جلسه95 -بوسیدن و در دامن گرفتن دختر بچة کمتر از شش سال بدون شهوت- 78/2/12
بسم الله الرحمن الرحيم
جلسه95 -بوسیدن و در دامن گرفتن دختر بچة کمتر از شش سال بدون شهوت– 78/2/12
خلاصه درس قبل و اين جلسه
بحث در جلسات گذشته پيرامون مسأله 35 بود. در اين جلسه به بررسي مسأله 36 پرداخته درباره حرمت بوسيدن دختربچه نامحرمِ شش ساله و در دامن نهادن وي سخن ميگوييم. سپس به بررسي دو روايت عبدالله بن يحيي كاهلي و ابي احمد كاهلي پرداخته ضمن بررسي سند و متن آنها حرمت در دامن نهادن دختربچه را اثبات كرده ولي چون هيچ نوع اولويتي بين «در دامن نهادن» و «بوسيدن» نميبينيم حرمت تقبيل را از اين دو روايت نميتوانيم استفاده كنيم، در ادامه به بررسي روايت زراره و اشكالات سندي نقلهاي مختلف آن پرداخته خواهيم دانست كه علي رغم تماميت دلالت اين روايت، سند آن ناتمام ميباشد و نميتواند مستند حكم شرعي به تحريم قرار گيرد.
مسألة 36
«لا بأس بتقبيل الرجل الصبية الّتي ليست له بمحرم و وضعها في حجره قبل ان يأتي عليها ست سنين اذا لم يكن عن شهوة»[1]
توضيح مسأله
مصنف ميفرمايد: مرد دختري را كه به شش سالگي نرسيده و محرم او هم نيست ميتواند ببوسد و در دامن خودش قرار دهد اگر از روي شهوت نباشد. ظاهر عبارت مصنف اين است كه بوسيدن و در دامن قرار دادن دختري كه به شش سالگي رسيده هر چند از روي شهوت نباشد حرام است و بأسي كه از مفهوم جمله استفاده ميشود بأس تحريمي است، همچنانكه بوسيدن و در دامن قرار دادن از روي شهوت نسبت به دختري كه به شش سالگي نرسيده هم حرام است[2]، به هر حال بحث ما در دليل حرمت بوسيدن و در دامن قرار دادن دختربچه شش ساله است رواياتي در مسأله است كه منشأ اين فتوا گشته است، ما روايات را ميخوانيم و درباره آنها بحث ميكنيم، روايات بحث را در وسائل صحيح نقل نكرده و امثال اين اشكالات در وسائل سبب شده كه مرحوم آقاي بروجردي امر كردند و كتاب جامع الاحاديث را تأليف كردند، اشكالي در يكي از روايات بحث ما در وسائل وجود دارد كه در جامع الاحاديث نيست، مرحوم آقاي حكيم هم به وسائل مراجعه كرده و با مسامحه زائدي روايت را نقل كردهاند كه ما عرض خواهيم كرد.
روايت ابو احمد كاهلي
«ُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَحْيَى الْكَاهِلِيِّ عَنْ أَبِي أَحْمَدَ الْكَاهِلِيِّ و اظنّني قد حضرته قال سألته عن جويرية ليس بيني و بينها محرم تغشاني فأحملها فاقبلها فقال: اذا اتي عليها ست سنين فلا تضعها علي حجرك[3]».
در برخي نسخ معتبر كافي به جاي «فاقبلها»: واقبلها ـ با واو ـ نقل كرده كه شايد بهتر است.
روايت عبدالله بن يحيي الكاهلي
«روي عبدالله بن يحيي الكاهلي قال سأل احمد بن النعمان ابا عبدالله عليه السلام فقال له: عندي جويرية ليس بيني و بينها رحم و لها ست سنين قال: لا تضعها في حجرك[4]»
در برخي نسخ به جاي احمد، «محمد» ذكر شده ولي ظاهراً همان احمد بن النعمان اقرب به صواب است كه نسخههاي مهمتر و معتبرتر فقيه آن را ذكر كردهاند.
