مستحب توصلي بودن نكاح- احكام خمسه در نكاح – احكام خاصه نكاح- اضرار به نفس
بسم الله الرحمن الرحيم
مستحب توصلي بودن نكاح- احكام خمسه در نكاح – احكام خاصه نكاح- اضرار به نفس
خلاصه درس اين جلسه:
در اين جلسه، ابتدا اين بحث كه آيا نكاح مستحب تعبدي است يا توصلي، مطرح ميشود و سپس اقسام نكاح مورد بررسي قرار ميگيرد كه به مناسبت، معناي مواجبِ مشروطِ و مطلق و بحث حرمت اقرار جاني نيز مطرح و مورد بررسي قرار ميگيرد.
الف ) طرح مسأله 3:
متن مسأله:
«المستحب هو الطبيعة اعم من أن يقصد به القربة أو لا؟ نعم عباديته و ترتب الثواب عليه و موقوفة علي قصد القربة»
1 ) توضيح مسأله:
ميفرمايند نكاح كه جزء مستحبات است ذاتاً، مستحب تعبدي نيست. بلكه مستحب توصلي است و قصد قربت يا عدم قصد قربت در تحقق غرضِ آن دخالت ندارد. مثل امر شارع مقدس به انفاق و دستگيري از ضعفاء كه قصد قربت و يا عدم قصد قربت در تحقق غرض و مطلوبي كه شارع بخاطر آن غرض، اين اوامر را صادر كرده است، دخالت ندارد.
البته در تمام توصليات اگر كسي قصد قربت كرد ثواب به او ميدهند. و اگر قصد قربت نكرد ولو غرض حاصل است ولي ثواب نميدهند. و اگر امر توصلي، شرط يك واجبي باشد با اتيان آن بدون قصد قربت، شرط حاصل است ولي براي حصول اين شرط ثواب نميدهند.
2 ) توضيح استاد
از تعبير مرحوم سيد كه ميفرمايند: «نعم عباديته و ترتب الثواب عليه موقوفة علي قصد القربة» معلوم ميشود كه مرادشان از عبادت يعني انجام دادن آنچه وظيفه عبد است. عبادت اصطلاحات مختلف دارد ولي مراد از عبادت در اينجا به معناي خضوع خاص (عبادت ذاتيه) كه در مورد غير خدا شرك محسوب ميشود همانند به خاك افتادن و سجده كردن نيست، چون از جهت سنخ با هم فرق دارند و عبادت به اين معني با قصد قربت حاصل نميشود.
آنچه ايشان در اينجا اراده كرده است وظيفه عبد است كه عبد امتثال امر كنند و مطابق دستور رفتار نمايد و متحرك به امر مولي بشود. كه اينها احتياج به قصد قربت دارد.
ب ) طرح مسأله 4:
متن مسأله:
«استحباب النكاح انما هو بالنظر الي نفسه و طبيعته و اما بالطواري فينقسم بانقسام الاحكام الخمسة»
1 ) توضيح مسأله:
مرحوم سيد بحث نكاح را به دو قسم تقسيم ميكند:
قسم اول: اصل نكاح ـ در مقابل سلب كلي فقدان ازدواج (عزوبت) كه ميفرمايند: اصل نكاح بالذات مستحب است ولي گاهي بالعرض جهاتي پيدا ميشود كه به سبب آن جهات، نكاحي كه بالذات استحباب دارد، بالفعل حكم ديگري مانند واجب يا حرام يا … پيدا ميكند.
قسم دوم: اقسام خاصه نكاح ـ اينطور نيست كه يك اصل كلي داشته باشد تا بگوييم اصل، عبارت است از اين كه استحباب ذاتي داشته باشد مثلاً، بلكه بعضي از اقسامش حرمت ذاتي دارد و بعضي از آن استحباب ذاتي و بعضي كراهت، وجوب، اباحه ذاتي. آن وقت هر كدام بالعرض تفاوتهايي با هم دارند.
