جلسه29 – جواز نظر به ذمیة – 77/08/09
بسم الله الرحمن الرحيم
جلسه29 – جواز نظر به ذمیة – 77/08/09
الحاق نساءِ اعراب و بوادي به نساء اهل ذمه- بررسي دلالی روايت عباد بن صهیب- طرح اشکالی در جواز نظر به نساء اهل ذمّه- حرمت نظر با ريبه
خلاصه جلسات پيش و اين جلسه
در جلسه 27 اشكال سيد (ره) در الحاق نساءِ اعراب و بوادي به نساء اهل ذمه مطرح شد. وجه اشكال مرحوم سيد در الحاق اعراب به اهل ذمه، بحث ميشود و سپس اشكالي در مورد جواز نظر به اهل ذمه مطرح ميگردد و در پايان مسأله حرمت نظر با ريبه، چه از نظر دليل، و چه از نظر نوع حرمت، بررسي ميشود.
مساله (17)
متن عروة
«و قد يلحق بهم نساء أهل البوادي و القرى من الأعراب و غيرهم و هو مشكل نعم الظاهر عدم حرمة التردد في الأسواق و نحوها مع العلم بوقوع النظر عليهن و لا يجب غض البصر إذا لم يكن هناك خوف افتتان» [1]
بحث اول: وجه اشكال سيّد در جواز نظر به نساء بوادي و اعراب
مرحوم سيد در ادامه مسئله 27 نسبت به جواز نظر به نساء اهل بوادي و اعراب اشكال كردهاند. مرحوم آقاي حكيم و مرحوم آقاي خويي، وجه اين اشكال را، اشكال در سندِ روايت، عباد بن صهيب دانستهاند[2]که بحث آن گذشت.
دو وجه در عبارت صاحب عروة
وجه اوّل :وجود مقدمه مطویة در روایت
جمله «لانهن اذا نهين لاينتهين» اگر بخواهد علت براي جواز نظر به آنها باشد، احتياج به يك «مقدمه مطويّه» دارد. و اگر نه چگونه ممكن است خلاف شرع كردن عدهاي از زنان، مجوّزي براي ارتكاب يك فعل ذاتاً حرام از سوي ديگري باشد؟
اين «مقدّمه مطويّه» كه «علت» را به «جواز نظر» مرتبط ميسازد، به دو صورت قابل تقرير است:
تقرير اوّل مقدمه مطويّه: (رفع حرج)
از آنجا كه اشخاص بايد از خانه بيرون بيايند وگرنه كارهاي جامعه تعطيل ميشود، و از طرفي اين گروه از زنان هم به سر و پوشش لازم خود اعتنايي ندارند، لذا شارع اجازه داده است كه براي رفع حرج، اشخاص از خانه بيرون بيايند و به كارهاي خود برسند، ولو اين كه به اين زنان نگاه كنند. پس اين زنان هم مثل نساء اهل ذمه، جواز نظر دارند تا افراد در حرج واقع نشوند.
ولي اشكال اين بيان اين است كه اگر نساء اعراب را به نساء اهل ذمه ملحق كرديم، در نساء اعراب هم مثل نساء اهل ذمه، جواز نظر اختصاص به زمينه حرج نخواهد داشت، در حالي كه نسبت به نساء اعراب و باديه نشين، ملاك، حرج است و در صورتي كه حرجي در كار نباشد، جواز نظر وجود ندارد.
لذا وجه اشكال مرحوم سيد ميتواند اين باشد كه چون الحاق نساء اعراب به اهل ذمه به معني آن است كه نساء اعراب، بدون حرج هم مثل نساء اهل ذمه، جواز نظر داشته باشند، از اين رو روايت عباد بن صهيب نميتواند دليل بر الحاق باشد و از آن نميتوان استفاده كرد. كه بدون حرج هم جواز نظر براي نساء اعراب وجود دارد. در جواهر[3] اين شبهه مطرح شده است، و ميتواند منشأ اشكال سيّد باشد.
