السبت 20 مُحَرَّم 1446 - شنبه ۰۶ مرداد ۱۴۰۳


حکم نظر به امه-حسین بن علوان – جواز نظر برای وکیل – نگاه به اهل ذمه- عباد بن صهیب – اصحاب اجماع

بسم الله الرحمن الرحيم

1377/8/3

حکم نظر به امه-حسین بن علوان – جواز نظر برای وکیل – نگاه به اهل ذمه- عباد بن صهیب – اصحاب اجماع

خلاصه جلسات قبل و اين جلسه:

در جلسات پيش در باره جواز نظر مردي كه مي‏خواهد با زني ازدواج كند، يا كنيزي بخرد؛ به وي بحث شد، در اين جلسه در باره اختصاص حكم به اصيل و عدم شمول آن نسبت به وكيل و ولي و فضولي بحث مي‏گردد. در ادامه به بررسي مسأله 27 (جواز نظر به زنان ذمي) پرداخته، بحث سندي در باره سكوني و نوفلي و بحث مفصلي در باره وثاقت عباد بن صهيب خواهيم آورد.

الف ـ بررسي ادامه مسأله 26

1 ) متن مسأله:

«…. و كذا يجوز النظر الي جارية يريد شراءها و ان كان بغير اذن سيدها والظاهر اختصاص ذلك بالمشتري لنفسه فلا يشمل الوكيل والولي و الفضولي و أمّا في الزّوجة فالمقطوع هو الاختصاص»

2 ) توضيح مسأله:

در اين قسمت مرحوم سيد دو فرع را عنوان مي‏كنند:

فرع اوّل: نگاه كردن به كنيزي كه انسان مي‏خواهد بخرد، جايز است. دليل اين امر روايت أبي بصير است كه به نظر ما معتبر است، در اين روايت حتي مسّ جاريه را جايز دانسته، مرحوم آقاي خوئي به روايت حسين بن علوان تمسك كرده‏اند كه به نظر ما تمام نيست، توثيق نجاشي در ترجمه حسين بن علوان مربوط به حسن برادر حسين است. هم چنان كه ديگران هم فهميده‏اند و علامت ديگري هم براعتبار وي نيست و بسياري از رواياتش هم بر خلاف روايات معتبره است و رواياتش هم معمول به نيست تا از آن راه، اعتبار روايت و در نتيجه اعتبار راوي را استفاده كنيم. رواياتش از اتقان كافي هم برخوردار نيست كه از اين طريق اعتماد راوي ثابت گردد. پس دليل، روايت أبي بصير است.

فرع دوم: جواز نظر مخصوص خود شخص است نه وكيل يا ولي يا فضولي كه كنيز مي‏خرد.

اگر كسي مي‏خواهد براي خود كنيزي بخرد؛ روشن است كه مي‏تواند به آن نگاه كند و بررسي كند، بحث در اين است كه اگر كسي براي افراد قاصر (هم چون كودك و ديوانه) از باب ولايت كنيز مي‏خرد، يا به وكالت از ديگري براي موكل كنيزي بخرد، آيا او هم جايز است نگاه كند؟ يا اگر شخص فضولي كنيزي براي ديگري مي‏خرد و بعد ديگري اجازه مي‏دهد، آيا فضولي مي‏تواند نگاه كند يا خير؟ مثال فضول ظاهراً روشن است كه از موضوع روايات خارج است، زيرا ظاهر آنها اين است كه به نفس اشتراء، حكم به صحت مي‏شود و فضولي چنين نيست. پس محل كلام وكيل و ولي است.

3 ) كلام صاحب جواهر و مرحوم آقاي خوئي قدس سرهما:

صاحب جواهر مي‏فرمايند كه چون بر وكيل و ولي عنوان مشتري صدق مي‏كند و در روايت هم مشتري ذكر شده مي‏توانند نگاه كنند، هم چنان كه اگر كسي ولي يا وكيل است و مثلاً مي‏خواهد خانه‏اي بخرد، اگر بگويند كسي كه خانه مي‏خرد، مُجاز است نگاه كند تا عيوبش را بدست آورد. اين عبارت وكيل و ولي را نيز شامل مي‏شود. در بحث ما نيز رواياتِ بحث، ولي و وكيل را هم شامل مي‏گردد.

