الاثنين 03 رَبيع الثاني 1446 - دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳


خارج اصول/ برائت /جلسه 109 – 19 / 10 / 96

باسمه تعالی

خارج اصول/ برائت /جلسه 109 19 / 10 / 96


ملاک جریان حدیث رفع

جریان حدیث رفع در امور عدمی

جریان حدیث رفع در اجزاء منسیه

خلاصه: در جلسه گذشته در ابتدا حضرت استاد ضابطه جریان حدیث رفع و عدم جریان آن را بیان فرمودند. ایشان در ادامه مبحث، تقسیماتی که در کلام آقای نائینی در ذیل حدیث رفع بیان شده را بررسی کرده، مناقشاتی در آن فرمودند. در این جلسه حضرت استاد ملاک جریان حدیث رفع را به صورت جامع تری بیان خواهند نمود. ایشان در ادامه به مبنای آقای نائینی، مبنی بر عدم جریان حدیث رفع در امور عدمی اشکال خواهند کرد و جریان حدیث رفع در اجزاء منسیه نماز را بلا اشکال خواهند دانست.

ملاک جریان حدیث رفع

متعلق رفع، باید امری ثابت باشد تا با حدیث رفع برداشته شود، اعم از آنکه آن امر ثابت، وجودی و یا عدمی باشد؛ چنانکه استصحاب، نسبت به امر عدمی جریان دارد و چه بسا از استصحاب امر وجودی هم مسلّم تر باشد، چرا که نسبت به چنین استصحابی، ادعای اجماع شده است. همانطور که تکلم (امر وجودی ) قابل رفع است، سکوت (امر عدمی) را نیز می توان رفع کرد. اگر چه رفع در مقابل وضع قرار دارد [و وضعِ امور عدمی صحیح نیست] اما هر مفهومی را باید جداگانه لحاظ کرد. رفع شیئ با وضعِ نقیضِ شیئ متلازم هستند. در جریان حدیث رفع دو امر اعتبار دارد: 1-امتنانی بودن رفع 2- ثمره داشتن رفع و وضع. این ثمره باید حکمی شرعی باشد به نحوی که با جریان حدیث رفع، آن حکم مرتفع شود. بیش از این دو، امر دیگری اعتبار ندارد.

در تقریر بحث جلسه گذشته، سهوی رخ داد که اکنون اصلاح می کنیم. بعض احکام، مترتب بر ماهیت و بعض احکام دیگر مترتب بر ماهیتِ موجوده است به نحوی که وجود در آن دخالت دارد. بعض آثار، قبل وجود الشیئ و آثاری دیگر بعد وجود الشیئ مترتب می گردد؛ مثلا احکام خمسه قبل از تحقق افعال، به امور وجودی و یا عدمی تعلق پیدا می کند اما احکام قضاء و کفارات، بعد از تحقق خارجی تعلق پیدا می کنند. در جلسه گذشته ما سهوا ترک صلاه اکراهی را به ترک صلاه حائض قیاس کردیم و گفتیم همانطور که نماز از حائض برداشته شده، از فرد مکرَه نیز رفع گردیده است. لکن این قیاس صحیح نیست؛ زیرا ما در حدیث رفع در صدد این هستیم که از ماهیتِ متصف به عدم، حکم را برداریم اما در حائض چنین نیست چون گرچه از فرد حائض نماز برداشته شده است[1]، اما چنین نیست که نمازِ معدوم، از او برداشته شده باشد، بلکه حائض ماهیتی است که متناسب با آن، نماز به وجود نمی آید اما قید عدم هم به آن تعلق پیدا نمی کند. به همین جهت این دو مثال را نمی توان با هم مقایسه نمود.

جریان حدیث رفع در امور عدمی

به نظر ما وجودی بودن مرفوع لازم نیست، بر خلاف آقای نائینی;که وجودی بودن مرفوع را لازم می دانند. آقای نائینی; می فرمایند: رفع یا تکوینی و یا تشریعیست، لکن مراد از رفع در این حدیث، رفع تشریعی است و به همین جهت مجازیتی لازم نمی آید. رفع تشریعی که در کلام آقای نائینی; آمده با رفع تشریعی که در کلام سایر علماء وارد شده، تفاوت دارد. به نظر سایر علماء در این حدیث تکوینا چیزی برداشته نشده است، یک شیء، ثبوت ادعایی دارد و مصحح ادّعا، ثبوت یا لا ثبوت احکام است. لکن به نظر آقای

نائینی; ادّعایی در مقام وجود ندارد بلکه یک امر واقعی تشریعی، رفع شده است. رفع امر واقعی تشریعی، به معنای رفع آثار است؛ چرا که ثبوت تشریعی و یا لا ثبوت تشریعی، به این معناست که یا آثار آن وجود دارد یا وجود ندارد[2].

لکن باید گفت: طبق بیان آقای نائینی;امر عدمی مانند ترک صلاه، آثاری همانند وجود قضاء و تعزیر دارد. جریان حدیث رفع در عدمیّات به معنای رفع الحکم است و رفع حکم امری وجودی است؛ به عبارت دیگر رفع وجوب قضاء و رفع تعزیر، اموری وجودی هستند و فرقی نیست که این احکام مربوط به شخص و یا حاکم باشد. بنابراین بالفرض اگر امر عدمی، مستقلا متعلق رفع واقع نشود، اما از آنجا که رفع به معنای رفع اثر شرعی است و این اثر شرعی بر امور عدمی و وجودی مترتب می شود، می تواند متعلق رفع واقع گردد. نتیجه مطلب اینکه به حسب متفاهم عرفی، جریان حدیث رفع نسبت به امور وجودی و امور عدمی یکسان است و در هر دو جریان می یابد.