كيفيت نقل وسائل و مستمسك و بررسي آن
در وسائل، نقل فقيه را صريحاً ذكر نكرده، بلكه نخست نقل كافي را آورده سپس فرموده: «و رواه الصدوق بأسناده عن عبدالله بن يحيي الكاهلي قال سأل احمد بن النعمان ابا عبدالله عليه السلام و ذكر نحوه»[5] كلمه «نحوه» ميرساند كه دو متن عين هم نيستند ولي مضمون يكي است، جايي كه مضمون واحد است ولي الفاظ متفاوت است كلمه «نحوه» بكار برده ميشود، ولي در اين گونه نقل در اينجا مسامحه ديده ميشود، زيرا اين دو نقل با هم تفاوت كامل داشته بگونهاي كه مفاد هر دو يكسان نيست، اولاً: در نقل أبي احمد كاهلي حمل و تقبيل در سؤال درج شده كه اين امر در دلالت روايت تأثير ميگذارد چنانچه خواهد آمد، ثانياً: در اين روايت قيد «لها ست سنين» در سؤال درج نشده، بلكه حضرت خود اين قيد را افزودهاند از تقييد حضرت در جواب به ست سنين با اين كه در سؤال نبوده استفاده مفهوم ميگردد و تحليل در دامن نهادن دختر كمتر از شش سال از آن فهميده ميگردد ولي در نقل فقيه قيد «لها ست سنين» در سؤال سائل درج شده بنابر اين مفهوم ندارد ممكن است دختر پنج ساله هم همين حكم را داشته باشد چنانچه در روايتي از امام رضا عليه السلام ميخوانيم كه حضرت از دختر پنج ساله اجتناب كردند بنابر اين بين اين دو نقل تفاوت روشن وجود دارد و در اينجا «نحوه» ذكر كردن درست نيست.
مرحوم آقاي حكيم تسامح ديگري مرتكب شدهاند، ايشان از روي وسائل روايت را نقل كرده، متن را متن كافي و سند را سند فقيه قرار دادهاند[6]، زيرا ميخواستند روايت صحيح السند نقل كنند، سند كافي صحيح نبوده، سند فقيه را ذكر كردهاند و متن كافي را به آن ضميمه كردهاند و از آن استنباطي كردهاند كه ذكر خواهيم كرد، اين گونه نقل كردن از وسائل صحيح نيست زيرا كلمه «نحوه» در جايي گفته ميشود كه الفاظ دو نقل يك مقدار تفاوت داشته باشند ولي مضمون آنها يكي باشد و در اينجا صحيح نيست كه متن يك نقل را به سند نقل ديگر متصل سازيم.
مرحوم آقاي بروجردي خدمات زيادي به اسلام و حوزههاي روحاني داشتند كه يكي همين بود كه اهتمام داشتند روايات كه نقل ميشود، به مصادر مراجعه شود نه به كتب فقهي يا جوامع متأخر تا اين گونه مسامحات پيش نيايد.
بررسي سند دو روايت بالا
سند روايت فقيه صحيح است، زيرا طريق صدوق در مشيخه به عبدالله بن يحيي كاهلي چنين است: «ما كان فيه عن الكاهلي فقد رويته عن أبي ـ رضي الله عنه ـ عن سعد بن عبدالله عن احمد بن محمد بن عيسي عن احمد بن محمد بن أبي نصر البزنطي عن عبدالله بن يحيي الكاهلي»[7]
در اين سند هيچ اشكالي نيست.
ولي در نقل كافي [8]«أبي احمد كاهلي» واقع شده كه مراد از آن روشن نيست كه چه كسي است بنابر اين روايت از جهت سند قابل اعتماد نيست.
سؤال: آيا نميتوان گفت كه عبدالله بن يحيي كاهلي هم خود مستقيم روايت را نقل ميكند، بنابر اين روشن نبودن مراد از ابواحمد كاهلي ضرري نميرساند؟
جواب: عبارت سند اين است: «و اظنّنه قد حضرته»، پس روايت مستقيم عبدالله بن يحيي كاهلي يقيني نيست بلكه تنها مظنون است و مشكل است بتوان بدان اعتماد كرد البته براي تأكيد خوب است، البته اگر دو روايت فقيه و كافي يكي بود ممكن بود نقل فقيه را قرينه قرار دهيم كه عبدالله بن يحيي كاهلي خود نيز روايت را مستقيم شنيده است، ولي چون روايتها مختلف است[9] نميتوان بدين امر اطمينان يافت.