تقرير دوّم: مقدّمه مطويّه (الغاء احترام)
مقدمه مطويه را، به گونه ديگري ميتوان تقرير كرد كه اشكالی هم به آن وارد نباشد.
ممكن است وجه ارتباط «علت» ـ لانهن اذا نهين لاينتهين ـ به جواز نظر به آنها، نكته ديگري باشد و آن الغاء احترام اين زنان از سوي خود آنهاست.
توضيح آنكه: از وضع احکام مجعوله برای نظر استفاده ميشود كه «حرمت نظر» به عنوان يك نحوه «احترام» براي منظور اليها، جعل ميشود. مثلاً «امه» چون احترام «حره» را ندارد، نگاه به آنها اجازه داده شده است. بر اين اساس، چون زنان اعراب و باديهنشينان، پاي بند به اين احترام نيستند، و با مكشفه بيرون آمدن، احترام خودشان را سلب ميكنند، ـ مثل متجاهر به فسق كه حرمت خود را اسقاط ميكند ـ لذا نگاه كردن به آنها اشكالي ندارد.
طبق اين تقرير، جواز نظر به اين زنان به ملاك حرج نيست، و در غيرزمينه حرج هم چون احترام خود را ساقط كردهاند، نگاه كردن به آنها جايز است.
به نظر تقرير دوّم از مقدّمه مطويّه كه به ملاك اسقاط احترام ارتباط بين علت و جواز نظر برقرار ميشود ترجيح دارد زيرا ظاهر ذكر علت در هر مورد آن است كه در تمام افراد معلل، علت وجود دارد، و چنانچه علت «مجمل» باشد، با همين ظهور از آن رفع اجمال ميشود. در مانحن فيه نيز حكم معلّل، قيدي ندارد و شامل جواز نظر در خانه، جواز نظر در مسير خيابان، جواز نظر در حال رفتن و غيره ميشود، پس معلّل، مبيّن بوده و اجمالي ندارد، و از همينجا، از علت رفع اجمال مي شود و ميفهميم كه علت، علتي براي تمام اين موارد است: در خانه، و در بيرون خانه، و اين علت عام همان «سلب احترام» است نه «رفع حرج». زيرا رفع حرج نميتواند علت براي جواز نظر نظر در همه موارد باشد. نتيجه آن كه چون حكم معلّل (جواز نظر) قيدي ندارد، علت آن هم شامل كليه موارد آن ميشود، و اين علت عام، «الغاء احترام» است، زيرا رفع حرج نميتواند، علت حكم در كليه موارد و جواز نظر باشد.
وجه دوّم:عدم فتوای اصحاب طبق روایت عباد بن صهیب
ممكن است اشكال سيد در جواز نظر به زنان باديه نشين، فتوي ندادن اصحاب بر طبق رواية عباد بن صهيب باشد.
بعد از مراجعه، در هيچ يك از متون فقهي و كتب استدلالي تا مستند مرحوم نراقي فتواي به جواز نظر نسبت به زنان اعراب یافت نشد. البته نسبت به زنان اهل ذمه، جماعت كثيري فتوي به جواز نظر دادهاند ولي نسبت به اعراب فتوائي نيست. مرحوم مجلسی هم در مراة العقول فرموده اند که اصحاب به این روایت عمل نکرده اند.
البته در تذكره علامه حلّي[4] و كتابهاي بعداز او، براي جواز نظر به نساء اهل ذمه، به روايت عباد استدلال شده است. چون اهل ذمه هم از جمله علوج و كفار هسنتد و ممكن است آنها اعراض از يك قسمت روايت را مسقط اعتبار بقيه روايت ندانستهاند و لذا درمورد اهل ذمه به آن استدلال كردهاند اما برای مساله اعراب به آن استناد نکرده اند.
