الاثنين 07 جُمادى الآخرة 1446 - دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳


صلح امام حسن مجتبی (علیه السلام)

قال الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم:

إنّ الحسن و الحسين إمامان قاما أو قعدا‌

در آیین اسلام قانون واحدى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلکه همانطور که اسلام در شرائط خاصى دستور میدهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است که اگر نبرد براى پیشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاریخ حیات پیامبر اسلام (ص) این هر دو صحنه را مشاهده مى‏کنیم: پیامبر اسلام که در بدر، احد، احزاب، و حنین دست به نبرد زد، در شرائط دیگرى که پیروزى را غیر ممکن می‏دید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پیشرفت اسلام تضمین گردد. پیمان پیامبر (ص) با «بنى ضَمرَه» و «بنى اَشجَع» و نیز با اهل مکه (در حدیبیه) از جمله این موارد به شمار میرود.

( بحارالانوار،ج 44، ص 2))

بنابراین، همانگونه که پیامبر اسلام (ص) بر اساس مصالح عالیترى که احیانا آن روز براى عده‏ اى قابل درک نبود، موقتاً با دشمن کنار آمد، حضرت مجتبى (ع) نیز، که از جانب رهبر و پیشواى دینى بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر کس دیگر آگاهى داشت، با دور اندیشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخیص داد. از این رو این موضوع نباید موجب خرده ‏گیرى گردد، بلکه باید روش آن حضرت عیناً مثل پیامبر (ص) تلقى شود.

به طور کلی اصلی‌ترین دلیل صلح امام حسن علیه السلام این بود که در شرایط مخصوص آن زمان، دست‌زدن به جنگی خونین مساوی بود با شکست مطلق؛ در حالی که صلح، به پیروزی طولانی نهایی و پایدار جبهه‌ی حق می‌انجامید.

شیخ صدوق (ره) در علل الشرایع به اسنادش از سدیر نقل می‏کند که: به همراه فرزندم نزد امام باقر (ع) رفتم ‏و ایشان فرمود: ای سدیر رفتار و عملکرد خودت را به ما بگو آنچنان که هستی تا اگر گرفتار تفریط شده ‏باشی تو را ارشاد کنیم، سدیر می‏گوید: پیش رفتم تا سخن بگویم. حضرت فرمود: تو چیزی مگو تا من نیاز تو ‏را بیان کنم، بدرستیکه علمی که پیامبر (ص) نزد علی (ع) قرار داد، هر کس آنرا بشناسد مؤمن خواهد شد و ‏هر کس آنرا کتمان کند کافر خواهد شد. آن علم بعد از علی (ع) نزد امام حسن (ع) بود سدیر می‏گوید ‏بحضرت گفتم: چگونه حسن بن علی (ع) این مقام را داشت در حالی که امر خلافت را به معاویه واگذار ‏نمود. امام باقر (ع) فرمود:

فَقَالَ اسْكُتْ فَإِنَّهُ أَعْلَمُ بِمَا صَنَعَ لَوْ لَا مَا ‏صَنَعَ لَكَانَ أَمْرٌ ‏عَظِيمٌ:

ساکت باش، زیرا که امام حسن (ع) به آنچه که انجام می‏داد آگاهتر بود و اگر آن ‏کار را نمی‏کرد فاجعه بزرگی رخ می‏داد.

(‏علل الشرائع، ج 1 ص 336).

به طور خلاصه می توان در بررسی چرایی صلح امام حسن علیه السلام به موارد زیر اشاره کرد :

الف.روحیه سست سپاه امام حسن علیه السلام

ب..لشگرکشی ناموفق امام حسن علیه السلام

ج.صلح امام مجتبی علیه السلام برای حفاظت از شیعیان

در واقع به جرات میتوان اصلی ترین عامل صلح را حفظ جان شیعیان در نیرنگ ها و حیله های معاویه دانست .مرحوم طبرسی در احتجاج جنین نقل میکند که معاویه به همه مناطق تحت سلطه خود دستور داده بود که به هیچ یک از شیعیان حضرت علی علیه السلام رحم نکرده وهمه را به قتل برسانند.

قد كتب معاوية إلى جميع البلدان:‏

انظروا من قبلكم من شيعة عليّ و اتّهموه بحبّه و اقتلوه، و إن لم تقم عليه البيّنة، فاقتلوهم على التهمة و ‏الظنّة و الشبهة

(الاحتجاج للطبرسي ج 2 ص 18، و قريب منه في شرح نهج البلاغة لابن ابي الحديد ج 11 ص 44‏)

بررسی تاریخ نشان می دهد که در شرائطی که مردم ، نه اهل مدینه و نه اهل کوفه، پایتخت جهان اسلام در زمان امارت علی علیه السلام ، هیچکدام هویت واقعی معاویه را نمی‌شناختند. بهترین دلیل این ادعا ماجرای قرآن بر سر نیزه کردن سپاه معاویه است. ساعاتی بیشتر به پیروزی لشگر عراق بر لشگر شام باقی نمانده بود و به دست عمروعاص، قرآن‌های زیادی بر سرنیزه‌ها رفت. لشگر شام، سپاه امام علی علیه السلام را دعوت به عمل به قرآن کردند، و علی علیه السلام هر چه به کوفیان گفت معاویه را به قرآن اعتقادی نیست و او تنها در پی ریاست و حکومت است، باور نکردند.

اما این باور سرانجام با عملکرد فرزندش، امام حسن علیه السلام، پس از صلحش با معاویه در دل مردم نفوذ کرد.

معاویه پس از صلح در همان لشگرگاه کوفیان در نخیله (نزدیک کوفه) در خطبه‌های نماز جمعه گفت:«من با شما نجنگیدم که نماز بخوانید، روزه بگیرید، حج کنید و زکات دهید. شما خود این کارها را خواهید کرد. بلکه با شما جنگیدم تا بر شما حکومت کنم، و این را خدا به من عنایت کرد، اگر چه شما ناراضی بودید.»

او در این سخنان صریحاً گفت «من کاری به نماز و روزه‌ی مردم ندارم و فقط در پی حکومت‌کردن هستم.»

برهمین اساس می توان به صدق و صحت این حدیث شریف نبوی صلی الله علیه و آله رسید که :

إنّ الحسن و الحسين إمامان قاما أو قعدا‌‏

(بحار الانوار 43/291)