كتاب صوم/سال اول 86/07/30
كتاب صوم/سال اول : شماره 2 تاریخ : 86/07/30
ضروری دین
مراد از بحث منكر ضروري اين است كه آيا خود انكار ضروري مستقلاً موجب كفر است يا اينكه اگر اين انكار منشأ بشود كه توحيد و رسالت پيغمبر صلي الله عليه وآله مورد انكار قرار بگيرد، شخص كافر ميشود كه غير از انكار توحيد و رسالت چيز ديگري منشأ كفر نيست. اگر مستقل دانستيد، معنايش اين است كه و لو كسي به اين دو اصل معترف باشد، اگر يكي از ضروريات را منكر بشود، بنفسه اين خودش جزء موجبات كفر است، نماز را بگويد واجب نيست و لو توحيد و پيغمبر را هم قبول دارد. كساني كه قائل هستند ميگويند هر دو، شرط ايمان است و الا كافر است، و كساني كه مستقل نميدانند، ميگويند همان دو اصل است.
تفسیر توحيد و رسالت
ابتدا مقدمتاً راجع به تفسیر توحيد و رسالت عرض كنم، چون نسبت به بعضي از فروع مسأله، قابل بحث است، تا بعد ببينيم انكار ضروري مستقل است يا نه.
يك وقتي از مرحوم آقاي داماد پرسيدم: خاتميت را كه بهائيها منكر هستند، آيا بنابر اينكه انكار ضروري، خودش موضوع كفر نباشد و سبب مستقل براي كفر نباشد، بهائيها را براي انكار خاتميت ميشود كافر دانست؟ روي اين مبنائي كه خود انكار ضروري كفر نميآورد، اينها هم خاتميت را كه ضروري است، منكر هستند. ايشان فرمود كه در روايات اسلام منشأ حقن دماء ذكر شده است كه گفتهاند شهادتين بگوييد، جزء مسلمين ميشويد، ظاهر اين جمله كه انسان به رسالت پيغمبر شهادت بدهد، اين است كه پيغمبر را پيغمبر خودش بداند، اما مثل موسي عليه السلام و عيسي عليه السلام را پيغمبر زمان خودشان بداند، اين خلاف ظاهر جمله است. اگر در موارد عادي به عبدي بگويند شهادت بده كه فلاني مالك تو است، يعني مالك بالفعل است، پيغمبر شما است يعني پيغمبر بالفعل شما است، رسول است يعني رسول و فرستاده شده پروردگار نسبت به شما است. چون بهائيها ايشان را پيغمبر زمان خودش ميدانند و پيغمبر زمان خودشان نميدانند، به اين خاطر يكي از آن دو اصل را كه شهادت به رسالت است، فاقد هستند. حالا اگر كسي بگويد محمد بن عبد الله صلي الله عليه وآله پيغمبر من است ولي ممكن است كه در آتيه شخص ديگري پيغمبر افراد بعد باشد، اين مسأله مبتني بر انكار ضروري ميشود كه آيا انكار ضروري كه يكي خاتميت است، مستقل در كفر است يا نه؟ اما كسي نسبت به زمان خودش پيغمبري پيغمبر را قبول نكند، اين يكي از دو اصلي را كه بايد به آن شهادت بدهد، عمل نشده است. پس، فرق بين مسأله خاتميت و بين اين مسألهاي كه بهائيها دارند، آنها پيغمبر را پيغمبر زمان خودشان نميدانند، ميگويند پيغمبر زمان سلف است، اين فرمايشي بود كه ايشان داشتند.