پس محتمل است كه مرحوم سيد به اين جهت در اخذ به روايت در موردنساء اعراب، اشكال كرده باشد. البته اين اشكال، مانع از فتوي به جواز نظر در حال تردد در كوچه و خيابان و بازار نيست، زيرا جواز در اين حدّ، مستند به روايت نيست تا مورد اشكال قراربگيرد، بلكه دليل آن سيره است. سيره مسلمانها بر اين نبوده است كه در خانه بنشينند و حبس باشند تا نگاه به آنها نكنند اگر بنابود از خانه بيرون نيايند «اسلام» نميماند به علاوه اگر چنين مطلبي بود كه براي عدم نظر بايد در خانه بود، نقل ميشد: «لو كان لبان».
علاوه بر سيره، با ادلّه «نفي حرج» هم ميتوانيم اين مقدار از ترددها و نظرها را تجويز كنيم. ولي بواسطه «اعراض اصحاب»، به طور كلي بر طبق روايت عباد نميتوان فتوي داد، به خصوص كه فقهايي مثل مرحوم سيّد معمولاً، عباد بن صهيب را طبق نظر كتب رجال عامي ميدانستهاند و همانطوري كه شيخ طوسي[5] ميفرمايند در جايي به روايت عامي عمل ميشود كه خلاف روايات و فتاواي اماميه نباشد و در مسأله جواز نظر به نساء اعراب كه فقهاي ما فتوا ندادهاند، قهراً عمل كردن به روايت عباد و فتوي به جواز نظر دادن، مشكل است و بعيد نيست نظر سيد در اشكال به دليل همين مطلب و عدم عمل اصحاب باشد.
پاسخ وجه دوم
به نظر ميرسد كه اين وجه هم نميتواند اعتبار روايت عباد را مخدوش كند، چون پس از شيخ طوسي نوعاً از فتاواي او تبعيّت ميشده و كم كم همان فقهي را كه شيخ طراحي كرده بود، به عنوان فقه شيعه، شناخته ميشد.
مرحوم آقاي بروجردي، در درس خود ميفرمود كه ما براي استنباط يك حكم، بايد خودمان را در عصر شيخ قرار دهيم، يعني زماني كه هنوز فتوايي از ناحيه شيخ وجود نداشته است و بعد با توجه به ملاك، استنباط كنيم.
در مسأله جواز نظر به اعراب، شواهدي وجود دارد كه قبل از شيخ، فقها فتوي داشتهاند مثلاً كليني در كافي، بابي را به اين مسأله اختصاص داده است، و اين باب در مقابل باب نظر به اهل ذمه است. و فتواي كليني جواز بوده است[6] چون او رواياتي را كه عمل ميكرده در كافي ضبط كرده است. صدوق هم در كتاب فتوائياش «من لايحضره الفقيه» اين مطلب را آورده است[7] و در عللالشرايع هم بابي را به همين عنوان قرار داده است[8]. و نوعاً فتاوي صدوق، فتاواي پدرش هم ميباشد، چه اين كه كلمات علي بن بابويه، در گذشته به عنوان «نص» تلقي ميشده است.
به علاوه حسن بن محبوب هم كه اين روايت را نقل ميكند، از فقهاست و معمولاً اين اشخاص روايتي را كه مورد فتوايشان بوده است، نقل ميكردند. احمد بن محمد بن عيسي هم كه روايت را نقل كرده است، از فقهاست، و طبعاً بر طبق آن نظر داشته است.
در مجموع به نظر ميرسد كه قبل از شيخ طوسي، فتوي بر طبق روايت عباد بن صهيب بوده است، هر چند كه شيخ مطرح نكرده است، شايد به نظرش رسيده كه روايت مربوط به حرج است و او فتاوايي را كه مربوط به ملاكات كلي احكام بوده ، ذكر ميكرده است.
