در قیمی، چه زمانی میزان در دفع قیمت است؟ یوم التلف، یوم الغصب،…
درس خارج فقه آیت الله شبیری
کتاب البیع
92/08/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: در قیمی، چه زمانی میزان در دفع قیمت است؟ یوم التلف، یوم الغصب،…
بحث در این است که وقتی در قیمی، قیمت بر عهدهی شخص میآید، قیمت چه زمانی را باید بدهد؟
شیخ میفرمایند که طبق قاعده باید بگوییم که قیمت یوم التلف معیار است، زیرا معنای ضمان عبارت از این است که اگر چیزی تلف شد، شخص موظف به تدارک آن باشد. لذا باید قیمت یوم التلف را در نظر بگیریم.
بعد هم در ادامه میفرمایند: اگر در غصب حکم دیگری برای غاصب ثابت شد، مثلاً یوم الغصب میزان در قیمت شد، این استثنائی بر خلاف قاعده است و ما باید در مقبوض به عقد فاسد همان یوم التلف را معیار قرار بدهیم. اما در صورتی که کلام ابن ادریس بپذیریم که مقبوض به عقد فاسد در تمام احکام مانند مغصوب است، قهراً در مورد هم ملحق به مغصوب خواهد شد و باید بگوییم که بر خلاف قاعده، یوم التلف معیار نیست.
بعد شیخ از این حرف عدول کرده و میفرماید: ممکن است که ما بگوییم اگر در مغصوب هم حکم به غیر یوم التلف بشود، بر خلاف قاعده نیست و قاعده اقتضای یوم التلف نمیکند ولو اینکه ابتداءً و به تصور بدوی این به نظر میرسد که در ضمان طبق قاعده یوم التلف میزان باشد، ولی با توجه به یک نکتهای ما میتوانیم بگوییم که این مطلب درست نیست و آن نکته این است که ظاهر صحیحهی ابوولاد عبارت از این است که در مغصوب، معیار یوم الغصب است و قیمت یوم الغصب بر عهدهی غاصب میآید. قیمت یوم الغصب هم گاهی با قیمت یوم التلف اختلاف فاحشی پیدا میکند و گاهی ممکن است کمتر باشد و گاهی هم ممکن است که بیشتر باشد.
و اما در صورتی که قیمت یوم التلف بیشتر و چند برابر قیمت یوم الغصب بود، اگر معیار را یوم الغصب بدانیم، معنایش عبارت از این خواهد بود که تدارک عین تالف در بعضی از صور بر غاصب لازم نباشد، در حالی که به اتفاق شرع و عرف وظیفهی غاصب تدارک است .
و خلاصه اینکه اگر از ظاهر روایت ابوولاد و امثال آن ثابت شد که در غصب میزان قیمت یوم الغصب است، باید بگوییم که غاصب در اینجا استثناء شده است و در این مورد تدارک بر او لازم نیست و اما در مقبوض به عقد فاسد باید شخص تدارک بکند و قیمت یوم التلف را بدهد! و چون این بر خلاف ضرورت و مسلمات است، بنابراین تفسیر ضمان به اینکه معیار در تدارک، قیمت یوم التلف باشد، تفسیر درستی نیست.
این فرمایش شیخ است، ولی ممکن است کسی در فرمایش ایشان اینطور مناقشه کند که ظاهر روایت صحیحهی ابی ولاد عبارت از یوم الغصب است، ولی آیا ما در تمام فروض باید یوم الغصب را معیار قرار بدهیم؟ چه اینکه مساوی با یوم التلف باشد، یا کمتر باشد یا بیشتر باشد، آیا در همهی فروض باید یوم الغصب را معیار قرار بدهیم؟
اطلاق روایت این مطلب را اقتضاء میکند، ولی صراحت در آن ندارد و ممکن است که بگوییم مفروض صحیحهی ابی ولاد ـ که یوم الغصب را معیار قرار داده است ـ در صورتی است که قیمت یوم التلف بیشتر از یوم الغصب نباشد، حال یا مساوی و یا کمتر از آن باشد و اگر اینطور باشد، ممکن است که بگوییم در مغصوب هم اگر یوم التلف بیشتر از یوم الغصب شد، باید یوم التلف را در نظر بگیریم، ولی اگر یوم التلف کمتر یا مساوی با یوم الغصب بود، همان یوم الغصب را باید در نظر بگیریم و اشکالی ندارد که در این صورت مغصوب با مقبوض به عقد فاسد تفاوت داشته باشد و استثناء بشود و بگوییم که در مقبوض به عقد فاسد اگر قیمت یوم التلف کمتر بود، باید همان را بدهد، اما در غصب اگر قیمت یوم التلف کمتر از یوم الغصب بود، باید قیمت یوم الغصب را بدهد.
پس بنابراین بر اساس تفسیر اول ایشان ما در مسئلهی ضمان، میزان را یوم التلف قرار میدهیم و صحیحهی ابیولاد را هم حمل بر صورتی میکنیم که قیمت یوم التلف بیشتر از یوم الغصب نباشد.
خلاصه اینکه این نتیجهگیری ایشان خیلی روشن نیست.
حال باید روایات مسئله را مورد بررسی قرار بدهیم.
یکی از روایاتی که خیلی جالب و شیرین است، همین روایتی است که امروز همهی آن را میخوانیم و بحثش ممکن است برای فردا بماند.
بسم الله الرحمن الرحیم «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي وَلَّادٍ الْحَنَّاطِ».
این روایت، روایت صحیح اعلی است و همهی رواتش معتبر هستند.
«قَالَ اكْتَرَيْتُ بَغْلًا إِلَى قَصْرِ ابْنِ هُبَيْرَةَ». قصر ابن هبیره مکانی نزدیک کوفه است. اینجا قصر ابن هبیره مثل قصرشیرین نام یک بلدی بوده است و شاید در ابتداء قصری در آنجا بوده است. این شخص میگوید من قاطری را تا قصر ابن هبیره اجاره کردم که بروم و برگردم و شاید رفت و برگشتش بیشتر از یک روز نمیشده است. «ذَاهِباً وَ جَائِياً بِكَذَا وَ كَذَا وَ خَرَجْتُ فِی طَلَبِ غَرِيمٍ لِی»، این شخص یک بدهکاری داشته و به سراغ بدهکار برای وصول طلبش رفته است. «فَلَمَّا صِرْتُ قُرْبَ قَنْطَرَةِ الْكُوفَةِ»، وقتی نزدیک همان پل کوفه شد، «خُبِّرْتُ أَنَّ صَاحِبِی تَوَجَّهَ إِلَى النِّيلِ»، متوجه میشود که شخص بدهکار در قصر ابن هبیره نیست و به نیل ـ که یکی از دهات تابع کوفه است ـ رفته است. «خُبِّرْتُ أَنَّ صَاحِبِی تَوَجَّهَ إِلَى النِّيلِ فَتَوَجَّهْتُ نَحْوَ النِّيلِ فَلَمَّا أَتَيْتُ النِّيلَ خُبِّرْتُ أَنَّ صَاحِبِی تَوَجَّهَ إِلَى بَغْدَادَ فَاتَّبَعْتُهُ»، من هم به بغداد رفتم. «وَ ظَفِرْتُ بِهِ وَ فَرَغْتُ مِمَّا بَيْنِی وَ بَيْنَهُ وَ رَجَعْنَا إِلَى الْكُوفَةِ وَ كَانَ ذَهَابِی وَ مَجِيئِی خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً فَأَخْبَرْتُ صَاحِبَ الْبَغْلِ بِعُذْرِی»، خلاصه شخص را یافتیم و سفرم طول کشید. «وَ أَرَدْتُ أَنْ أَتَحَلَّلَ مِنْهُ مِمَّا صَنَعْتُ وَ أُرْضِيَهُ فَبَذَلْتُ لَهُ خَمْسَةَ عَشَرَ دِرْهَماً فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَ فَتَرَاضَيْنَا بِأَبِی حَنِيفَةَ»، چون ابوحنیفه فقیه و ملای کوفه بوده است، طرفین ـ که یکی سنی و دیگری شیعه بوده است ـ حاضر شدند به ابوحنیفه مراجعه و هر چه او گفت بپذیرند.
«فَتَرَاضَيْنَا بِأَبِی حَنِيفَةَ فَأَخْبَرْتُهُ بِالْقِصَّةِ وَ أَخْبَرَهُ الرَّجُلُ»، هر دو نفر مطلب را به ابوحنیفه گفتند، «فَقَالَ لِی وَ مَا صَنَعْتَ بِالْبَغْلِ»، سؤال کرد: آیا قاطر هست یا تلف شده است؟ «فَقُلْتُ قَدْ دَفَعْتُهُ إِلَيْهِ سَلِيماً»، گفتم: بدون هیچ ناقصی به طور کامل تحویلش دادم.
صاحب قاطر هم گفت: بله، سالم تحویل داده است، ولی بعد از پانزده روز آن را به من سالم تحویل داده است.
«قَالَ نَعَمْ بَعْدَ خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً فَقَالَ مَا تُرِيدُ مِنَ الرَّجُلِ»، ابوحنیفه به سنی گفت که تو از این شخص چه میخواهی؟ «قَالَ: أُرِيدُ كِرى بَغْلِی، فَقَدْ حَبَسَهُ عَلَیَّ خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً»، پانزده روز قاطرم را برده است و در دست من نبوده است. «فَقَالَ: مَا أَرى لَکَ حَقّاً»، من یک چنین حقی برای تو نمیبینیم، «لِأَنَّهُ اكْتَرَاهُ إِلى قَصْرِ ابْنِ هُبَيْرَةَ، فَخَالفَ وَ رَكِبَهُ إِلَى النِّيلِ وَإِلى بَغْدَادَ، فَضَمِنَ قِيمَةَ الْبَغْلِ»، اگر تجاوز نکرده بود، چون امین بود، در صورت تلف شدن قاطر ضامن نبود و از کیسهی صاحب مال خارج میشد، ولی چون تجاوز کرده بود و امین نبود، در صورت تلف شدن ضامن است و از کیسهی مستأجر خارج میشود و قهراً ضمان عین با ضمان منافع جمع نمیشود و نمیشود به او بگوییم که چون چند روز این قاطر را حبس کردی و منافع آن قابل استیفاء بوده است و در این چند روز تو آنها را از بین بردی، ضامن منافع آن هم هستی، «الخراج بالضمان» منافع در مقابل ضمان عين است و اين رفيق تو چون ضامن عین بوده است، بنابراین در برابر این پانزده روزی که قاطر را برده است، هیچ چیزی بر او لازم نیست.
ابوحنیفه گفت كه «فَضَمِنَ قِيمَةَ الْبَغْلِ»، او ضامن قيمت شده است و آن کرایه و اجرتی که برای استفاده از قاطر در این پانزده روز بوده است، ساقط میشود.
«فَضَمِنَ قِيمَةَ الْبَغْلِ، وَ سَقَطَ الْكِرى، فَلَمَّا رَدَّ الْبَغْلَ سَلِيماً وَ قَبَضْتَهُ، لَمْ يَلْزَمْهُ الْكِرى. قَالَ: فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ، وَ جَعَلَ صَاحِبُ الْبَغْلِ يَسْتَرْجِعُ»، مرد سنی بعد از خروج از نزد ابوحنیفه میگفت: «إنا لله و إنا اليه راجعون» و خلاصه خیلی از این فتوای ابوحنیفه ناراحت بود.
این شخص میگويد: «فَرَحِمْتُهُ مِمَّا أَفْتى بِهِ أَبُو حَنِيفَةَ، فَأَعْطَيْتُهُ شَيْئاً»، يک چيزی به او دادم و «وَ تَحَلَّلْتُ مِنْهُ» حليت هم از او اخذ كردم، البته بر اساس فتوای ابوحنیفه نباید چیزی به او میدادم و خود او هم راضی به این شده بود که به ابوحنیفه مراجعه بکنیم، ولی من تفضلاً یک پولی به او دادم. البته بیان نشده است که آن پول چه مقدار بوده است، پانزده درهم بوده است، یا بیشتر و یا کمتر؟
«فَحَجَجْتُ تِلْکَ السَّنَةَ»، میگويد آن سال من به مكه رفتيم، «فَأَخْبَرْتُ أَبَا عَبْدِ الله عَلَيْهِ السَّلَامَ بِمَا أَفْتى بِهِ أَبُو حَنِيفَةَ، فَقَالَ: فِی مِثْلِ هَذَا الْقَضَاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّمَاءُ مَاءَهَا وَ تَمْنَعُ الْأَرْضُ بَرَكَتَهَا»، حضرت فرمود: اين طور فتاوای جائرانه و ظالمانه، منشأ میشود كه خدا نعمتش را از جامعه بگيرد ولو اینکه یک نفر آن کار را انجام داده باشد. «لاتُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً». کل جامعه مبتلا به یک مشکلی میشود. «قَالَ فَقُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامَ فَمَا تَرَى أَنْتَ قَالَ أَرَى لَهُ عَلَيْکَ مِثْلَ كِرَاءِ بَغْلٍ ذَاهِباً مِنَ الْكُوفَةِ إِلَى النِّيلِ وَ مِثْلَ كِرَاءِ بَغْلٍ رَاكِباً مِنَ النِّيلِ إِلَى بَغْدَادَ»، حضرت فرمود: باید کرایهی از کوفه تا نیل، از نیل تا بغداد و از بغداد تا کوفه را به او بدهی.
«فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّي قَدْ عَلَفْتُهُ بِدَرَاهِمَ فَلِی عَلَيْهِ عَلَفُهُ فَقَالَ لَا لِأَنّکَ غَاصِبٌ»، آن دراهم كفايت نميكند. «فَقُلْتُ أَرَأَيْتَ لَوْ عَطِبَ الْبَغْلُ».
خلاصه استشهادی که راجع به این روایت است، عبارت از تعبیری است که بعداً میآید که میگوید: «قيمة بغلٍ يومَ خالفته» يا «قيمة بغلِ يومَ خالفته». بغل را هم با تنوين میشود خواند و هم بدون تنوین.
استدلالی که به این عبارت برای میزان بودن یوم الغصب شده است، عبارت از این است که بگوییم: «قيمة بغلِ يومَ خالفته»، بغل بالاضافه خوانده بشود و بگوييم قيمة اضافه شده به بغل و قيمتِ مضاف به بغل هم ثانیاً اضافه به یوم شده است.
در اینجا قیمة دو مضافالیه پیدا میکند، یکبار اضافه به بغل شده است، یک بار هم این قیمة مضاف به بغل، به یوم اضافه شده است، ولی شیخ میخواهد بفرماید که قیمة به بغل اضافه شده است، ولی به یوم اضافه نشده است.
به عبارت دیگر قیمتی که به وسیلهی بغل تخصص پیدا کرده است، به یوم اضافه شده است.
مرحوم آقای خوئی در اینجا يک مثالی زده است که يک قدری مضحک هم هست. مثال ایشان عبارت از این است که فرض کنید یک کسی تخم مرغی داشته است و حال آن را گم کرده و سؤال میکند که تخم مرغ من کجاست؟ ایشان میفرماید: در اینجا تخم به مرغ اضافه شده است، ولی مرغ به من اضافه نشده است، زیرا ممکن است شخص هیچ مرغی نداشته باشد که بخواهد بگوید: تخمِ مرغِ من کجاست؟ بلکه در این مثال تخم به مرغ اضافه شده و تخصص پیدا کرده است، زیرا تخمهای مختلفی وجود دارد، تخم مرغ، تخم کبوتر و امثال آن، ولی در اینجا تخم با اضافه به مرغ تخصص پیدا کرده است و بعداً در مرحلهی بعد، این تخمی که با اضافه به مرغ تخصص یافته است، به «من» اضافه شده است. به عبارت دیگر در اینجا تتابع اضافات نیست که تخم به مرغ و مرغ هم به من اضافه شده باشد، بلکه مضاف بعد از تخصص، اضافهی ثانوی پیدا کرده است.
این مثال را ایشان بیان کرده و در صدد تصویر کلان شیخ برآمده است، ولی ممکن است بگوییم که چنین چیزی عرفی نیست و انسان وجداناً وقتی به اینگونه موارد توجه میکند، میبیند که معنای اضافی در امثال «تخم مرغ» منسلخ شده است و عربها به آن «بیضه» میگویند و در زبان ترکی هم به آن «یومورتا» گفته میشود و خلاصه اینکه این مثال یک معنای بسیطی است نه معنای مرکب اضافی و این معنای بسیط به کلمهی بعدی اضافه شده است.