كتاب صوم/سال اول 86/08/02 فمن ترك فريضة من الموجبات فلم يعمل بها و جحدها كان كافراً
كتاب صوم/سال اول: شماره 04 تاریخ: 86/08/02
امروز ادامه روايات مسأله را ميخوانيم، يكي، روايت داود بن كثير رقي بود كه ما صحيح ميدانيم، تعبير اين بود «فمن ترك فريضة من الموجبات فلم يعمل بها و جحدها كان كافراً»، اين كفري كه در اينجا اثبات كرده، پيداست غير از آن كفري است كه براي نفس ارتكاب كبيره در روايتهاي ديگر اثبات كرده است، چون در روايات هست كسي كه كبيره را مرتكب ميشود و ميداند كبيره است و معذالك مرتكب ميشود اين ايمان ندارد، از ايمان خارج شده ولي از اسلام خارج نشده است. ايمان به معناي چيزي كه قبلاً آن را باور كرده باشد، همينطور است، اگر شخص باور كرده باشد كه زنا آتش دارد، اگر باور داشته باشد كه اگر زنا كند، در همين دنيا او را در آتش مياندازند، اين كار را نميكند، در روايات هم هست شخص در حال ارتكاب كبيره ايمان ندارد. ايمان يعني همان باور ذهني كه انسان اگر باور كند به دنبالش عمل ميآيد، بعد كه عمل منقضي شد، دوباره به آن حالت اول ايمان برميگردد، آن حال شيطان يا هر چيزي كه هست، آن باور را از شخص ميگيرد، ولي همان وقت هم از اسلام خارج نشده است و با اينكه مرتكب كبيره است، اسلام دارد، اينطور نيست كه زنش منفسخ شده باشد، و اموالش مصادره شود. اينجا در روايات كه اثبات كفر كرده، كفر براي خصوص ارتكاب كبائر نكرده است تا بگوييم اين كفر مورد بحث نيست، اين يك قسم خاصي از كبائر است، كبيره را مرتكب بشود و انكار كند و بگويد زنا حلال است، ربا حلال است. اينجا ميفرمايند كه او كافر است، اين همان كافر مورد بحث است كه اگر كسي اين را اعتقاد داشته باشد، نه فقط از ايمان بلكه اصلاً از اسلام خارج ميشود. دو سه روايت ديگر هم همين را تأييد ميكند.
اين را مرحوم آقاي حكيم و مرحوم آقاي خوئي اينطور جواب ميدهند كه در روايت گفته ايت كه شخص كبيره را كه مرتكب ميشود، حرمتش را جحود داشته باشد، جحود در لغت اين است كه چيزي را عن علم انكار كند، ميداند خمر حرام شرعي است، ميگويد من حرمتش را قبول ندارم و مرتكب ميشود، مرتكب هم نشد، نفس همين كافي است، جحود اين است كه عن علم باشد. آنها گفتهاند چون معناي جحود ارتكاب عن علم است، از موضوع بحث خارج ميشود، چون اگر انسان عالماً به اينكه اين چيز حلال است يا حرام است، انكار كند، تكفير پيغمبر است و اعتقاد به اصل رسالت از بين رفته و كفر ميآورد و اين مورد بحث نيست، بحث در مستقل بودن اين است كه با حفظ اعتقاد به دو اصل رسالت و توحيد، مطلب را ببينيم كه آيا كفر آور است يا نه، و دليلي بر اين مطلب نيست.
پاسخ اين مطلب از تفصيل مرحوم آقاي داماد كه ديروز نقل كردم، معلوم ميشود كه صرف اينكه انسان بداند كه شيئي من الشرع است و انكار كند، اين تكذيب پيغمبر نيست، فقط يك صورتش تكذيب است كه بگوييم اين را پيغمبر فرموده ولي من قبول ندارم، و يك صورتش اين است كه بگويد پيغمبر چنين حرفي نزده است، پيغمبر صادق مصدق است، هم قلبش معتقد به صدق پيغمبر است و هم از نظر اظهار خارجي ميگويد آن حضرت تمام گفتارش وحي و گفتارهاي ديني است، ولي اين را اصلاً قبول ندارم، اين به پيغمبر دروغي نسبت داده، چون ميداند كه پيغمبر فرموده است، ولي تكذيب پيغمبر نشده است. پس اينطور نيست كه اين كلمه جحود، موردي غير از مورد بحث جاري را بگويد، بلكه مورد بحث را شامل است، ممكن هم هست كه ضروري باشد و ميداند كه ضروري هم هست و پيغمبر فرموده، ميگويد اين را آخوندها گفتهاند و به پيغمبر ربطي ندارد، از اين روايت استفاده ميشود كه همين هم با اينكه تكذيب النبي نيست، كفر ميآورد.