پس به نظر صحیح اعراض از روايت ثابت نيست، و بدين وسيله، روايت را نميتوان كنار گذاشت البته در روايت عباد از جهت ديگري بايد بحث كرد كه ذيلاً به آن ميپردازيم: و آن اينكه چرا در روايت عباد بن صهيب همه اين طوائف (اهل بوادي و اعراب و اهل ذمه) در يك رديف ذكر شدهاند؟ و به تبع آن اين سؤال كه ايا از اين روايت ميتوان استفاده كرد كه نظر به نساء اهل ذمه مطلقاً جايز است كما هو فتوي المشهور؟
بحث دوم: اشكال در جواز نظر به نساء اهل ذمّه
در جواهر، به اشكالي اشاره شده است[9] كه در اينجا بايد به بررسي آن بپردازيم:
جواز نظر به نساء اهل ذمه، مشهور بين فقهاست، ولي در چهار كتب فقهي، با آن مخالفت شده است:
قائلین به عدم جواز نظر به نساء اهل ذمه
اول سرائرِ ابن ادريس[10]، دوّم: مختلفِ علامه حلّي[11] كه در آن نظر ابن ادريس تحسين شده است، هر چند علامه در كتابهاي ديگرش موافق مشهور است. سوّم: تنقيحِ فاضل مقداد[12]، چهارم: كشف اللثامِ فاضل هندي[13] كه تعبير «لابأس به» نسبت به نظر ابن ادريس و مختلف علامه، بكار برده است.
علت عدم جواز
چرا فقها در اين كتابها، در جواز نظر به نساء اهل ذمه اشكال داشتهاند؟
نسبت به ابن ادريس ميتوان گفت كه چون خبر واحد را حجت نميداند، با مشهور مخالفت كرده است ولي ديگران كه با او در اين مبنا موافق نيستند، چرا فتوي به جواز ندادهاند؟
جهت اشكال اين بزرگان را ميتوان اينگونه تقرير كرد:
در روايت عباد بن صهيب، براي جواز نظر به اهل ذمه و بوادي، يك مناط ذكر شده است: «اذا نهين لاينتهين» چه بمعناي اين باشد كه چون سلب احترام از خود كردهاند جواز نظر دارند، و چه به معناي اين باشد كه چون نگاه نكردن به آنها ، مستلزم حرج است، رفع ممنوعيت شده است. بهرحال، براي همه اين طوايف از اهل بوادي و علوج و اعراب و اهل ذمه يك مناط ذكر شده است.
(قابل ذكر است كه به نظر ما، در اينجا «علت»، مخصص سنخ الحكم است و در نتيجه نفس اهل ذمه بودن بما هو مناط براي جواز نظر نيست، و در صورتي كه يك زن ذمّي، سلب احترام از خود نكند و پوشش خود را رعايت كند، ويا حرج در كار نباشد، جواز نظر ندارد و قبلاً اين مبناي خودمان را تبيين كردهايم كه «علت»، مخصص «سنخ الحكم» نيست و فقط مخصص «شخص الحكم» است، ولي در مورد برخي از احكام معلّل، جهاتي وجود دارد كه ميفهميم، علّت سنخ الحكم را تخصيص ميزند. و در اينجا، چنين است.)
از نظر ارتكاز، روشن است كه باديه نشين بودن، اهل قريه بودن، بما هو هو، حكم را عوض نميكند و تأثيري در حكم ندارد، روستايي بودن، از عناويني نيست كه قطع نظر از عناوين ديگر از قبيل حرج، مناط براي تغيير حكم باشد، بر خلاف اهل ذمه بودن كه ذاتاً ممكن است، سبب تغيير حكم بشود، مثلاً در شريعت از اهل ذمه سلب احترام شده باشد. بر اساس اين ارتكاز، اين شبهه مطرح ميشود كه از يك طرف همه اين زنان در يك رديف آورده شدهاند ملاك «اذا نهين لاينتهين» واز طرف ديگر در روايت سكوني، اهل ذمه به ملاك ديگري جواز نظر دارند؟ آنچه كه در روايت عباد آمده است يك مناط عرفي است: «اذا نهين لاينتهين» ولي طبق آن چه كه در روايت سكوني آمده است به لحاظ «نفس اهل ذمه بودن»، و ذاتاً، جواز نظر پيدا كردهاند؟ اين تفاوت و تغاير را چگونه بايد توضيح داد؟
کلام صاحب جواهر در رفع تغایر
مرحوم صاحب جواهر در حل اين اشكال، با تعبير «الاّ ان يقال»،[14] احتمالي را مطرح كرده است: «براي جواز نظر به اهل ذمه دو مناط وجود دارد، يك مناط مشترك با اعراب و باديه نشينان كه در روايت آمده است و يك مناط اختصاصي كه در روايت سكوني آمده است. به مناط اوّل، چون «حرج» مطرح است اهل ذمه و اعراب جواز نظر دارند، و به مناط دوّم، خصوص اهل ذمه، چون اسلام نياوردهاند، احترام ندارند، احترام از آن مسلمان است.»
