داستان جانسوز فدک
بسم الله الرحمن الرحیم
ویژه نامه فاطمیه س؛ ربیع الاول 1401ش
فاطمه بالاترین مصداق ذوی القربای پیامبر بود. هنگامیکه وحی الهی بر پیامبر نازل شد که «و آت ذاالقربی حقّه»؛ حق خویشاوندان را بده؛ حضرت، دختر گرامیاش را طلبید و فدک را به دخترش هدیه کرد. فدک، منطقۀ آباد و سرسبز، در خارج از شهر مدینه قرار داشت که در سال هفتم هجرت بدون درگیری و خونریزی، توسط یهودیان به حضرت هدیه شد، و خداوند آن را از باب غنیمت به پیامبرش بخشید. ابوسعید خدری، یکی از یاران پیامبر نقل میکند: هنگامیکه آیۀ «و آت ذا القربی حقّه» نازل شد، پیامبر، دختر گرانقدرش را طلبید و فرمود: «ازاینپس فدک از آنِ تو است.»[1]
از آنجا که یکی از دردناکترین جلوههای مصیبت صدیقه شهیده سلام الله علیها، غصب فدک از سوی غاصبان حق آن حضرت است، در این نوشتار به مناسبت ایام فاطمیه به طور خلاصه به این داستان می پردازیم.
فدک و داستان جانسوز آن
ماجرای غم انگیز فدک، داغی سوزناک است که بر دل خانواده وحی و نیز بر جان دوستداران آنان هیچگاه کهنه نمیشود. از مجموع تفاسير و روايات استفاده میشود که فدک، آبادی در نزديکی خيبر بود که تا مدینه سه روز راه يعنی در حدود 140 کيلومتر فاصله داشت. این سرزمین در حقیقت نخلستان زندهای با آب فراوان و خرّم و سرسبز و پايگاه مهم يهوديان بعد از خيبر بود. خيبر جزء زمينهای مفتوح العنوة بود يعنی مسلمانان ابتدا آن را با نيروی سپاه از دشمن گرفتند و سپس از باب اموال مسلمين به خودشان سپردند، با این قرارداد که نصف آن را يهوديان بردارند و نصف ديگر را به مسلمانان بدهند. اهالی فدک که گروه ديگری از يهودیان بودند، وقتی باخبر شدند که خيبر از دست رفت، وحشت و ترسی وجود آنها را احاطه کرد. بهخصوص اينکه يهوديان به اسلام و مسلمين ضربه زده بودند و اگر مسلمانان اهل انتقام بودند، يک نفر از يهود خيبر و فدک را زنده نمیگذاشتند؛ اما آنان میدانستند مسلمانان اهل انتقام نیستند به همین جهت، وقتی خيبر سقوط کرد، به خاتمالانبیا عرض کردند: يا رسولالله! ما آمدهايم با شما مصالحه کنيم، گذشتهها را فراموش کنيد، میخواهیم با شما زندگی کنيم. برای نشان دادن صداقت در این ادعا، نيمی از فدک را به شما میبخشیم. پيامبر نیز با آنها مصالحه کرد و بدین ترتیب نيمی از فدک در اختيار حضرت قرار گرفت.
لازم به ذکر است زمينهایی که با جنگ گرفته میشود مال همۀ مسلمين است به نام اراضی خراجه، ولی اموالی که با جنگ گرفته نشود و خودشان صلح نموده و تقديم کنند، مال شخص پيامبرصلياللهعليهوآله يا مال رئيس حکومت اسلامی است و در اختيار مقام ولايت قرار میگیرد. شخص پيامبرصلياللهعليهوآله از درآمد فدک تا مدتی خرج واماندگان و ابنسبيلها میکرد و خودش از آن استفاده نمیکرد تا اینکه آيۀ شريفه نازل شد: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه»[2]؛ و حقّ نزديكان را بپرداز.
