كتاب صوم/سال اول 86/08/01 وقت نماز مغرب
باسمه تعالي
كتاب صوم/سال اول: شماره 03 تاریخ: 86/08/01
بحث ديروز مقداري احتياج دارد كه دنبال شود. مرحوم حاج آقا رضا همداني در كتاب الصلاة در بحث وقت نماز مغرب بحثي دارد و آن اين است كه يكي از اصول مسلمهاي كه آقايان دارند، اصل عدم تقيه است كه يكي از اصول عقلائي است، اگر كسي راجع به موضوعي شهادتي بدهد و ثابت نشود كه اين شهادت ناحقي است، بايد پذيرفت، در محاكم هم همينطور است، شرعاً همينطور است و عرفاً هم همينطور است. منتها ايشان توضيحي راجع به اين مطلب دارند كه آن به ابحاث جاري و موارد مختلف مرتبط ميشود و آن اين است كه ايشان ميفرمايد يك مرتبه نميدانيم جوي كه براي شهادت بوده، جو ارعاب بوده يا نه، اينجا اصل عقلائي اين است كه اگر شهادتي از كسي ديده شد، اين شهادت حجت است. ولي اگر بدانيم محيط ارعاب بوده، شمشير بالاي سرش گرفتهاند كه اين مطلب را شهادت بده، اين چه عقيدهاش با آن موافق باشد يا نباشد، علي أي تقدير، چون شمشير بالاي سرش هست، شهادت خواهد داد، اينجا و لو شهادت داده و احتمال هم هست كه مطابق با عقيده خودش باشد و شمشير هم نبود، باز هم همين بود، ولي در جائي كه قطعي شد كه ارعاب در كار است و مشكوك شد كه آيا اين شيء شهادت داده شده، مطابق ارعاب هست يا نيست، اينجا اصل عقلائي در كار نيست. نميدانيم شمشيري بوده يا نبوده، آنجا اصل عقلائي هست، ولي شمشيري بوده و احتمال هم ميدهيم كه عقيدهاش همين باشد، در جائي كه احراز شده باشد كه جو ارعاب است، اينجا چنين شهادتي حجيت عقلائي ندارد و اصل عدم تقيه جاري نيست، نبايد بگوييد نميدانيم آيا مطابق عقيدهاش هست يا نيست، شايد هم مطابق عقيدهاش باشد، اين شايد به درد نميخورد، با اينكه محتمل است مطابق عقيدهاش باشد، اين اصلي از اصول عقلائي است.
راجع به كسي كه يؤمن ببعض و يكفر بعض، اگر رسالت پيغمبر را في الجملة قبول كرده و نسبت به كل جمعيت هم كافة للناس ميداند و نسبت به خودش هم قبول كرده و ابدي هم ميداند، ولي ميگويد ممكن است بعضي از گفتارهاي پيغمبر كه در احكام ديني اخبار ميكند، روي اجتهاد خود پيغمبر باشد و بر اساس وحي الهي نباشد، آيا اين كفر ميآورد؟ به نظر ميرسد آن جملهاي كه گفتهاند شما به رسالت پيغمبر كه فرستاده شده از ناحيه پروردگار است، شهادت دهيد، ديروز عرض كردم متفاهم عرفي از اين عبارت، اين است كه آن كه مطرح است چطور مطرح است؟ آن كه خودش مدعي است، چطور مدعي است؟ آيا رسالت عمومي يا رسالت خصوصي را مدعي است؟ رسالت نسبت به عصر واحد يا نسبت به جميع اعصار مدعي است؟ هر چه كه او ادعا ميكند، ظاهرش اين است آن كه مطرح است، اگر گفتند شما به رسالت من شهادت بدهيد يعني همانطوري كه من ميگويم، اگر ميگويم من رسول كل هستم، به كل شهادت بدهيد، اگر ميگويم رسول زمان هستم، به رسول زمان شهادت بدهيد، مراد اين است. فرض كنيد حالا كسي رهبر كشوري است، اگر گفتند بايد به رهبري شهادت داده شود يعني به رهبري كشور بايد شهادت داده شود، اما چون رهبري تا زمان قيامت مطرح نيست، به آن دلالت نميكند. ولي اگر مثل پيغمبر كه عرض ميكرديم ميگويد پيغمبر خاتم است و پيغمبر همه ازمنه است و كافة للناس است، هر طوري كه مطرح است و خودش هم مدعي است، اگر گفت به اين شهادت بدهيد، بايد مطابق با آن شهادت داده شود، به نظر ميرسد كه اين ظهور را نميشود انكار كرد.