2 ) بررسي كلام مرحوم آقاي خوئي در اقسام نكاح
مرحوم آقاي خوئي مطابق تقسيم مرحوم سيد بحث نكردهاند بلكه از يك جهت ناقص بحث كردهاند ولو از جهت ديگر تفاصيلي دادهاند. ايشان مثل مرحوم سيد كه دو تقسيم داشت: يكي براي اصل نكاح و ديگري هم براي قسم خاصي، مشي نكردهاند. از اول ميفرمايند: بعضي از اقسام نكاح ذاتاً حرام است، بعضي ذاتاً واجب است الي آخر.
ج ) توضيح استاد پيرامون مسأله:
1 ) مرحوم سيد در ابتدا ميفرمايند: در اثر طواري، نكاح به اقاسم خمسه تقسيم ميشود ولي بعد كه تفصيل مطلب را ذكر ميكنند احكام اربعه را ذكر ميكنند و استحباب را نام نميبرند.
به نظر ميرسد كه علتش اين باشد كه مراد از بالنظر الي الطواري يعني «بالنظر الي الطواري وجوداً و عدماً» كه گاهي عناوين عرضيه در اصل نكاح نيست، و همان حكم ذاتي فعلي هم ميشود و گاهي عناوين عرضيه در اصل نكاح وجود دارد و حكم ذاتي كه استحباب است، تبديل ميشود به يك حكم فعلي ديگري كه مطابق آن ذات نيست. و اين همان چهار قسم ميباشد.
2 ) تقسيم ايشان به اقسام خمسه مطابق با احكام تكليفيه است كه پنج قسم ميشود ولي در احكام وضعي پنج قسم نداريم. فقط صحت و بطلان يا نفوذ و عدم نفوذ است.
با اينكه اين قسم مربوط به احكام تكليفيه است بعضي از مثالها مربوط به وضع است. (مثل محرم كه مثال زدهاند به نكاح با محارم كه جنبه بطلان دارد نه حرمت[1]) كه علت آن را ميتوان به دو طريق توجيه كرد:
اول: اگر قائل به حرمت تشريعي شديم[2] (چنان كه خيليها قائل هستند و در بعضي موارد هم في الجملة روايت وارد شده است) در اينجا ميگوييم اگر كسي در نكاح محارم نسبي يا سببي قصد حليت بكند، نفس آن نكاح علاوه بر حرمت وضعي، حرمت تشريعي هم دارد ولو مباشرت نكرده و فقط قصدش اين باشد كه اين زن (محرم سببي يا نسبي) همسر او است.
پس اشكال برطرف شد چون مقسم عبارت است از احكام تكليفيه و اين هم يك قسم آن ميباشد و اين كه وضعاً هم باطل است منافات با اين ندارد.
دوم: بنابر اين كه قائل به حرمت تشريعي نباشيم جواب اين است كه مقسم اعم از تكليفي و وضعي است. پس جامع بين وضع و تكليف است كه به اقسام خمسه تقسيم ميشود.
د ) ادامه متن مسأله 4:
«فقد يجب بالنذر أو العهد أو الحلف و فيما اذا كان مقدمة لواجب مطلق»
1 ) توضيح:
يكي از مواردي كه نكاح وجوب پيدا ميكند، موردي است كه وجود مقدمي پيدا كند براي واجب مطلقي
2 ) بررسي كلام مرحوم نائيني در واجب مشروط و مطلق:
مرحوم نائيني ميفرمايند[3]: واجب مشروط پس از حصول شرط، مطلق نميشود، بلكه فعلي ميشود و مشروط به آن شرط نيز باقي ميماند. مطلق آن است كه بر بودن و نبودن شرط، متوقف نباشد.
بنابر اين حصول شرط، شرطيت را از بين نميبرد. بلكه شرطيت دارد منتها شرط حاصل شده است. در علت و معلول نيز همين طور است كه معلول بعد ازحصول علت نيز به علت خودش باقي و بر آن متوقف است.
