حرمت ورود بدون اذن پسر بر پدر و زن پدر – ادله عدم جواز ورود – جداسازي بستر كودكان – نظر به اعضاء جداشده اجنبيه
بسم الله الرحمن الرحيم
78/3/5
حرمت ورود بدون اذن پسر بر پدر و زن پدر – ادله عدم جواز ورود – جداسازي بستر كودكان – نظر به اعضاء جداشده اجنبيه
خلاصه درس قبل و اين جلسه:
در ادامه بحث قبل، چند فرع در اين جلسه مورد بحث قرار ميگيرد.
1ـ آيا اولاد ميتوانند بدون اجازه بر پدر وارد شوند؟ و به طور كلي ورود اشخاص بر يكديگر بدون اجازه چه حكمي دارد؟
2ـ آيا پدر ميتواند بدون اجازه نزد فرزندانش ـ دختر و پسر ـ برود؟
3ـ آيا ميتوان كودكان را در رختخواب مشترك خوابانيد؟
4ـ نگاه به اجزاء جدا شده از اجنبي چه حكمي دارد؟
الف): «آيا فرزند ميتواند بدون اجازه نزد پدرش برود؟»
1 ) كلام مرحوم آقاي خوئي ره:
ايشان ميفرمايند: در دو مرض اجازه لامز است. اول: ساعات خلوت پدر باشد.
دوم: زماني كه همسر پدر نزدش باشد و در غير اينها اجازه گرتن مستحب است.
دليل فرض اول: آيه شريفه «ليستأذنكم الذين ملكت ايمانكم والدين لم يبلغوا … منكم ثلاث مرات» است. اين حكم اختصاص به كودك و مملوك ندارد و ديگران نيز در اين سه وقت بايد اجازه بگيرند. چون آيه ميفرمايد «ثلاث عورات لكم» اين سه وقت وقت خلوت شماست، علت معمم حم است واين تعليل شامل ورود ديگران نيز ميشود.
ان قلت: پس چرا آيه شريفه فقط «ماملكت ايمانكم والديم لم يبلغوا الحكم منكم» را متعرض شده است؟
قلت: دو علت دارد: الف ـ اينها بيشتر محل ابتلاء هستند بسا اينها فرد خفي هستند، زيرا بخاطر كثرت ارتباط اطفال و مماليك ممكن است توهم شودكه رفت و آمد آنها محدوديتي ندارد.
دليل فرض دوم: ذيل صحيحه خراز است «ويستأذن الرجل علي ابنته واخته اذا كانتا متزوجتين» در روشن شدن استدلال توجه به دو نكته لازم است.
نكته اول: رشن است كه صرف ازدواج ت.ثيري در حكم ندارد و ملاك اصلي حرمت آن است كه وقتي همسر كسي نزد اوست زمينه مناسبي براي ورود ديگران نيست و نبايد بدون اجازه كسي وارد شود. بنابر اين اگر همسر دختر يا خواهر انسان نزد آنها باشد يا احتمال دهيمكه نزد آنها هستند نبايد بدون اجازه وارد شويم.
نكته دوم: روايت ميفرمايد «پدر اگر بخواهد بر دختر ازدواج كردهاش وارد شود بايد اجازه بگيرد، به طريق اولي فرزند نيز اگر بخواهد زماني كه همسر پدر نزد اوست نزد پردش برود بايد اجازه بگيرد.
در غير اين دو فرض سيره قطعيه مستشرعه قائم شده است كه اولاد بدون اجازه پدرشان وارد ميشدهآند و هيچ كسي به آنها اعتراض نميكرده كه چرا بدون اجازه پدرشان وارد ميشدهاند و هيچ كسي به آنها عتراض نميكرده كه چرا بدون اجازه وارد شدي؟ معلوم ميشود كه استيذان را لازم نميدانستهاند، بنابر اين بايد صحيحه خراز را كه ميفرمايد «يستأذن الرجل اذا دخل علي أبيه» حمل بر استحباب و حكم اخلاقي كرد.