منتها اگر ظواهر و اطلاقات ادله عمل يا قول خارجي باشد كه اخص از آن مطلقات است كه بر خلاف آن اطلاق باشد، بايد آن قول يا فعل خارجي را اخذ كنيم و آن اطلاق را تخصيص بزنيم و يا از آن ظاهر دليل رفع يد كنيم. منتها بحث اين است كه اگر در محيطي كه كساني چندان ايمان نداشتند و خيلي جاها هم با پيغمبر مخالفت كردهاند و پيغمبر با اينها معامله كفر نميكردند، شك كنيم كه آيا از باب تقيه بوده يا نبوده است، آيا اينجا اصل عدم تقيه جاري ميشود و در نتيجه، اگر از ظهور دليلي كه اقتضا ميكند تبعيض كفر آور است، رفع يد كنيم براي خاطر اينكه به وسيله عمومات كتابي يا غير كتابي قابل تخصيص است، ميشود به وسيله دليل معتبر تخصيص زد؟ آيا اين عمل پيغمبر حجيت ذاتي بر جواز دارد كه تخصيص بخورد يا نه؟ اين چيزي است كه قابل بحث است.
شايد به نظر برسد كه اينجا جاي اصل عدم تقيه است و بگوييم روش پيغمبر براي همين عقيده طبيعي پيغمبر بوده و همينطور بايد باشد. اما اينطور نيست و اصل عدم تقيه جاري نميشود، چون ميبينيم كه پيغمبر صلي الله عليه وآله كه ميخواهند ولايت امير المؤمنين عليه السلام، مسأله با اين اهميت را در غدير براي مردم ابلاغ كنند، وحشت دارند، قرآن به ايشان اطمينان ميدهد و ميگويد نترس و وحشت نكن و اگر اين كار را نكني، اصلاً هيچ به رسالت خود عمل نكردهاي، چيزي كه شبيه به نبوت است، پيغمبر ميترسيد، جو طوري بود كه مشكله ايجاد ميكرد كه پروردگار تأمين ميدهد. آنطور كه از مجموع استفاده ميشود، در اوائل امر كه هنوز اسلام آنطور محكم نشده خيلي شرائط تفرقه بين مسلمين و پراكنده شدن قوي بوده است، پروردگار به مقدار ضرورت اكتفاء كرده كه بر اشخاص ديگر حجت تمام شود.
لذا به نظر ميرسد كه اين معامله مماشات كردن پيغمبر با افرادي كه يا اصل ايمان را نداشتند و يا ايمان كامل نداشتند، كاشف نيست كه با قطع نظر از چنين محيطي، اعتقاد پيغمبر صلي الله عليه وآله اين بوده كه بايد همينطور باشد كه اينها را مسلمان حساب كرد و احكام اسلام بار كرد. لذا به نظر ميرسد كه همين نؤمن ببعض و نكفر ببعض كه مرحوم حاج آقا رضا ميگويد، بعيد نيست كه اين موارد را هم بگيرد، اصل مطلبش ظاهراً درست باشد. حالا آيه راجع به موضوع ديگري است، تفرقه بين الله و بين رسله است و راجع به تفرقه بين اقسام گفتارهاي رسول نيست، منتها ايشان الغاء خصوصيت كرده، ميشود از همين تنقيح مناط و يا هر چيزي كه هست، استفاده كرد كه گفته رسول را بخواهيم تبعيض كنيم مثل تبعيض بين رسل و تبعيض بين پروردگار و رسول است. حالا علي أي تقدير، دلالت آيه را هم نتوانيم قائل شويم، ولي اصل مطلب به نظر ميرسد كه درست باشد.