3 ) اشكال و جواب:
توضيح اشكال: با توجه به مقدمه فوق عبارت مرحوم سيد كه ميفرمايند: «وفيما اذا كان مقدمة لواجب مطلق» مورد اشكال است. زيرا اين عبارت، واجب مشروطي كه شرطش حاصل شده است را شامل نميشود. پس اگر بجاي واجب مطلق، واجب فعلي تعبير ميشد، بهتر بود.
جواب اشكال:
دفع اشكال بنا بر مبناي مرحوم آخوند:
مرحوم آخوند ميفرمايند[4]: واجب مطلق و مشروط نسبي است، بنابر اين اينطور نيست كه نماز واجب مطلق باشد و يا حج واجب مشروط، بلكه نماز و حج هم واجب مطلق هستند و هم واجب مشروط. فقط بالاضافه فرق ميكند. مثلاً نماز نسبت به وضو واجب مطلق است چون مشروط است. با توجه به اين مبنا در بحث مقدمه واجب ميفرمايند: بحث در اين است كه آيا مقدمه واجب مطلق از آن حيثيتي كه اطلاق دارد، آيا واجب است يا واجب نيست؟ مثلاً نماز از ناحيه وضو اطلاق دارد يعني وجوب نماز تقيدي به وضو ندارد. پس از ناحيه وضو، نماز واجب مطلق است. بنابر اين مورد بحث اين است كه آيا وضو كه مقدمه واجب مطلق است واجب است يا خير؟
نتيجه اينكه بنابر مبناي آخوند نيازي به ذكر واجب مشروطي كه شرطش حاصل شده است، نيست تا تعبير به واجب فعلي بشود.
نقد كلام آخوند:
اين كه گفتهاند: مراد از مطلق، مطلق نسبي است و بالاضافة فرق ميكند پس در بحث مقدمه واجب چون نماز از ناحيه وضو اطلاق دارد پس وضو واجب ميشود، اين حرف درستي نيست و چنين ملازمهاي وجود ندارد. زيرا درست است كه نماز از ناحيه وضو اطلاق دارد ولي صرف اضافي بودن كفايت نميكند كه مقدمه را واجب كند. بلكه بايد فعليت نيز درج بشود و نماز ما بايد وجوب فعلي داشته باشد تا مقدمه آن كه وضو است واجب بشود.
مقتضاي تحقيق در حل اشكال:
واجب مشر وط در كلمات سابقين مثل صاحب معالم عبارت است از آن كه «لايصح الخطاب الا مشروطاً»، واجب مطلق عبارت است از آنكه «يصح الخطاب من غير اشتراط و تعليق» پس اگر شرط واجبي حاصل شد، خطاب بدون تعليق صحيح است و اين واجب، واجب مشروط نيست. مثلاً اگر شخصي مستطيع شد شرط حج حاصل شده، پس خطاب بدون تعليق صحيح است و شارع ميگويد: حج بجا بياور. بنابر اين واجب مشروطي كه شرطش حاصل شده باشد، چون علي وجه الاطلاق (من غير تقييد) ميشود ذكر كرد، همان واجب مطلق است.
نتيجه اين كه مراد مرحوم سيد از واجب مطلق اصطلاح صاحب كفايه و امثال ايشان از متأخرين نيست، بلكه مراد همان واجب فعلي است كه هم شامل واجب مطلق و هم شامل واجب مشروطي كه شرط آن حاصل شده است، ميشود.
ه) ادامه مسأله 4:
«أو كان في تركه مظنة الضرر أو الوقوع في الزنا و محرم آخر»
1 ) قوله ره: «او الوقوع في الزنا أو محرم آخر»
اين عبارت را دو نوع ميشود معنا كرد:
اول: عطف باشد به ضرر يعني مظنة الوقوع في الزنا و محرم آخر
دوم: عطف باشد به خود مظنة يعني أؤ كان في تركه وقوع الزنا أؤ محرم آخر كه خود وقوع ، فاعل كان باشد.
2 ) قوله ره «مظنة الضرر» :
مراد از ضرر در اينجا ضرر جاني است. آيا عرض و آبروي مؤمن را هم شامل ميشود يا خير؟ معلوم نيست كه شالم آن نيز بشود. البته آن چه كه مسلم است اين است كه ضرر مالي را شامل نميشود.
و ) دليل حرمت اضرار جاني:
بحث در اين است كه دليل بر اين كه اضرار جاني حرام است، چيست؟ و اين بحث را كه در مقام اثبات اگر ظن يا شك يا احياناً و هم داشتيم بر ضرر جاني، آيا حكم آنها هم حكم قطع است يا خير؟ فعلاً مطرح نميكنيم.
1 ) كلام مرحوم نائيني در لاضرر
ايشان ميفرمايند: از روايات استفاده ميشود كه ضرر جاني يك اصل از اصول مسلّمه شرعي است كه چيزهاي ديگر را به آن تشبيه ميكنند. مانند اين روايت كه ميفرمايند: «الجار كالنفس غير مضار ولا آثم»[5]
2 ) مناقشه در كلام مرحوم نائيني
مناقشه اول: اين خيلي بعيد است كه اضرار به نفس بين مسلمين جزء ضروريات بوده و اضرار به همسايه جزء امور مخفي باشد. چون اصل اين كه آيا دليل بر حرمت اضرار به نفس داريم يا نه؟ مورد بحث قرار گرفته است. پس چطور ميشود كه حرمت اضرار به نفس چنين وضوحي داشته و مسأله ضرر به همسايه مخفي باشد و مسلمين نميدانستند كه ضرر به همسايه در اسلام جايز نيست.
مناقشه دوم: مراد از نفس در اينجا يعني خودش. پس نفس به معناي جسم مراد نيست. و از طرفي ظاهر روايت اين است كه خود شخص را مانند همسايهاش قرار داده و حال اين كه انسان اشكال ندارد به خودش ضرر مالي بزند و به غبن خودش حاضر شود. پس اين كه بگوييم راجع به خود شخص تنها ضرر جاني مراد است و راجع به همسايهاش اعم از ضرر مالي و جاني، با ظاهر روايت سازگار نخواهد بود.
3 ) بيان مفاد روايت
روايت در اينجا ميخواهد بگويد همانطور كه شخص نسبت به خودش طبعاً از ضرر مجتنب است از همسايه نيز در عالم تشريع اجتناب شده است. زيرا شارع فرموده: همسايه را مثل خودت حساب كن و همانطور كه طبعاً به خودت ضرر نميزني، به او هم ضرر نزن.
مثل اينكه شارع بگويد: ظن مانند قطع حجت است. حجت قطع، ذاتي است و جعلي نيست. شارع ميخواهد بر ظن، جعلِ حجيت كند. ظن را تشبيه به قطع ميكند و ميفرمايند: همانطور كه اگر قطع داشتيد به يك مطلبي با مقطوع خودتان معامله واقع ميگرديد و ترتيب اثر (كه ذاتي است براي قطع) ميداديد، اگر ظن هم پيدا كرديد، مانند قطع ترتيب اثر بدهيد.
پس اين روايت اصلاً دلالتي ندارد بر اينكه اضرار به نفس حرام است يا حرام نيست.
« والسلام »
[1] ـ مرحوم آقاي بروجردي تقريباً اين اشكال را دارند كه اين مثال همسنخ با مثالهاي ديگر نيست.
[2] ـ مرحوم نراقي و مرحوم داماد قائل به استحاله حرمت تشريعي هستند ولي ما مستحيل نميدانيم و احتياج به دليل اثباتي دارد. در بعضي موارد اثبات شده و در بعضي موارد اثبات نشده است.
[3] ـ فوائد الاصول، از طبع انتشارات اسلامي ج 1 و 2/ ص 339، بحث مسئله ترتب ـ المقدمة الثانية.
[4] ـ كفايه/ الاوامر/ تقسيمات الواجب ـ ص 121، طبع انتشارات اسلامي.
[5] ـ كافي/ ج 2/ ص 666/ روايت 2 و كافي 5/ ص 31/ روايت 5.