فدك، هديۀ پيامبر به فاطمه بود. در منابع شیعه و اهل تسنن ذيل آيۀ مذکور، روايت شده است که وقتی آيه نازل شد، پيامبرصلياللهعليهوآله فاطمه را صدا زد و فرمود: بهفرمان خدا، فدک را به تو بخشيدم[3]؛ بنابراین در ماجرای فدک، مسئله ارث نبود تا گفته شود: آيا انبيا ارث ميگذارند يا نه؟ گرچه انبيا طبق صريح ظاهر آيات قرآن ارث میگذارند چنانکه میفرماید: وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ[4] مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُون؛[5] ما برای هر کس، وارثانی قراردادیم که از میراث پدر و مادر و نزدیکان ارث ببرند. اين روايت را اهل تسنن از ابو سعيد خدری از ابن عباس نقل کرده است.[6] ياقوت حموی در معجم البلدان بعد از نقل جغرافيای فدك مینویسد: اين فدك همان است كه حضرت فاطمهعليهاالسلام گفت: پيامبرصلياللهعليهوآله او را به من بخشيد.[7]
حضرت زهرا، در خطبۀ خویش از فدک با عبارت «نَحِيلَةَ أَبِي» یاد میفرماید که همین اثبات میکند فدك هديۀ پيامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله به حضرت بوده است. علمای بزرگ اهل تسنن همانند طبری و ذهبی نيز با صراحت گفتهاند كه فدك ملك شخصی پيامبر اكرم بود و به فاطمهعليهاالسلام هديه نمود: خيبر متعلق به همۀ مسلمانان بود ولی فدك مخصوص رسول خدا بود چون با لشکرکشی فتح نشد.[8]
جلال الدين سيوطی مینویسد: بزار و ابويعلی و ابن ابی حاتم و ابن مردويه از ابو سعيد خدری نقل کردهاند: وقتی آية «وآت ذا القربی حقه» نازل شد رسول خدا فاطمه را صدا زد و فدك را به وی بخشيد.[9]
خلیفۀ اول؛ غاصب حقوق فاطمهعليهاالسلام است؛ چراکه فدک، ملک اختصاصی نبی مکرم بود و ارتباطی به بیتالمال نداشت و آن حضرت «فدک» را به صدیقۀ طاهره بخشید؛ اما چه بیتالمال باشد و چه ملک شخصی، طبق نص قرآن وقتی پیامبر کاری را انجام میدهد کسی حق دخالت و اعتراض ندارد، حتی فکر اعتراض هم در ذهن کسی نباید پیدا شود:
وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِم[10]؛ هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامیکه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى از خود (در برابر فرمان خدا) داشته باشد.
اما تعبیر حضرت زهراعلیهاالسلام خطاب به امیرالمؤمنین که فرمود: اين پسر ابىقحافه است كه هديۀ پدرم و مايۀ زندگى دو پسرم را از من گرفته است، دلالت میکند كه ابوبكر حقوق مسلّم فاطمهعليهاالسلام را غصب كرده است.
«ابن شبة النمیری» متوفی 262 هجری در «تاریخ مدینه منوره» نقل میکند که «نمیرهبنحسان» میگوید به زید گفتم: ان ابابکررضیاللهعنه انتزع من فاطمةرضیاللهعنها فدک[11]؛ ابوبکر فدک را از دست فاطمه درآورد. نیز نقل میکند كه به زيدبنعلی گفتم: من میخواهم كار ابوبكر را تقبيح كنم كه حق فاطمهعليهاالسلام را از نابود كرد… فاطمۀ زهراعليهاالسلام نزد ابوبكر آمد و فرمود كه رسول خدا فدك را به من داده است. ابوبكر گفت: آيا شاهدی بر ادعای خود داری؟ فاطمه، علی را آورد و شهادت داد، آنگاه امايمن را برای شهادت حاضر نمود و امايمن به ابوبكر گفت: آيا گواهی میدهی كه من اهل بهشت هستم؟ ابوبكر پاسخ داد: آری! امايمن گفت: من گواهی میدهم كه رسول خدا فدك را به فاطمه بخشيد. ابوبكر در جواب فاطمه گفت: آيا با شهادت يك مرد و يك زن، میخواهی حق خود را بگيری[12]!
همچنین «ابن حجر هیثمی» همین عبارت را در کتاب «الصواعق المحرقه» آورده است. وی گزارشی را نقل میکند که ضمن آن از زیدبن علی بن الحسین سوال میشود: إن أبا بكر انتزع من فاطمة فدك[13]؛ همانا ابوبکر فدک را از دستان فاطمه درآورد؛ و او در پاسخ مطالبی مشابه گزارش قبل را نقل میکند.
فاطمهعليهاالسلام وقتی احساس نمود ابوبكر به هيچ قيمتی حاضر نيست فدك را از باب ملك شخصی به حضرت برگرداند، آن را از باب ارث پدری مطالبه نمود. اين بار ابوبكر به حديثی از رسول خداصلیاللهعلیهوآله استناد كرد كه فرموده است: نَحْنُ مَعَاشِرَ الْانبيا لَا نُوَرِّثُ، مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ؛ ما پيامبران از خود ارث نمیگذاریم و آنچه بعد از ما میماند صدقه است. در اینجا، خلیفۀ اول به حدیثی استناد میکند که در تعارض آشکار با قرآن است و حضرت زهرا، خود از این حقیقت پرده برمیدارد. بنابر گزارشی از اهل تسنن، فاطمۀ زهرا به ابوبکر فرمود: بعد از اینکه تو بمیری از تو چه کسی ارث میبرد؟ ابوبکر گفت: اولاد من از من ارث میبرند. فاطمه فرمود: اولاد تو از تو ارث میبرند، ولی من از پدرم پیغمبر ارث نمیبرم؟ ابوبکر گفت: بله از پیغمبر شنیدم که: انا معشر الانبیاء لا نورث ما ترکناه صدقة.[14]؛ ما جماعت پیامبران بعد از خودمان ارث نمیگذاریم. تمام اموال ما صدقه و بیتالمال است.
در احتجاجات حضرت زهرا به این ادعای باطل اینگونه پاسخ داده شده است که عبارت «انا معشر الانبیاء لا نورث»؛ خلاف قرآن است. قرآن در رابطه با حضرت سلیمان میفرماید: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُد»[15]؛ سلیمان از داود ارث برد و نسبت به حضرت زکریا و یحیی میفرماید: «يَرِثُنی وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب»[16]؛ از من و از خاندان آل یعقوب ارث ببرد.
همچنین «ابوجعفر طحاوی» یکی از علمای بزرگ اهل تسنن روایتی را از «ام هانی» نقل میکند: فاطمه به ابوبکر فرمود: آیا وقتیکه تو بمیری چه کسی از تو ارث میبرد؟ ابوبکر گفت: فرزند و اهلبیت من. فاطمه فرمود: فما لك تَرِثُ رَسُولَ اللَّهِ دُونَنَا؟!؛ چگونه است که تو از پیامبر ارث میبری (فدک را تصرف کردهای) و ما ارث نمیبریم؟! ابوبکر گفت: ای دختر پیغمبر! پدر تو نه خانهای، نه مالی، نه غلامی، نه طلایی و نه نقرهای به ارث نگذاشته است[17]. حضرت زهرا فرمود: فَدَكُ التی جَعَلَهَا اللَّهُ لنا وَصَافِيَتَنَا التی بِيَدِك لنا؛ همان فدکی که خداوند برای ما قرار داد و آنچه الآن دست توست، مخصوص ماست. (تعبیر فدکی که خدا او را برای ما قرار داده، اشاره به آیه «و آت ذا القربی حقه» و آن خمس یا مصفا و صافی فیء و اموالی که از باب غنائم میآوردند، صافی و بهترین آن مختص نبی مکرم بوده است) ابوبکر گفت: اینها در حقیقت یک طعمه و لقمهای بوده خدا در اختیار من قرار داده، وقتی من مُردم آن میان مسلمین باید تقسیم بشود[18].
آیه بهراستی زهرا و علی، جزء مسلمانها نبودند؟! چون اگر بنا بر تقسیم هم باشد باید سهمی به حضرت زهرا برسد!
البته برخی علمای بزرگ اهل تسنن همانند ابن خراش، اين حديث خلیفه را باطل میدانند، همانطوری كه ذهبی نقل میکند: ابن عدی از عبدان نقل میکند كه گفت: به ابن خراش گفتم: حديث: «ما تركناه صدقه»، چگونه حديثی است؟ گفت: باطل است؛ چون مالكبناوس متهم به دروغگویی است[19].