از سوي ديگر چندان مسلم نيست كه جمله «و اظنني قد حضرته» كلام عبدالله بن يحيي كاهلي نيست، بلكه ممكن است كلام راوي قبل (يعني علي بن الحكم) باشد وي گمان دارد كه خود نيز مستقيماً اين روايت را از ابواحمد كاهلي نيز شنيده است. بنابر اين احتمال، ابواحمد كاهلي بهرحال در سند روايت واقع است و نامعلوم بودن وي به اعتبار روايت صدمه وارد ميكند.
كلام مرحوم آقاي حكيم و مرحوم آقاي خوئي
آقاي حكيم پس از دو مسامحه كه در نقل روايت آوردهاند ميفرمايند: سائل از حكم حمل و تقبيل سؤال كرد (احملها و اقبلها)، امام عليه السلام ممنوعيت در دامن قرار دان را جواب دادهاند (فلا تضعها علي حجرك) از پاسخ امام عليه السلام معلوم ميگردد كه حمل و تقبيل جايز است و تنها «وضع علي الحجر» ممنوع است.[10]
مرحوم آقاي خوئي درباره نقل كافي ميفرمايند كه از حرمت در دامن نهادن دختربچه بالالوية حرمت حمل و تقبيل استفاده ميشود، ولي به روايت صحيحه فقيه كه ميرسند كه امام عليه السلام فرموده: «لاتضعها في حجرك» ميفرمايند كه ما نميتوانيم اولويت ادعا كنيم چون تقبيل و حمل در سؤال سائل درج نشده است[11]، كأنّه ثبوتاً اولويتي در كار نيست ولي چون در نقل كافي در سؤال سائل تقبيل و حمل ذكر شده و امام عليه السلام در پاسخ تنها حكم در دامن نهادن را ذكر كردهاند اولويت تقبيل و حمل از وضع در حجر كشف ميشود، درست برخلاف آنچه مرحوم آقاي حكيم فرمودهاند كه از عدم پاسخ امام عليه السلام نسبت به تقبيل و حمل جواز آن دو را استفاده ميكنيم.
بررسي كلام مرحوم آقاي خوئي
ما اولويتي را كه آقاي خوئي ميفرمايند نفهميديم، حمل كه قطعاً اولويت ندارد. شما ميبينيد كه برخي از كوليها بچههاي خود را به پشت گرفته ميبرند، آيا از حرمت در دامن نهادن دختر كه چه بسا در معرض تحريكات شهواني ميباشد ميتوان بالاولوية حكم حمل را استفاده كرد، بلكه مسأله تقبيل هم همينطور است البته به روشني مسأله حمل نيست، مرحوم آقاي خوئي هم ذاتاً اولويت را قبول ندارند ولي به قرينية درج در سؤال فرمودهاند كه ما كشف اولويت ميكنيم ما عرض ميكنيم كه مراد از كشف اولويت چيست، و چه نوع اولويتي منكشف است، آيا اولويت عرفي كشف ميگردد كه مثلاً اگر ما شك داشته باشيم كه در نظر عرفا حمل و تقبيل از دردامن نهادن اولي هست يا خير، اين روايت شك ما را برطرف ميسازد، اگر مراد از كشف اولويت اين معنا باشد وجداناً چنين نيست، ما قطعاً ميدانيم كه اولويتي عرفي در كار نيست.
اگر مراد كشف اولويت شرعي است كه هر چند در نظر عرف اولويت ندارد ولي شارع مقدس حمل و تقبيل را از دردامن نهادن اولي ميداند، وجه كشف اولويت شرعي هم اين است كه بايد جواب سؤال سائل درست داده شده باشد و با اين اولويت سؤال سائل پاسخ مييابد، اين مطلب اشكال واضح قبلي را ندارد و احتمال قوي اين است كه مراد ايشان اولويت شرعي باشد، ولي اين مطلب هم صحيح نيست زيرا همانطوري كه مرحوم آقاي حكيم ميفرمايند ميتواند بدون اين اولويت هم سؤال سائل جواب داده شده باشد، بلكه ظاهر روايت همين معنايي است كه آقاي حكيم فرمودهاند.