استعمالات حتي قرآني، با اين كه در لغت آمده، تطبيق نميكند و غير از آن است. مرحوم آقاي خوئي به همان آيه «و استيقنتها أنفسهم» تمسك كرده است با اينكه آن آيه بر عكس آنچه مراد مرحوم آقاي خوئي است، دلالت دارد. ظاهر قيد، احترازي است يعني گاهي انسان با يقين به خلاف، جحود دارد كه آيه اين را تعبير ميكند، و گاهي هم اينطور نيست، اينها اينطور بودهاند كه با اينكه يقين داشتند معذالك جحود هم داشتند. ظاهر اينجا اين است كه جحود بر اصل انكار اطلاق شده است، كأنه دو قسم جحود داريم ؛ جحودي كه انسان با يقين انكار كند و يقين بر خلاف آن است كه ميگويد، و يك جحود هم اينطور نباشد. ظاهر خود آيه هم خلاف فرمايش مرحوم آقاي خوئي است و جحود منحصر به صورت استيقان نيست، جحود اينها، جحود استيقاني بوده است. در روايت زبيري هم كه روايت نُهُم است، هست، «عن ابي عمرو الزبيري عن ابي عبد الله عليه السلام الكفر في كتاب الله عز و جل علي خمسة أوجه فمنها كفر الجحود علي وجهين»، ميگويد قرآن در پنج مورد كلمه كفر را بكار برده كه دو مورد، صورت جحود است، و جحود را كه مثال ميزنند ميفرمايند يك جحود عن علم است كه در آيه «جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم» جحود آنها عن علم بوده است، و يك جحودي هست مانند جحود دهريه و طبيعيها كه لا عن علم است، خود اين روايت، جحود را دو قسم كرده است.
(سؤال و پاسخ استاد): ممكن است همان را تبعيض قائل شده باشد و بگويد من قائل هستم، آن مربوط به بحث تبعيض بود، بگويد كه من بعضي از احكام را قبول ميكنم، چون خود اين هم مورد بحث است، بعضي از متكلمين سنيها قائل شدهاند كه تبعيض اشكالي ندارد و ممكن است همه حرفهاي پيغمبر از وحي نباشد و بعضي از اجتهاد باشد، عقيده ما اين است كه اينها كفر ميآورد، حالا چون متفرق ميشدند، شرائط محيط اقتضا نميكرده با اينها معامله كفر كنند، ولي آن عالم برزخ و آخرت در جاي خودش باقي است، صدر اسلام مشكلاتي داشتند، آن مشكلات منشأ شده كه براي اينكه اصل اسلام محفوظ بماند، از وظائف طبيعي اوليه رفع يد شود، و الا ديروز بحث كرديم و بالاخره مختار ما اين شد كه بعضي احكام را هم اگر كسي بگويد احكام پروردگار نيست، آن هم كفر ميآورد، حالا اجرائش در اوايل اسلام صلاح نبوده است، آن يك بحث ديگري است.
فعلاً بحث در كلام اين دو بزرگوار، مرحوم آقاي حكيم و مرحوم آقاي خوئي است كه حتي لغت هم با اينها مؤيد است كه ميگويند جحود در صورتي است كه شخص علم داشته باشد و در غير صورت علم، جحود گفته نميشود. ميگويد كفر پنج قسم است، دو قسمش كفر جحودي است، «فمنها كفر الجحود علي وجهين»، بعد ميفرمايد «فأما كفر الجحود فهو الجحود بالربوبية و الجحود علي معرفة»، جحود به ربوبيت چه كساني هستند؟ ميگويد دهريه هستند، دهريه به حقانيت معتقد نبودند، دستهاي ديگر از جحود علي معرفة است، با اينكه ميدانستند عن علم انكار كردهاند، اين همان است كه «و استيقنتها أنفسهم»، دستهاي خاص هستند، «و هو أن يجحد الجاحد و هو يعلم أنه حق قد استقر عنده و قال اللّه تعالي «جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم»»، اين هم قسم دوم است. اينجا در خود وسائل، روايت را نياورده است، ولي روايت مفصلي در كافي است كه ميگويد دهريه ميگويند معاد و جزائي نيست و ما يهلكنا الا الدهر، اين يك دسته است و يك دسته ديگر ميدانند كه معادي هست، پروردگاري هست، رسالت پيغمبري هست، ولي از روي عناد، زير بار نميروند، اين جحود را دو قسم كرده است.