نکتۀ دیگر اینکه بنابر برخی روایات، حضرت علیعليهالسلام بعد از شهادت حضرت زهراعليهاالسلام و وفات ابوبكر در زمان خلافت عمر، همچنان پيگير قضيه بود، چنانكه بخاری از قول عمربنخطاب مینویسد: ای عباس! تو نزد من آمدی و سهم ارث پسر برادرت را از من طلب كردی و علی هم آمد و سهم همسرش را تقاضا نمود.[20] و در حديث ديگر نقل میکند كه عمر به ابن عباس و علی گفت: تو و علی آمديد و يكصدا گفتيد: حق ما را از اموال پيامبر به ما برگردان![21]
و این پیگیریها بالاخره نتيجه داد و بهتصریح روايت بخاري، عمر اموال پيامبر اكرم را برگرداند[22].
ياقوت حموی نيز مینویسد: در زمان خلافت عمربنخطاب پس از کشورگشایی و رفاه مسلمانان، اجتهاد عمر اقتضا كرد كه فدك را به وارثان پيامبرصلياللهعليهوآله باز گرداند![23] البته پس از آن كه عثمان به خلافت رسيد، فدك را به داماد عزیز خود، مروان بخشيد! ابوالفداء در تاريخ خود مینویسد: عثمان فدك را به مروان بخشيد و اين فدك صدقۀ پيامبر اكرم صلیاللهعليهوآله بود كه فاطمه او را از ابوبكر مطالبه نمود.[24]
حال اين سؤال مطرح است كه اگر پيامبران از خود ارث نمیگذارند و تمام اموال آنان صدقه است، پس چرا عمر برخلاف نظر ابوبكر آن را به وارثان پيامبر برگرداند؟ چرا عثمان برخلاف نظر عمر و ابوبكر آن را به مروان بخشيد؟ به تعبير حضرت زهراعليهاالسلام كه خطاب به ابوبكر فرمود: فنعم الحَكَمُ الله ُ، وَ الزَّعيمُ مُحَمَّدٌصلیاللهعلیهوآله وَالْمَوْعدُ القِيامَةُ؛ وَعِنْدَ السّاعَةِ يَخْسَرُ المبطلون، وَلا يَنْفَعُكُمْ إِذ تندَمون؛ وَ لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيه وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مقيمٌ.[25]؛ بدان كه در روز حشر خداوند حاكم است و چه خوب حاكمی است! و پيشوای ما محمّدصلیاللهعلیهوآله و وعدهگاه ما قيامت خواهد بود، و در آن روز اهل باطل در ضرر و زیاناند و ندامت سودشان نبخشد و برای هر خبری موعدی است و شما در نهايت خواهيد فهميد چه كسی عذاب خواركننده و دائمی میشود.
سیلی به دختر پیامبر بر سر فدک از اسناد قطعی مظلومیت فاطمه است. ابن عباس نقل میکند:… فاطمۀ زهراسلاماللهعلیها تا هنگام شهادت در بستر بيمارى بود! در همین ایام به گوش حضرت رسيد كه ابوبكر فدك را گرفته است. آن مظلومه با گروهى از زنان نزد ابوبكر آمد و به وى فرمود: يَا أَبَا بَكْرٍ تُرِيدُ أَنْ تَأْخُذَ مِنِّی أَرْضاً جَعَلَهَا لِی رسولالله؛ آيا میخواهی زمينى را كه پدرم پيغمبر خدا به من عطا فرموده بگيرى؟! ابوبكر دوات خواست تا بنويسد: فدك مال فاطمۀ باشد. دومى وارد شد و به او گفت: اى خليفۀ پيامبر خدا! مبادا سند فدك را براى زهرا بنويسى، مگر آنکه براى مدعاى خود شاهد بياورد. حضرت فاطمهسلاماللهعلیها فرمود: علی و امايمن براى مدعاى من شهادت میدهند. دومى گفت: شهادت زن عجمى كه فصاحت ندارد قبول نيست! على هم روى خمير خود آتش میکشد! حضرت فاطمۀ اطهر با حالتى خشمناك مراجعت كرد و مريض شد.[26]
اما در گزارشی دیگر، امام صادقعلیهالسلام ماجرای هولناک بیحرمتی به ساحت ناموس کبریا را اینگونه توضیح میدهد: ابوبکر نامهای بدین مضمون برای فاطمهعلیهاالسلام نوشت که فدک را به او باز میگرداند. فاطمهعلیهاالسلام درحالیکه نامه را به همراه داشت، بیرون رفت. عمر او را دید و گفت: ای دختر محمد! این چه نامهای است که با خود داری؟ فرمود: نامهای است که ابوبکر درمورد بازگرداندن فدک برایم نوشته است. عمر گفت: آن را به من بده. ولی فاطمه نپذیرفت. عمر با پا لگدی به فاطمه زد درحالیکه به محسن حامله بود و با همین لگد محسن را سقط کرد. سپس سیلی بر گونۀ فاطمهعلیهاالسلام نواخت. گویا الآن مینگرم که گوشواره از گوش آن حضرت افتاد و پراکنده شد. عمر نامه را از او گرفت و پاره کرد. حضرت فاطمهعلیهاالسلام هفتاد و پنج روز درحالیکه از این ضربت عمر بیمار شده بود در دنیا زیست، سپس از دنیا رفت.[27]
نیز ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة اعتراف میکند که تعبیرات زیر در کتب رجال شیعه ثبت و ضبط شده است. (هر چند بدون ارائۀ دلیل متقن، آن را استبعاد میکند): همانا آن دو نفر به فاطمه توهین کرده و سخن درشتی به او گفتند. درعینحال ابوبکر دلش به حال فاطمه سوخت! و در نبود عمر، نامهای در بازگرداندن فدک برای او نگاشت. وقتی فاطمه از پیش ابابکر خارج شد با عمر برخورد کرد. عمر دست خود را دراز کرد تا به زور قبالۀ فدک را از فاطمه بستاند اما فاطمه مانع شد. در اینجا عمر با دست به سینۀ فاطمه زد و او را پس زد و قباله را گرفته آب دهان به آن انداخته، متن آن را محو کرد و سپس آن را پاره نمود، درحالیکه فاطمه عمر را اینگونه نفرین میکرد: بقر الله بطنك كما بقرت صحيفتي.[28]؛ همانگونه که قبالۀ مرا پاره کردی خدا شکمت را پاره کند.
این همان دختر مظلومۀ پیامبر است که اهل تسنن درموردش از پیامبر نقل کردهاند: فَاطِمَةُ بَضعَةٌ مِنِّی یُریبُنِی مَا رَابَهَا وَ یُؤذِینِی مَا آذَاهَا[29]؛ فاطمه پارۀ تن من است؛ مرا آشفته میکند، آنچه او را آشفته کند و مرا ناراحت میکند، هر آنچه او را ناراحت کند.