فرع های دیگر
فروع ديگري در مسأله مطرح است كه گاهي هم با همين جهات ارتباط پيدا ميكند. كسي ميگويد پيغمبر، پيغمبر هست ولي پيغمبر همه اشخاص نيست، پيغمبر دسته و طايفه خاصي است، يا طايفه خاصي را از پيغمبري پيغمبر نسبت به آنها استثناء كند بگويد پيغمبر فرستاده پروردگار نسبت به عوام است، ولي فلاسفه و حكماء و افرادي كه عقل بالائي دارند، آنها احتياج به رسول ندارند، همان رسول باطني كه عقل باشد، براي آنها كفايت ميكند، آيا اين شهادت به رسالت كفايت ميكند كه بگويد من پيغمبر را رسول ميدانم ولي نسبت به خودم نميدانم بلكه نسبت به بقيه افراد ميدانم. اين هم از همين جملهاي كه مرحوم آقاي داماد راجع به خاتميت بيان فرمود، استفاده ميشود كه اين هم كافر است. ظاهر اينكه شما شهادت بدهيد كه او رسول پروردگار است، اين است كه رسول من است، اينكه فرستاده نسبت به ديگران است و من از آنها جدا هستم، اين خلاف ظاهر است، ممكن است چنين استظهاري شود ولي اين استظهار جاي ان قلت نسبت به اين مورد دارد. در قرآن تعبير اينكه كسي رسل را انكار ميكند، فقط انكار رسول زمان خودش نيست، بلكه موسي عليه السلام را انكار ميكند، عيسي عليه السلام را انكار ميكند، ابراهيم عليه السلام را انكار ميكند، كساني را كه چنين تفرقهاي قائل بشوند، ميگويند مؤمن نيستند «أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهينا»[1]. پس، ميبينيد كه انكار رسالت افراد زمان ديگر هم انكار رسالت حساب شده است كه روي اين جهت بگوييم ممكن است كسي اين را شبهه كند و بگويد معلوم نيست اگر كسي رسالت پيغمبر را نسبت به ديگران قبول داشته باشد و نسبت به خودش قبول نداشته باشد، اين كافي است، بگوييم كه معناي رسالت عبارت از رسول بودن نسبت به خودش نيست بلكه رسول بودن زمان ديگر هم رسالت گفته ميشود. پس اگر كسي بگويد كه من ميگويم پيغمبر اكرم رسول است، اين معنا در آن نيست كه رسول من است، اصل في الجمله رسالت استفاده ميشود، رسول من نيست بلكه رسول زمان خودش است، روي اين جهت كسي ترديد كند.
تحقیق در معنای رسالت
ولي به نظر ميرسد كه متفاهم عرفي از متعلق اينكه رسول كيست، رسالت چه دارد، به اين بستگي دارد كه او رسول چه كسي باشد، اگر رسول عده معيني است، اگر گفتند كسي رسالت رسول فلان اشخاص را انكار كند يعني رسالت او را نسبت به آن عده انكار كند، بگويند استادي فلان اشخاص را انكار كند، او استاد عده معيني است يعني نسبت به آن عده معين منكر بشود، متفاهم عرفي از اعتراف به رسالت اين است كه هر گونه رسالتي را كه رسول دارد، اگر رسالت او رسالت زمان معيني است، معنايش انكار رسالت نسبت به آن زمان معين است، اگر رسالت عام است مثل پيغمبر خاتم «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون»[2]، انكار رسالت يعني انكار همين رسالتي كه او دارد، بنابراين، اگر كسي اين رسالت عام را انكار كند و خاتميت را انكار بكند و يا رسالت را نسبت به افراد معيني محدود كند، يا افراد معيني را بخواهد خارج كند، اين به رسالتي كه موجب اسلام اشخاص است و فقدانش موجب كفر است، شهادت نداده است و در نتيجه كافر است. بنابراين، انكار خاتميت آن هم مانند انكار اين است كه همين الآن پيغمبر ما نيست. اگر كسي پيغمبر را پيغمبر زمان خودش بداند ولي خاتميت را هم منكر بشود، اين هم انكار رسالت است يعني آن نحوي را كه رسالت جعل شده، قبول ندارد و ظاهر اين اسلام و كفر اين است كه هر كسي به تناسب رسالت خودش بايد به آن اعتراف كند. نظريه ما از اين جهت با مرحوم آقاي داماد در اينجا اختلاف دارد كه نفس انكار خاتميت هم قطع نظر از انكار ضروري، خودش كفر ميآورد.
(سؤال و پاسخ استاد): انكار اوصاف سفير، غير از انكار اصل سفارت است، اينها با هم فرق دارد.