(سؤال و پاسخ استاد): قيد زده، تعدد دال و مطلوب است، ميگويد جحد كردهاند در حالي كه ميدانستند. نميخواهم بگويم كه اين روايت دلالت ميكند، ولي در خود آيه ظاهر قيد ،احترازي است، خودش دلالت ميكند كه دو قسم است، كاري به روايت ندارد، روايت مستعمل فيه را تعيين نميكند، ميخواهد بگويد بعضي از اقسام جاحدين عن علم بوده مثل همان كه آيه درباره آنها نازل شده است، و عدهاي هم «ما يهلكنا إلّا الدهر» ميگفتند، دهريه اصلاً خدائي قائل نبودند، نه اينكه معتقد باشند و انكار كنند.
در روايت هشتم كه روايت زراره است «عن ابي عبد الله عليه السلام قال لو أن العباد اذا جهلوا وقفوا و لم يجحدوا لم يكفروا» ميگويد اگر جهل داشتند و سكوت ميكردند و انكار و جحد نميكردند، كه جحد را نسبت به جاهل تصوير كرده، اينها جاهلهائي بودند كه جاحد هم بودند، پس بين جهل و جحد جمع كرده و ميگويد اينها جاهل جاحد هستند. خلاصه، اين استعمالات هست و به تعبير مرحوم آخوند استعمال هم من غير تأول، علامت حقيقت است. انسان يك مرتبه ميفهمد كه تشبيه است، مانند نفي اسلام در «من أصبح و لم يهتم بأمور المسلمين فليس بمسلم»، اينها پيداست كه تشبيه است، ميگويد مسلمان نبايد اينطوري باشد، اين را نبايد اسلام حساب كرد، ولي اينطور چيزها عنايت و تشبيه و استعاره نيست، من غير تأول و عناية استعمال ميشود. به نظر ميرسد كه جحود به معناي انكار، يك معناي متعارفي است كه استعمال ميشود.
خلاصه، اين اشكال را آقايان كردهاند كه از جحود علم درميآيد و علم مرتبط به بحث جاري نيست كه عرض كردم اولاً، معلوم نيست علم از كلمه جحود در بيايد، و اگر علم هم درآيد، لازمه عالم بودن، تكذيب النبي نيست تا بگوييد خارج از بحث است، دو صورت دارد ؛ يك صورتش تكذيب است و يك صورت هم تكذيب نيست، و اطلاق اقتضا ميكند كه هر دو قسمش كفر بياورد.
(سؤال و پاسخ استاد): لغويين گاهي خيلي دقيق نيستند، بيشتر موارد اطلاق شده، آنطور استعمال كردهاند. اگر كسي بخواهد به حديثي استدلال كند، لغوي هم استشهاد كند و غير لغوي هم استشهاد كند، اينكه انسان در گفتارهاي عادي غلط استعمال كند، اين داعي نيست، ممكن است حكمي را انسان خلاف واقع بگويد ولي اينها ميبينيد لغت را از عرب معمولي ميروند ميپرسند، عدالت اينها كه ثابت نشده است، ميگويد راجع به اين چيزها عرب داعي ندارد خلاف بگويد، آنها بحث ديگري است و ربطي به اين چيزها ندارد.
روايت دهم، صحيحه عبد الله بن سنان ؛ «محمد بن عيسي عن يونس عن عبد الله بن سنان»، اين در رجال بحث شده است كه روايتهاي يونس يا روايت محمد بن عيسي عن يونس صحيحه است، «قال سألت ابا عبد الله عليه السلام عن الرجل يرتكب الكبيرة فيموت هل يخرجه ذلك من الاسلام و ان عذب كان عذابه كعذاب المشركين أم له مدة و انقطاع؟» حضرت فرموده كسي كه مرتكب كبيره است دو حالت دارد ؛ يك مرتبه مستحل كبيره است و ميگويد اين كبيره اصلاً حلال است و يك مرتبه اين است كه با اعتراف به اينكه اين كبيره است، هواي نفس منشأ شده است كه اقدام ميكند و در مقابل هوي شكست ميخورد، اين هم قسم دوم. قسم اول ميفرمايند از اسلام خارج ميشود، ولي اگر به حرمت اعتراف كند، اين از اسلام خارج نيست و عذابش هم عذاب محدود است، «فقال من ارتكب كبيرة من الكبائر فزعم أنها حلال أخرجه ذلك من الاسلام» اين زعم دو جور استعمال ميشود ؛ گاهي به معناي اين است كه خيال كند، اين درست نقطه مقابل آن صورتي ميشود كه مرحوم آقاي حكيم و مرحوم آقاي خوئي ميخواهند بگويند كه عالماً انكار ميكند، خيال كرده همين كه عقيدهاش است، درست است، ولي اينجا به معناي قال است، ميگويد اگر مرتكب بشود و بگويد كه اين حلال است، دو صورت ميشود كسي كه ميگويد اين حلال است، گاهي اشتباه كرده و گاهي هم بدون اشتباه انكار ميكند، جحود بالمعني الخاص است، «و عذب أشد العذاب و ان كان معترفاً أنه ذنب و مات عليها أخرجه من الايمان و لم يخرجه من الاسلام و كان عذابه أهون من عذاب الاول». اينجا منكر، از اسلام خارج دانسته شده است. پس، اينطور نيست كه بگوييم مراد اين است كه از ايمان خارج شده و از اسلام خارج نشده، يا از اطاعة الرب خارج شده و عاصي اطلاق ميشود و اين كافر به معناي ديگر است و كافر مورد بحث نيست.
تعجب اين است كه مرحوم آقاي خوئي همين مطلب را ميفرمايد كه كفر معاني مختلفي دارد، يكي، به معناي خروج از اسلام و مقابل اسلام است، و يكي مقابل ايمان است و يكي هم مقابل اطاعت است، و اين كفر مقابل اطاعت است و مقابل اسلام نيست، كالصريح ميگويد كه نه تنها از ايمان خارج شده، انكار نكند، از ايمان خارج شده است، اين از اسلام خارج شده است، اين صريح است و روايت ابهامي ندارد. نميدانم اين در تقريرات اشتباه شده و سهو قلم شده، علي أي تقدير، اين روايت اينطوري جواب داده شده است، اين چه جوابي است؟
به مضمون همين روايت، روايت مسعدة بن صدقه است كه آن را هم صحيحه ميدانيم، «عنه عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن صدقة عن ابي عبد الله عليه السلام، قال في حديث فقيل له أ رأيت المرتكب الكبيرة يموت عليها أ تخرجه من الايمان و عذب بها فيكون عذابه كعذاب المشركين أو له انقطاع؟ قال يخرج من الاسلام اذا زعم أنها حلال و لذلك يعذب بأشد العذاب و ان كان معترفاً بأنها كبيرة و أنها عليه حرام و أنه يعذب عليها و أنها غير حلال، فانه يعذب عليها و هو أهون عذاباً من الأول و يخرجه من الايمان و لا يخرجه من الاسلام». اين روايت همين مورد بحث را اثبات ميكند كه اين از اسلام خارج است و كافر است. ايشان تعبير ميكند كه اين روايت قسم سوم را كه كفر در مقابل مطيع است، ميخواهد بگويد، من نفهميدم كه اين چطور اينطور جواب داده شده است؟
(سؤال و پاسخ استاد): بالاخره حالا ما هم بگوييم اين حلال است، يك مطلبي را كه ميداند حكم الهي اين است معذالك عالماً به اينكه حكم الهي چنين است، اين را ميگويد من قبول ندارم، اين انكار است. حالا بحث متممي دارد كه آن را بعد بحث ميكنيم.