سائل از حكم تقبيل و حمل سؤال نموده امام عليه السلام در پاسخ با بيان موضوع حرمت، حليت تقبيل و حمل را به خودي خود بيان ميفرمايند، بنابر اين حاصل معناي روايت اين است كه اگر تقبيل و حمل با در دامن نهادن دختر همراه باشد حرام است و الا فلا، بنابر اين ظاهر روايت اين است كه تقبيل ـ بما هو ـ اشكال ندارد ولي چون ابي احمد كاهلي در سند واقع است و معلوم نيست كه عبدالله بن يحيي كاهلي خود مستقيماً روايت را نقل كرده، حداكثر ظنّي در كار است نميتوان از اين جهت روايت را معتبر دانست، البته جواز تقبيل مطابق اصل است چون ما عموم يا اطلاقي نداريم كه تقبيل هر شيء يا هر غير مكلفي را ممنوع سازد، بنابر اين طبق اصل برائت حكم به جواز ميگردد، البته بايد ساير روايات مسأله را هم بررسي كنيم ببينيم از اين روايات چه چيزي استفاده ميگردد.
نتيجه این بحث
در دامن نهادن دختربچه نامحرمِ شش ساله جايز نيست ولي بوسيدن وي اگر از روي شهوت نباشد مانعي ندارد.
سائر روايات مسأله
روايت زرارة و دلالت آن
اين روايت در كافي چنين نقل شده است: «حميد بن زياد عن الحسن بن محمد بن سماعة عن غير واحد عن ابان بن عثمان عن عبدالرحمن بن يحيي عن زرارة عن ابي عبدالله عليه السلام قال اذا بلغت الجارية الحرة ست سنين فلا ينبغي لك ان تقبلها»[12]
اين روايت در تهذيب با اين سند نقل شده است: «الحسين بن سعيد عن القاسم بن محمد عن محمد بن ابان عن عبدالرحمن بن بحر عن زرارة عن أبي عبدالله عليه السلام»[13]
در متن روايت تهذيب كلمه «الحرة» نيامده است.
در اين روايت كلمه لاينبغي بكار رفته كه مكرّر عرض كردهايم كه برخلاف متأخرين كه آن را در موارد كراهت استعمال ميكنند در روايات اين عبارت به جاي «لايجوز» به كار رفته و به معناي اين است كه كار خلافي است و جايز نيست و اگر قرينه برخلاف نباشد به معناي حرمت است پس در دلالت روايت بر حرمت تقبيل بحثي نيست ولي مهم بحث در سند اين روايت است.
بررسی سند روايت زرارة
در اينجا چند مطلب بايد دانسته گردد
مطلب اول: عبدالرحمن بن يحيي در كافي و عبدالرحمن بن بحر در تهذيب يكي ميباشند و در يكي از اين دو عنوان تصحيف رخ داده است، بحر و يحيي در نسخههاي خطي بسيار شبيه هم نوشته ميشود، «يي» را در بسياري از كتابتها شبيه «ر» مينوشتهاند، نقطه را نيز بسيار مقيد نبودهاند بنابر اين بسيار اين دو به هم اشتباه ميشود، شاهد اين امر هم اين است كه ما بسيار ميبينيم كه «يحيي» و «بحر» نسخه بدل يكديگر شدهاند. در يك نسخه «يحيي» و در نسخه ديگر همين اسم به «بحر» تبديل شده است، بهر حال كساني كه با نسخ خطي مأنوس باشند اتحاد عبدالرحمن بن يحيي و عبدالرحمن بن بحر و وقوع تصحيف در يكي از آن دو را به سهولت قبول ميكنند.
مطلب دوم: در نقل تهذيب يك اشكال مختص وجود دارد كه «محمد بن ابان» محرف است و «محمد بن» زائد است چنانچه از مراجعه به ساير اسناد معلوم ميگردد و ابان همان ابان بن عثمان است كه در كافي واقع شده است كه القاسم بن محمد (جوهري) فراوان از وي نقل حديث ميكند.