حالا آن مطلبي كه ديروز از مرحوم آقاي داماد عرض كردم، آن اين بود كه اين آقايان ميگويند اگر كسي يقين داشت كه فلان مطلب را پيغمبر فرموده و با اعتقاد و يقين به فرموده پيغمبر اين را رد كرد، اين كفر ميآورد، و براي اينكه انكار ضروري كفر ميآورد، به روايات استدلال شده است، بسياري از اين آقايان در استدلال به آن روايات ميگويند معلوم نيست به حساب انكار ضروري باشد و حساب انكار اين است كه چون يقين دارد پيغمبر فرموده و چيزي را هم كه يقين داشته باشد، چه ضروري و چه غير ضروري باشد، اگر انكار كند، كفر ميآورد، اگر ضروري را يقين نداشته باشد و انكار كند، كفر نميآورد، غير ضروري يقين داشته باشد، و انكار كند، كفر ميآورد، و اين مسأله ضروري را دليل نيست، خودش موضوع مستقلي است كه با عنوان ضرورت عامين من وجه است، ممكن است ضروري و غير قطعي باشد و ممكن است قطعي و غير ضروري باشد، عامين من وجه است.
مرحوم آقاي داماد ميفرمود كه بايد تفصيل قائل شويم، دو جور منكر ضروري است، و لو حالا ضروري هم كاري نداريم، منكر يقيني و چيزي را كه خودش ميداند كه پيغمبر فرموده، اين انكار دو جور است ؛ يك مرتبه اين است كه اضافه به پيغمبر را محفوظ دانسته و گفته اين مطلب پيغمبر اكرم است ولي من قبول ندارم، اين مصداق تكذيب النبي ميشود و كفر ميآورد. و يك مرتبه اين است كه خودش ميداند كه پيغمبر فرموده است ولي ميگويد اين را به پيغمبر نسبت دادهاند، خودش ميداند كه حجاب را پيغمبر آورده است و قبلش هم معتقد است كه هر چه كه پيغمبر فرموده، من الله تعالي است، شهادتين هم ميدهد، منتها ميگويد حجاب را پيغمبر نياورده، اين را آخوندها درست كردهاند و به پيغمبر نسبت دادهاند، اين فسق ميآورد، اگر روزه باشد روزهاش را باطل ميكند، اين تكذيب پيغمبر نميكند بلكه دروغ به پيغمبر ميبندد، كذب علي النبي است و اين با تكذيب النبي متفاوت است.
اين آقايان اين مطلب را خلط كردهاند و همه را يكسان حساب كردهاند ؛ شيخ انصاري، حاج آقا رضا، آقاي خوئي، آقاي حكيم، و ديگران اين جهت را توجه نكردهاند و گفتهاند صرف اينكه بداند چيزي از پروردگار و از پيغمبر است معذالك انكار كند، اين كفر ميآورد. عرض ميكردم كه اگر كفر بياورد، خيلي از مباحثاتي كه با افراد لجوج و بي انصاف انجام ميشود و طرف ميداند كه طرف مقابلش درست ميگويد و انكار ميكند، اگر اينطور باشد، همه آنها بايد مرتد شده باشند براي اينكه ميداند حكم الهي آنطور است و در مباحثه رد ميكند، چرا مرتد نيستند؟ چون اضافهاش را از پيغمبر قطع ميكند و ميگويد حرف پيغمبر نيست، حرف تو است، پيغمبر اين حرف را نميزند، لذا حكم به كفر او نميشود، ارتداد نميآورد، اين مورد غفلت واقع شده است.
حالا به تناسب بعضي از اين عبارتها را ميخوانيم ببينيم آقاي خوئي و كساني كه گاهي به بعضي چيزها اشكال كردهاند، اين نكته مورد توجهشان نبوده است.
(سؤال و پاسخ استاد): اين فرقي ندارد، و لو ضروري باشد، الآن خيلي از فتاوا داده ميشود كه بر خلاف ضرورت مسلمين است، ولي اينها ارتداد نميآورد، براي خاطر اينكه ارتباطش از پيغمبر قطع ميشود، ديگر پيغمبر اين مطلب را نفرموده است.
(سؤال و پاسخ استاد): عرض كردم، عقيده ما اين است كه مطالب راجع به امور ديني نه موضوعات خارجي، عرض كردم كه كفر ميآورد، اگر اينطور باشد ما ديروز در آن تردد داشتيم، ولي اگر در مسائلي ديني تكذيب پيغمبر باشد، مطالبي كه پيغمبر به عنوان دين نه به عنوان موضوعات خارجي، ميفرمايد، موضوعات خارجي بحث علي حده است، اما اگر به عنوان نفس دين باشد، اين كفر ميآورد، در آن موردي كه حتي بگويد اشتباه كرده يا از ناحيه وحي قبول نكرده، در آن قصه عمر، ديگر به طريق اولي روشن است.
پس اين را كه چيزي كه مورد يقين باشد كه از پيغمبر است و انكار شود، كفر ميآورد، اين را بايد تفصيل قائل شد.
حالا ببينيم نفس انكار ضروري، و ضروري منهاي مسأله تكذيب چطور است؟ كسي پيغمبر را تكذيب نميكند، ميگويد نماز واجب نيست، حجاب در اسلام نيست، اين ضروري است نه يقيني، آيا خود ضروري خصوصيتي دارد كه در يقينيات و حتي اجماعيات نيست؟ مطلب ممكن است اجماعي باشد، چون مراحلي هست، ممكن است يقيني باشد و اجماعي نباشد، ممكن است اجماعي باشد، ممكن است فوق آن ضروري باشد، عوام و خواص و به فقهاء اختصاص ندارد، همه بدانند و ضروري باشد. ضروري هم گاهي ضروري فقهي ميشود و گاهي هم ضروري عمومي كه عوام هم هست.
حالا آن كه ضروري عالم و جاهل است و همه اينها وارد اسلام كه ميشوند ميگويند اسلام حج دارد، روزه دارد، زكات دارد، صلات دارد، اين را اگر كسي انكار كند بنفسه كفر ميآورد يا نه؟ اين يك قدري از نظر آراء فقهاء احتياج به تتبع دارد كه ببينيم آنها چه ميگويند. صاحب جواهر گويا ميخواهد مطلب را مسلم بگيرد كه نظر فقهاء اين است كه نفس انكار ضروري براي افراد معمولي و كساني كه بزرگ شده محيط اسلام هستند، خودش من حيث هو هو كفر ميآورد و لو قطع داشته باشيم كه اين معتقد به اسلام است و پيغمبر را هم تكذيب نميكند ولي عقيدهاش شده كه اين فرمايش پيغمبر نيست، اين فكر غلط براي او پيدا شده است، اگر اين هم باشد اين را بايد كافر حساب كنيم، صاحب جواهر اين را ادعاء ميكند و ميگويد به منزله اين است كه انسان قلبش پيغمبري پيغمبر را قبول دارد ولي لفظا ميگويد او پيغمبر نيست، ما او را بايد كافر بدانيم، قلب هم قبول صدق گفتار پيغمبر را داشته باشد ولي لفظاً بگويد نماز دروغ است، اين را ما بايد كافر حساب كنيم، ايشان كأنه شبيه به اجماع ميخواهد بفرمايد. مسأله اجماع يك قدري تتبع ميخواهد كه بعداً عرض ميكنم.
حالا رواياتي در مسأله هست كه به اين روايات استدلال شده است، ببينيم چطور است. روايات مفادش خيلي متفاوت است، روايتهاي كثيري هست كه در مواردي كفر اثبات كرده و گفته اگر كسي اين كار را بكند، كافر است. آن اثبات كفر دليل خروج از اسلام مصطلح نيست، چون موارد مختلف كه به طور قطع كفر نميآورد و جزء مسلمات مسلمين است، در روايات وارد شده است، فلان قتل اگر شد، كفر ميآورد، اگر نگاه كنيد در مواردي راجع به اعمالي مانند سحر، كفر بالله تعبير شده است، كه يقيناً آنها كفر مورد بحث نيست، اين زياد است، ما به آنها نميتوانيم تمسك كنيم. روايات هست كه شرك اثبات كرده، آن هم شرك خفي و شرك جلي موارد مختلفي است كه آنها هم قابل استناد نيست، ريا و خيلي از چيزها را شرك قرار داده است. ولي بعضي از روايتهاي ديگر هست كه لحن آنها متفاوت است، آنها را ميخواستم بخوانيم ببينيم با آنها چه بايد كرد.