نقد کلام صاحب جواهر
به نظر ما اين مطلب صاحب جواهر، اگرچه ثبوتا این احتمال هست اما اثباتا خیلی خلاف ظاهر است و نميتوان به آن ملتزم شد، وجه خلاف ظاهر بودن آن اين است كه اگر اهل ذمه بودن ذاتاً موجب عدم احترام است، چگونه نساء اهل ذمه، در رديف زناني كه عرفاً جواز نظر دارند ذكر شده است؟ مثلاً وقتي عدهاي از اشياء متنجس را ميشمردند كه در اثر ملاقات با نجس، متنجّس شدهاند، آيا سگ را كه ملاقات با قاذورات كرده است ذكر ميكنند؟ سگ كه بدون ملاقات با قاذورات هم نجس است، نبايد در كنار اشيا نجس بالعرض ذكر شود.
در اينجا هم اگر نساء اهل ذمه با قطع نظر از اين علت كه «اذا نهين لاينتهين» جواز نظر دارند و ذاتاً احترامي ندارند، چطور با مواردي كه جواز نظر آنها با اين علت عرضي است، ضميمه شده است؟
بنابر اين، از روايت عباد بن صهيب ميفهميم كه علت ديگري كه جنبه ذاتي براي جواز نظر به اهل ذمه داشته باشد، وجود ندارد، و حكم در مورد آنها هم فقط يك علت دارد: «اذا نهين»، ذاتاً جواز نظر براي نساء اهل ذمه وجود دارد.
نقد کلام فقها درجواز نظر به اهل ذمة علی وجه الاطلاق
اينكه فقهاء فرمودهاند اهل ذمه بما هو وعموماً جواز نظر دارند، وعلي وجه الاطلاق – ولو به حجاب عادت کرده باشند – احترام ندارند، به نظر ما تمام نيست لذا اگر يك ذميّه اهل حجاب باشد، و به آن عادت پيدا كرده باشد، نميتوان گفت كه احترام ندارد و نظر به او جايز است. چون ذميّه در كنار كساني ذكر شده است، كه ذاتاً سلب احترام نشدهاند.
روي اين بيان، مشكل است كه نساء اهل ذمه را جزء مستثنيات بدانيم، و چه بسا در كتابهايي هم كه اشكال شده است و كساني كه فتوي به جواز نظر ندادهاند، به همين جهت بوده است.
خلاصه آنكه اگر ظاهر روايت عباد بن صهيب اين گونه باشد كه ما عرض كرديم، قهراً از آن استفاده انحصار علت ميشود و سنخ الحكم هم منتفي ميگردد و به واسطه اين معني، روايت سكوني را هم بر همين مطلب حمل ميكنيم، يعني احترام نداشتن نساء اهل ذمه كه در روايت سكوني آمده است در صورتي است كه علت در روايت عباد بن صهيب موجود باشد: حرج يا سلب احترام از طرف خودشان با مراعات نكردن حجاب.
بحث سوم: عدم جواز نظر با ريبه
در تعبيرات فقها، جواز نظر به «من غير لذة و لاريبة» و يا «من غير شهوة و لاريبة» مقيد شده است،
ان قلت:با نفی لذت و شهوت نفی ریبة هم لازم می اید و لذا نفی ریبة در عبارات لغو است.