مطلب سوم: در نقل كافي حميد ـ به ضم حاء ـ و حسن بن سماعة از ثقات واقفه ميباشند و «غير واحد» هم در جايي گفته ميشود كه مطلب مستفيض باشد، يك نفر يا دو نفر نيست بلكه عده زيادي اين مطلب را نقل كردهاند كه نوعاً اطمينان ميآورد[14] و چون ذكر نام تمام افراد مشكل بود از ذكر نام آنها خودداري شده است پس از اين ناحيه هم اشكال نيست، ابان و زراره هم كه از اصحاب اجماع هستند، تنها مسأله عبدالرحمن بن يحيي (يا بحر) باقي ميماند كه نام وي در هيچ سند ديگري نيامده و اعتبار وي ثابت نيست و عنوان صحيح او هم معلوم نيست.
در نقل تهذيب هم تنها اشكال در وثاقت عبدالرحمن بن يحيي است، قاسم بن محمد در سند قاسم بن محمد جوهري است كه از اكثار روايت حسين بن سعيد از وي و نقل كتاب وي توسط او و نيز از نقل ابن أبي عمير و صفوان از او وثاقت وي ثابت ميگردد.
مطلب چهارم: اشكال مشتركي در هر دو نقل كافي و تهذيب ديده ميشود و آن واسطه شدن عبدالرحمن بن يحيي (يا بحر) بين ابان بن عثمان و زراره است، ابان همواره از زراره[15] مستقيم نقل ميكند، حال چطور در اين سند واسطه واقع شده[16]، آيا تحريفي در بين است و مثلاً «عن» مصحف واو است و ابان بن عثمان از زراره مستقيماً نقل ميكند يا به گونه ديگر تحريفي رخ داده معلوم نيست، بهرحال اگر كسي مطمئن شود كه عبدالرحمن بن يحيي (يا بحر) در سلسله اسناد نيست ميتواند به روايت اعتماد كند ولي اطمينان در اينجا مشكل است و اگر تحريف هم در سند رخ داده باشد معلوم نيست كه چگونه بوده و بنابر اين نميتوان به اعتبار سند مطئمن گرديد.
«والسلام»
[1] العروة الوثقى، ج 2، ص: 804
[2] ـ (توضيح كلام استاد ـ مد ظلّه ـ) مفهوم جملاتي كه در آنها كلمه «لابأس» بكار رفته ثبوت بأس ميباشد، برخي از بزرگان فرمودهاند كه از ثبوت بأس تحريم استفاده نميشود زيرا بأس اعم از تحريم و كراهت است ولي استاد ـ مد ظلّه ـ ميفرمايند كه «لابأس» به معناي بياشكال بودن و جايز بودن است و مفهوم آن جايز نبودن و اشكال داشتن ميباشد كه ظاهر آن حرمت است، علاوه بر اين بحث كلي در معناي كلمه «لابأس» در عبارت مصنف قرينهاي وجود دارد كه ظهور در حرمت را تأكيد ميكند، اين قرينه اين است كه مفهوم «اذا لم يكن عن شهوة» قطعاً تحريمي است زيرا مسلّم است كه بوسيدن و در دامن گرفتن از روي شهوت به طور مطلق حرام است، بنابر اين مفهوم «قبل ان يأتي عليها ست سنين» در تحريم قويتر ميگردد.
[3] الكافي(ط الاسلامی)، ج5، ص:533
[4] من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص: 436
[5] وسائل الشیعه، ج20، ص: 229
[6] كصحيح عبد اللّٰه بن يحيى الكاهلي…. مستمسك العروة الوثقى، ج 14، ص: 41
[7] مشيخة الفقيه 4: 505.
[8] الكافي(ط الاسلامی)، ج5، ص:533
[9] علاوه بر اختلاف متني دو نقل، سائل در نقل كافي ابو احمد كاهلي و در نقل فقيه احمد بن النعمان است، بنابر اين عبدالله بن يحيي كاهلي دو سؤال و پاسخ امام عليه السلام را نقل ميكند نه يك سؤال.