روايت هيجدهم، روايت عبد الرحيم القصير است كه حالا او مورد بحث قرار گرفته كه آيا ثقه است يا نه، اگر روايت اصحاب اجماع را براي وثاقت كافي بدانيم، در او ترديدي نيست چون راوي حماد بن عثمان است، و اگر كافي ندانيم، براي تأييد مطلب خوب است، «في حديث قال الاسلام قبل الايمان و هو يشارك الايمان» يعني در موارد ايمان، اسلام هم هست، ولي ممكن است اسلام باشد و ايمان نباشد، بين ايمان و اسلام عموم و خصوص مطلق است، كل مؤمن مسلم و ليس كل مسلم مؤمناً، «فاذا أتي العبد بكبيرة من كبائر المعاصي أو صغيرة من صغائر المعاصي التي نهي اللّه عنها، كان خارجاً من الايمان» از اين استفاده ميشود كه هر چيزي كه منهي باشد حتي صغيره، واقعش اين است كه دل قبول نكرده است كه حرمت است و عقابي هست، «و ثابت عليه» ميگويد از ايمان خارج است ولي اسلام هست، «اسم الاسلام فان تاب و استغفر عاد الي الايمان و لم يخرجه الي الكفر و الجحود و الاستحلال و اذا قال للحلال هذا حرام و للحرام هذا حلال و دان بذلك فانها يكون خارجاً من الايمان و الاسلام الي الكفر».
خلاصه، اين روايات هست كه اينها به حسب ظاهر اين است كه مرتكب كبيره، و بلكه به حسب مضامين بعضي بالاتر از مرتكبين كبيره، انكار فرائض كفر ميآورد، بلكه بالاتر هم اين استفاده ميشد. بعضي روايتهاي ديگري هم هست كه نياوردهام كه آنها هم تأييد ميكند، مثلاً در باب حج، آيه نازل شده است «و من كفر فان الله غني عن العالمين»، روايات راجع به تفسير اين آيه، مختلف است، بعضي گفته كه آيه، ترك الحج را اطلاق كفر كرده است، اين البته ممكن است بنا به آن روايات، اطلاق كفر براي تارك حج يا از باب اين است كه ارتكاب كبائر به آن كافر گفته ميشود، يا به عاصي كافر گفته ميشود، تارك الحج را كه عاصي است و مرتكب كبيره است، به آن اعتبار كافر ذكر شده است. يك جور ديگر اين است كه كفر در مقابل اسلام است و مراد اين است كه از اسلام خارج شده است، از چند روايت صريحاً استفاده ميشود كه نفس ترك حج را گفته است، ولي آن روايات از نظر سند مورد اعتماد نيست و نميشود به صدور مطمئن شد، چون بعضي فرض كنيد فقه رضوي است، طرق آنها ضعيف است. ولي بعضي روايات صحيح السند است و به يكي دو روايت كه آنها ضعف سند دارد، مؤيد هم هست، در صحيحه أمركي يك آيه را ميخواند، در بعضي هم آيه را نخوانده، خود أمركي سؤال كرده، و در يكي ديگر هم راوي ديگر سؤال كرده كه حالا كسي حج را ترك كند، كافر ميشود؟ حضرت ميفرمايند: ترك حج كفر نميآورد، آن كسي كه بگويد حج واجب نيست و وجوب حج را انكار كند، او كافر ميشود. اين ديگر كفر در مقابل اسلام است و در مقابل ارتكاب كبيره و عصيان كه معناي خاص است، نميباشد. حالا ممكن است بين روايات هم جمع كرده باشيم و بگوييم رواياتي كه راجع به تفسير آيه است، عبارت از اين باشد كه همين آيه كفر است و به معناي عصيان يا به معناي مقابل اسلام را نميخواهد بگويد، ولي سائل سؤال كرده، ميخواسته بگويد كه حالا اين از اسلام خارج شد، كه كفر مورد بحث است، حضرت فرموده باشند كه از اسلام خارج نشده است. اين ممكن است تفسير آيه نباشد، به تناسب آيه، سائل سؤالي ميخواهد بكند، حضرت فرمودهاند كه از اسلام خارج نميشود، آيه هم به معناي همان ترك الحج باشد، اشكالي ندارد، ولي كفر مصطلح دربارهاش نيست، علي أي تقدير، نسبت به آن كفر مصطلح را اثبات كرده است. و يكي ديگر، روايت عياشي است كه براي تأييد خوب است كه ميگويد كسي خمر ميخورد و ميگويد اين مثل شير است كه براي بچه حياتي است، يعني ميخواهد بگويد اين هيچ اشكالي ندارد، منكر است، حضرت اين را شنيدند و فرمودند اگر امكانات براي من بود، گردن او را ميزدم، او را مهدور الدم حساب كردهاند، مسلمان مهدور الدم كه نيست، اين شاهد بر اين است كه مستحل خمر از اسلام خارج ميشود. حالا مقابلش چيزهاي ديگري است كه انشاء الله شنبه بحث ميكنيم.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين»