خون و برکت
ویژه نامه محرم 1401/1
بی تردید آنچه که در مبحث کربلا، بیشتر از جنبه اشک و آه و ماتم و مرثیه اهمیت دارد، بحث الگوبرداری و به تعبیر دقیقتر فلسفه قیام ولیّ خداست که تمام سفارشات به برپایی مراسم عزا و گریه، مقدمه توجه و نیل به این فلسفه و هدف در زندگی بشر است.
حضرت سيدالشهدا علیه السلام در توضيح علت قيام خويش مىفرمايد:
«الا تَرونَ الى الحقِّ لايُعمَل به والى الباطِلِ لايُتَناهى عَنه؟»[1]
آيا نمىبينيد حق را كه كسى به آن عمل نمىكند و از باطل جلوگيرى نمىشود؟
براى كسانى كه تاريخ را از نظر تجزیهوتحلیل مطالعه كرده و دور از هر تعصبى قضاوت مىكنند، هدف ارزندهى امام حسين علیهالسلام از نهضت جانسوز كربلا، روشن و شعاع نورانى آن كه تا انتهاى تاريخ بشريت را فروغ بخشيده نمايان است. كه با دقت و تعمق كامل در كلمات آتشين حضرت علیهالسلام چه در مكه و چه در راه كوفه و كربلا مطالعه و بررسى مىكنند، فلسفهى قيام حسينى کاملاً روشن خواهد شد.
اگر چند صباحى دستگاه تبليغاتى اموى ظاهراً توانسته بود روى جنايات خود پرده بكشد و رويداد قيام مقدس امام علیهالسلام را خلاف واقع جلوه دهد، امّا سير تاريخ و تحقيق دانشمندان آيندهى دنيا، پردههاى ابهام و فريب را كنار زده و چهرهى دلآرای حقيقت و واقعيت را، از لابهلای ابرهاى تيره تحريفات و تبليغات مسموم بيرون آورد.
آن قدرها طول نكشيد كه طرفداران تبهكار اين دستگاه، بهتدریج سند جنايت خود را امضا كردند و خيلى زود به رفتار وحشيانهى خود پى بردند. روزى كه برادر عبيدالله بن زياد در مجلس عمومى او را مورد ملامت قرار داده و گفت: «اگر بنیهاشم بينى ما را سوراخ كرده و يك ريسمان مويى از آن گذرانده به دور دنيا بگردانند، بازهم جبران ننگى كه به دامن ما نشسته نمىشود.»
عبيدالله با كمال شرمندگى سر را به زير انداخت و هيچ نگفت. دو سال بعد از فاجعه كربلا وقتى يزيد مرد، عبيدالله شبانه از بصره با وضع عجيبى گريخت!
دنبالهى اين واكنش بهجایی رسيد كه عاقبت همانهايى كه به معاويه خوشبين بودند، طعن و لعن يزيد را جايز مىدانستند! نيز مىبينيم كه در روزهاى آخر، يزيد دستوپا مىزد كه گناه اين جنايت را به عهدهى عبيدالله بگذارد و خود او مىگفت: «لَعَن اللهُ ابنَ مَرجانه!»
يك نگاه تحقيقى به دوران سياه حكومت و تزوير و خفقان معاويه كه هیچگونه سازش و هماهنگى با اصول و مبانى اسلام عزيز نداشت، ما را به فلسفهى قيام سعادتبخش امام حسين علیهالسلام نزديك مىكند.
حاكمى كه به نام اسلام بر اريكهى خلافت اسلامى تكيه زده، يك روز به بسر بن ارطاة؛ افسر بىنام و ننگ خود، كه حتى از كشتن زن و فرزند مسلمانها هم باكى نداشت، دستور مىدهد كه با چهار هزار سوار مسلح به قراء و قصبات اطراف مدينه حمله برده، به هر چه رسيد غارت كند و به هر كه رسيد بكشد و نخلستانها را آتش زند و به او مىگويد: «خط سير تو بايد قسمتهايى باشد كه طرفداران على در آن زندگى مىكنند و بدان كه غرض عمده از اين لشكركشى فقط ايجاد ترس و وحشت در دل مردم بىپناه است.»[2]
به تمام شهرستانهايى كه در آنها نماينده دارد دستور جعل حديث به نفع عثمان و خودش مىدهد! بعد هم مىگويد: «هر كس دربارهى فضيلت عثمان يك حديث جعل و نقل كند، به او فلان مبلغ جايزه بدهند و در دل هر كس كه نسبت به اميرالمؤمنين علیهالسلام ارادت و محبتى باشد خانهاش را خراب و از تمام مزاياى كشورى محرومش نمايند.»