ولي مرحوم آقاي خوئي همانند ما حكم جواز نظر را شامل وكيل يا ولي نمي‏دانند به دو وجه:

وجه اوّل: انصراف ادلّة، لفظ مشتري به شخص اصيل انصراف دارد.

وجه دوم: دليل معتبر بر جواز نظر به امه، تنها روايت حسين بن علوان است كه راجع به اشتراء حضرت امير (عليه السلام) بود كه در آن آمده كه حضرت به ساق امه هم نگاه مي‏كرد، روشن است كه حضرت وكيل يا ولي ديگران در خريد كنيز نبوده بلكه براي خودشان مي‏خريده‏اند.

4 ) توضيح استاد ـ مد ظله ـ در باره كلام مرحوم آقاي خوئي ـ قدس سره ـ:

وجه اوّل (انصراف ادّله) بعيد نيست يا لااقل تعميم حكم مشكل است، در باره كسي كه خودش مي‏خواهد بعد از كنيز متمتع شود. مي‏توان گفته شود كه قبل از خريدن مي‏تواني به او نگاه كني، هر چند نگاهت به تمتّع منجر شود، ولي اجازه نگاه كردن براي كسي كه بعداً نمي‏خواهد تمتع ببرد هر چند در معرض اين باشد كه خودش تحريك شود، بعيد است. در اين گونه موارد به اطلاق نبايد اكتفاء شود، بلكه بايد تصريح كرد و عرف در اينجا شك نموده و سؤال مي‏نمايد و از اين الفاظ اطلاق يا عمومي در اين گونه احكام استفاده نمي‏شود.

تذكر اين نكته لازم است كه تناسبات حكم و موضوع در اطلاق و تضييق الفاظ دخيل است، اگر در مورد خريد خانه به مشتري اجازه بررسي داده شود، عرفاً فهميده مي‏شود كه فرقي نيست كه مشتري اصيل باشد يا وكيل يا ولي، ولي در مورد خريد كنيز مطلب چنين نيست، بلكه تنها در مورد كسي كه بعداً مي‏خواهد متمتّع شود، جواز نظر ثابت مي‏شود و در غير اين صورت يا انصراف دارد و يا لااقل از قدر متيقن روايات خارج است خصوصاً با توجه به اين كه اصل جواز نگاه كردن به ويژه اگر در معرض اناره شهوت باشد، بر خلاف قاعده بوده و ذاتاً مفسده دارد و به جهت عنوان طاري‏ء بايد جايز گردد.

در مورد وجه دوم «روايت حسين بن علوان در مورد اشتراء حضرت امير (عليه السلام)» بايد گفت: اگر ثابت مي‏گرديد كه حضرت امير (عليه السلام) شيوه مختلف داشته، گاهي براي خود كنيز مي‏خريده و گاهي مثلاً براي فرزندان خود به عنوان ولايت، در اين صورت از اطلاق روايات جواز نظر به طور مطلق استفاده مي‏گرديد. ولي چون اين مطلب ثابت نيست، به اين روايت نمي‏شود استدلال كرد.

البته اين امر در صورتي است كه ما به روايت حسين بن علوان تمسك كنيم و آن را تنها مدرك بدانيم. ولي ما اين روايت را تمام نمي‏دانستيم و حكم را از روايت ابوبصير استفاده مي‏كرديم كه ديگر اين وجه دوّم در آن نمي‏آيد چون تعبير روايت چنين است: عن الرجل يعترض الامة ليشتريها …[1]

ولي وجه اول (= انصرف دليل) در اين روايت هم صحيح است. خصوصاً با توجه به اجازه لمس جاريه در جواب امام (عليه السلام).

5 ) توضيح آخر مسأله:

مرحوم سيد در آخر مسأله مي‏فرمايند: در باب خريد كنيز ظاهراً حكم جواز نظر اختصاص به اصيل دارد ولي در باب زوجه حكم قطعاً مختص به زوج است.

ما به روايات مسأله مراجعه كرديم، تمام روايات مسأله با تعبير «يريد أن يتزوج» آمده، تزوّج امرأة تنها در مورد اصيل است (نه در مورد وكيل يا ولي)، چنان‏چه از مراجعه به لغت معلوم مي‏گردد.

تنها در روايت عبدالله بن الفضل تعبير «يريد تزويجها» به كار رفته كه اطلاق آن ـ ذاتاً ـ مي‏تواند شامل غير اصيل هم بشود، زيرا تزويج غير از تزوّج است، تزويج يعني ديگري را زن قرار داد، اطلاق روايت شامل صورتي كه براي خودش زن قرار داده يا براي ديگري زن قرار داده، مي‏گردد. حال زن قرار دادن براي ديگري از باب ولايت بر او يا وكالت از جانب او بوده است، البته در اينجا هم مسأله انصرافي كه در باب اشتراء مطرح بود، مطرح مي‏گردد، ولي اگر از باب انصراف به مسأله نگاه شود ديگر فرقي بين دو مسأله نيست و نمي‏توان در مسأله اشتراء كنيز «الظاهر» گفت و در مسأله ازدواج «المقطوع»

البته اين روايت از جهت سند قابل اعتماد نيست، سند اين روايت منتهي مي‏گردد به: «عبدالله بن الفضل عن أبيه عن رجل عن أبي عبدالله عليه السلام[2] عبدالله بن الفضل[3] نوفلي هاشمي را نجاشي صريحاً توثيق كرده و ابن أبي عمير كتابش را روايت كرده است.[4] در باره وثاقت پدر وي نيز مي‏توان از كثرت روايت پسرش از وي در احكام تعبدي الزامي كه در آن تسامح نمي‏شود، اعتماد پسر را بر وي و در نتيجه وثاقت او را اثبات كرد، ولي چون روايات مرسله است (عن رجل) ديگر نمي‏توان سند را معتبر دانست.

ان قلت: كلمه «تزويجه» شايد به معناي مصدر مجهولي باشد. همانند كلمه «غلب» در آيه شريفه: «غلبت الروم و هو من بعد غلبهم سيغلبون»

قلت: ظاهر كلماتي همچون تزويج، اكرام، اعلام، … مصدر معلوم است و اگر در جايي با قرينه مصدر مجهول باشد، دليل نمي‏شود در ساير موارد به اين معنا باشد.

پس بنابر اين حكم جواز نظر بي‏ترديد به زوج اختصاص دارد. البته ذكر اين نكته در اينجا مفيد است كه مرحوم آقاي خوئي از تعليل «يشتريها باغلي الثمن» اختصاص حكم را به اصيل و عدم شمول آن نسبت به وكيل و ولي استفاه كرده‏اند كه مراد ايشان براي ما روشن نيست. وقتي ايشان در مسأله اشتراء كنيز، مي‏فرمايند كه بر ولي يا وكيل هم مشتري صدق مي‏كند، چطور در اينجا تعليل را تنها در مورد اصيل مي‏دانند؟ چون در اين تعليل تنها قيد «باغلي الثمن» افزوده شده كه روشن است دليل بر اختصاص به اصيل نمي‏گردد. به هر حال در حكم مسأله ترديدي نيست.

ب ـ بررسي مسأله 27:

1 ) متن مسأله:

يجوز النظر الي نساء اهل الذمّة بل مطلق الكفار مع عدم التلذذ والريبة ـ أي خوف الوقوع في الحرام ـ …

2 ) توضيح مسأله:

مرحوم سيد مي‏فرمايند: نگاه كردن به شرط عدم ريبه به زنان اهل ذمه بلكه مطلق كفار جايز نيست، و ريبه را نيز به ترس از وقوع در حرام تفسير مي‏كنند.

بحث در دليل اين مسأله است، مشهور علماء به اين امر فتوا داده‏اند و براي آن به دو روايت استدلال شده، يكي منطوق روايت سكوني و ديگري عموم تعليل روايت عباد بن صهيب.

روايت سكوني با اين سند نقل شده است:

علي بن ابراهيم عن أبيه عن النوفلي عن السكوني عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال قال رسول الله (صلي الله عليه و آله): لاحرمة لنساء اهل الذمة أن ينظر الي شعورهنّ و أيديهنّ[5]

در سند روايت سكوني و نوفلي محل بحث مي‏باشند. روايات سكوني به تصريح شيخ طوسي در عُدّه مورد عمل اصحاب مي‏باشد، البته به شرط عدم معارضه با فتاوا و روايات اماميه[6]، و از اين مطلب اعتبار سكوني ثابت مي‏گردد. غالب روايات سكوني هم از طريق نوفلي رسيده و كتاب او را نوفلي روايت كرده پس از عمل به روايات سكوني، معتمد بودن نوفلي هم ثابت مي‏گردد.

در باره روايت عباد بن صهيب ذيلاً بحث مي‏كنيم:

3 ) روايت عباد بن صهيب و اثبات اعتبار آن:

در اين روايت عباد بن صهيب از امام صادق (عليه السلام) جواز نظر به چند دسته را نقل مي‏كند كه علت آن اين است: «لانّهن اذا نهين لاينتهين»

سند اين روايت را مرحوم آقاي حكيم ـ قدس سره ـ گمان كرده‏اند كه ضعيف است؛ چون صاحب جواهر، خبر عبّاد بن صهيب تعبير كرده است. اين مطلب نادرست است و از عدم مراجعه به كتب رجال ناشي شده است.

مرحوم آقاي خوئي و صاحب قاموس الرجال ـ كه هر دو كتاب رجالي هم نوشته‏اند ـ در اين مسأله تعابيري آورده‏اند كه شايسته نيست.

در تقريرات بحث آقاي خويي، روايت را صحيحه دانسته‏اند. ولي در معجم الرجال فرموده‏اند: «لااشكال في وثاقة عباد بن صهيب بشهادة النجاشي و علي بن ابراهيم في تفسيره، و كذا لا اشكال في كونه عامياً بشهادة الشيخ والكشي[7]» ]و كذا البرقي ـ الاستاد مد ظله ـ[، كه بين دو عبارت يك نحو تنافي ديده مي‏شود. يك نكته جزئي در اينجا اين است كه وثاقة رجال تفسير علي بن ابراهيم به طور عام مطلب صحيحي نيست و ما مفصلاً در باره آن بحث كرده‏ايم و دليل وثاقت او تنها توثيق نجاشي است.

صاحب قاموس الرجال هم در اينجا مي‏گويد: «بعد شهادة الاخبار بعاميته و تبرّيته يكون قول النجاشي فيه: «ثقة» الظاهر في اماميته ساقطاً»[8]

صاحب قاموس الرجال به اين روايات كه در رجال كشي در ذيل عنوان «عباد بن صهيب» وارد شده نظر دارد:

بسنده عن ابن سنان قال سمعت ابا عبدالله (عليه السلام) يقول: بينا أنا في الطواف اذا رجل يجذب ثوبي، فالتفتّ فاذا عبّاد البصري، قال يا جعفر بن محمد تلبس مثل هذا الثوب و أنت في الموضع الّذي أنت فيه مِن علي (صلوات الله عليه) قال، قلت: ويلك هذا ثوب قوهي اشتريته بدينار و كسر، و كان علي (عليه السلام) في زمان يستقيم له ما ليس فيه، ولو لبست مثل ذلك اللباس في زماننا لقال الناس هذا مراء مثل عبّاد. قال نصر: عبّاد بنزي.[9]

از روايت بر مي‏آيد كه عباد آدم جسور و بي‏حيائي بوده كه حضرت را محاكمه مي‏كرده است و اين با امامي بودن وي سازگار نيست. ولي تمسك به اين روايت عجيب است، چون ما دو نفر به نام عباد البصري داريم: يكي عباد بن كثير بصري است كه سني است. و ديگري عباد بن صهيب كه محل كلام است و در اينجا هر چند عنوان رجال كشي، عباد بن صهيب است ولي در متن آن عبّاد البصري تعبير كرده است. از برخي نسخ هم عبّاد بن بكير نقل شده كه ظاهراً تصحيف عباد بن كثير است. همين روايت را كليني با لفظ عباد بن كثير البصري نقل كرده است[10]، در رجال كشي هم پس از اين روايت، روايت ديگري در ذيل همان عنوان عباد بن صهيب آمده با اين متن: دخل عبّاد بن كثير البصري علي أبي عبدالله (عليه السلام) و عليه ثياب شهرة غلاظ فقال: يا عبّاد ما هذه الثياب[11]