سؤالي كه در اينجا مطرح ميشود اين است كه چون ريبه» اخصّ مطلق از شهوت و لذت است، لذا با نفي عام (شهوت ولذت) قهراً نفي خاص (ريبه) هم ميشود و نيازي به ذكر آن نيست. چون ولو شهوت اعم از ريبه است و شهوت بدون ريبه ممكن است، ولي هر كجا كه ريبه باشد، شهوت هم هست، لذا نفي اعم براي نفي اخص، كفايت ميكند و عطف «من غير ريبه» وجهي ندارد، اينگونه عطفها در صورتي صحيح است كه نسبت بين معطوف و معطوف عليه «عموم من وجه» باشد.
قلت: شهوت و ریبة عامین من وجه هستند.
پاسخ اين سؤال اين است كه نسبت بين «شهوت» و «ريبه»، «عموم من وجه» است نه «عموم مطلق» چون گاه در هنگام نگاه كردن، به جهاتي شهوت وجود ندارد و تحريم صورت نميگيرد، ولي در عين حال نگاه به خصوصيات چشم و ابرو و جهات ديگر زيبايي ميشود و باعث ميشود پس از آن كه رفع مانع شد، شخص مستعدّ گرديده و تحريكاتي در او پيدا شود. تحقق ريبه به دليل آن است كه اين نظر منشأ براي به گناه افتادن شخص ميشود، پس نسبت عموم من وجه است، و عطف عدم ريبه به عدم لذت و شهوت، صحيح است. لذا مرحوم آقاي خويي پس از اينكه از آيه غض استفاده كردند كه نگاه با شهوت جايز نيست، براي مسأله ريبه به آيه ديگري تمسك كردند، در حاليكه اگر ريبه اخصّ بود، همان آيه غض كه نگاه شهواني را نفي ميكند، نگاه با ريبه را هم نفي ميكند و احتياج به استدلال علي حده براي ريبه نبود.
استدلال مرحوم خوئي براي عدم جواز با ريبه، به آيه «والذين هم لفروجهم حافظون».[15]
ايشان فرمودهاند، مقتضاي «حفظ فرج» اين است كه آن را از نگاهي كه ممكن است به زنا منجرّ شود، حفظ كنند. چه اينكه اگر مردي مأمور به حفظ مال باشد، نبايد آن را در خيابان بگذارد واگر گذاشت، مال را حفظ نكرده است. نه اين كه شبهه مصداقیه در تحقق حفظ وجود داشته باشد.[16]
نقد استدلال مرحوم خویی
اگر مراد از ريبه، خوف از وقوع در زنا باشد، اين استدلال به آيه تمام است، ولي فقها، ريبه را مختص به خوف از زنا نميدانند و آن را خوف از وقوع در «حرام» ميدانند يعني موضوع ريبه در نظر آنها وسيع است، و البته حكم اين موضوع وسيع رااز آن تعبير آيه كه اختصاص به «حفظ از زنا» دارد، نميتوان استفاده كرد. لذا ما دليل ديگري براي عدم جواز با ريبه ذكر كرديم.
بحث چهارم: اشكال در «حرمت نفسي» نظر با ريبه
ظاهر كلمات فقها به قرينه سياق اين است كه هر يك از موارد جواز نظر به عنوان استثناء ذكر ميشود، «استثناء از حكم واقعي» است يعني مردي كه ميخواهد ازدواج كند، واقعاً جواز نظر دارد، و همينطور، استثناء از حكم واقعي است يعني مردي كه ميخواهد ازدواج كند، واقعاً جواز نظر دارد، و همين طور، جواز نظر براي اهل ذمه يا اعراب، حكم واقعي است، قهراً در طرف مقابل هم محرمات نظر را ذكر ميكنند از قبيل نظر با شهوت، و نظر با ريبه، ظهور در «حرمت نفسي» دارد، ولي به نظر ما حرمت نفسي نظر با ريبه، جاي ترديد است. به اين بيان كه:
اگر حكمي روي موضوعي برود و بعد به واسطه حكمت يا علّت، مصاديق مشكوك موضوع را هم به آن ملحق كنند، اين حكم، «حكم نفسي» است، ولي اگر به مردي كه شاك است گفته شود كه احتياط كند متفاهم عرفي از آن، «حكم طريقي» است مثل احتياط در اطراف علم اجمالي، احتياط قبل الفحص، احتياط در امور مهمّ از قبيل فروج و دماء. مثلاً مولي ميگويد «براي اين كه زنا تحقق پيدا نكند، حتي از آنچه كه احتمال ميدهي به زنا منجر ميشود، اجتناب كن» در اين جا براي اينكه «لاتقربوا الزنا» روي زمين نماند، پرهيز از موارد مشكوك را خواسته است، در اينگونه موارد، نميتوان حرمت نفسي استفاده كرد، لذا اگر مخالفت كرد و مورد مشكوك را اتيان كرد ولي به زنا و گناه منجر نشد، مرتكب حرام نفسي نشده است لذا اگر در باب عدالت قايل باشيم كه ارتكاب حرام موجب سقوط از عدالت است و يا ملكه اجتناب را معتبر ندانيم، و يا حتي بر مبناي اعتبار ملكه، ميتوان گفت، كه عدالت اين شخص باقي است.