(سؤال و پاسخ استاد): ضروري عبارت از اين است كه واضح است، احتياج به فكر ندارد كه بگويد در اسلام حج هست، نماز هست، روزه هست، اگر كسي الآن وارد كشور ما بشود و بگويند اينها ضد آمريكائي هستند و ضد صهيونيست هستند، اين واضح است، يك مقداري در اين محيط بزرگ شده باشد، اين اعتقاد را پيدا ميكند و احتياجي به دليل و استدلال ندارد، البته كسي اول ورودش ممكن است نداند ولي در اين محيط بزرگ شده باشد، به اين قطع پيدا ميكند كه چنين مطلبي هست و احتياجي به دليل هم ندارد.
حالا چهار روايت از بابي كه در وسائل در اين موضوع منعقد شده، ميخوانيم، روايتهاي ديگري هم هست كه آنها را خيلي مرتبط نميدانيم. جلد اول وسائل، مقدمة العبادات، باب دوم، عنوان اين است : «باب ثبوت الكفر و الارتداد بجحود بعض الضروريات و غيرها مما تقوم الحجة فيه بنقل الثقات».
يكي، روايت دوم باب است، «عن داود بن كثير الرقي» طبق تحقيق ثقه است، «قال قلت لابي عبد الله عليه السلام سنن رسول الله (ص) كفرائض الله عز و جل؟ فقال : ان الله عز و جل فرض فرائض موجبات علي العباد، فمن ترك فريضة من الموجبات فلم يعمل بها و جحدها كان كافراً و امر رسول الله (ص) بأمور» بعضي از نسخ، رسول الله ندارد كه فاعل يا پروردگار و يا رسول الله است يعني امر الله بامور، يا امر رسول الله (ص) بامور، هر دو جور ميشود و خلاصه، به يكجا برگشت ميكند، أمر رسول الله يا أمر الله بأمور «كلها حسنة فليس من ترك بعض ما أمر الله عز و جل به عباده من الطاعة بكافر و لكنه تارك للفضل منقوص من الخير». سؤال ميكند كه آيا سسن رسول الله مثل فرائض الله است؟ كأنه ميخواهد بفرمايد بعضي از اوامر پروردگار جنبه فريضه دارد كه اگر كسي منكر باشد، كفر ميآورد، بعضي از اينها جنبه فريضه ندارد، گاهي امر كرده ولي مستحب است، اينها را اگر كسي بگويد من نماز شب را لازم نميدانم، كفر نميآورد. و سنن پيغمبر هم، حالا اگر از سنن، ما سنه النبي (ص) مراد باشد، ميخواهد بگويد آن هم دو قسم است، اگر ما سنه النبي (ص) به عنوان فريضه، سنه النبي (ص)، الحكم حكمه، مثل اينكه دو ركعت اخير نمازها ميگويند جزء فرض النبي است. اما اگر به عنوان نباشد و همينطور امر كرده است، انكارش اشكالي ندارد، حالا اين خيلي مهم نيست. آن كه محل استشهاد است، اين است كه ميگويد «فمن ترك فريضة من الموجبات فلم يعمل بها و جحدها كان كافرا»، اين كه ترك ميكند و نماز نميخواند ميگويد من نماز را قبول ندارم يعني اين منكر فريضه است يعني فرضش را منكر است، اين كافر ميشود. اين با آن روايات ديگري كه براي نفس عمل، كفر بالله اثبات كرده است، فرق دارد، آنها هيچكدام از اسلام خارج نميكند، ولي اينجا قيد زده است ميگويد اگر كسي ترك كند منكراً جاحداً لفريضه بودنش، آن كافر ميشود، اين ويژگي خاصي دارد. حالا ما مشابهات اين را ميخوانيم، ظواهر آن ادله اين است كه كسي اگر اين كار را بكند، از اسلام بيرون ميرود، اين يكي از آن روايات است.
(سؤال و پاسخ استاد): در همين مشابهاتش ميگويد اگر چيزي را انكار كرد، كفر در مقابل ايمان است، اما علاوه بر آن از اسلام خارج شده است، اين قرينه است. روايت را كه مراجعه ميكنيم، معلوم ميشود اصطلاح كفر به اصطلاحي كه گفته ميشود، نيست، يك اصطلاح ديگر است.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين»