خارج اصول/خبر واحد/جلسه 32 – 95/11/04
باسمه تعالی
خارج اصول/خبر واحد/جلسه 32 – 11/04/95
خلاصه درس
در این جلسه، ابتدا تقریب استدلال به ایه اُذُن برای اثبات حجیت خبر واحد بیان میشود. سپس در تایید استدلال به این آیه، روایت حریز درباره قضیه اسماعیل بن ابی عبدالله ع نقل می گردد. در ادامه دو جواب مرحوم شیخ از استدلال به آیه اُذن، توضیح داده می شود. سپس مناقشه ای در جواب اول مرحوم شیخ مطرح می گردد. در انتها به هدف جواب از مناقشه مذکور، وجهی برای تصحیح جواب اول مرحوم شیخ بیان می گردد.
تقریب استدلال به آیه اُذن
در تقریب استدلال به آیه اُذُن برای اثبات حجیت خبر واحد گفته شد که از تعبیر يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِين استفاده می شود که پیامبر اکرم ص مؤمنین را تصدیق می کردند و این تصدیق دلالت بر حجیت خبر واحد می کند. البته یک مقدمه واضحی هم در این استدلال وجود دارد که آن را ذکر نکرده اند. آن مقدمه عبارت است از اینکه «مؤمنین» ظهور در عام استغراقی و انحلالی دارد نه عام مجموعی. یعنی فرد فرد مؤمنین مورد تصدیق پیامبر ص بودند نه مجموع مؤمنین تا اینکه گفته شود مجموع مؤمنین، مساوق با تواتر است و در این صورت، معنای آیه ارتباطی به بحث ما پیدا نمی کند. این مقدمة واضحی بود که آن را ذکر نکردند. در آیه اُذُن، خداوند پیامبر ص را به جهت تصدیق مؤمنین مدح می کند و در مباحث حجج، گفته شد که حُسن به معنای اعمّ آن، ملازم با معنای اخصّ خود یعنی وجوب می باشد. اگر چیزی حجت باشد، لازم الأخذ است و اگر حجت نباشد، محرم الاخذ است. البته ما قبلا این بحث را مطرح کردیم که آیا حُسن در باب حجج ملازم با تعیّن است؟ آیا حُسن جامعِ اعم، ملازم با قسم خاص خود می باشد؟ در بحث تقلید از أعلم، کسانیکه تقلید از اعلم را واجب نمی دانند، می گویند بهتر آن است که از اعلم تقلید شود. ویا در باب تعارض روایات، مرحوم آخوند و مرحوم کلینی قائلند که اخذ به مرجحات، استحبابی است. این مطالب خیلی مسلم نمی باشد.
تمسک به روایت حریز برای تأیید استدلال به آیه
به هر حال، برخی برای اثبات حجیت خبر واحد به آیه اُذُن استدلال نموده اند و در تأیید استدلال به این آیه، به روایتی تمسک کرده اند. این روایت در کتاب کافی نقل شده است[1] که هم اکنون صحت سند آن را تقریبا همه آقایان، مسلّم می دانند. ولی در سابق به این روایت، به جهت وقوع ابراهیم بن هاشم در سند ان، حسنة کالصحیح اطلاق می کردند. مرحوم شیخ این روایت را به صورت مختصر نقل می کند و ما هم به مقداری که مربوط به بحث ما می شود، متن روایت را می خوانیم. البته در عبارت رسائل، یک سهو القلمی رخ داده که نمی دانم این سهو، از خود شیخ سر زده یا اینکه نقل وسائل به این صورت بوده است؟ روایت طبق نقل کافی از این قرار است:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ قَالَ: كَانَتْ لِإِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع دَنَانِيرُ وَ أَرَادَ رَجُلٌ مِنْ قُرَيْشٍ أَنْ يَخْرُجَ إِلَى الْيَمَنِ فَقَالَ إِسْمَاعِيلُ يَا أَبَتِ إِنَّ فُلَاناً يُرِيدُ الْخُرُوجَ إِلَى الْيَمَنِ وَ عِنْدِي كَذَا وَ كَذَا دِينَاراً فَتَرَى أَنْ أَدْفَعَهَا إِلَيْهِ يَبْتَاعُ لِي بِهَا بِضَاعَةً مِنَ الْيَمَنِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا بُنَيَّ أَ مَا بَلَغَكَ أَنَّهُ يَشْرَبُ الْخَمْرَ فَقَالَ إِسْمَاعِيلُ هَكَذَا يَقُولُ النَّاسُ فَقَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَفْعَلْ …[2] فَقَالَ إِسْمَاعِيلُ يَا أَبَتِ إِنِّي لَمْ أَرَهُ يَشْرَبُ الْخَمْرَ إِنَّمَا سَمِعْتُ النَّاسَ يَقُولُونَ فَقَالَ يَا بُنَيَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ- يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ يَقُولُ يُصَدِّقُ اللَّهَ وَ يُصَدِّقُ لِلْمُؤْمِنِينَ فَإِذَا شَهِدَ عِنْدَكَ الْمُؤْمِنُونَ فَصَدِّقْهُمْ…[3]
در این روایت حضرت تعبیر به صدّق المؤمن می کند که أعم از صدّق العادل است. منتهی بوسیله ادله دیگر، اعتبار یکسری شرائط و قیود برای این عامّ، ثابت می شود.
دو جواب مرحوم شیخ از استدلال به آیه اُذُن
شیخ دو جواب از این آیه می دهند:
1) معنای اُذُن بودن در آیه شریفه، این است که پیامبر ص سریع الاعتقاد بودند و به مؤمنین حسن ظنّ داشتند. در حالیکه بحث ما در این است که شخص، نسبت به صحت خبر یک راوی، یقین ندارد ولی شارع حکم می کند که او باید تعبّداً آن راوی را تصدیق کند و طبق مضمون خبر او عمل نماید و لو اینکه یقین ندارد. و این بحث، غیر از اعتقاد پیدا کردنی است که در آیه شریفه بیان شده است. بنابراین اُذُن بودن پیامبر، مطلبی را ثابت می کند که خارج از محل بحث ماست.[4]
2) اگر از اشکال اول صرف نظر نماییم و قبول کنیم که آیه شریفه، برای خبر مؤمنین، حجیت تعبدیة را اثبات می کند و ما هم وظیفه داریم که خبر را تصدیق کنیم حتی اگر نسبت به آن یقین نداشته باشیم، کما اینکه لسان روایت در قضیه اسماعیل بن ابی عبدالله نیز همین گونه بود. ولی در آیه شریفه، قرینه ای وجود دارد که نشان می دهد این آیه در مقام اثبات حجیت خبر واحد نیست. توضیح ذلک: قرآن در جواب منافقینی که به پیامبر ص طعنه می زدند و با حرف های نامربوط موجبات اذیت و آزار ایشان را فراهم می کردند، می فرماید: قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ وقتی پیامبر ص برای منافق «اذن خیر» است و لطف و عنایت و رحمت او شامل منافق می شود، به طریق اولی برای سایر مردم هم «اُذُن خیر» هستند. در روایت دیگری هم این مطلب وارد شده است که تصدیق پیامبر ص به سبب رحمت و رأفت عام ایشان نسبت به مؤمنین است و اختصاص به یک عده خاص ندارد.