البته در مواردي كه شارع، بطور كلي، چيزي را حرام كرده است و قطع و شك بندگان را در آن دخيل ندانسته است، حكم جنبه نفسي خواهد داشت، ولي در بحث فعلي، مسأله چنين نيست.
مختاردر مسئله
نظر با ريبه را، در صورتي كه به ارتكاب حرام نيانجامد، نميتوانيم حرام بدانيم و اين شبهاي است كه ما در اين مسأله داريم.
[1] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)؛ ج 2، ص: 802
[2]– عباد بن صهيب عن الصادق (عليه السلام): «لابأس بالنظر الي نساء اهل تهامه و الاعراب و اهل البوادي من اهل الذمه و العلوج لانهن اذا نهين لاينتهين»
اختلاف نقلهاي مختلف در اين روايت در جلسه 25 و 26 گذشت.
[3] ـ جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج 29، ص: 69و70.
به جهت اينكه در بخشهاي بعدي بحث هم فرمايش صاحب جواهر مورد نقد و بررسي قرار ميگرد عين عبارت اين بزرگ آورده ميشود:
«و لكن قد يشكل اصل الحكم هنا بخبر عباد بن صهيب عن الصادق(ع) … ضرورة في كون العلة عدم الانتهاء بالنّهي الّذي يمكن كون المراد منه عدم وجوب الغض و عدم حرمة التردّد في الاسواق و الزقاق من هذه الجهة لما في ذلك من العسر والحرج بعد فرض عدم الانتهاء بالنهي فهو حينئذ أمر خارج عما نحن فيه ولذا جمع غيرهن معهن و ربما يؤيده ترك أهل الذمه في المروي عن الكافي والفقيه اللهم الا أن يكون المراد ذكر التعليل الجامع للجميع فلا ينافي حينئذ اختصاص أهل الذّمة بعلّة آخر هي ما عرفت الّتي قد يومي اليها ما في خبر السكوني … ضرورة ظهور نفي الحرمة في معاملتهن معامله الدواب المملوكه … و لكن مع ذلك كله قد منع ابن ادريس من النظر اليهن لاطلاق الامر بالغض.
[4] تذكرة الفقهاء (ط – القديمة)؛ ص: 574
[5] العدة في أصول الفقه ؛ ج1 ؛ ص149.
[6] – الكافي (ط – الإسلامية)؛ ج 5، ص: 524
[7] من لا يحضره الفقيه؛ ج 3، ص: 469و470.
[8] علل الشرائع؛ ج 2، ص: 565
[9] ـ به پاورقي 4 مراجعه شود.
[10] السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى؛ ج 2، ص: 610.
[11] مختلف الشيعة في أحكام الشريعة؛ ج 7، ص: 111
[12] التنقيح الرائع لمختصر الشرائع؛ ج 3، ص: 21
[13] کشف اللثام ج7ص23
[16] موسوعة الإمام الخوئي؛ ج 32، ص: 27