بحثی در منکر عصمت پیامبر
بحث ديگر اين است كه آيا اگر كسي بعضي از احكام پيغمبر را با اينكه ميداند احكام پيغمبر است، قبول ندارد، ميگويد اينجا پيغمبر اشتباه كرده، العياذ بالله، اصل سفارت پيغمبر را كه از ناحيه پروردگار آمده و حق تعالي او را براي هدايت اشخاص فرستاده است، اين را منكر نيست، ولي ميگويد تمام مطالب اينطوري نيست كه هر چه بفرمايد، مطابق با وحي و بي اشكال است، اين معنا آيا كفر ميآورد يا نه؟ اين انكار فرمايش پيغمبر، گاهي راجع به موضوعات خارجي است، اگر كسي بگويد پيغمبر در اين موضوع مثلاً اشتباه كرده است، اين كفر نميآورد، خيلي از بزرگان مثل مرحوم صدوق سهو النبي قائل شده است، اخيراً مرحوم آقاي شيخ محمد تقي شوشتري رسالهاي راجع به همين مسأله نوشته است، اين حرف باطل باشد يا صحيح باشد، كفر نميآورد، بحث در صحتش نداريم، ممكن است كسي اين را مقطوع البطلان بداند بگويد كه براي پيغمبر حتي در موضوعات هم اشتباه واقع نميشود، ولي اين كفر نميآورد، كفر يك احكام خاصهاي دارد كه قتلش جايز يا واجب باشد، از مسلمان ارث نبرد و نجس بشود، احكام مخصوصي براي مسلمان كافر شده هست، انكار نسبت به موضوعات مسلماً كفر نميآورد.
انکار بعضی احکام وکلام مرحوم همدانی
بحث اين است كه اگر انكار نسبت به بعضي از احكام باشد يعني قبول نكند و بگويد بعضي از احكام صحيح نيست، اين چگونه است؟ مرحوم حاج آقا رضا خواستهاند بگويند اين هم كفر ميآورد، بايد تمام احكام پيغمبر را بپذيرد، هر چه به عنوان دين ذكر ميشود، بايد تصديق كند كه من الله تعالي است يعني مربوط به پروردگار است، حالا در بعضي جاها تفويض امر هم شده است، آن هم به امر پروردگار و مورد قبول پروردگار است، بايد نسبت به تمام احكام قبول كند، اين را ايشان كأنه مسلم ميگيرد.
اشکال برمرحوم همدانی
ولي به نظر ما اين قابل ترديد است، براي خاطر اينكه به طور مسلم از نظر ادلهاي كه ذكر شده و در دست هم هست و رسالههائي هم نوشته شده است، مرحوم آقاي شرف الدين رسالهاي به نام الاجتهاد و النص دارد، عمر بر خلاف نص پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله مطالبي بيان كرده و اين موارد يكي دو تا هم نيست، ايشان از طرق كتب عامه اثبات كرده است و از نظر روايات ما هم ثابت است، ولي پيغمبر اكرم با عمر معامله كفار نميكرد، ما كاري به مسائل اخروي اين اشخاص نداريم، آن در جاي خودش ثابت است، بحث در محاسبات دنيوي است، پيغمبر با اينها مثل ساير مسلمين برخورد ميكردند.
سیره پیامبر
(سؤال و پاسخ استاد): حتي آن سالي كه اجتهاد كرده، همان سال حجة الوداع تمتع را انكار خيلي وقيحانه كرد، پيغمبر صلي الله عليه وآله ميفرمايد كه جبرئيل از طرف پروردگار متعال دستور آورده كه اشخاص حجشان را به عمره و متعه تبديل كنند، عمر زير بار نرفت، اين صحيحه معاوية بن عمار است، سنيها هم نقل كردهاند و شيعه هم نقل كرده است كه او زير بار نرفت، با اينكه چنين انكاري داشته و مسلم هم هست، معذالك پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله و امير المؤمنين عليه السلام هم بعد از وفات پيغمبر با عمر معامله ساير كفار نميكردند، خيلي جاها زير بار فرمايشات پيغمبر نميرفت و چيزهاي اصولي را انكار ميكرد. به نظر ميرسد كه آنها آخرت و برزخشان در جاي خودشان محفوظ است، ولي ضوابط دنيا همين است كه عمل پيغمبر و عمل امير المؤمنين با اينها بوده است.
کلامی از مرحوم همدانی
يك مطلبي مرحوم حاج آقا رضا دارد كه راجع به منافقين است، اشخاصي كه به ظاهر به رسالت و وحدانيت شهادت ميدهند، ولي باطناً قبول ندارند و منكر هستند، ايشان ميفرمايند براي احكام ظاهري اينطوري كه استفاده ميشود، همين كافي است، ديگر با چنين چيزي اموالشان و زنانشان جدا نميشود و قتل نفس ندارند، اگر اينها شد، بقيه مربوط به برزخ و آخرت است كه اعتقاد ندارند، با تمسك به اينكه پيغمبر با اينكه منافقين را ميشناختند ولي با آنها معامله مشركين نميكردند و با آنها معامله مسلمين معمولي ميكردند، ايشان ميفرمايد بنابراين، اينها به حسب احكام ظاهري اسلام، با مسلمين يكي هستند.
(سؤال و پاسخ استاد): ما چون علوم باطني پيغمبري را نداريم، اگر علمي هم داشته باشيم، علوم ظاهري است، دليل هم نداريم كه اگر پيغمبر مطابق علوم ظاهري و مطابق همين علم بشري معمولي به نفاق كسي پي ميبردند، بر او احكام اسلام بار ميكردند. به نظر ميرسد كه اگر انسان يقين داشته باشد كه اظهار منافقين عن اعتقاد نيست و منكر هستند و معتقد نيستند، آنها هم جزء كفار هستند.
(سؤال و پاسخ استاد): من ميگويم انكار بعضي از احكام، كفر نميآورد، آن يك بحث ديگري است. الاجتهاد و النص نگفته است كه آنها اصل رسالت پيغمبر را قبول نداشتند، ميگفتند پيغمبر بعضي جاها اشتباه هم ميكند، ايشان نميخواهد نسبت بدهد بگويد عمر اصلاً پيغمبر را قبول نداشته و رسالت پيغمبر را قبول نداشته، او يك رسالهاي نوشته است كه خود سنيها هم قبول بكنند كه بعضي جاها في الجملة در مقابل نص پيغمبر ايستادگي كرده است. فعلاً بحث راجع به تفسير و بيان دو اصلي است كه مسلماً بايد معتقد بشود.
بحث درمورد ضروری دین وکلامی از مرحوم خوئی
حالا بحث ديگري كه اصل عمده همين بحث بود كه الآن هم زياد محل ابتلاء است، اگر كسي يكي از احكام ضروري اسلام را منكر شد …
(سؤال و پاسخ استاد): مرحوم آقاي خوئي، معاد را هم ضميمه كرده است و ميگويد تعجب كردهام كه فقهاء اين را ذكر نكردهاند. ذكر نكردن فقهاء روي يكي دو جهت ممكن است باشد؛ يكي اين است كه چون اينها فقط نخواستهاند فروض عقليهاي را فرض كنند، فروضي كه معرّض اين مطلب شده و يا زمينه اين مطلب است كه قائل بشوند، اينها ديدهاند كسي پيغمبر را قبول داشته باشد و بگويد معاد را قبول ندارم، چنين فرضي تاكنون اتفاق نيفتاده و به حسب ظاهر معرض اين نيست كه اتفاق بيفتد، بگويد پيغمبر از طرف پروردگار مأمور به رسالت است ولي معادي در كار نيست، اينها اصل اعتقاد به رسالت و نبوت را با اعتقاد به معاد ملازم دانستهاند، ملازمهاي معمولي است منتها علي حده ذكر نكردهاند. يكي ديگر اين است كه ممكن است اصلاً دليل نداشته باشيم، اگر كسي آن دو اصل را قائل باشد ولي معاد را قائل نباشد، منهاي انكار ضروري، به چه دليل؟ مرحوم آقاي خوئي دليلي ذكر نكرده است، ميگويد در آيه قرآن، ايمان و معاد با هم ذكر شده است. ذكر شده باشد! آيا براي نفس ترك جزاء، اثبات كفر شده است؟ اگر آنجا گفته باشد فقط كسي كه جزاء را قائل نيست، كافر است، اگر اين باشد، شما بگوييد كه اطلاقش و آن هم اگر اطلاق داشته باشد، كافر است و لو پيغمبر را هم قبول داشته باشد، چنين اطلاقي هم ندارد! با اينكه ايشان آيهاي يا چيزي كه دلالت كند نفس انكار جزاء بما هو هو كه چيزي با آن ضميمه نشده باشد، بگويد انكار معاد كفر ميآورد، چيزي ايشان ذكر نكرده است و صرف اين را كه ايمان به خدا و ايمان به آخرت را با هم ذكر كرده است، از اين شاهد آورده كه بنابراين، همينطور كه اگر ايمان به پروردگار نداشت، كفر ميآورد، آن ضميمهاش هم مثل همان است. خيلي جاها هست بگويند اگر كسي ايمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد، حالا اقتران كه معنايش اين نميشود هر دو متحد الحكم باشند! اگر بر فرض، روايت يا آيهاي دلالت كند كسي كه معاد را منكر بشود، اين اثبات كفر كند، چون عادتاً انكار معاد انكار رسالت پيغمبر هم هست، ممكن است به مناط انكار رسالت پيغمبر باشد و به مناط نفس معاد بما هو هو منهاي انكار رسالت نباشد. لذا فقهاء كه ذكر نكردهاند ديدهاند دليلي براي مطلب وجود ندارد و همان دو تا بيشتر نيست و كافي دانستهاند.
(سؤال و پاسخ استاد): ممكن است خارجاً باشد، اگر كسي معاد را منكر بشود، نتيجه خارجيش اين باشد كه رسالت پيغمبر را قبول ندارد، اين ذكر نكردن خيلي دليل نيست.
مطلب دیگری در باب ضروری واشکال مرحوم داماد
حالا راجع به انكار ضروري، يك مطلبي هست كه همه كتابها دارند، شيخ دارد، حاج آقا رضا دارد، آقاي حكيم دارد، آقاي خوئي دارد، همه دارند و قبلش هم محقق اردبيلي دارد كه ميگويند لازم نيست ضروري باشد، اگر كسي چيزي را يقين داشته باشد كه اين را پيغمبر فرموده و منكر شود، اين كفر ميآورد، ضروري لازم نيست، اجماعي لازم نيست، همين مقدار بداند كه اين را پيغمبر فرموده، بگويد من قبول ندارم، اين كفر ميآورد، گفتهاند موضوع را نبايد انكار ضروري قرار داد، اين مطلب تقريباً مورد اتفاق همه اين آقايان است.
ولي مرحوم آقاي داماد اشكالي راجع به اين داشت و به نظر ما اشكال هم وارد است. ايشان ميفرمود شخص بداند چيزي را پيغمبر فرموده است ولي در عين حال انكار كند، دو جور است. حالا قبل از فرمايش مرحوم آقاي داماد، اينكه عرض كرديم اگر امثال عمر دانسته قبول نكردند و قرار شد آنها را بگوييم پيغمبر با اينها معامله اسلام ميكردهاند، اين مسأله روشن است و اشكال اين مطلب واضح است كه مواردي كه اجتهاد در مقابل نص كرده و با اينكه ميدانسته پيغمبر فرموده، انكار كرده و پيغمبر با او معامله اسلام كرده است، روي اين مبنا، اشكال اين مطلب به آقايان وارد است، ولي مرحوم آقاي داماد روي اين مبنا مشي نميكرد و مطلب مرحوم آقاي داماد هم كاملا صحيح است. ايشان ميفرمود يك مرتبه اين است كه شخص ميگويد اين مطلب را پيغمبر فرموده ولي من قبول ندارم، اين تكذيب پيغمبر است و تكذيب، كفر ميآورد، تكذيب رسالت است و كفر ميآورد «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»[3]،«إِنْ هُوَ إِلّا وَحْيٌ يُوحی»[4]، ولي يك مرتبه اين است كه هر چه پيغمبر فرموده، همان حكم الله است و هيچ تخلفي در كار نيست، خلافي در بين نيست، هم لفظاً و هم اعتقاداً به اين مطلب معتقد است، هم قلبش به اين مطلب معتقد است و هم به اين تصريح ميكند منتها ميگويد اين حرف را پيغمبر نفرموده است، ميگويد اين كذب علي الرسول است و تكذيب الرسول نيست، كذب علي الرسول روزه را باطل ميكند اما كفر نميآورد، اگر انكارش به اين بود كه بگويد من پيغمبر را قبول ندارم و انكار كند، اين كفر ميآورد، اما اگر بگويد من پيغمبر را قبول دارم، همه مطالبش وحي و درست است، ولي اين حكم پيغمبر نيست، اين را ديگران ساختهاند، در خيلي از مباحثات كه طرف به صحت طرف مقابل يقين هم دارد و ميداند حكم شرعي همين است ولي انكار ميكند، اين فسق ميآورد و روزهاش را باطل ميكند اما كفر نميآورد. اين خلط شده و خيال شده كه اگر بدانند، صرف دانستن اينكه مطلب از پيغمبر است و انكار كنند، اين ملازم با كفر است، اين ملازمهاي ندارد. حاج آقا رضا و ديگران خيال كردهاند كه با آن تصديق، تضاد پيدا ميكند و معنايش تكذيب است، تضادي ندارد و آنها را هم قبول دارد و ميخواهد به پيغمبر دروغي ببندد، اينها كفر نميآورد بلكه فسق ميآورد و روزهاش باطل ميشود.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين»