. بنابراين اصل عبارت «وصفته الثياب» ميباشد كه حذف ضمير بسيار طبيعي و شايع است، ولي اگر عبارت «وضعت» باشد، طبعاً ميبايست به صيغه مجهول و نائب فاعل آن الثياب و جار و مجرور محذوف باشد و اصل عبارت «وضعت عليه الثياب» ميباشد كه جواز حذف «عليه» از عبارت صله از جهت نحوي روشن نيست، بهر حال از عبارت ذيل حديث استفاده ميشود كه نظر از روي لباس اشكال ندارد و در نتيجه مدلول صدر حديث حرمت نظر بدون لباس ميباشد كه اطلاق آن وجه و كفين را هم شامل ميشود.
ان قلت: علاّمه مجلسي حرف جرّ محذوف را «عن» دانسته و در توضيح ذيل حديث فرموده: «لعلّ المراد الوجه والكفان، لانّ الثياب موضوعة عنها»[7].
قلت: اين احتمال بسيار خلاف ظاهر است به خصوص پس از عبارت «اياكم والنظر فانّه سهم من سهام ابليس» حمل عبارت ذيل بر وجه و كفين بسيار مستبعد است[8].
با توجه به آنچه گذشت چنين بنظر ميرسد كه عبارت صحيح همان «وصفت الثياب» باشد.
تفسير «ما وصفت الثياب»
در حدائق پس از نقل روايت ميگويد: «و في هذالخبر دلالة علي جواز النظر من وراء الثياب الرقيقة الّتي تحكي الجسد».[9] بنابر گفته ايشان اين روايت پوشيدن لباس بدننما را در حضور نامحرم جايز دانسته است، ولي آيا اين معني قابل التزام است كه در حال عادي زن بتواند لباسي بپوشد كه خصوصيات بدن را آشكار كند و مرد نامحرم هم بتواند بدان نگاه كند؟ بسيار مشكل است كه فقيهي فتوا به جواز اين كار بدهد!
برخي از كساني كه قائل به استثناي وجه و كفين هستند نهي در روايت را به غير وجه و كفين حمل كردهاند كه البته بنابر اين نظر هم مشكله ذيل حديث پابرجاست، چه نظر به غير وجه و كفين از روي لباسهاي بدننما نميتواند جايز باشد.
با توجه به اين معنا از ثياب واصفه برخي به ناچار روايت را به خصوص قصد ازدواج حمل كردهاند[10] كه در برخي از روايات آن ميخوانيم: «ترقق له الثياب»[11]، البته نگاه به عورت از روي ثياب واصفه كه بشره را آشكار ميسازد در هر حال جايز نيست، و اين روايت به هر حال، به نظر به عورت مربوط نميباشد.
ولي صاحب كتاب اسداء الرغاب معناي ديگري براي عبارت «وصفت الثياب» كرده كه نيازي به حمل روايت بر صورت قصد ازدواج نداشته باشد، ايشان ميگويد كه مراد از توصيف ثياب، توصيف به تمام معنا نيست كه رنگ بدن را هم توصيف كند كه مثلاً سفيد است يا سياه است يا ….