2ـ نظر استاد مدظله در فرمايش مرحوم آقاي خوئي ره :
جهاتي از فرمايش ايشان قابل مناقشه است.
جهت اول: از خود آيه شريفه استفاده ميشود كه ديگران (غير از اطفال و مماليك) هر زماهن كه بخواهند وارد شوند بايد اجازه بگيرند و اختصاصي به اين سه وقت ندارد واين آيه تنها حكم اطفال و مماليك را بيان نكرده بلكه حكم را منحصر به اين دو مورد كرده است. در فراز اول ميفرمايد «اطفال و مماليك در اين سه وقت بايد اجازه بگيرند» بعد ميفرمايد: در غير اين سه وقت اگر بي اجازه وارد شوند بر شمار آنها گناهي نيست چون طوّافون عليكم» اينها هميشه در رفت و آمدند و اجازه لازم ندارند. مفهوم اين جمله آن است كه كساني كه «طوافون علكم» نيستند (برادر، خواهر، اولاد بالغ و …) عليهم الجناح و حق ندارند بدون اجازه وارد شوند، بلكه بالاتر آيه شريفه به فزوم اجازه مطلق بر ديگران تصريح كرده است «واذا بلغ الاطفال منكم الحلم فليستأذنوا كما استأذن الذين من قبلهم» اگر به بلوغ رسيدند بايد مانند بالغين قبلي اجازه بگيرند. علاوه بر اينكه مفسرين نيز آيه شريفه را همينطور تفسير كردهاند و حكم به لزوم استيذان كردهآند. پس به مقتضاي ايه شريفه ورود اطفال و مماليك فقط در سه وقت خلوت اجازه ميخواهد و براي ورود ديگران مطلقاً اجازه لازم است.
جهت دوم: (بررسي سيره) آيه شريفه هرچند استيذان را لازم دانسته ولي عرفاً از آن وجوب نفسي استفاده نميشود بلكه وجوب استيذان جنبه طريقي دارد.
مثال: وقتي ميگوييم «اگر بخواهي در مال مردم تصرف كني بايد از آنها اذن و اجازه بگيري» عرفاً از اين دستور وجوب طريقي فهميده ميشود نه اينكه انشاء اذن موضوعيتي داشته باشد بلكه چون كشاف از رضايت باطني است لازم است، در مانحن فيه هم سيره در مواردي است كه اطمينان به رضايت پدر داريم و الا اگر احتمال بدهيم پدر برهنه است يا ميخواهد تنها باشد و در مسألهاي …. شد، يا با كسي جلسهاي محرمانه دارد يا …، خلاصه در صورتي كه رضايت پدر احراز نشود نميتوانيم اثبات كنيم كه سيره قائم شده كه بدون اجازه ميتوان وارد شد. مواردي كه متشر عه اعتراض نميكنند ماردي است كه فرزند رضايت پدر را احراز كرده يا از اجازه گرفتن غفلت كرده است. بنابر اين هر كسي كه ميخواهد بر ديگري وارد شود بايد احراز رضايت طرف را بكند.
ب) آيا ورود پدر بر فرزند اجازه ميخواهد؟
1ـ كلام مرحوم آقاي خويي ره:
مرحوم اقاي خوئي ره ميفرمايند: در اين فرع نيز اگر ساات خلوت فرزند باشد يا احتمال دهيم همسرش نزد اوست و وضعيت نامناسبي است، پدر بايد اجازه بگيرد و الا استيذان استحباب هم ندارد.
دليل لزوم استيذان در ساعات خلوت، عموم تعليل آيه شريفه است (= ثلاث عورات لكم) و دليل لزوم استيذان هنگامي كه كسي ميخواهد بر دخترش وارد شود در حالي كه دامادش نزد اوست ذيل صحيحه خراز است (ويستأذن الرجل علي ابنته واخته اذا كانتا متزوجتين) و حرمت ورود بر پسري كه همرش نزد اوست از روايات معتبري استفاده ميشود كه ورد بر بانوان را بدون اجازه آنها جايز ندانسته است و اطلاق اين روايات شامل عروس انسان هم ميشود.
و در غير اين صورتها دليلي بر وجوب يا استحباب استيذان هنگام ورود بر اولاد نداريم.
2ـ نقد استاد مدّ ظلّه:
همچنانكه گفته شد از مفهوم «ليس عليكم ولاعليهم جناح طوافون عليكم» و از صراحت «واذا بلغ الاطفال منكم الحكم فليستأذنوا كما استأذن الذين من قبلكم» استفاده ميشود كه غير از ماليك و اطفال هر كسي بخواهد بر ديگري وارد شود بايد احراز رضايت بند و اختصاص به اين سه وقت ندارد، البته در مورد ورود پدر بر پسر خودش ميتوان اداي سيره كرد كه نيازي بهاحراز رضايت او نيست و ساعاتي كه متعارفاً اوقات خلوت فرزند نبوده و جهات مانعهاي در آن اوقات نباشد پدر ميتواند بدون اجازه وارد شود هر چند احتمال بدهد پسرش راضي نباشد. بعلاوه در صحيحه خراز آمده است «لايستأذن الرجل علي الابن»، اگر جمله «ويستأذن الرجل علي ابنته واخته اذا كانتا متزوجتين» در ذيل همين روايت باشد، كه حضرت صريحاً بين دختر و پسر فرق گذاشتهاند كه پسر احراز رضايتش لازم نيست هر چند ازدواج كرده باشد و اگر اين ذيل قطعهاي جداگانه باشد، اطلاق صدر روايت شامل صورتي كه عروس كسي نزد پسرش باشد ميشود. نتيجه آنكه براي وارد شدن بر پسر، احراز رضايت لازم نيست اما در مورد وارد شدن بر دختر اجازه لازم است زيرا علاوه بر عموم آيه شريفه، ذيل صحيحه خراز نيز ميفرمايد: «يستأذن الرجل علي ابنته و اخته اذا كانتا متزوجتين» و سيرهاي نيز بر جواز ورود نداريم پس بدون احراز رضايت نبايد پدر نزد دخترش برود.
مرحوم آقاي خوئي ره ميفرمايند: از اينكه پدر نميتواند بدون احراز رضايت بر دختر ازدواج كردهاش وارد شود معلوم ميشود بدون احراز رضايت بر عروسش نيز نميتواند وارد شود.
نقد استاد مدّ ظلّه: دختر تا ازدواج نكرده از عروس نزديكتر است لكن بعد از ازدواج معلوم نيست چون پس از ازدواج وارد خانه شوهر شده، جزء آن خانواده محسوب ميشود از قيموميت پدرخارج گشته تابع شوهر ميشود خانه او نيز نوعاً خانه شوهر است ول پسر پس از ازدواج نيز واجب النفقه پدر است (اگر كسي داشته باشد) و از عائله پدر بحساب ميآيد و تابع و از واشي اوست، بنابر اين نميتوانيم از لزوم اجازه در ودر دختر، الغاء خصوصيت كنيم و بگوييم براي ورود بر پسر ازدواج كرده نيز احراز رضايت لازم است بخصوص اگر صدر و ذيل صحيحه خراز يك روايت باشد كه صريحاً بين دختر و پسر فرق گذاشته است.
ج) طرح مسأله 44:«يفرق بين الاطفال في المضاجع اذا بلغوا عشر سنين و في رواية: اذا بلغوا ست سنين.»
1ـ روايت مسأله:
دليل لزوم تفريق صحيحه عبدالله بن ميمون است:
«محمد بن علي بن الحسين باسناده عن عبدالله بن ميمون ن جعفر بن محمد عن أبيه عن آبائه (عليهم السلام) قال:قال رسول الله صلي الله عليه و اله: الصبي والصبي، والصبي والصبية، والصبية والصبية، يفرق بينهم في المضاجع لعشر سنين»[1].
«قال الصدوق: و روي انه يفرق بينهم في المضاجع ست سنين.»[2]
2ـ كلام مرحوم آقاي خويي ره:
مرحوم آقاي خوئي ميفرمايند: هرچند مقتضاي اطلاق اين صحيحه اين است که فرقي نداشته باشد كه كودكان برهنه باشند يا پوشيده، لكن به قينه روايات ديگر لزوم تفريق مخصوص صورتي است كه بخواهند برهنه بخوابند. زيرا در مورد روايات متعدد نهي كرده كه دو مرد يا دو زن زير يك لحاف نخوابند بلكه در برخي از آنها حكم به تعزير ركده است و در باب حدود گفتهايم كه حرمت و تعزير اختصاص به صورتي دارد كه كودكان برهنه ميخوابند همچنانكه بين اهل باديه متعراف است والا اگر با لباس بخوابند احتمال حرمت در كار نيست بلكه سيره قسطعيه بر جواز قائم شده است و بخصوص در اوقاتي كه رواندازشان كم است زير لحاف مشترك ميخوابند، و چون اين دو مسأله ملاك واحدي دارند بناب راين لزوم تفريق مخصوص صورتي است كه بخواهند لخت بخوابند.
3ـ نقد فرمايش مرحوم آقاي خوئي ره توسط استاد مدظله:
اولاً: حمل روايت بر لخت خوابيدن مستلزم اخراج افراد متعارف روايت است. آيا چنين است كه مردم در سرماي زمستان لخت ميخوابيدهاند؟ بلكه در تابستان هم كودكان لخت ميخوابيدهاند؟ تا بگييم اين روايات قابل تقييد به صورت برهنه خوابيدن است ثانياً: در روايتي فرموده نبايد دو زن زير يك لحاف بخوابند «الا ان يكون بينهما حاجز»[3] ايشان لباس را حاجز ميدانند ولي بنظر ميرسد كه حاجز چيزي مانند كرسي و لحاف و … است نه لباس نازك. البته روايات تعزير به قرينه مقام و تناسب حكم و موضوع و مقدار تعزير موردي را ميگويد كه لخت خوابيده باشند، كأن وقاع خفيفي صورت گرفته چون به صرف خوابيدن ـ ولو مقدمات وقاع هم نباشد ـ نود و نه ضربه شلاق يا كمتر را مقرر كرده است تا مبادا زمينه وقاع فراهم شود.
پس از اين روايت وجوب تفريق كودكان استفاده ميشود، ولي ما اگر فتوايي بر طبق روايت پيدا نكرديم و گفتيم بين اصحاب اماميه عدم وجوب تفريق جزء مسلمات است (همچنانكه مرحوم آقاي حكيم ميفرمايند: «الظاهر بناء الاصحاب علي خلافه]أي الوجوب[)» روايت را حمل بر كراهت يا تنزيه مطلق ميكنيم. البته بعيد نيست بگوييم فقهاء اماميه تفريق را واجب ندانستهاند چون اين مسأله بسيار محل ابتلاء خانوادههاست و اگر تفريق واجب بود فتاواي بسياري به وجوب در كتب اماميه موجود بود و چنين فتاواي فراواني نداريم. ولي احتياط در اجتناب است تا فحص بيشتري در فتاواي اماميه و عامه بنمائيم و ببينيم آيا عدم وجوب تفريق بين عامه و خاصه جزء مسلمات است؟
د) طرح مسأله 45:
1ـ متن مسأله:
«لا يجوز النظر العضو المبان من الاجنبي مثل اليدوالانف واللسان و نحوها لا مثل السنّ والظفر والشعر و نحوها.»
مرحوم سيد(ره) بين اجزاء ذي شعور مانند دست و پا و اجزاء غير ذي شعور مانند مو و ناخن تفصيل قائلند و نگاه به اندام ذي شعور را حتي بعد از انفصال جايز نميدانند.
در مقابل ايشان مرحوم نراقي(ره) در مستند ميفرمايند به موهاي جدا شده نميتوان نگاه كرد، ولي نگاه به اجزاء منفصل ديگر مانعي ندارد.
برخي از ادله قائلين به حرمت نظر به اجزاء منفصله عبارتست از:
اول: اطلاقات ادله لفظي حرمت نظر.
دوم: استصحاب.
برخي از ادله قائلين به جواز نظر به اجزاء منفصله:
اول: سيره.
دوم: اصالة البرائة.
2ـ بررسي اطلاقات حرمت نظر، فرمايش مرحوم نراقي(ره):
مرحوم نراقي(ره) ميفرمايند در مورد نظر به مو، به خصوص روايت ناهيه وارد شده است.
در روايت محمد بن سنان ميفرمايد: «و حرم النظر الي شعور النساء المحجوبات بالازواج و الي غيرهن من النساء لما فيه…»[4]
موي زن خواه متصل باشد يا منفصل، موي زن است (همان طوري كه در مورد موي حيوانات نيز چنين است، به موي بز و شتر متصل باشد يا منفصل موي بز و شتر ميگوييم) و در مورد موي زن دليل خاص نداريم مگر مطلقات حرمت نظر به مرأة كه موضوع آن مرأة است و پس از انفصال را شامل نميشود چون به دست قطع شده مرأة گفته نميشود و نظر به آن را نظر مرأة نميگويند.
بنابراين نگاه به موي زن پس از قطع شدن جايز نيست لاطلاق رواية محمد بن سنان و نحوه و نگاه به ساير اندام زن پس از قطع شدن مانعي ندارد، چون اطلاقي نداريم و استصحاب حكمي جاري نيست پس مجراي اصل برائت است.
3ـ نقد كلام مرحوم نراقي(ره):
در مورد نگاه به موي قطع شده بالخصوص سيره قطعيه بر جواز قائل شده است، دائماً زنها موهايشان را شانه ميكنند و روي زمين ميريزد و بسياري از افرادي كه مسكن مشترك دارند محرم يكديگر نيستند، متشرعه از نظر و لمس چنين موهايي هيچ اجتناب نميكردند، به خصوص در حمامهاي عمومي كه سابق چنين بوده كه ساعاتي از شبانه روز مردانه و ساعاتي زنانه بوده است و موهاي زنها ميريخته و هيچ كسي اجتناب نميكرده است. مو بيشتر از ناخن محل ابتلاء عمومي بوده است و اجتناب از مو اولا عملي نبوده و ثانيا سيره قطعي بر عدم لزوم آن قائل شده است و لذا مرحوم سيد شعر را استثناء كرده است. بلكه ايشان اين سيره را در مو و ناخن و… نيز قائل هستند و با وجود چنين سيرهاي جاي تمسك به اطلاق روايت محمد بن سنان و مانند آن نيست.
4ـ بررسي استصحاب:
گفته شده اجزاء بدن زن هنگامي كه متصل به بدن زن بوده، نگاه كردنش جايز نبوده، پس از قطع شدن نيز نگاه به آن جايز نيست.
اشكال اول استصحاب: (شبهه حكميه است)
شبهه، شبهه حكميه است و استصحاب را در شبهات حكميه مرحوم نراقي(ره) و مرحوم آقاي آخوند(ره) جاري نميدانند. به نظر ما نيز استصحاب در شبهات حكميه جاري نيست.
اشكال دوم: در موارد شك در مقتضي استصحاب جاري نيست.
به نظر ما مواردي كه احراز مقتضي شده است مجراي استصحاب نيست و نگاه به دو اجزاء منفصله مقتضي حرمت احراز نشده است. تفصيل اين دو اشكال را به مباحث اصولي موكول ميكنيم.
اشكال سوم استصحاب: (موضوع باقي نيست)
شيخ انصاري اعلي الله مقامه اشكال كردهاند كه حرمت نظر به اندام اجنبيه به خاطر اين بود كه «نظر الي المرأة» بود و اين موضوع حال الانفصال باقي نيست.
بعبارة اخري:موضوع حرمة النظر و اللمس هي المرأة[5]، فالنظر الي يدها و لمسها حرام باعتبار انه نظر الي المرأة و لمس لها و بعد الانقطاع يرتفع الموضوع قطعا، اذ لا يصدق النظر الي المرأة حينئذ و لا مجري لاستصحاب مع ارتفاع الموضوع فالمرجع اصالة البرائة»[6]
مرحوم آقاي خويي(ره) ميفرمايند: بر عضو مبان «مرأة» صدق نميكند لذا مجراي استصحاب نيست و يكفينا في عدم جريانه الشك في بقاء الموضوع و اگر استصحاب تمام باشد بايد مطلقا نظر به اجزاء منفصله را حرام بدانيم و تفصيل مرحوم سيد(ره) صحيح نيست.[7]
5ـ كلام مرحوم آقاي حكيم(ره): ايشان ميفرمايند اگر معيار بقاء موضوع در استصحاب، بقاء موضوعي بود كه در لسان دليل اخذ شده بود، اشكال شيخ وارد بود ولي بقاء عرفي موضوع براي استصحاب كافي است، و از نظر عرفي اتصال و انفصال از مقدمات موضوع حرمت نظر نيست بلكه از حالات و عوارض آن است و با تغيير حالات موضوع منتقض نميشود و ميتوانيم بگوييم اين دست قبلا نگاه به آن حرام بوده و الان هم حرام است و شاهدش اين است كه احكام ديگري كه روي اجزاء رفته قابل استصحاب مانند نجاست و ملكيت اجزاء سگي كه قبل از انفصال نجس بوده بعد از انفصال نيز به جهت استصحاب نجس است و اجزاء حيواني كه قبل از انفصال ملك كسي است بعد از انفصال نيز به جهت استصحاب ملكيت در ملك مالك باقي است.
6ـ بررسي فرمايش مرحوم آقاي حكيم(ره):
اين دو استشهاد مرحوم آقاي حكيم صحيح نيست، زيرا همان طوري كه در تقريرات مرحوم آقاي خويي(ره) آمده است نجاست اجزاء منفصله سگ و ملكيت اجزاء منفصله حيوان، با استصحاب اثبات نشده است، بلكه خود دليل دال بر نجاست و ملكيت شامل اجزاء جدا شده نيز ميشود.
ولي فرمايش ايشان در بقاء موضوع استصحاب تمام است. بلكه ميتوانيم بگوييم آنچه در بقاء موضوع استصحاب كافي است آن است كه اگر بر خلاف حالت سابق حكم كنيم، نقض حالت سابقه محسوب شود، چون دليل اشتراط بقاء موضوع آن است كه اگر موضوع تغيير كند مخالفت حالت سابق نقض به حساب نميآيد و روايات استصحاب كه نهي از نقص از حالت سابقه كرده شامل اين مورد نميشود. بنابراين مواردي كه موضوع به حدي تغيير كرده كه عرف حكم به جديد را نقض حالت سابقه نميداند، مجراي استصحاب نيست و با ادله استصحاب نميتوانيم حكم به بقاء حكم سابق بكنيم و در ما نحن فيه موضوع باقي است زيرا اگر كسي بگويد نگاه به دست زن قبلا حرام بوده، يقين خود را نقض نكن و هنوز نيز اين دست را محرّم النظر بدان، كلام صحيح گفته است. بنابراين اشكال نقد و موضوع، در جريان استصحاب جاري نيست.
اشكالي كه هست اشكال اول و دوم است. پس استصحاب جاري نيست. پس از آنكه اطلاقات لفظي و استصحاب نداشتيم، نوبت به اصل عملي ميرسد كه اصالة البرائة است.
نتيجه بحث:
به خاطر سيره متشرعه نظر به موي جدا شده جايز است و شايد بتوان اين سيره را در ناخن جدا شده قائل شويم و در غير اينها نيز به جهت جريان اصالة البرائة نگاه به اندام جدا شده جايز است. والله العالم بحقائق الامور.
«والسلام»
[1] ـ وسائل ج 20، باب 128 ابواب مقدمات الكاح حديث اول و دوم بحار الانوار، ج 85، ص 133 و ج 101، ص 47 و 50 و 96 و 97.
(مكارم الاخلاق) عن أبن عمر قال قال النبي (ص) فرقوا بين اولادكم في المضاجع اذا بلغوا سبع سنين بحار 96/10.
[2] ـ وسائل ج 20، باب 128 ابواب مقدمات الكاح حديث اول و دوم بحار الانوار، ج 85، ص 133 و ج 101، ص 47 و 50 و 96 و 97.
(مكارم الاخلاق) عن أبن عمر قال قال النبي(ص) فرقوا بين اولادكم في المضاجع اذا بلغوا سبع سنين بحار 96/10.
[3] ـ وسائل الشيعة، ج 20، باب 25 از ابواب نكاح محرّم، ص 348.
[4] ـ وسائل ج20، باب 194، ابواب مقدمات نكاح، ص193.
[5] ـ ان قلت: چه طور موضوع حرمت نظر را «مرأة» دانستهاند در حالي كه مسلم است نگاه به اجزاء زن مانند پاي او حرام است، و بر پاي زن «مرأة» صدق نميكند، پاي زن جزء المرأة است و اطلاق اسم كل بر جزء مجازي است.
قلت: مكرر گفتهايم كه مرحوم آقاي بروجردي اعلي الله مقامه ميفرمودند كه موقعي كه معالم ميخوانديم اساتيد ما براي استعمال لفظ كل بر جزء به «سجدت علي الارض» مثال ميزدند ولي اين مثال صحيح نيست، بلكه احكام و نسبتهايي كه به موضوعات داده ميشود مختلف است و موارد متفاوت است. در «سجدت علي الارض». ارض در قطعهاي از زمين استعمال شده است، «ارض» يعني كل زمين، ولي «سجود علي الارض» يعني با تواضع قطعهاي از پيشاني را بر زمين گذاشتن. ماده «ضرب» نيز چنين است. كسي كه يك سيلي به زيد ميزند ميگويد «ضربت زيدا». «زيد» در چهره زيد استعمال شده است، ولي در صدق «ضربت زيدا» كافي است كه جزئي از اندام من با جزئي از اندام زيد با ضربه تماس بگيرد. همچنين است مفهوم «ظرفيت»، «در اطاق هستم» يعني مقداري از اطاق را اشغال كردهام. نه اينكه اطاق در معناي قسمتي از اطاق استعمال شدهباشد، بلكه براي ظرف بودن اطاق كافي است كه قسمتي از آن مظروف خود را شامل شود ولي ماده «شستن» با ماده «سجود و ضرب» فرق دارد اگر گفتيم اطاق را شستم ظاهرش اين است كه تمام اطاق را شستم، صورتم را شستم يعني همه صورتم را شستم.
و در ما نحن فيه «نظر» مانند «شستن» نيست بلكه مانند «سجود و ضرب» است. كسي كه به صورت زن نگاه ميكند ميگويد زن را ديدم نه اينكه كلمه زن در صورت استعمال شده باشد بلكه ديدن زن به ديدن جزئي از او هم محقق ميشود و لازم نيست كه سرتاسر زن را نگاه كند تا بگويند «نظر الي المرأة» پس مانعي ندارد كه «مرأة» موضوع حرمت نظر باشد و در عين حال نگاه به اجزاء او هم حرام باشد.
[6] ـ كتاب النكاح، شيخ، ص68.
[7] ـ قسمت آخر فرمايش ايشان را قبلا پاسخ دادهايم كه ممكن است در مورد مو و ناخن به جهت سيره قائل به جواز نظر شويم و با سيره مانع جريان استصحاب شويم و اين سيره در غير اين مو و ناخن و… نيست.