معیار در بلوغ و رشد با توجه به آیه 5 و 6 سوره نساء
درس خارج فقه آیت الله شبیری
کتاب البیع
92/11/19
موضوع:معیار در بلوغ و رشد با توجه به آیه 5 و 6 سوره نساء
(خلاصه درس: اشکال: چرا در آیهی ابتلاء رشد مقید به ایناس شده است ولی بلوغ مقید به آن نشده است؟! اگر مقصود بیان حکم واقعی باشد علم نه در رشد دخالت دارد و نه در بلوغ و اگر مراد بیان وظیفهی ظاهری باشد علم هم در بلوغ دخالت دارد و هم در رشد.
پاسخ : بلوغ مفهوم مشکک نمیباشد بر خلاف رشد لذا برخی مصادیق آن روشن و برخی از مصادیق آن خفی میباشد لذا بعید نیست که شارع مصداقی از آن را که ظاهر برای متعارف افراد است به طوری که اگر بدان توجه کنند آن را بدون هیچ دقت و تأملی مییابند موضوع حکم قرار داده است.از این بیان روشن میشود که اگر چنین مرتبه از رشد احراز نگردید حجر مرتفع نشده و دفع مال حرام خواهد بود. لذا تفریع حرمت دفع بر معلول بودن وجوب دفع برای رفع حجر ـ آن طور که از مرحوم امام ره نقل گردید ـ تمام میباشد.در ادامه حضرت استاد دام ظله به تکرار بحثی که در جلسه قبل ذکر کرده بودند میپردازند و آن اینکه آیا بلوغ و رشد در رفع حجر دخیل میباشند یا نه؟ طبق نظر ایشان، تنها رشد دخالت در رفع حجر دارد.)
یک احتمال جدید از استاد در آیه ابتلاء:
یک سؤال مطرح است که چرا در آیه کریمه «وَ ابْتَلُوا الْیَتامى حَتّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا» (النساء:6) نسبت به بلوغ نکاح، قید علم درج نشده ولی نسبت به رشد، قید علم درج شده است؟
اگر آیه کریمه میخواهد حکم واقعی مسئله را بیان کند که دائر مدار رشد و بلوغ است در این صورت رشید بالغ محجور نیست چه کسی علم داشته باشد یا علم نداشته باشد،و در مقام ثبوت علم اشخاص دخالت ندارد.
و اگر عبارت از مقام اجراء و قانون و حکم ظاهری است که اولیاءش در چه شرایطی اجراء کنند در این صورت اولیاء باید هم بلوغ و هم رشد را احراز کنند، چطور در یکی (بلوغ) اصلش درج شده و در یکی ایناس (رشد) درج شده؟
من به کتب تفسیر مراجعه نکردم که ببینیم متعرض این مطلب شدهاند یا نه؛ ولی به نظر من موضوعی در این بین هست که در بحثهای قبلی ما دخالت دارد و آن عبارت از این است که مفاهیم دو نوع هستند:
نوع اول:گاهی مفهوم، مرز تحقق مصادیقش روشن است.مثال: بلوغ،اینکه این شخص پانزده سالش شده یا نشده؟ قابل تشکیک نیست.
نوع دوم:گاهی مفهوم از نظر مرز، ابهاماتی دارد که یکی میگوید حاصل شده و دیگری میگوید حاصل نشده، خود مفهوم قابل تشکیکاست، مصادیق مخفی و مصادیق روشن دارد.چند مثال:
مثال اول: سپیده زدن، یکی هوا را نگاه کند میگوید سپیده زده و دیگری می گوید سپیده نزده است؛ در عین حال بعضی موارد بسیار روشن است و همه توافق دارند که سپیده زده است یا نزده است.