و از عایشه روایت کردهاند: هنگامیکه فاطمهعلیهاالسلام، حضور رسول خداصلیاللهعلیهوآله میرسید؛ پیامبر از جای خود بلند میشد و به استقبالش میرفت. او را میبوسید و به وی خوش آمد میگفت. سپس، دست فاطمه را نیز میبوسید و او را در جایگاه خود مینشاند.[30]
استنصار فاطمه از انصار در ماجرای غصب فدک نیز بی پاسخ ماند! امام صادقعلیهالسلام فرمود: وقتی رسول خدا رحلت کرد و ابوبکر به جای او نشست، کسی را بهسوی وکیل فاطمهصلواتاللهعلیها فرستاد و او را از منطقۀ فدک اخراج کرد. فاطمه نزد ابوبکر آمد و فرمود: ای ابابکر! ادعا میکنی خلیفۀ پدر من هستی و جای او نشستهای، و درعینحال کسی را فرستادهای که وکیل من را از فدک اخراج کند؟ درحالیکه میدانی رسولالله آن را به من تصدق فرمود و البته من نیز شاهدانی بر این ادعا دارم. ابوبکر پاسخ داد: پیامبر ارثی برجای نمیگذارد. پس فاطمه نزد علی بازگشت و او را از ماجرا باخبر کرد. علی فرمود: پیش او برگرد و بگو: زَعَمْتَ أَنَّ النَّبِيَّصلیاللهعلیهوآله لَا يُوَرِّثُ وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ[31]، وَ وَرِثَ يَحْيَى زَكَرِيَّا، وَ كَيْفَ لَا أَرِثُ أَنَا أَبِي؟!؛ گمان کردهای که پیامبر ارث بر جای نمیگذارد درحالیکه (خداوند در قرآن میفرماید): سلیمان از داود ارث برد و یحیی از زکریا ارث برد. پس چگونه (برخلاف نص قرآن حکم میکنی) من (که دختر پیامبرم) از پدرم ارث نمیبرم؟! عمر گفت: أَنْتَ مُعَلَّمَةٌ[32]؛ تو آموخته شدهای! (کسی این حرفها را به تو یاد داده است!) فاطمه فرمود: اگر آموخته هم باشم تنها کسی که به من یاد داده پسرعمو و همسرم بوده! ابوبکر گفت: عایشه و عمر شهادت میدهند که از رسول خدا شنیدهاند که فرمود: پیامبر ارث بهجا نمیگذارد. (شگفتا! شهادت دختر پیامبر را با آنهمه جلالت قدر نمیپذیرند، و در همین ماجرا به شهادت دختر خودشان استناد میکنند! درحالیکه به گفتۀ خود عایشه، هیچکس در دنیا راستگوتر از فاطمه نبود، چرا همین شهادت عایشه را مدنظر قرار نمیدهند تا ادعای فاطمه را بپذیرند؟! به راستی از اینهمه کنار زدن حق، آنهم با آرامش و خونسردی، جز دیکتاتوری چیزی فهمیده میشود؟! هر چند بهنام اجتهاد صورت پذیرد!) فاطمه فرمود: این اولین شهادت نامشروعی است که این دو نفر بدان گواهی دادند، و اما من نیز شهودی از امت اسلام بر ادعای خودم دارم. (سپس فرمود(: بهطور قطع فدک، فقط از سوی خدا به من تصدق شد و من بر این مطلب بینه دارم. ابوبکر گفت: بینه خود را بیاور! فاطمه امایمن[33] و علی را آورد. ابوبکر گفت: امایمن! تو از رسول خدا چیزی درمورد فاطمه شنیدهای؟ امایمن گفت: از رسولالله شنیدم که فرمود: همانا فاطمه سرور زنان اهل بهشت است. بهراستی آیا سرور زنان بهشت است چیزی را ادعا میکند که از او نیست؟! من نیز از زنان بهشتی هستم و هرگز بر چیزی که از پیامبر نشنیدهام شهادت نمیدهم! عمر گفت: امایمن! این قصهها را واگذار! الان به چه چیزی شهادت میدهید؟ امایمن گفت: روزی در خانۀ فاطمه نشسته بودم و رسولالله نیز نشسته بود که جبرئیل بر حضرت نازل شد و عرضه داشت: ای محمد! برخیز، خداوند تبارک و تعالی مرا دستور داده است که فدک را با بال خویش بنگارم. رسول خدا با جبرئیل برخاست و بعد از اندکی بازگشت. فاطمه گفت: پدر جان! کجا رفتی؟ حضرت فرمود: جبرئیل با بال خویش فدک را برایم نگاشت و حدود آن را مشخص کرد. فاطمه عرض کرد: پدر جان! من از نیازمندی پس از تو نگرانم، این فدک را به من تصدق فرما. پیامبر فرمود: هِی صَدَقَةٌ عَلَيْكِ، فَقَبَضْتهَا؛ فدک را به تو تصدق کردم آن را دریافت کن. فاطمه قبول کرد و رسول خدا فرمود: ای امایمن و ای علی! شاهد باشید. عمر گفت: تو یک زن هستی و ما شهادت یک زن را کافی نمیدانیم، علی هم که نفع خود را در نظر دارد!