، بلكه مراد از توصيف، توصيف حجم بدن است كه چاق است يا لاغر است، چون مفهوم «وصف» از مفاهيم قابل تشكيك است و داراي مراتبي است، در اين روايت مراد خصوص توصيف اندام و چاقي و لاغري و حجم آن ميباشد، ايشان به عنوان تأييد، ماجراي تابوتي را كه براي حضرت زهرا آوردند ذكر ميكند: «عن اسماء بنت عميس انّ فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله قالت لاسماء: انّي قد استقبحت ما يصنع بالنساء انّه يطرح علي المرأة الثوب فيصفها لمن رأي (مراد از «يصفها» در اين روايت لباس بدن نما نبوده است، چون اين گونه لباس بر روي جنازه زن نميانداختند بلكه پارچه يا چيز ديگري بر نعش ميانداختند كه مشخصات بدن و حجم آن را مشخص ميكرده است و حضرت از اين حالت خوشنود نبوده است) فقالت اسماء: يا بنت رسول الله أنا أريك شيئاً رأيته بارض الحبشة قال: فدعت بجريدة رطبة فحسّنتها ثم طرحت عليها ثوباً فقالت فاطمة عليها السلام: ما أحسن هذا و أجمله، لاتعرف به المرأة من الرجل»[12]
كلام صاحب اسداء الرغاب ـ قدس سره ـ در استدلال به روايت
ايشان ضمن معنا كردن «وصفت الثياب» توضيحي هم در باره «لابأس» ميدهد كه نگاه به بدن زن از روي لباس بنابر روايات مكروه است، و اين ذيل ناظر به نفي كراهت نيست، هر چند كلمه «بأس» احياناً در موارد كراهت بكار ميرود، ولي مراد از «لابأس» تنها جواز فعل و نفي حرمت آن است كه با كراهت آن هم سازگار است، حال كه مراد از ذيل، نفي تحريم شد، صدور روايت[13] تقريباً صريح در تحريم خواهد شد و معناي آن حرمت نظر بدون ساتر ميباشد، ايشان سپس نكتهاي را كه در روايات بسيار تكرار كرده ذكر ميكند كه اين روايات يا تنها ناظر به وجه و كفين است، (چه ساير اعضاء در آن زمان به وسيله لباس مستور بوده است) يا قدر متيقن آن وجه و كفين است كه عمده خطرات و وساوس در نگاه به روي زن است و مصداق بارز «سهم من سهام ابليس»[14] نگاه به وجه زن نامحرم است، پس از روايت حرمت نظر به وجه و كفين استفاده ميشود و اگر روايتي بر جواز دلالت كند، نميتواند آن را تخصيص بزند بلكه با آنها معارض خواهد بود؟
ردّ استدلال صاحب اسداء الرغاب به روايت
در باره اين روايت بايد در دو مرحله بحث شود:
مرحله اول: آيا روايت در محل بحث ذاتاً صلاحيت استناد دارد و دلالت آن بر شمول تحريم نظر ـ به عموم يا اطلاق ـ نسبت به وجه و كفين في نفسه تمام است يا خير؟
مرحله دوم: آيا اگر دلالت روايت تمام بود، صلاحيت مخصوص شدن به غير وجه و كفين دارد و روايات ديگر ميتواند اين روايت را تخصيص بزند يا وجه و كفين قطعاً داخل روايت است و تخصيص آن از اين جهت غير صحيح است.
بررسي مرحله دوم
در باره مرحله دوم پيشتر سخن گفتيم و اشاره كرديم كه نظر به صورت در صورتي كه همراه با مو باشد كه خود بر حسب روايات أحد الجمالين است، قطعاً خطر آفرين است و مصداق بارز «سهم من سهام ابليس» ولي صورت زن در جايي كه موي و گردن وي مستور باشد و تنها گردي صورت باز باشد آن كشش و جاذبه را ندارد و ميتوان با ادله ديگر جواز نظر به وجه و كفين را استفاده كرد و روايت را تخصيص زد.
بررسي مرحله اول
درباره اصل دلالت اين روايت بر حرمت نظر به گونه مطلق هم پيشتر گفتيم كه نميتوان اين روايت را عام دانست، زيرا مسلم است كه نظر به گونه مطلق شيطاني نيست، برخي از نظرها رحماني هستند، نظر به عالم عبادت است، نظر به پدر و مادر و … همينطور، پس مراد يك نظر خاصي بوده كه روات به قرينه مقام آن را ميفهميدهاند، قبلاً در يك موضوع صحبتي در ميان بوده و بعد با تعبير «اياكم والنظر» از آن نظر خاص معهود نهي شده است وگرنه بدون مقدمه حضرت نميفرموده است كه «اياكم والنظر»[15]، بلكه اين جمله حتماً مسبوق يا ملحوق به عبارتي بوده است كه مراد را مشخص ميكرده است و از اول دايره نهي را محدود به محدوده خاصي ميكرده است، حال اين محدوده خاص چه چيزي بوده است؟ احتمالات مختلفي در كار است:
احتمال اول: مراد مطلق نظر به هر كس چه خوش سيما باشد، چه بد سيما، چه منشأ تحريك شود، چه نشود، البته تعبير «سهم من سهام ابليس» هم از باب حكمت است، يعني مبغوض اصلي شارع مقدس يك قسم خاصي از نظر بوده است، مثلاً نظري كه مقدمه زنا بوده است و به تعبير روايات زناالعين ميباشد ولي شارع ملاحظه نموده است كه اگر حكم خود را بر روي موضوع ثبوتي ببرد در تشخيص صغرياتش اشتباه زياد رخ ميدهد، سوء استفاده زياد صورت ميگيرد، به خاطر اين گونه ملاحظات شارع مقدس قانون عمومي صادر كرده است كه هر گونه نظري حرام است و ديگر خصوصيات نظر و منظور اليه و ناظر در حرمت دخالت ندارد و از باب حكمت هم فرموده: «النظر سهم من سهام ابليس»، بلكه ممكن است مراد از اين عبارت اين باشد كه خود نظر محرّم است نه اين كه نظر به حرام ميانجامد، بنابراين كسي كه نظر ميكند اسير شيطان شده است و به اين گناه مبتلا شده، شيطاني تيري پرتاب كرده و او را صيد كرده كه به گناه افتاده است.
بنابر اين احتمال، مطلق نظر حرام خواهد بود چه با شهوت باشد چه نباشد، چه به وجه و كفين باشد چه نباشد.
احتمال دوم: مراد از «النظر سهم من سهام ابليس» نظر به زيبارويان باشد كه به حسب نوع جذبه و كشش دارد و تالي فاسد بهمراه دارد، بنابر اين احتمال هم ميتوان مطلق نظر را محرّم دانست با ضميمه كردن يك مقدمه كه اگر نظر به زيبارويان به نظر مطلق محرّم باشد هر چند با شهوت نباشد، به اجماع علما نظر به غير زيبارويان هم محرم خواهد بود، يعني اتفاق علما بر اين است كه بين زيبارو بودن طرف و عدم زيبارو بودن فرقي نيست پس حكم عمومي حرمت نظر ثابت ميگردد.
احتمال سوم: مراد از نظر خصوص نظر شهواني باشد، نظرهاي شهواني محرم است و نظرهاي غير شهواني مانند نظرهايي كه با لباس و ساتر و مانند آن باشد، اشكال ندارد.
احتمال چهارم: مراد خصوص نظر به غير وجه و كفين باشد، بنابر اين دو احتمال روايت از صلاحيت استناد در محل كلام بيرون ميرود، چون دليلي بر اثبات يكي از دو احتمال اول نداريم بلكه دو احتمال اخير هم در كار هست ما نميتوانيم به روايت در محلّ كلام كه نظر به وجه وكفين بدون شهوت و ريبه باشد، تمسك كنيم.
اشكال بر احتمال سوم و دفع آن
ممكن است گفته شود كه اگر مراد از «اياكم والنظر» خصوص نظر شهواني باشد طبيعتاً مراد از «لابأس بالنظر الي ماوصفت الثياب» هم همين گونه نظر خواهد بود، زيرا تفكيك بين نظر در دو قطعه روايت بعيد است، در نتيجه بايد نظر شهواني از روي لباس جايز باشد در حالي كه از ادله حرمت مطلق نظر شهواني استفاده ميشود.
در پاسخ ميگوييم دليلي نداريم كه مراد از نظر در ذيل هم نظر شهواني است، بلكه مراد از نظر در صدر و ذيل نظرهاي متعارف به زن نامحرم است، البته نظر بدون ساتر غالباً شهواني است و نظر با ساتر غالباً چنين نيست، پس محصّل معناي روايت اين ميشود كه نظر غالبي به زن نامحرم بدون ساتر تيري از تيرهاي شيطان است و با شهوت همراه است و بايد ترك گردد ولي نظر از روي لباس كه غالباً نظر بدون شهوت است، جايز است، در حقيقت تعبير «ولابأس بالنظر الي ما وصفت الثياب» شبيه استثناي منقطع است و به صورتي اشاره دارد كه صدر آن را شامل نميشود نه آن كه برخي از صور صدر روايت را از حكم به حرمت خارج ساخته تجويز ميكند.
نتيجه بحث
روايت مرسله داود بن أبي يزيد ـ صرف نظر از ضعف سندي[16] ـ از جهت دلالت هم دليل بر حرمت نظر بدون شهوت و ريبه به وجه و كفين زن نامحرم نيست.
بررسي رواية خثعمية
متن حديث
«انّ الخثعمية اتت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بمني في حجة الوداع تستفتيه و كان الفضل ابن عباس رديف رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فاخذ ينظر اليها و تنظر اليه، فصرف رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم وجه الفضل عنها و قال: رجل شاب وامرأة شابة فخشيت أن يدخل الشيطان بينهما»[17]
تقريب استدلال به روايت بر حرمت نظر به وجه و كفين
برخي به روايت بالا بر حرمت نظر به وجه و كفين تمسك جستهاند، ولي اين اشكال مطرح شده است كه در تعليل امام عليه السلام خوف فتنه و وقوع در گناه مطرح شده است و حرمت نظر در اين صورت محل تأمل نيست، آنچه محل كلام است حرمت و جواز نظر در غير اين صورت است، فخر المحققين در ايضاح[18] پس از طرح اين اشكال آن را پاسخ ميدهد كه محصل آن اين است كه در اين روايت خوف شخصي گناه مطرح نيست كه حكم دائر مدار حصول چنين ترسي براي نفس مكلّف باشد، بلكه خوف نوعي وقوع در گناه مناط حكم است، و تعليل به جوان بودن دو طرف ناظر به همين نكته است و اين خوف نوعي در غير معصوم عليه السلام وجود دارد.[19]
پاسخ تقريب استدلال به روايت خثعمية
اولاً: بايد ديد كه آيا مسأله همين گونه است و اگر در موردي خوف شخصي گناه نبود باز چنين كلامي صادر ميشد؟ حال اگر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با علم عادي خود مطمئن بود كه فضل بن عباس و زن خثعميه هيچ يك به گناه نميافتند، باز هم به خاطر اين كه نوع جوانان در اين گونه موارد به گناه ميافتند، حضرت صورت فضل را باز ميگرداند و اين جمله «فخشيت أن يدخل الشيطان بينهما» را ميفرمود؟ قطعاً مسأله چنين نيست. پس آنچه از اين روايت استفاده ميگردد حرمت نظر در جايي است كه خوف شخصي در وقوع گناه وجود دارد و اين امر به اختلاف موارد مختلف ميگردد، زيبايي و زشتي منظور اليه، جواني و پيري ناظر و منظور اليه و همه در اينجا مؤثر است و نميتوان حكم كلي صادر كرد.
ثانياً: در جايي هم كه خوف شخصي وقوع در گناه باشد، باز از روايت حكم نفسي به حرمت نظر استفاده نميشود بگونهاي كه اگر در گناه هم نيفتد باز به جهت نفس نگاه مرتكب حرامي شده باشد، بلكه از حرمت طريقي نظر استفاده ميشود كه حضرت صلي الله عليه و آله و سلم به جهت احتراز از به گناه افتادن از نگاه ممانعت كردهاند و ملاك حكم واقعي نفسي همان گناه محتمل است نه چيز ديگر. ولي اين اشكال در صورتي وارد است كه نظر فقها در حرمت نظر، به خصوص حرمت نفسي باشد ولي اگر كلام آنها بتواند به حرمت طريقي هم معنا شود اين اشكال وارد نيست.
استدلال به روايت بر استثناي وجه و كفين
بر خلاف نظر فوق برخي ديگر روايت بالا را دليل بر استثناء گرفتهاند، به دو بيان:
بيان اول: حضرت به زن خثعميه نگاه كردهاند كه متوجه شدهاند به فضل بن عباس نگاه ميكند و نگاه حضرت دليل بر جواز است.
بيان دوم: از روايت استفاده ميشود كه صورت زن خثعميه باز بوده و در نتيجه ستر آن واجب نبوده وگرنه پيامبر به محض ورود زن لازم بود زن را به ستر وجه امر ميكردند، بلكه قبل از اين كه زن به نزد حضرت بيايد، ديگران او را نهي ميكردند و نميگذاشتند با روي باز به نزد حضرت برود و اين احتمال در كار نيست كه روي زن پوشيده بوده و به نزد پيامبر صلي الله عليه و آله كه رفته، روي خود را باز كرده است، حال فرض كنيد كه اگر قسمتي از بدن زن يا حتي عورت او آشكار بود آيا كسي اجازه ميداد به اين شكل به نزد پيامبر برسد، پس از روايت استفاده ميشود كه ستر وجه بر زن لازم نيست[20].
نقد و بررسی دو بيان فوق
هيچ يك از اين دو بيان صحيح نيست، بيان اوّل بدين دليل كه ممكن است نگاه حضرت افتاده باشد نه اين كه حضرت نگاه كرده باشد، و در مورد بيان دوم هم بايد بگوييم كه روايت بر جواز كشف وجه بر زن محرمه دلالت دارد ولي از آن نميتوان حكم غير زن محرمه را استفاده كرد، چه زن در حال احرام احكام ويژه دارد و بايد رويش باز باشد، بنابراين ممكن است در غير حال احرام لزوم ستر باشد ولي در حال احرام چنين نباشد كه «احرام المرئة فی وجهها».[21]
بنابر اين روايت فوق نه دليل بر حرمت كشف وجه و نه دليل بر جواز كشف وجه به نحو مطلق ميباشد و تنها دليل بر جواز كشف وجه در حال احرام است.
از همه اينها گذشته روايت فوق از جهت سندي غير قابل اعتبار است.
[1] ـ از توضيح علاّمه مجلسي در ملاذ الاخيار هم روشن ميشود كه در نسخه ايشان هم به لفظ وضعت درآمده است.
[2] ـ وسائل الشيعه ج 20:ص 89/ رقم 25108.
[3] ـ ترتيب التهذيب ـ سيد هاشم البحراني.
[4] ـ الوافي ج 12 ازطبع مكتبة اميرالمومنين / ص:861 / رقم 12.
[5] ـ در نسخه چاپي حدائق (23: 52) متن روايت به گونه وضعت چاپ شده ولي از استدلال ايشان معلوم ميشود كه در حدائق «وصفت» بوده، و ذكر «وضعت» غلط چاپي است (استاد ـ مد ظلّه ـ).
[6] ـ (توضيح كلام استاد مد ظلّه ـ) حذف عائد صله كه مجرور به حرف جر باشد در پارهاي از شرائط جايز است كه روايت ما از موارد آن نيست، ابن مالك در جايي كه حرف جرّ محذوف مشخص باشد، حذف آن را به همراه عائد صله جايز ميداند، ولي اين كلام مورد پذيرش برخي از نحويان ديگر قرار نگرفته است (مثل :ذلك الذي يبشرالله عباده اي :به ـ دراينموارداز باب قاعده كلي «مالاضررفي حذفه لاخيرفي ذكره» عائد مجرورحذف شده است)، در روايت محلّ كلام هم مشخص بودن حرف جرّ محذوف بنابر نسخه «وضعت» خالي از ابهام نيست، چنانچه توضيح آن در متن خواهد آمد.
[7] ـ ملاذ الاخيار، ذيل حديث (تهذيب 7: 435/693).
[8] ـ (توضيح كلام استاد ـ مد ظلّه ـ) عبارت ذيل به منزله استثناي از عبارت صدر تلقّي ميگردد، و اين كه نظر به وجه و كفين را سهمي از سهام ابليس ندانيم، بسيار بعيد است، زيرا عمده خطرات از نگاه به وجه و كفين ناشي ميشود. به بيان ديگر: قدر متيقن از صدر حديث نظر شهوي است و مراد از «النظر» در صدر چنين نظري را جزماً شامل ميشود و بايد همين گونه نظر را در ذيل نسبت به وجه و كفين تجويز نموده باشد كه قطعاً چنين نيست و با تعليل «سهم من سهام ابليس» سازگار نيست.
بهرحال اگر اين احتمال مرحوم مجلسي هم در كار باشد، دليل بر عدم صحت نسخه «وضعت» خواهد بود، چه حرف جرّ محذوف از صله متعين بوده پس حذف عائد صله بيشك جايز نيست.
[9]. الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج 23، ص: 52.
[10] ـ از جمله صاحب وسائل در ذيل روايت ميگويد: اقول هذا مخصوص بمن يريد تزويجها و قد أورده الشيخ في هذا الباب انتهي در اينجا لازم است براي روشن شدن نظر شيخ در تهذيب و علّت آوردن اين روايت در باب «نظر الرجل الي المرأة قبل أن يتزوجها» يادآور شويم كه تهذيب شرح مقنعه شيخ مفيد است، به خصوص در كتاب نكاح در بيشتر ابواب شيخ عين عبارت مفيد را آورده و روايات مربوط بدان را در ذيل آن به عنوان دليل كلام مقنعه ذكر ميكند و هر چند در اين باب كلام مفيد را ذكر نكرده ولي بيترديد روايات اين باب كه عنوان آن از مقنعه برگرفته شده ناظر به كلام مفيد است، مفيد در مقنعه در ذيل اين باب آورده است: و اذا أراد الرجل أن يعقد علي امرءة فلاحرج عليه أن ينظر الي وجهها قبل العقد، و يري يديها بارزة من الثوب، و ينظر اليها ماشية في ثيابها، … شيخ طوسي در تهذيب ابتدا دو روايت بر جواز نظر زن براي مريد تزويج ذكر كردهاند كه در آنها اجازه نظر به مو و محاسن زن در اين حال داده شده است، و سپس مرسله داود بن أبي يزيد عطّار ذكر شد و بنظر ميرسد كه اين روايت را براي توضيح عبارت «وينظر اليها ماشية في ثيابها» ذكر كردهاند، بدين بيان كه نظر به زن از روي لباس بطور كلي جايز است، چنانچه از روايت استفاده ميگردد، با توجه بدين نكته يا عبارت تهذيب «وضعت» بوده يا شيخ طوسي «وصفت» را به معنايي كه پس از اين از صاحب اسداء الرغاب نقل ميكنيم معنا كرده است.
[11] ـ وسائل، 20: 90/25110 (باب 36، از ابواب مقدمات نكاح، ح 11)، صحيحه يونس بن يعقوب.
[12] ـ بحار 43: 189، اسداء الرغاب.
[13] ـ اين كلام مبتني بر اين است كه ما صدور دو قطعه روايت را در يك مجلس بدانيم و اين امر چندان روشن نيست و عبارت نقل شده ظهوري در آن ندارد، خلاصه جمع بين اين دو قطعه ممكن است از باب جمع در روايت باشد نه جمع در مروي. اين نكته استدلال به روايت فوق را كاملاً با اشكال مواجه ميسازد و مضمون روايت نزديك به مضمون روايات «النظرة سهم من سهام ابليس» ميشود كه ناتمامي دلالت آن بر حرمت نظر به وجه و كفين پيشتر گذشت.
[14]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج 5، ص: 559.
[15] ـ از استاد ـ مد ظلّه ـ سؤال شد كه ممكن است روايت در مقام بيان اصل حرمت نظر نباشد بلكه در مقام بيان شدّت حرمت نظر باشد و اين كه گناه نظر بسيار شديد بوده و تيري از تيرهاي شيطان است و انسان بسيار بايد مراقب باشد كه گرفتار آن نشود، وقتي روايت در مقام بيان شدّت حرمت باشد، ديگر اصل مفروغ عنه بوده و امام عليه السلام شدت حرمت اين امري را كه موضوعاً و حكماً روشن است، بيان ميكند با اين معنا روايت از صلاحيت استناد در اين بحثها خارج ميشود چه گناه محرم را بايد از خارج بدست آورد. به ديگر بيان: وقتي روايتي ناظر به جهتي خاص باشد، ديگر از ساير جهات اطلاق ندارد و حكم از ساير جهات مفروغ عنه گرفته شده است و اين روايت نسبت به آن جهات ساكت است، بنابراين لازم نيست مراد از «النظر» شيء خاص معين باشد.
استاد ـ مد ظلّه ـ فرمودند: اين معنا در روايت «النظرة سهم من سهام ابليس» كه همراه با «اياكم والنظر» نيامده محتمل است، ولي در خصوص روايت محل بحث بعيد است چه ظاهر آن نهي از نظر است نه اين كه اصل حرمت نظر را مفروض گرفته باشد و شبيه امر ارشادي به اطاعت و نهي از عصيان باشد.
[16] ـ البته اگر ابن محبوب را از اصحاب اجماع بدانيم و روايات اصحاب اجماع را معتبر دانسته و ارسال را در آن مانع از اعتبار ندانيم، روايت قابل استناد خواهد بود ولي استاد ـ مد ظلّه ـ هر چند ابن محبوب را از اصحاب اجماع ميدانند ولي مبناي كلي اعتبار روايت اصحاب اجماع را قبول ندارند و تنها مشايخ مستقيم سه نفر از آنها (صفوان ـ بزنطي ـ ابن أبي عمير) را ثقه و مرسلات اين سه را معتبر ميدانند، پس روايت فوق از جهت سند ضعيف است.
[17] ـ مسالك الافهام 7: 47 (در حاشيه از مسند احمد 76 :1 و 157 نقل كرده است.)
[18]. إيضاح الفوائد في شرح مشكلات القواعد، ج 3، ص: 6.
[19] ـ عبارت ايضاح 3: 6 كه با نوعي اغراق مفهومي همراه است چنين است: لايقال: لا دلالة فيه لانّه عليه السلام صرّح بخوف الفتنة ولاشك في تحريمه معه والمدعي عدم الخوف فأنّه يقال: علّل بشبابها (بشبابهما ظ) و هو مظنة الشهوة و خوف الشيطان و هو لازم لعدم العصمة في مثلهما.
[20] ـ اين بيان همچنان كه ميبينيد مستقيماً به مسأله ستر، ناظر است و به مسأله نظر مربوط نيست و استفاده حكم نظر از آن بر مبناي ملازمه بين ستر و وجه است. به اين صورت كه هر چه سترش لازم نباشد، نظر بدان جايز است، كه اين ملازمه خود محل بحث است چنانچه در بحثهاي گذشته اشاره شد.
[21]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج 4، ص: 346 ؛ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: الْمُحْرِمَةُ لَا تَتَنَقَّبُ لِأَنَّ إِحْرَامَ الْمَرْأَةِ فِي وَجْهِهَا وَ إِحْرَامَ الرَّجُلِ فِي رَأْسِهِ.