مثال دوم:در مقدار شیر خوردن برای حصول محرمیت، یکی از راهها این است که «شیر آنقدر بخورد که استخوانش محکم بشود» بالأخره شیر که می خورد مقداری گوشتش می روید، ذره ذره گوشتش میروید تا به حدّی میرسد که روشن میشود که این الان چاق شد و استخوانش محکم شد و بعضی مراتب هم هست که بالدقة هست، مخفی هست.
مثال سوم:اینکه گفته شده آب ملاقی با نجس باید نجاست روی آن تأثیر بگذارد و آب تغییر کند بعید نیست مراد تأثیری باشد که ظاهر شود، یعنی هر چند هر ملاقاتی باعث تاثیر می شود ولی تأثیری که مخفی باشد تا به مرتبه ظهور نرسیده ملاک نیست.
در این طور مواردبعید نیستحکمدر مقام ثبوت روی آن مقداری که ظاهر شده،رفته باشد و این مرتبه از علم متعارف -که از آن حدّ خفاء خارج بشود و به علم متعارف برسد- در مقام ثبوت دخالت داشته باشد.
تطبیق مطلب با مفهوم رشد:
رشد از مفاهیمی هست که قابل تشکیک است مراتب مخفی و مراتب ظاهر دارد گاهی میبینید مرتبه ای از رشد در معاملات باعث صدق رشد بر شخص می کند (لازم نیست معصوم باشد، همین که درصد بالایی از اعمال و معاملاتش صحیح و عقلائی باشد، کلاه سرش نرود، مغبون نشود، موجب می شود شخص رشید محسوب شود،) بعضی درصدها، از جهت صدق رشد روشن است همانطور که بعضی درصدها هم از جهت عدم صدق رشد روشن است (اگر از صد معامله یکی را درست انجام دهد این رشید نیست) ولی بینهما، متوسطاتی وجود دارد که از لحاظ صدق رشد، خفاء و ظهور دارد و بین اشخاص اختلاف است.
در آیه ابتلاء هم بعید نیست که میزان برای رشد، این باشد که به حدّ ظهور برسد یعنی به حدّی برسد که متعارف اشخاص برایشان مطلب روشن باشد و لازم نباشند دقت کنند بلکه همین که نگاه کنند به وضعیت شخص بگویند رشید است. و معیار این نباشد که تحقیق و دقت کنند و این مطلب مخفی را ریزهکاری کنند.
آیه شریفه تعبیر میکند «آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا» [1] ایناس به معنای دیدن است کنایه از این است که خیلی ظاهر و واضح هست مثل اینکه آدم چیزی را میبیند، و برایش محسوس است. (امیر المومنین علیه السلام فرمود:«لَمْ أَكُنْ لِأَعْبُدَ رَبّاً لَمْ أَرَهُ» [2]یعنیخیلی واضح هست.)و این غیر از مسئلهای هست که با دقت و کنجکاوی معلوم شود.
ممکن است یکی جهل داشته باشد -حتی خود اولیاء امور- ولی همه مردم میدانندبه حد رشد رسیده و واضح هست .چنین علم و جهلی در مقام ثبوت دخالت ندارد که شخص بداند به حدّ رشد رسیده یا نه؟ البته علم خودش در وظیفه ظاهریش دخالت دارد ولی در موضوع حکم واقعی معیارهمان است که به حدّی رسیده که رشدش ظاهر است.
بنابراین در آیه شریفه نسبت به بلوغ تشکیکی نیست بلکه بلوغ را اخذ کرده ولی راجع به رشد میگوید ببینید که این رشید شده باشد. و دیدن خود اولیاء معیار نیست، مثل اینکه در روایات هست که اگر اذان را شنیدی یا مثلاً دیوار شهر را دیدی این (دیدن و شنیدن) کنایه از این است که اگر تو یک شخص متعارفی بودی و گوش و چشمت متعارف بود اذان شنیده میشد، دیوار دیده می شد و این شخص موضوعیتی ندارد یعنی متعارفاً اگر مشهود باشد حکم چنین است.
این آیه هم میخواهد بگوید که اگر طفل به حدّی برسد که متعارفاً مشهود باشد به حدّ رشد رسیده آن موقع در مقام ثبوتحکم قبلی به حکم بعدی تبدیل میشود. البته خود شخص بخواهد اجراء کند باید این مقام ثبوت را احراز کند.
عدول از نظر قبلی:
بر اساس این بیان، مطلب سابق که عرض میکردیم باید بحث شود مفهوم «فَادْفَعُوا» عدم وجوب الدفع است یا حرمة الدفع تغییر می کند. (آنجا آقای خمینی (قدس سرّه) میفرمود قابل بحث نیست چون تالی قضیه بیان حق سلب حجر است یعنی با دو قیدی که ذکر شده حجر سلب میشود بنابراین اگر یکی از این دو قید یا هر دو قید را نداشت حجر موجود است و مسلوب نیست، و وقتی که حجر موجود شد مال نباید در اختیار محجور گذاشته شود و این روشن است.) روی بیان ما هم، سلب حجر با وضوح رشید بودن وی است (نه اینکه وی علم شخصی پیدا کند تا گفته شود معیار بودن علم شخص در مقام ثبوت، خلاف ظاهر است بلکه) معیار این است که ظهور پیدا کند و اگر ظهور پیدا نکرد محجور است.
پرسش: اگر کسی به طور متعارف نگاه می کرد رشید بودنش را میفهمید ولی چون منزوی است نمی فهمد در اینجا حکم چگونه است؟ پاسخ: عرض کردم میگوید این علمها (که وقت نکرده یا امکان نداشته نگاه کند) در عالم ثبوت دخالت ندارد بلکه اینها وظیفه شخصی خودش است نه وظیفه ثبوتی واقعی.
پرسش همان شخص: منظورم این است به دلیل اینکه خود آن شخص گمنام است (مثلاً در خانهاش نشسته) نسبت به متعارف هم ظاهر نیست. پاسخ: نه متعارف این مورد باید نظر شود این که خود آن شخص چطور است کاری نداریم.
خلاصه به نظر میرسد این بحث که ببینیم اینجا نفی وجوب است یا حرمت دفع مندفع میشود.
آیا آیه میخواهد بگوید نابالغ و غیر رشید محجور است؟
ولی اصل مسئله (که آیا این آیه میخواهد بگوید نابالغ و غیر رشید محجور است؟) هنوز عرض ما همان عرض سابق است :
مساله رشد: نسبت به رشد، اگر شخصیرشید نشده و مصالح را تشخیص نمیدهد این محجور است این سناش هر مقدار باشد بالا و پایین ندارد این حجر برای او هست. شارع وظیفه تعیین کرده میگوید مالی را که شما سرپرست و حافظ آن هستید به سفهاء ندهید «و لا تؤتوا السُفهاء اموالکم التی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیامًا» (النساء5) اضافه شما به این مال در «اموالکم» اضافه ولایتی است یعنی شما سرپرست هستی، اضافه مالکیتی نیست،مال افراد دیگری است شما ولیّ اینها هستید اینها را به سفهاء ندهید.
پرسش: به بچه سفیه صدق میکند؟ پاسخ: چرا صدق نکند؟
پرسش: چون عدم ملکه هست.پاسخ: نه این طور نیست گاهی میبینید همان مرتبه ای از رشد را که به حسب متعارف برای بچهها هست این بچه ندارد.
خلاصه فلسفه حکم (نسبت به نابالغ و هم نسبت به غیر رشید) همان جهت مشترک حفظ اموال آن مُوّلَی علیه است.