حال چرا كشي عنوان عباد بن صهيب را ذكر كرده است؟ يا به جهت اين كه گمان كرده عباد بن صهيب عامي است (در صفحه قبل نوشته عباد بن صهيب: عامي) سبق قلم شده و عباد بن صهيب عنوان كرده يا شيخ طوسي در اختيار رجال كشي اين اشتباه را كرده‏اند يا اشتباه از نسّاخ اصل رجال كشي يا نسّاخ اختيار شيخ طوسي از رجال كشي مي‏باشد. همه اين احتمالات وجود دارد، و به هر حال احتمال قوي اين است كه اين روايت مربوط به عباد بن كثير باشد.[12]

صاحب قاموس الرجال خود فرموده‏اند كه شايد اختلاف بين كليني و كشي از اختلاف در تعيين مراد از عباد بصري ناشي شده باشد، كليني آن را ابن كثير دانسته و كشي ابن صهيب، بلكه ممكن است مدرك اصل رجال كشي و رجال شيخ و برقي هم بر عامي بودن وي همين روايت باشد كه اشتباهاً بر عباد بن صهيب تطبيق شده است. بنابر اين با وجود اين احتمال چگونه مي‏توان ظاهر كلام نجاشي در امامي بودن عباد بن صهيب را تخطئه كرد؟

بنابر اين وقتي احتمال مي‏رود كه نسبت وي به عامي بودن مبني بر اجتهاد علماء بوده كه اشتباه نادرستي است، ديگر ظاهر كلام نجاشي معارض ندارد.

با اين حال امامي بودن عبّاد بن صهيب هم مسلّم نيست، هر چند پاره‏اي مؤيّدات بر آن وجود دارد، هم چون روايتي كه در تأويل آلايات وارد شده كه ملكي به نام محمود بر پيامبر نازل شده كه در ميان دو شانه وي نوشته شده بود:

«لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله، علي الصديق الاكبر[13]»

اين تعبير هم كه يك نحو ردّي بر صديق بودن ابوبكر است؛ مؤيّد عامي نبودن وي است، بهر حال روايت يا موثقه است يا صحيحه.

4 ) بررسي راههاي ديگر بر اثبات وثاقت عباد بن صهيب

آقاي حكيم از راه ديگر خواسته‏اند سند را تصحيح كنند. آن راه اين است كه اين روايت را احمد بن محمد بن عيسي از حسن بن محبوب از عباد بن صهيب نقل مي‏كند. و چون احمد بن محمد بن عيسي، برقي را به جهت روايت از ضعفاء از قم بيرون كرد بنابر اين به عقيده احمد بن محمد بن عيسي، حسن بن محبوب از ضعفاء روايت نمي‏كند.

راه ديگر اين است كه حسن بن محبوب از اصحاب اجماع مي‏باشد و مشايخ اصحاب اجماع ثقات هستند و يا لااقل روايات اصحابِ اجماع معتبر است.

ولي هر دو راه ناتمام است. امّا راه اوّل: هر چند مشهور است كه احمد بن محمد بن عيسي، برقي را به خاطر روايت از ضعفاء از قم بيرون كرد ولي اين مطلب صحيح نيست، و از بدفهمي عبارت ابن غضائري در ترجمه برقي ناشي شده است، ابن غضائري مي‏گويد: «طعن القميون عليه، و ليس الطعن فيه، انّما الطعن في من يروي عنه، انّه كان لايبالي عمن أخذ علي طريقة اهل الاخبار، و كان احمد بن محمد بن عيسي ابعده عن قم، ثم اعاده اليها و اعتذر اليه»[14]

برخي گمان كرده‏اند كه «و كان احمد بن محمد بن عيسي ابعده عن قم» به جهت «فانه كان لايبالي …» بوده است، در حالي كه اينها به هم ربطي ندارد، بلكه علت اخراج برقي از قم اتهام غلو بوده است. چون در روايات وي، مضاميني ديده‏اند كه آن را غلو دانسته‏اند و خودش را هم غالي خيال كرده‏اند و به جهت حساس بودن مسأله او را اخراج كرده‏اند.