به تمام قسمتهايى كه زير نظر او اداره مىشود، دستور میدهد على علیهالسلام را كه يگانه مرد اسلام و آفتاب آسمان فضيلت و تقوا است، سب و شتم كنند و ناسزا گفتن به على را جزء فرايض دينى قرار داده، حتماً اين عمل را در نماز جمعه كه اجتماع وسيع اسلامى آن روز را تشكيل مىداد فراموش نكنند! تا آن جايى كه يكى از اين طايفه كه ناسزا گفتن به على علیهالسلام را در نماز جمعه فراموش كرده و با عجله عازم سفر بود، در بين راه همینکه به خاطرش افتاد همانجا قضا كرد و در همان سرزمين براى جبران اين فراموشى، مسجدى به نام «مسجد الذكر» بنا كرد!
شگفتانگيز است که از جمله طعنهايى كه عامّه بر شيعيان دارند، آن است كه مىگويند: «شما صحابهى رسول اكرم صلیالله علیهوآله را لعن مىكنيد!» اما كسى از اين مردم نمىپرسد، اگر لعن صحابى جايز نيست، چرا و به چه مناسبت عزيزترين صحابه پيامبر اکرم یعنی على علیهالسلام را هفتاد سال بالاى منبر پيغمبر، در بلاد اسلامى به امر معاويه لعن مىكردند؟
معاويه براى زياد بن ابيه كه از جانب او فرمانرواى كوفه بود، نوشت: «عمر بن الخطاب بين عرب و عجم در تمام شؤون اسلامى ـ اعمّ از فردى و اجتماعى، سياسى و مدنى ـ فرق گذاشته بود، تو هم با آنها چنان باش، هر كس از عجم اسلام مىآورد مانند رويهى پسر خطاب با آنها رفتار كن، كه ذلت و خوارى آنها در اين است! عرب دختر از آنها بگيرد، اما آنها حق گرفتن دختر عرب را ندارند! عرب از عجم ارث ببرد، اما عجم اگر وارث عرب بود از آن ارث نبرد! به عجم كمتر از عرب حقوق داده شود! در جنگها و لشكركشىها عجمها را در مقدمه لشكر قرار دهيد، كه راه را براى لشكر هموار و جاده را براى عبور آنها آماده كنند! عجم حق امامت در نماز را براى عرب ندارد! از آنها كسى در صف اول نماز جماعت نايستد، مگر هنگامیکه عربى نباشد كه صف را تكميل كند! به عجمها در هیچیک از شهرستانها و مرزهاى اسلامى، حكومت و فرمانروايى واگذار نشود و منصب قضاوت به آنها سپرده نگردد! همهى اينها سنت و رويهى عمر بن الخطاب است كه حتماً بايد عمل شود!»
در آخر نامه اضافه مىكند: «بايد پس از رسيدن نامهى من به مردم عجم توهين كنى و آنها را حقير شمارى و آنها را در گرفتارى مورد عنايت خود قرار ندهى.»[3]
شايد اين سختگيرى دربارهى عجم، براى آن بوده كه اميرالمؤمنين على علیهالسلام هم چنان كه دستور خود پيامبر اسلام بود هيچ فرقى بين عرب و عجم نمىگذاشت، بلكه گاهى عجم كه مردم غريب و دور از وطن بودند، بيشتر مورد عنايت و تشويق اميرالمؤمنين علیهالسلام قرار مىگرفتند.
اينها و صدها نمونهى ديگر، دورنمايى از حكومت جابرانه معاويه است. از اينها گذشته جنايتى را كه مىتوان سرآمد همهى خلافكارىهاى او دانست، برگزيدن يزيد براى جانشينى خويش است، ديگر اين جا مسئله اجماع امت و انتخاب همگانى ـكه در جهان اهل سنت و جماعت معمول بودـ بهطورکلی از ميان برداشته مىشود، جوانى براى جانشينى معاويه انتخاب گرديد كه دامن جهان اسلام، بلكه دامن بشريت را آلوده و لكهدار نمود. با اعمال زشت و نالايق خود دربار خلافت اسلامى را ننگين كرد؛ علناً شراب مىخورد، قمار مىكرد، خرسى را به نام ابوقرد ـبنا به گفتهى مسعودى مورخ معروف ـ لباس بسيار قيمتى در بر كرده و كلاه زمردنشانى بر سر گذاشته بالاى تخت با خود مىنشاند و هر كجا كه مىخواست برود خرس را نيز سوار اسبى كرده و جلوى خليفه مىكشيدند! تا به قول صاحب تاريخ حبيب السير يك شب آن قدر شراب خود و شروع به رقصيدن كرد كه در همان حالت مستى به زمين افتاد و مرد!
يزيد در سال اول خلافت خود فاجعهى اسفانگيز كربلا را پيش آورد، در سال دوم فرمان قتل عام مردم مدينه را داد و جنايتى مرتكب شد كه قلم از نوشتن آن شرم دارد (به قول اغلب مورخين، هزاران بچه نامشروع از اين لشكركشى و آدم كشى به مدينهى طيبه متولد شد) و در سال سوم كه سال مرگ او است، لشكرى به مكه فرستاد و قسمتى از خانهى خدا را با منجنيق خراب كرد و اگر اجل مهلتش مىداد شايد بهطورکلی سرنوشت مردم را عوض مىكرد.
در آن زمان سروصدای اسلام، قرآن اسلامى، تعاليم عاليهى اسلام، تربيتهاى همهجانبهی اسلام و بالاخره خاتميت پيامبر گرامى اسلام ص همهجا را گرفته بود. مردم از دورترين نقاط براى مشاهدهى دربار خلافت اسلامى كه بايد آيينه تمامنماى اسلام باشد، بهسوی شام مىآمدند تا اسلام بياورند و هم تعاليم اسلامى را عملا فرا گيرند. اما پس از تحمل زحمتهاى فراوان كه توفيق رسيدن به حضور خليفه را پيدا مىكردند و مىخواستند اسلام را در قيافهى خليفهى وقت مشاهده كنند، مىديدند آن چه كه از آن اثرى در اين دربار نيست فقط اسلام است! مىديدند انتخاب هر مرام و مسلكى، از انتخاب اسلامى كه يزيد و دربار اموى سازندهى آن است بهتر و ارزندهتر است!
به راستى در چنين شرايطى، فرزند گرامى پيامبر اسلام در اين زمينه براى اسلام چه تكليفى داشت؟ مردى كه مشاهده مىكند كه تمام رنجها و زحمتهاى جد و پدر بزرگوارش دستخوش اميال شهوانى رژيم بنیامیه شده و اين حكومت جنايتكار است كه تا آخرين حد امكان مىكوشد با اصول و مبانى دينى مبارزه كند و چهرهى دلآرای اسلام را در زير نقاب ننگين شهوات و آرزوهاى شيطانى خود پنهان نمايد. آيا مردم را موعظه و نصيحت كند؟ در مدينه نشسته امر به معروف و نهى از منكر كند؟ چه كند؟ به حقيقت، كار ديگر از آن مرحله گذشته بود كه بتوان با موعظه و اندرز و نصيحت آن را اصلاح كرد و به اصطلاح، اين جامه آن قدر چاكخورده بود كه با رفو كردن علاجپذير نبود! شايد دربار اموى مىخواست از سكوت امام حسين علیهالسلام به نفع حكومت خود بهرهبردارى كند؟
در چنين روزگارى يك جنبش مؤثر و يك ضربه بسيار عالى و محكم لازم بود كه بتواند اين سد بيست ساله فساد را بشكند. جنبشى كه تمام لجامگسیختگیهای يزيد را پايان دهد، جنبشى كه نشود آن را در سايهى تبليغات سوء پنهان كرد. جنبشى كه شعلهى جهان سوز و فروغ عالمگیر آن شرق و غرب عالم را بگيرد؛ تمام پردههاى ابهام و فريب را كنار زده، كوس رسوايى فريبكاران را در بام عرش بكوبد. براى چنين اقدامى مردى تمامعیار و ازخودگذشته بايد، كه هم دلسوزى كامل به حال اسلام و مسلمين داشته باشد و هم نتيجهى اقدام را بهخوبی ارزيابى كرده، با عزمى آهنين قدم بردارد و هم غرض و ايده عوامل فساد را خوب درك كند. در اين ميان فقط نام حسين بن على ـعليهماالسّلام ـ مىدرخشد. براى نجات كشتى اسلام از خطر غرق شدن حتمى، چنان كشتيبان و سالارى لازم است.
اگر خطبههاى داغ و آتشين امام را خوب مطالعه كنيم، هدف عالى و همت عالىتر آن حضرت را خوب درك خواهيم كرد و ديگر هيچ احتياجى به اقامهى برهان و بيان فلسفه قيام نداريم. روزى كه حضرت علیهالسلام با صداى بلند مىفرمايد:
ـ «اِنّى لم اَخرُجْ اَشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسداً و لا ظالماً و اِنّما خَرجتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فى اُمّةِ جَدّى، اُريدُ اَنْ آمُرَ بالمعروفِ و اَنهى عَن المنكَر و اَسيرَ بِسيِرَةِ جَدّى و اَبى؛ علىٍّ ابنِ ابىطالب. فَمن قَبِلَنى بقَبولِ الحَقِّ فاللهُ اَولى بالحَق و من رَدَّ علىَّ هذا، اَصبِرُ حَتى يَقضِىَ الله بينى و بينَ القَومِ الظّالمين.»[4]
من براى خودخواهى و جاهطلبى قيام نكردهام و هیچگاه قصد فساد ندارم. به راستى من براى طلب اصلاح امت جدم خاتم پيامبران مىروم. ارادهى من امر به معروف و جلوگيرى از منكر است، راهى را مىروم كه جد بزرگوار و پدر مهربانم رفتهاند. هر آن كس با من از راه قبول حق كنار آيد، خداوند اولى به حق است و كسى كه با من همراهى نمىكند و از من نمىپذيرد، صبر مىكنم تا خداوند متعال ميان من و ستمكاران قضاوت كند.
ـ «الا تَرونَ اِلى الحَقِّ لايُعمَلُ بِه واِلَى الباطِلِ لايُتَناهَى عَنه؟!»[5]
آيا نمىبينيد حق را كسى عمل نمىكند و جلوى باطل را هيچ كس نمىگيرد؟
راستى هم اگر در ميان اجتماع به حق عمل نشود و از باطل جلوگيرى نگردد، طولى نخواهد كشيد كه باطل در لباس حق جلوه خواهد كرد و حق براى هميشه در پرده خفا مىماند. آن روز است كه بايد براى چنين مردمى، از ديده به جاى اشك خون باريد. اسفا بر آن مردم و شگفتا از آن روزگار!
با توجه به مطالب گذشته تا حدودى فلسفهى قيام حسينى روشن مىگردد و اينكه سالار شهيدان براى چه اين نهضت مقدس را شروع كرد و اين كه او براى كسب حكومت بر مردم و به دست آوردن مال و جاه نمىرود. به همين جهت است كه حضرت به گفتار آنهايى كه او را از رفتن به طرف كوفه منع مىكنند توجهی نمی کند؛ زيرا ديدگاه آنان چيز ديگر و مقصود سالار رادمردان جهان حضرت حسين علیهالسلام چيز ديگر است. به راستی بشریت در کدام کلاس، چنین آموزه ای داشته و دارد:
«اِنّى لا اَرَى الموتَ اِلا سعادةً و الحَيوةَ مَع الظّالِمينَ الا بَرَمآ.»[6]
به حقيقت اگر امام حسين علیهالسلام به حرف مردمى كه او را از كشته شدن بيم مىدادند گوش مىداد و به كوفهاى كه مردمش براى او دوازده هزار نامه نوشته و او را براى راهنمايى و امامت دعوت كردهاند و مىگفتند: «با صد هزار شمشير برهنه و نيرويى شكستناپذير از شما تقاضاى آمدن داريم كه ديگر از حكومت جابرانه بنیامیه خسته شدهايم.» نمىرفت، امروز دنيا دربارهى او چه قضاوت مىكرد؟
آيا همه نمىگفتند: اگر آن روز حسين علیهالسلام نمىترسيد و مىرفت، قطعاً مردم كوفه او را يارى مىكردند و يك باره حكومت اموى را از ميان بر مىداشتند و يك حكومت عاليهى اسلامى تشكيل مىشد؟
آيا همهى گناهها را به عهدهى خود امام نمىگذاشتند؟
امام حسين علیهالسلام زن و فرزند خود را هم براى اسارت همراه خود برد تا اگر يزيد پس از كشتن امام حسين علیهالسلام بخواهد با لطائف الحيل خود را از اين ماجرا دور نگه دارد و اين جنايت بزرگ را به گردن اين و آن بگذارد، بلكه خود با دلسوزى كامل بخواهد از اين رويداد سوء استفاده نموده به نفع خود بهرهبردارى كند، هم چنان كه پدرش معاويه از كشتن عثمان استفاده كرد، موضوع اسارت دختران پيامبر گرامى اسلام ص كه با اصول اوليهى اسلام مباينت داشت پرده از روى جنايات او بردارد و اين سؤال را پيش آورد كه اگر يزيد، به كشتن حسين راضى نبود، چرا زن و فرزند او را مانند اسيران كفار، شهر به شهر گرداند تا به شام آورد؟
وانگهى، كلمات آتشين دختر اميرالمؤمنين علیهاالسلام زينب كبرى؛ عقيله بنیهاشم ـعليهاالسّلام ـ كه گويى از حنجره خود على علیهالسلام سخن مىگفت چنان اثر عميقى در دلها گذاشت و چنان مردم شام را به حقيقت امر آشنا كرد كه بهطورکلی تبليغات بيست سالهى معاويه و يزيد را خنثى نمود و به جاى آن، شالوده توجه به دودمان پاك اميرالمؤمنين على علیهالسلام ريخته شد.
گفتار جانسوز زينب كبرى، بدون آن كه رنج سفر، او را ناراحت كرده باشد و يا شهادت برادر و برادرزادگان و فرزندان او را از اظهار حق باز دارد و يا شماتت و غرور دشمن در او اثرى بگذارد، چنان كوبنده و منطقى بود كه پا به پاى شمشيرهايى كه جانبازان صحنهى كربلا مىزدند و جان مىدادند، در پيشبرد آرمان حسينى پيش مىرفت.
گفتار اسيران در شام، براى احياى آيين ارزندهى اسلام، همان را كرد كه شمشير شهداى كربلا كرد و كار را بهجایی رساند كه زن يزيد يعنى هند، بىپرده به ميان جمعيت دويد و او را از ارتكاب اين جنايت اسفانگيز سرزنش كرد!
اين جا رمز آن جملهى دلانگيز معلوم مىشد كه حسين علیهالسلام در هنگام حركت از مكه فرمود:
«اِنّ اللهَ قد شاءَ ان يراهُنَّ سَبايا.»[7]؛ خداوند خواسته است كه آنان را در حالت اسيرى ببيند.
امام حسين علیهالسلام با قيام مقدس خود به عالىترين اهداف خويش نايل گرديد و با شهادت خود و يارانش فصل تازهاى در تاريخ اسلام باز كرد و پيروزى شكستناپذيرى براى مسلمانان به وجود آورد.
مردمى كه تا آن روز جرأت كوچكترين اعتراض را به دربار اموى نداشتند، بناى اعتراض و اشكالهاى آشكار را گذاشتند تا جايى كه شالودهى خروج بر يزيد و بنیامیه ريخته شد. خروج توابين و مختار بن ابى عبيده ثقفى و قيامهاى متعدد و پى در پى بعدى، همه و همه نتيجهى اين نهضت مقدس است. اين جنبشها آن قدر ادامه يافت تا بالاخره به سرنگونى حكومت بنیامیه و از بين رفتن آنها ـبراى هميشه ـ انجاميد و همگان دانستند كه از روز اول اين حكومت مورد قبول اسلام نبوده و به ناحق بر مسلمانها تحميل شده بود.
«بابى انتَ و اُمّى يا اَباعَبدِالله! يا لَيتَنا كنّا مَعَكَ فَافُوزَ فَوزَاً عَظيمآ.»
حسين علیه السلام امام عادل و راهنماى باتقوا و فضيلتی است، كه در راه حق مردانه كوشيد تا درخت جوان اسلام را كه مىرفت شكوفههاى روحبخشش به آتش جور خلفاى نابهكار اموى بسوزد، با شهادت او و ياران فداكار و فرزندان رشيد و ازخودگذشتهاش آبيارى كردى.
[1]. از خطبههاى امام حسين علیهالسلام
[2]. الشيعه و الحاكمون.
[3]. سفينة البحار، ج 1، ص 165.
[4]. البيان لثورة الامام الحسين علیهالسلام، ص 135.
[5]. البيان لثورة الامام الحسين علیهالسلام، ص 193.
[6]. همان.
[7]. بحارالانوار، ج 44، ص 364.