منتهی در ملاکی که برای دستور حفظ است نسبت به غیر رشید که رشد ندارد فرقی بین عدم دفع مال به وی و بین عدم نفوذ معاملات وی نیست اینکه هر معامله ای انجام دهد نافذ باشد با حکم شارع به اینکه دست اولیاء باشد منافات دارد زیرا معنای نفوذ معاملات وی این است که به حفظ اموال عنایتی نشده در حالیکه از آیه کریمه استفاده میشود خداوند متعالی میخواهد اموال ایتام محفوظ بماند لذا روی این جهت ولو بالمطابقة مورد آیه راجع به عدم دفع مال به ایتام سفیه است ولی این حکم هم فهمیده می شود که بدون دفع هم شارع مقدس معاملاتشخص سفیهی که رشد مالی ندارد را تنفیذ نمیکند ولو خود اموال به دست او داده نشدهو در دست مالک باشد.
مساله بلوغ: چرا شارعبلوغرا معتبر کرده؟
احتمال اول:ممکن است از باب حکمت باشد و فلسفه اصلی مسئله، عبارت از همان رشد باشد. اینکه بعد از آیه «لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیامًا» به دنبال سفاهت، این حکم را ذکر کرده«وَ ابْتَلُوا الْیَتامى حَتّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا» (النساء:6) ممکن است فی الجمله اشعاری داشته باشد که حتی بلوغ هم به جهت عدم دفع مال به سفیه باشد از آنجا که غیر رشید –که اشتباه میکند و نفع و ضررش را تشخیص نمی دهد -در باب صغار شایع است شارع حکمتاً توسعه داده باشد بر اساس این احتمال، چه مال در دست ولیّ باشد چه در دست خود مالک – نباید حکم به نفوذ شود ولی این احتمال متعین نیست.
احتمال دوم:دو ویژگی در نابالغ موجب فرق وی با بالغ می شود:
یکی اینکه: نابالغ چندان نیروی جسمی برای حفظ مال ندارد، ( مثلا اگر یک میلیاد در دست بچه باشد به سادگی می توان از وی گرفت ولی گرفتن پول از بالغ مشکل است).
و دیگر اینکه، اراده نابالغ، ضعیف است و قوت اراده کبیر را ندارد. فرض کنید معامله و خرید و فروش تریاک صحیح باشد اگر به دست بچه بدهند خوشش میآید و استعمال می کند، نمیتواند خودش را کنترل کند ولی اگر در دست ولیّ باشد آنرا حفظ میکند میبیند مصلحت نیست این مال در اختیار بچه قرار بگیرد. ضرر و نفع را تشخیص میدهد ولی ضعف اراده دارد ولیّ اگر تشخیص نداد در اختیارش نمیگذارد. و به خاطر همین ضعف اراده شارع میگوید اگر بچه رشید معاملاتی انجام داد چون رشد دارد معامله اش صحیح باشد ولی پولش را در اختیارش نگذارید که آنرا به جهت ضعف اراده تلف کند. این احتمال هم میتواند صحیح باشد لذا مشکل است که از خود این آیه ما استفاده کنیم بلوغ در رفع حجر دخالت دارد.
پرسش: این معنایی که میفرمایید در خود معنای رشد نیست؟
پاسخ: نه رشد به این معنا نیست.
پرسش: چگونه ممکن است شخص بفهمد ولی ضعف اراده داشته باشد؟
پاسخ:اشکالی ندارد بفهمد ولی نتواند در مقابل هوای نفس مقاومت کند. کسی که مبتلا میشود به زنا و منکرات و حرام شرعی، به جهت ضعف اراده است و الا اگر به حرام بودن آن اعتقاد نداشته باشد و آن را حرام نداند از آن جهت که این امور ضروری دین است باعث می شود مرتد شود. بنابراین همیشه علم جلوی منکرات را نمیگیرد یک چیزهای دیگری هم هست آن هم مؤثر است و از آن جهت که در بچه خیلی هوا و هوس وجود دارد که در انسان بالغ، کمی تعدیل شده است موجب فرق وی با بالغ در حکم شده باشد.
»و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین«
[1]– الفصول المهمة في أصول الأئمة (تكملة الوسائل)، ج1، ص: 180