اینجا بود که فاطمه خشمگین شد و برخاست و فرمود: پروردگارا این دو بر حق دختر پیامبرت ستم نمودند، تو هم سختی و خشمت را بر آنها فرو بریز. سپس آن حضرت از نزد آن دو بیرون آمد. علیعلیهالسلام او را بر مرکبی سوار کرد. چهل روز آن حضرت را بر در خانۀ مهاجران و انصار میبرد. حسن و حسین نیز همراهش بودند. فاطمۀ زهراعلیهاالسلام میفرمود: ای مهاجران و ای انصار! خدا و دختر پیامبرتان را یاری کنید. شما در روزی که با رسول خدا بیعت کردید متعهد شدید که از آن چیزی که خود و فرزندانتان را حفظ میکنید او و فرزندانش را نیز محافظت کنید. پس حالا به بیعتتان با رسول خدا عمل نمایید؛ اما هیچکدام از آنان او را یاری نکرد و پاسخ او را نداد و یاریاش نکرد.
حضرت به معاذبنجبل[34] (يكى از بنیانگذاران سقيفه) رسيد و فرمود: اى معاذبنجبل! من برای كمكخواهى نزد تو آمدهام و تو با پيامبرصلیاللهعلیهوآله بيعت كردى كه او و فرزندانش را يارى كنى و آنچه از خود و فرزندانت دفع میکنی از آنان نيز دفع كنى، اكنون ابوبكر فدك را غصب كرده و نمایندۀ مرا از آن اخراج نموده است. معاذ گفت: کس ديگرى هم با من هست؟ فرمود: لَا، مَا أَجَابَنِی أَحَدٌ. نه هيچكس به من پاسخ مثبت نداد. معاذ گفت: كمك من بهكجا میرسد؟! فاطمه با شنیدن این پاسخ از نزد او بیرون رفت و در همین حال، پسر معاذ وارد خانه شد و از او پرسید: دختر محمد برای چه کاری نزد تو آمده بود؟ گفت: از من طلب یاری میکرد علیه ابیبکر که فدک را از او گرفته است. پسر معاذ گفت: تو چه پاسخی دادی؟ گفت: یاری من بهتنهایی بهکجا میرسد؟ پسرش گفت: از نصرت او سرباز زدی؟ گفت: آری. پسرش گفت: فاطمه به تو چه پاسخ داد؟ گفت: فاطمه به من خطاب کرد: به خدا قسم كلمهاى با تو حرف نمى زنم تا بر پيامبرصلیاللهعلیهوآله وارد شوم. پسر معاذ که این را شنید دقیقا همان جملۀ فاطمه را به معاذ گفت: به خدا قسم من نیز كلمهاى با تو حرف نمى زنم تا بر پيامبرصلیاللهعلیهوآله وارد شوم؛ چراکه دختر محمد را اجابت نکردی! فاطمه نیز از نزد معاذ بیرون رفت درحالیکه اینگونه میفرمود: وَ الله لَا أُكَلِّمُكَ كَلِمَةً حَتَّى أَجْتَمِعَ أَنَا وَ أَنْتَ عِنْدَ رسولاللهصلیاللهعلیهوآله[35]؛ به خدا قسم كلمهاى با تو حرف نمى زنم تا من و تو نزد پيامبرصلیاللهعلیهوآله جمع شويم…
[1]. توضیحات بیشتر پیرامون فدک، در آینده ذکر خواهد شد.
[2]. اسراء، 26.
[3]. الدر المنثور، ج 4، ص 177.
[4]. نساء، 33. «موالی» جمع «مولی» در اصل، از ماده «ولایت» به معنی ارتباط و اتصال است و به تمام افرادی که به یکدیگر به نوعی ارتباط دارند، اطلاق میشود، و در پارهای از موارد به معنی ارتباط «سرپرست» با «پیروان» میباشد و در آیة فوق به معنی «وارثان» است. تفسیر نمونه، ج 3، ص 367.
[5]. نساء، 33.
[6]. ر.ک: درّالمنثور، ج 4، ص 177.
[7]. معجم البلدان، ج 4، ص 238.
[8]. تاريخ الطبري، ج 2، ص 303، ذكر غزوة رسول الله؛ تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 2، ص 422.