بنابر اين ما دليلي نداريم كه احمد بن محمد بن عيسي تنها از ثقات روايت مي‏كند و اصلاً از هيچ راوي ضعيفي روايت نكرده است. پس از اين طريق نمي‏توان وثاقت عباد بن صهيب را ثابت كرد.

راه دوم نيز مبتني بر قبول وثاقت مشايخ اصحاب اجماع يا اعتبار روايات آنها است كه ما آن را قبول نداريم و تنها وثاقت مشايخ ابن أبي عمير و صفوان و بزنطي را پذيرفته‏ايم.

5 ) خلاصه بحث:

اعتبار روايت سكوني و روايت عبّاد بن صهيب ثابت است، يا موثقه مي‏باشند يا صحيحه.

« والسلام »


[1] ـ وسائل 18: 273/23654، ابواب بيع الحيوان، باب 20، ح 1.

[2]ـ وسائل 20: 88/25104، باب 88 از ابواب مقدمات النكاح, ح 5 و جامع الاحاديث، 20: 32/114، باب 6 از ابواب التزويج، ح 8.

[3] ـ جدّ وي عبدالله ببّه خواهر زاده يزيد است كه پس از مردن يزيد، اهالي بصره با او به عنوان خلافت بيعت كرده‏اند و اگر او انحرافي داشته باشد به وثاقت فرزند و نوه‏اش لطمه‏اي نمي‏زند. (استاد ـ مد ظله ـ)

[4] ـ رجال نجاشي: 223/585.

[5]ـ وسائل، 20: 205/25440، ابواب مقدمات النكاح، ب 12، ح 1، و جامع الاحاديث 20: 285/921، ابواب جملة من احكام الرجال و النساء الاجانب، ب 4، ح 1.

[6] ـ معجم الرجال.

[7] ـ معجم الرجال.

[8] ـ قاموس الرجال 5: 649.

[9] ـ رجال كشي: 391/736.

[10] ـ كافي 6: 443/9، اين روايت بار ديگر در كافي با سند ديگر آمده كه در آنجا نيز تعبير «عباد بن كثير البصري» آمده است.

[11] ـ رجال الكشي: 392/737.

[12] ـ مؤيد فرمايش استاد ـ مد ظلّه ـ آن است كه عبّاد بن كثير در كتب عامه به عنوان متعبد و زاهد شناخته شده است: «عباد بن كثير يذكر بزهد و تقشف و عبادة» و اين امر در باره عباد بن صهيب در منبعي ذكر نشده است (= تهذيب الكمال 14: 145/3090 و نيز حاشيه ص 148 به نقل از أبي زرعة) و ص 149 (به نقل از يعقوب بن سفيان در المعرفة و التاريخ 3: 140، در روايت كافي 1: 400/6 نيز عبّاد بن كثير به عابد اهل البصرة توصيف شده كه از جهاتي به روايت مورد بحث شبيه است.

[13] ـ تأويل الآيات، تفسير آيه 19 از سوره حديد، ص 639 (چاپ جامعه مدرسين).

[14] ـ خلاصه علام: 63/72، رجال ابن داود: 421/366، در توضيح كلام استاد ـ مد ظله ـ بايد دانست كه ظاهر عبارت ابن غضائري اين است كه قميان (كه احمد بن محمدبن عيسي را قطعاً شامل مي‏گردد) در خودر برقي طعن كرده‏اند و ابن غضائري در مقام دفاع طعن را متوجه مشايخ وي مي‏داند پس جمله «وليس الطعن فيه … علي طريقة اهل الاخبار» جمله معترضه است «و كان احمد بن محمد بن عيسي …» به اصل مطلب باز مي‏گردد.