[5] بنابراین، با توجه به اینکه اذن خیر بودن پیامبر ص شامل همه مردم می شود، باید تصدیق در ذیل آیه را به گونه ای معنی کرد که با صدر آیه منافات نداشته باشد. اگر ما قائل بشویم تعبیر يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِين حجیت خبر واحد را اثبات می کند، معنای این حجیت آن است که اگر شخصی نزد پیامبر ص برود و به زنا یا شرب خمر یا ارتداد زید شهادت بدهد و پیامبر هم به مقتضای يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِين باید خبر آن شخص راتصدیق کند و با وجود اینکه گناهکار بودن زید به طور قطع ثابت نشده، حکم الهی را درباره او اجرا کند و به او شلاق بزند و یا اعدامش کند، آیا در این صورت می توان گفت که پیامبر اکرم ص نسبت به همه مردم اذن خیر بوده است؟ خصوصا اینکه چه بسا زید هیچ گناهی مرتکب نشده باشد و از روی عداوت و حسادت و خرده حساب، علیه او به پیامبر گزارش داده باشند. پس قطعا مراد آیه چنین معنایی نمی باشد. فلذا ما باید يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِين را بگونه ای معنی کنیم که با اذن خیر بودن پیامبر ص و رحمت و رأفت عام ایشان منافاتی نداشته باشد. بنابراین معنای صحیح يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِين آن است که پیامبر ص تبعیض در تصدیق می کردند یعنی نسبت به مخبِر یک مرحله از تصدیق را انجام می دهند و نسبت به مخبَر عنه، مرحله دیگری از تصدیق را اعمال می کنند. بدین معنی که با مخبِر با روی باز برخورد می کند و او را طرد و دفع نمی کند. این رفتار، اذن خیر بودن با مخبِر است. ار طرف دیگر، خبر مخبِر را در مورد مخبَر عنه اجرا نمی کند و سبب اذیت و آزار او نمی شود ولی این مطلب با رعایت جانب احتیاط در مورد مخبَر عنه منافات ندارد. یعنی به استناد خبر مخبِر با مخبَر عنه برخوردهای تند و نابجا نمی کند ولی در عین حال، جانب احتیاط را در مورد مخبَر عنه رعایت می کند. در قضیه اسماعیل بن ابی عبدالله هم حضرت به همین جهت به اسماعیل فرمود که وظیفه تو این بود که مؤمنین را تصدیق کنی و به گفته آنها ترتیب اثر بدهی و شهادت آنها را دروغ یا کالعدم فرض نکنی و ترتیب اثر دادن به قول مؤمنین، به این بود که درباره آن مرد قریشی، با احتیاط عمل بکنی و پول هایت را به او ندهی. این کار درستی نبود. تو باید مانند پیامبر اکرم ص با مؤمنین، برخورد صحیح و مطلوبی می داشتی. پس طبق این معنی، آیه اُذُن ارتباطی به بحث حجیت خبر واحد پیدا نمی کند.
ذکر روایتی از تفسیر علی بن ابراهیم در تأیید جواب دوم
مرحوم شیخ در ادامه، روایتی را از تفسیر علی بن ابراهیم قمی نقل می کند و می فرماید: یکی از منافقین در دستگاه پیغمبر ص نمّامی می کرد. خداوند به پیامبر ص خبر می دهد که فلان شخص، آدم نمّامی است. پیامبر هم آن شخص را احضار می کند و به او می گوید: بر من وحی شده است که تو نمّامی می کنی. ولی او قسم خورد که چنین کاری را انجام نمی دهد و پیامبر ص هم حرف او را قبول کرد. سپس این شخص شروع کرد به طعنه زدن به پیامبر که رسول خدا می گوید بر او وحی شده است که من نمّامی می کنم و من به او می گویم که چنین کاری نمی کنم و او حرف مرا هم قبول می کند. سپس آیه نازل می شود و پیامبر دستور می دهد که قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ یعنی برخورد پیامبر، برخورد مناسبی بود و تصدیق ایشان، تصدیق نسبی بود نه مطلق تا اینکه آن اشکالات وارد باشد.