[9]. الدر المنثور، ج 4، ص 177.
[10]. احزاب، 36.
[11]. تاریخ المدینة المنورة، تحقیق: فهیم محمد شلتوت، ج 1، ص 199.
[12]. همان، ج 1، ص 200، 554، ما ترك رسول الله عند موته؛ الصواعق المحرقة، ص 37، الفصل الخامس، فی ذكر شبه الشيعة والرافضة ونحوهما.
[13]. الصواعق المحرقة، ص 53، الباب الثانی؛ تاریخ المدینه، ج 1، ص 199.
[14]. المبسوط، ج 12، ص 30.
[15]. نمل، 16.
[16]. مریم، 6.
[17]. شرح معانی الآثار، ج 3، ص 308؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 218.
[18]. شرح معانی الآثار، ج 3، ص 308؛ التمهید، ج 8، ص 168؛ کنزالعمال، ج 5، ص 585.
[19]. سير أعلام النبلاء، ج 13، ص 510.
[20]. صحيح بخاري، ج 4، ص 44؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 152، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ.
[21]. صحيح مسلم، ج 5، ص 153.
[22]. صحيح بخاري، ج 4، ص 42.
[23]. معجم البلدان، ج 4، ص 238.
[24]. المختصر فی أخبار البشر، أبوالفداء عمادالدين إسماعيلبنعلي، ج 1، ص 169، ذكر مهلك يزدجردبنشهرياربنبرويز.
[25]. احتجاج، ج 1، ص 102؛ نثر الدر فی المحاضرات، ج 4، ص 6؛ التذكرة الحمدونية، ج 6، ص 257؛ شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 124.
.[26] بحار الأنوار، ج43، ص 198.
[27]. بحارالانوار، ج29، ص 192.
.[28] شرح نهج البلاغة ابن أبی الحديد، ج16، ص 234.
[29]. صحیح بخاری، ج 6، ص ۱۵۸؛ صحیح مسلم، ج ۷، ص ۱۴۱؛ مسند احمد بن حنبل، ج ۴، ص ۳۲۸.
[30]. حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت، آن را صحیح میداند و ذهبی هم صحت آن را تأیید میکند. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج ۳، ص ۱۵۴.
[31]. نمل،16.
[32]. توهین آشکار به محضر بضعةالرسول.
[33]. امایمن از زنان پرهیزگار و خدمتکار حضرت رسولصلیاللهعلیهوآله بود. پیامبر ایشان را مادر خطاب میکرد و میفرمود: «هذه بقیة اهل بیتی»؛ این زن باقی ماندۀ خاندان من است. (طبقات الکبری ابن سعد، ج 8، ص 223) او به پیامبر ملاطفت داشت و در برابر ایشان میایستاد. پیامبر نیز در مورد وی فرمود: من سره أن يتزوج امرأة من أهل الجنة فليتزوج أم أيمن؛ هر کس خوشحال میشود که با زنی از اهل بهشت ازدواج کند با ام ایمن ازدواج کند. زیدبن حارثه با او ازدواج کرد و اسامةبن زید از او به دنیا آمد. (همان، ص 224) وی همواره در کنار زنان مجاهد در جبهه جنگ، به مداوای مجروحان میپرداخت. (همان، ص 225) ام ایمن از شیفتگان خاندان امامت بود که در ماجرای غصب «فدک» توسط خلیفۀ غاصب وقت، حضرت زهرا علیهاالسلام او را «شاهد» بر حقانیت خود معرفی کردند.
[34]. معاذبنجبل از اصحاب صحیفۀ ملعونه است. اصحاب صحیفۀ ملعونه پنج نفر هستند که در حجة الوداع بین خود معاهدهای نوشتند و امضا کردند که اگر پیامبر کشته شد یا از دنیا رفت نگذارند خلافت به اهل بیت پیامبر برسد. امضا کنندگان این معاهده عبارتند از: ابو بکر، عمر، معاذبنجبل، ابو عبیده جراح، سالم مولی ابی حذیفه. (ر.ک: كتاب سليم بن قيس، ج2، ص 589)
[35]. بحار الأنوار، ج29، ص 189.