راز گل یاس
بسم الله الرحمن الرحیم
از جنبه های مهم و جانسوز سوگواره رحلت پیامبر اکرم ص، مصیبت ساعات آخر عمر شریف و اتفاقاتی است که در لحظات حضور حضرت در بستر احتضار به وقوع پیوسته است. اما از میان این اتفاقات _ که هر کدام موضوعی برای بحث و تحلیل و مرثیه سرایی است _ شاید سخت ترین و جانگدازترین جلوه های مصیبت، لحظات حضور و نوحه سرایی گل ناشکفته بوستان محمدی، حضرت فاطمه زهرا س در کنار بستر احتضار پیامبر و سخنهایی که بین این پدر و دختر مطرح شده باشد. در اینجا به یکی از این موارد اشاره میگردد.
به گواهی تاریخ در لحظات آخر عمر مبارک پیامبر اکرم همانگونه که دختر در سوگ پدر به گریه و ناله میپرداخت، پدر نیز بر مصیبتهای دختر مظلومهاش بعد از خود نگران و نالان و اشکبار بود و پیوسته او را دلداری میداد؛ اما نکتۀ بسیار مهم و جالب توجه که در برخی روایات بدان اشاره شده این است که فاطمۀ مظلومه، بر بالین پدر به این مطلب تصریح میکند که از آیندهای نزدیک و تاریک نگران است و از هتک حرمت خویش اظهار ناراحتی نموده، گویی هنوز پیامبر اکرم ص رحلت نفرموده، خود را غرق در گرداب ظلم و جور امت دیده، مضطرب و اشکبار و نالان میگردید.
از طرفی در تمام این موارد، پیامبر اکرم(ص) هرگز این واقعۀ هولناک و شوم را نفی نفرموده بلکه با دلداری به دختر دردانۀ خویش، گویی بر تمام آنها صحه میگذاشت و امر به صبر میفرمود! و بهترین بشارت و دلداری به فاطمه را، مرگ زودرس و پرپر شدن سریع این غنچۀ نور و عصمت میدانست. عجیبتر آنکه در روایت زیر که شرح همین ماجرا نقل شده، پیامبر اکرم ص، زهرای مرضیه س را به ظهور قائم مژده میدهد که انتقام همۀ مظلومان را خواهد ستاند، و باز هم عجیبتر آنکه در این گزارش، نه تنها مژدۀ رحلت زود هنگام میدهد بلکه تصریح مینماید که خود از خداوند وفات زودهنگام دخترش را خواسته است!
بر طبق این حدیث، گویی هنوز پیامبر رحلت نفرموده، تحرکات غاصبان آغاز شده و سموم خزان در چمن عصمت و عترت نبی وزیدن گرفته بوده و اوضاع و احوال، به سکوتی مرگبار قبل از هجوم طوفانی هولناک شبیه بوده است که اهل تحقیق، آثار و نشانههای فراوانی برای آن در ضمن گزارشات رسیده از آن ایام مصیبت و شوم دریافت میکنند. گویا به همین جهت بوده است که پیامبر اکرم باقی نماندن نوگل لطیف خویش و ناموس عصمت کبریا را در زیر دست و پای این جماعت بی حیا، قسی القلب، جاه طلب و جنایتکار تقاضا نموده است. جابربنعبدالله انصاری میگوید:
پيامبر در بيمارى آخر كه موجب رحلت حضرت شد قرار داشت. فاطمه بر بالين پدر نشسته بود و شروع به گريه كرد چنانکه صداى گريۀ وى بلند شد. رسول خداصلیاللهعلیهوآله چشم خود را باز كرد و به او نگاه نمود و فرمود:
حَبِيبَتِی فَاطِمَةُ مَا الَّذِی يُبْكِيك؟؛ حبیبۀ من فاطمه! چه چيزى تو را به گريه واداشته است؟
فاطمهعليهاالسلام جواب داد:
أَخْشَى الضَّيْعَةَ مِنْ بَعْدِكَ يَا رسولالله!؛ میترسم از اين كه بعد از تو حرمت مرا ضايع كنند!
پيامبر فرمود: يَا حَبِيبَتِی لَا تَبْكِيِن! ای حبیبۀ من گریه نکن!… زيرا خداوند به تو بخشندهتر و مهربانتر از من است و اين مهربانى حق، به دليل مكان و منزلت تو در نزد من و ارزشى است كه در قلب من دارى و خداوند تو را به بهترين و شريفترين خاندان من و برترين آنها از نظر مقام و منصب و مهربانترین آنها و دادگرترين و بيناترين مردم به دين تزويج كرد و من از خداوند خواستم كه تو نخستين كسى از اهلبیتم باشى كه به من ملحق مىشوى! همانا تو پارۀ تن من هستی و هر کس تو را بیازارد قطعاً مرا آزرده است.
آنچه معروف و مشهور است این است که وجود نازنین پیامبر اکرم (ص) بعد از تائید هتک حرمت دختر نازدانه خویش، برای دلداری آن دردانه آفرینش و آرام نمودن گریههای طاقتفرسای او، مژدۀ مرگ زودرس به وی میدهد و بشارت میدهد که او اولین کسی است که به پدرش ملحق میگردد. همین امر، که بهظاهر خبر از مرگ سریع بوده و علیالقاعده باید خبری دردناک و ناراحتکننده باشد، موجب شادی باطنی و ظاهری فاطمه (س) گردیده است. اما نکتۀ بسیار حائز اهمیت که کمتر موردتوجه قرارگرفته این است که بنابر گزارش فوق، این واقعه صرف یک اخبار از آینده و پیشگویی نیست. پیامبر اکرم (ص) خود چنین اتفاقی را از خدا طلب میکند و میخواهد که دختر معصومه و مظلومه اش، خیلی زود دیده از جهان فروبندد و اولین کسی باشد که به او ملحق میگردد!
آیا بهراستی هیچ پدری چنین درخواستی از خدا برای دخترش میکند؟! و وقتی پدر، اشرف مخلوقات و دختر، سیده نساء عالمین باشد، آیا این دعا و طلب، حاکی از یک واقعۀ عجیب و نامتعارف نیست؟
بهخوبی میتوان فهمید که پیامبر اکرم (ص) _ که مهربانتر از او نسبت به همۀ مخلوقات تا چه رسد به یگانه دخترش در عالم وجود نداشت_ با وجود آنهمه سفارش در مورد یگانه دختر نازنین اش، به علم غیب خبر از هتک حرمتهایی هولناک نسبت به او داشت، که برای رهایی و نجات از آنها، راهی جز مرگ و رضایت به وفات و شهادت فاطمه وجود نداشت. هتاکان، قساوت و جنایت را به حدی رسانده بودند که پیامبر حاضر میشد دخترش اصلاً در دنیا نباشد، تا اینکه باشد و چنین ظلم و جفایی در حق او صورت پذیرد. وقتی رسم دنیاپرستان، نمک نشناسی و بیوفایی و قدرناشناسی است، مرغ ملکوتی چمن آرای باغ عصمت و گلشن نبوت همان بهتر که از قفس تنگ و تاریک دنیا برهد و آزاد شود، تا آنکه به دست گرگان و درندگان، شکنجه و پایمال گردد!
بر بوته ها نوشتند: «لطفا گلی نچینید!» اما چه سود، طوفان؛ خواندن نمیتواند…
البته این تقاضایی است که خود فاطمه (س) نیز از خدای متعال طلب میفرمود. چنانکه نقل است: هنگامیکه بيمارى آن بانو شديد شد، در دعاى خود گفت: يا حىّ! يا قيّوم، به رحمت تو چنگ مىزنم پس به فريادم برس! خداوندا، مرا از آتش رهايى بخش و در بهشت داخل فرما و به پدرم محمّدصلیاللهعلیهوآله ملحق نما!
حضرت علی (ع) به وى مىفرمود: خدا تو را عافيت مىدهد و باقى مىدارد. فاطمۀ اطهر مىگفت: اى ابا الحسن! من بهسرعت بهسوى خداوند مىروم.
و چه خوب گواهی است تاریخ، بر اثبات تمامی این غیبگوییهای جانفرسا، و اینکه اضطراب و هراس این پدر و دختر که هر دو اشرف مخلوقات عالم بودند بحق بود و هنوز جنازه مطهر پیامبر روی زمین بود، که جریان نفاق و جنایت، پروژه غصب خلافت و جور با خاندان نبوت را کلید زد.
چنین درخواستی از افراد عادی بشر که ذره ای غیرت نسبت به ناموس و شرافتی در حفظ عفت خویش داشته باشند، بعید نیست، تا چه رسد به مردی که نفسش جان هستی و بانویی که وجودش انسیه حوراء بود.
به راستی که قلم از نوشتن این جملات و اینگونه تحلیلها ناتوان، و ذهن و فکر از پرداختن به این نکات شرمسار، و هر آزاده ای از زنده بودن خویش، خجالت زده است! اللهم انا نشکو الیک…
نویسنده:محمد جواد نوری