مرحوم شیخ در ادامه این بحث می فرماید: تفسیر علیّ بن ابراهیم صریح در این مطلب است که مراد از «مؤمنین» در آیه اُذُن، اعم از مؤمنین صوری و حقیقی می باشد و شامل منافق هم می شود. ایمان هم همانند مؤمن اعم از صوری و حقیقی است زیرا از یک ماده اشتقاق پیدا کرده اند. و نتیجتاً ایمان و تصدیق پیامبر نسبت به مؤمنین به معنای اعمّ، اعمّ از تصدیق صوری و تصدیق مطلق است. [6]
مناقشه در جواب اول مرحوم شیخ
اشکال ما به جواب اول مرحوم شیخ این است که اگر پیامبر ص سریع الاعتقاد بودند، لازمه اعتقاد این است که عقیده در خارج عملی و اجرایی بشود. هر کسی که نسبت به مطلبی یقین پیدا میکند، لازمه یقین آن است که به سراغ متیقن برود. کسیکه تصمیم دارد شراب بخورد، اگر ظرفی را ببیند که مایع درون آن منطبق با مورد تصمیم اوست، حتما به سراغ آن می رود. کسیکه به اب احتیاج دارد، اگر یقین داشته باشد که مایع درون فلان إناء، آب است حتما به سراغ آن خواهد رفت. اینکه شخص قاطع به سراغ متیقن خود می رود، یک امر جعلی نیست بلکه لازمه یقین اوست. اگر پیغمبر اکرم ص سریع الاعتقاد بود و نسبت به مطلبی به سرعت یقین پیدا می کرد، می بایست به یقین خود ترتیب اثر خارجی بدهد. اگر پیامبر ص نسبت به ارتداد مخبر عنه، یقین پیدا می کرد، در صورتیکه حکم، مترتب بر ارتداد علی وجه الاطلاق باشد، به طور حتم، لازم بود ایشان حکم را اجرا کند در حالیکه ما می دانیم که پیغمبر عملا در خارج چنین کاری را انجام نمی دادند. از ذیل کلام مرحوم شیخ هم استفاده می شود که پیامبر ص چنین عملی را انجام نمی دادند. بلکه اصلا نیازی نبود که ایشان، متعرض بیان جواب اول بشود. همان جواب دوم برای ردّ استدلال به آیه کفایت می کرد. فلذا به نظر می رسد صدر و ذیل کلام شیخ با هم تعارض داشته باشد.
بیانی برای تصحیح جواب اول مرحوم شیخ
مرحوم شیخ در بیان جواب اول به استدلال به آیه اُذُن، از لفظ قطع و یقین استفاده نکرده است. کسیکه به مطلبی قطع پیدا می کند، طبعاً به مقطوع خود ترتیب اثر می دهد و این ترتیب اثر دادن یک امر جعلی نیست. خود مرحوم شیخ هم در رسائل با تشکیل صغری و کبری، همین نتیجه را بیان فرموده است. منتها شیخ در توضیح جواب اول، تعبیر به «اعتقاد» به معنای «عقد القلب» می کند نه قطع و یقین. این مسأله مورد بحث آقایان قرار گرفته که آیا قطع و یقین، غیر از عقد القلب است؟ آیا مؤمن علاوه بر قطع، باید باور قلبی هم داشته باشد؟ برخی مدعی شده اند که مسأله قطع غیر از مسأله باور قلبی است و در تأیید قول خود به آیه شریفه وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا[7] تمسک کرده اند و گفته اند: معنای آیه این است که آنها با وجود اینکه قطع و یقین داشتند ولی باور قلبی پیدا نکرده بودند. البته هضم مطلب مورد ادعای آنها خیلی مشکل است و آیه مورد استشهاد آنها هم نمی تواند دلیل بر قول مختار آنها باشد زیرا جَحَدُوا بِها مربوط به جحود قلبی نیست بلکه به معنای جحد و انکار خارجی است. یعنی قلب آنها باور داشت و به باور قلبی رسیده بودند ولی خارجا حجد و انکار کردند همانند کسانیکه واضحات را انکار می کنند.
مسأله تشریع را که عده ای آن را، محرّم میدانند مورد بحث آقایان قرار گرفته است که اساساً آیا تشریع معقول است؟ آیا انسان می تواند مطلبی را که می داند جزء شرع نیست، قلباً جزء شرع بداند؟ آیا می تواند مطلبی را که می داند جزء شرع است، قلباً خارج از شرع بداند؟ به نظر ما آنگونه که از روایات و کلمات بزرگان استفاده میشود، تشریع به آن معنایی نیست که در اسطر قبل به آن اشاره کردیم و گفتیم که هضم آن قدری مشکل می باشد. بلکه تشریع یک معنای ساده تری دارد و آن عبارت است از انشاء قلبی یعنی انسان در قلب خود مطالبی را انشاء کند. ما قبلا مکرر این مطلب را توضیح داده ایم که احکام خمسه به اموری که مکلف می داند برای او غیر مقدور است، تعلق نمی گیرد. مثلا وقتی مکلف می داند که نمی تواند به آسمان برود و یا بین نقیضین جمع کند و یا نقضین را رفع نماید، این امور را هم اراده نمی کند. پس قهرا نمی توان گفت که بر او حرام است که ارتفاع نقیضین بکند! تحریم در این موارد بی معناست. در روایات آمده است که در یوم الشک بین روز آخر ماه شعبان و روز اول ماه رمضان، اگر مکلف قصد روزه ماه رمضان را بکند، حرام است ولی اگر قصد روزه ماه شعبان را بکند، مستحب است. کسی که نمی داند الان شعبان است یا رمضان، چگونه امکان دارد قصد روزه ماه رمضان یا شعبان از او متمشی شود؟ مثلا من می دانم الان روز است و یا شک دارم که روز است یا شب، در این فرض نمی توانم قصد بکنم که الان شب است!
آنچه از کلمات بزرگان استفاده میشود این است که «نیّت» در کلمات اصحاب، دو اطلاق دارد: یکی به معنای علم یا اراده است. همانند نیت و اراده اقامه ده روز در یک محل. و یا مانند انسانی که در یک مکان حبس شده و اراده از او متمشی نمی شود ولی یقین دارد که ده روز در آن مکان می ماند. و دیگری به معنای انشاء است. مانند آنکه انسان در دل خود بگوید: من روزه ماه رمضان را می گیرم که خلاف شرع است و یا در دل خود بگوید: من روزه ماه شعبان را می گیرم که مشروع و مستحب است. اگر خاطرتان باشد در شرح لمعه گفته شده است که مکلف باید در نماز وصفاً و غایةً نیّت وجوب کند. غایةً یعنی محرک او برای اتیان به صلاة، امر الهی باشد. وصفاً به این معنی است که بگوید مثلا نماز ظهر می خوانم. بعبارة اوضح، مقصود همین تعبیری است که عوام می گویند: نماز ظهر می خوانم، واجب قربةً الی الله.[8] این انشاء قابل تصویر است و امکان دارد و تشریع هم به این معنی حرام است. یعنی انسان در دل، بناء بر امری بگذارد. بنابراین ممکن است مقصود مرحوم شیخ از بکار بردن تعبیر «اعتقاد» – که به معنای عقد القلب است و عقد القلب، همان تشریع و بناگذاری بر امری در دل است – این باشد که پیامبر اکرم ص به جهت طهارت نفس و قلب رئوف شان، در قلب بناء را بر خوبی همه افراد بشر می گذاشتند. البته این به معنای زودباوری نیست زیرا این صفت، نقص بر پیامبر محسوب می شود. ایشان واقعیات امور را تشخیص می دادند ولی در قلب ، بنا را بر حسن و خوبی مردم می گذاشتند. و این صفت، همان رأفت عامی است که مورد مدح قرآن قرار می گیرد. منتها این صفت ممدوح، دیگر ارتباطی به بحث حجیت ندارد. پیامبر در مقام عمل، بر طبق مصلحت عمل می کردند ولی در قلب بنا را بر حسن ظن و خوبی افراد می گذاشتند. ممکن است با این بیان، آن تعارضی که بین جواب اول و جواب دوم مرحوم شیخ به نظر می رسد، مرتفع گردد.
[1] . بَابٌ آخَرُ مِنْهُ فِي حِفْظِ الْمَالِ وَ كَرَاهَةِ الْإِضَاعَةِ. الکافی (ط-الاسلامیة) ج5 ص299ح1
[2] . … فَعَصَى إِسْمَاعِيلُ أَبَاهُ وَ دَفَعَ إِلَيْهِ دَنَانِيرَهُ فَاسْتَهْلَكَهَا وَ لَمْ يَأْتِهِ بِشَيْءٍ مِنْهَا فَخَرَجَ إِسْمَاعِيلُ وَ قُضِيَ أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع حَجَّ وَ حَجَّ إِسْمَاعِيلُ تِلْكَ السَّنَةَ فَجَعَلَ يَطُوفُ بِالْبَيْتِ وَ يَقُولُ اللَّهُمَّ أْجُرْنِي وَ أَخْلِفْ عَلَيَّ فَلَحِقَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَهَمَزَهُ بِيَدِهِ مِنْ خَلْفِهِ فَقَالَ لَهُ مَهْ يَا بُنَيَّ فَلَا وَ اللَّهِ مَا لَكَ عَلَى اللَّهِ [هَذَا] حُجَّةٌ وَ لَا لَكَ أَنْ يَأْجُرَكَ وَ لَا يُخْلِفَ عَلَيْكَ وَ قَدْ بَلَغَكَ أَنَّهُ يَشْرَبُ الْخَمْرَ فَائْتَمَنْتَهُ-…
[3] . … وَ لَا تَأْتَمِنْ شَارِبَ الْخَمْرِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ- وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ فَأَيُّ سَفِيهٍ أَسْفَهُ مِنْ شَارِبِ الْخَمْرِ إِنَّ شَارِبَ الْخَمْرِ لَا يُزَوَّجُ إِذَا خَطَبَ وَ لَا يُشَفَّعُ إِذَا شَفَعَ وَ لَا يُؤْتَمَنُ عَلَى أَمَانَةٍ فَمَنِ ائْتَمَنَهُ عَلَى أَمَانَةٍ فَاسْتَهْلَكَهَا لَمْ يَكُنْ لِلَّذِي ائْتَمَنَهُ عَلَى اللَّهِ أَنْ يَأْجُرَهُ وَ لَا يُخْلِفَ عَلَيْهِ.
[4] . و يرد عليه: أوّلا: أنّ المراد بالاذن سريع التصديق و الاعتقاد بكلّ ما يسمع، لا من يعمل تعبّدا بما يسمع من دون حصول الاعتقاد بصدقه، فمدحه صلّى اللّه عليه و آله بذلك؛ لحسن ظنّه بالمؤمنين و عدم اتّهامهم
[5] . عن حماد بن عثمان عن أبي عبد الله ع قال إني أردت أن أستبضع فلانا بضاعة إلى اليمن، فأتيت إلى أبي جعفر ع فقلت: إني أريد أن أستبضع فلانا- فقال لي: أ ما علمت أنه يشرب الخمر فقلت: قد بلغني من المؤمنين أنهم يقولون ذلك، فقال: صدقهم فإن الله يقول: «يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ» فقال: يعني يصدق الله و يصدق المؤمنين- لأنه كان رءوفا رحيما بالمؤمنين. تفسیر العیاشی، ج2 ص95
[6] . و يؤيّده أيضا: ما عن القمّي رحمه اللّه في سبب نزول الآية: «أنّه نمّ منافق على النبيّ صلّى اللّه عليه و آله، فأخبره اللّه بذلك، فأحضره النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سأله، فحلف: أنّه لم يكن شيء ممّا ينمّ عليه، فقبل منه النبيّ صلّى اللّه عليه و آله، فأخذ هذا الرجل بعد ذلك يطعن على النبيّ صلى اللّه عليه و آله و يقول: إنّه يقبل كلّ ما يسمع، أخبره اللّه أنّي أنمّ عليه و أنقل أخباره فقبل، و أخبرته أنّي لم أفعل فقبل، فردّه اللّه تعالى بقوله لنبيّه صلّى اللّه عليه و آله: قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ». و من المعلوم: أنّ تصديقه صلّى اللّه عليه و آله للمنافق لم يكن بترتيب آثار الصدق عليه مطلقا. و هذا التفسير صريح في أنّ المراد من «المؤمنين»: المقرّون بالإيمان من غير اعتقاد، فيكون الإيمان لهم على حسب إيمانهم. و يشهد بتغاير معنى الإيمان في الموضعين- مضافا إلى تكرار لفظه-: تعديته في الأوّل بالباء و في الثاني باللام، فافهم. فرائد الاصول، ج1 ص293
[7] . نمل/14
[8] . و قد تلخص من ذلك: أن المعتبر في النية أن يحضر بباله مثلا صلاة الظهر الواجبة المؤادة، و يقصد فعلها لله تعالى. الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة (المحشی-کلانتر) ج1 ص592