[10] المستفاد من النصوص المذكورة… مستمسك العروة الوثقى، ج 14، ص: 41و42
[11] موسوعة الإمام الخوئي، ج 32، ص: 72و73
[12] الكافي (ط – الإسلامية)، ج 5، ص: 533
[13] تهذيب الأحكام، ج 7، ص: 481
[14] ـ علاوه بر اين كه احتمال عدم وجود شخص ثقة در ميان تمام راويان بسيار بعيد بنظر ميآيد، چنانچه استاد ـ مد ظلّه ـ در بحث وثاقت مشايخ ابن أبي عمير و بزنطي و صفوان در مباحث رجال در اين باره بحث كرده نحوه محاسبه احتمالات را در اين زمينه گوشزد نمودهاند.
[15] ـ تنها در سند كافي ج 8 ص 295 رقم 454 عبارت ابان بن عثمان عن الفضيل عن زراره ديده ميشوند كه ميبايد محرف باشد و فضيل و زراره صحيح ميباشد. همچنين در نسخه چاپي كتاب معروف به نوادر احمد بن عيسي ص 58 رقم 113 عنوان ابان عن عثمان عن زراره ديده ميشود كه به روشني مصحف است و صحيح آن ابان بن عثمان عن زراره است چنانچه در وسائل و بحار نقل شده است.
[16] ـ (توضيح كلام استاد ـ مد ظلّه ـ) ممكن است اين اشكال مطرح گردد كه چه مانعي دارد كه يك شخص كه از استاد خود همواره مستقيم نقل ميكند يك بار هم از او با واسطه نقل كند، در پاسخ ميگوييم، نقل با واسطه محال نيست ولي به علت ندرت نميتوان بدان اعتماد كرد، زيرا در اينجا اصالة عدم الخطا جاري نميگردد، چون اصالة عدم الخطأ، اصل مستقلي نيست، بلكه چنانچه استاد ـ مد ظله ـ بارها تأكيد كردهاند بر مبناي ندرت وقوع خطا ميباشد، بنابر اين در جايي كه اصل وقوع امر نادر در سند مسلّم است و كيفيت آن معلوم نيست، نميتوان به اصالة عدم الخطا تمسك جست، به بيان روشنتر ما در اينجا علم اجمالي به حدوث امر نادر در سند داريم و ميدانيم يا تصحيف در سند رخ داده (كه ذاتاً نادر است) يا بر خلاف معهود بين ابان و استاد وي زراره كسي واسطه شده است (كه اين هم ذاتاً نادر است) در اينجا ديگر نميتوان به صحّت سند اعتماد ورزيد و البته تصحيف سند هم مسلّم نيست از اين جهت اطمينان به وقوع تصحيف در بحث ما نيز حاصل نميباشد در نتيجه نميتوان به روشني سند را معتبر دانست و عدم وثاقت عبدالرحمن بين يحيي (يا بحر) را ناديده انگاشت.
تذكر اين نكته مفيد است كه با عنايت به خصوصيات اسناد و وجود عوامل طبيعي تصحيف در سند، گاه انسان ظن يا اطمينان به وقوع تصحيف در آن پياده كرده، علم اجمالي گذشته منحل ميگردد، مثلاً در جايي كه نقل از كتاب صورت ميگيرد، به طور طبيعي اسناد به يك شكل ميباشد و اگر در جايي برخلاف آن ديده شود معمولاً احتمال تصحيف مرجّح است، مثلاً در اين سند متكرر «علي بن ابراهيم عن محمد بن عيسي عن يونس» در كافي از تكرّر سند كشف ميگردد كه اين سند طريق كليني به كتب يونس است، حال اگر در مورد يا موارد اندكي پس از علي بن ابراهيم، به عبارت «عن أبيه» بر بخوريم براحتي ميتوان آن را زائد دانست، چه زيادي «عن أبيه» وجه كاملاً منطقي دارد و تكرّر روايت علي بن ابراهيم از پدرش منشأ زيادي «عن أبيه» به جهت قاعده انعكاس شرطي و تداعي معاني در سند ميگردد.
خلاصه بين نقل كتبي و نقل شفاهي فرقي آشكار وجود دارد، نقل كتبي معمولاً يكدست و مشابه است ولي نقل شفاهي كه در اواخر سند نوعاً چنين است الزاماً مشابه نيست، از اين رو در سند مورد بحث ما نميتوان به روشني قائل به وقوع تصحيف در سند گرديد زيرا علم اجمالي مذكور منحل نميگردد.