جریان حدیث رفع در اجزاء منسیه

نتیجه دیگری که آقای نائینی; گرفته اند این است که اگر فردی یکی از اجزای عمل مرکب را فراموش کند، حدیث رفع نمی تواند مصحح این نماز باشد. ایشان می فرمایند: اولا منسیّ، امری عدمی است و مشمول حدیث رفع نمی شود. ثانیا آنچه فراموش شده، موضوع و یا متعلق الحکم است نه حکم مسئله؛ در ما نحن فیه جزئیت فراموش نشده تا با حدیث رفع برداشته شود بلکه آنچه فراموش شده جزء است. از همین رو طبق بیان نائینی;جریان حدیث رفع در ما نحن فیه امکان ندارد چون رفع منسیّ به این معنا نیست که صلاه مشتمل بر همه اجزاء و صحیحا انجام شده است[3]. اما شیخ انصاری;برای تصحیح مؤاخذه می فرمایند: مؤاخذه مترتب بر جزئیت است و از آنجا که جزئیت مجعول شرعی است، حدیث رفع جاری می گردد.

لکن به نظر آقای نائینی;نیز حدیث رفع منحصر در اموری که مستقیما قابل رفع هستند، نیست بلکه اگر حکمی شرعی مترتب بر امر تکوینی شده باشد، آن حکم هم قابل برداشته شدن است و این مقتضای معنای رفع تشریعی می باشد. شارع نسبت به سوره که امری تکوینی است، جزئیت را جعل فرموده است. اگر کسی سوره را فراموش کند، با رفع تشریعی، احکام مترتبه بر سوره (نه خود سوره) برداشته می شود. حکم مترتب بر سوره، جزئیت آن حین الصلاه است که با حدیث رفع این جزئیت حین الصلاه رفع می گردد. نتیجه اینکه شارع از ناسی، نماز بدون سوره را می خواهد و این به معنای صحت نماز فردیست که سوره را نسیاناً انجام نمی دهد.


و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین


[1] یعنی مقتضی ثبوت صلاه نسبت به حائض وجود داشته، اما شارع آن را رفع نموده است.

[2]أنّه فرق بين الوضع و الرفع، فانّ الوضع يتوجه على المعدوم فيجعله موجودا و يلزمه ترتيب آثار الوجود على الموضوع، و الرفع يتوجه على الموجود فيجعله معدوما و يلزمه ترتيب آثار العدم على المرفوع، فالفعل الصادر من المكلف عن نسيان أو إكراه يمكن ورود الرفع عليه و جعله كأن لم يصدر، فلا يترتب عليه آثار الوجود إن كان ذلك موافق للتوسعة و الامتنان، و أمّا الفعل الّذي لم يصدر من المكلف و كان تاركا له عن نسيان و إكراه فلا محل للرفع فيه لأنّ رفع المعدوم لا يمكن إلّا بالوضع و الجعل، و «حديث الرفع» لا يتكفل الوضع، بل مفاده الرفع. فوائد الاصول، ج‏3، ص: 353

[3] و من هنا يظهر: أنّه لا يمكن تصحيح العبادة الفاقدة لبعض الأجزاء و الشرائط لنسيان أو إكراه و نحو ذلك بحديث الرفع، فانّه لا محل لورود الرفع على السورة المنسيّة في الصلاة مثلا لخلوّ صفحة الوجود عنها، مضافا إلى أنّ الأثر المترتب على السورة ليس هو إلّا الإجزاء و صحة العبادة، و مع الغض عن أنّ الإجزاء و الصحة ليست من الآثار الشرعية التي تقبل الوضع و الرفع لا يمكن أن يكون رفع السورة بلحاظ رفع أثر الإجزاء و الصحة، فانّ ذلك يقتضى عدم الإجزاء و فساد العبادة، و هذا ينافى الامتنان و ينتج عكس المقصود، فانّ‏ المقصود من التمسك بحديث الرفع تصحيح العبادة لا فسادها، فنفس الجزء أو الشرط المنسيّ موضوعا و أثرا لا يشمله «حديث الرفع» و لا يمكن التشبث به لتصحيح العبادة. و أمّا بالنسبة إلى المركّب الفاقد للجزء أو الشرط المنسيّ: فهو و إن كان أمرا وجوديا قابلا لتوجه الرفع إليه، إلّا أنّه أوّلا: ليس هو المنسيّ أو المكره عليه ليتوجه الرفع إليه، و ثانيا: لا فائدة في رفعه، لأنّ رفع المركّب الفاقد للجزء أو الشرط لا يثبت المركّب الواجد له، فانّ ذلك يكون وضعا لا رفعا، و ليس للمركّب الفاقد للجزء أو الشرط أثر يصح رفع المركّب بلحاظه، فانّ الصلاة بلا سورة مثلا لا يترتب عليها أثر إلّا الفساد و عدم الإجزاء و هو غير قابل للرفع الشرعي. فوائد الاصول، ج‏3، ص: 353-354