الاربعاء 05 رَبيع الثاني 1446 - چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳


مفهوم نساء در ایه ی مباهله – استعمالات واژه نساء – اراده ی حرائر از واژه نساء

بسم الله الرحمن الرحيم

77/8/18

مفهوم نساء در ایه ی مباهله – استعمالات واژه نساء – اراده ی حرائر از واژه نساء

خلاصه اين جلسه و جلسه پيش:

بحث ما در چند جلسه اخير در باره مفهوم آيه غضّ (= آيات 30 و 31 سوره نور) و بررسي برخي روايات مربوط به آن بود. هم چنين پيش‏تر در اوايل كتاب النكاح مطلبي پيرامون معناي نساءِ مضاف (مانند نساءنا، نساءكم، نساءهن و …) در قرآن كريم از شيخ محمد عبده نقل و اجمالاً نقد شده بود، اينك سخن وي در باره مفهوم (نساءنا) كه با بحث ما بي‏ارتباط نيست ـ مورد بررسي و نقد تفصيلي قرار مي‏گيرد و سپس معناي (نساءهنّ) در آيه 31 نور با توجّه به اقوال مربوطه بررسي و تحليل خواهد شد.

الف ) بررسي كلام شيخ محمد عبده در باره مفهوم «نساءنا» در آيه مباهله:

1 ـ خلاصه مدّعاي شيخ محمد عبده:

محمد رشيد رضا به نقل از شيخ محمد عبده در ذيل آيه مباهله در تفسير «المنار» مي‏گويد «روايات بر اين اتّفاق دارند كه پيامبر اكرم(ص) براي مباهله حضرت علي(عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها) و حسنين (عليهما السلام) را همراه آوردند. ولي اين روايات ساخته و پرداخته شيعيان است كه مراد از (نساءنا) را فاطمه(ع) و مراد از (انفسنا) را علي(ع) مي‏دانند و آنها را در ميان اهل سنت رايج و شايع ساخته‏اند. اما اصولاً چنين معنايي قابل انطباق بر آيه نيست. زيرا كلمه «نسائنا» را هيچ فرد عربي در مورد دختر خود به كار نمي‏برد، به خصوص آن كه خود داراي همسراني نيز باشند.

2 ـ شواهد احتمالي براي سخن عبده :

وي ممكن است براي سخن خود به اين استناد كند كه در قرآن كريم از آياتي كه در آنها (نساء) به صورت مضاف آمده، در يازده مورد، مراد از (نساء) ازواج مي‏باشد. اين آيات عبارتند از: «أحلّ لكم ليلة الصيام الرفث الي نسائكم»[1]، «نساؤكم حرث لكم»[2]، «والّلاتي يأتين الفاحشة من نسائكم»[3]، «وأخواتكم من الرضاعة و أمهات نسائكم و ربائبكم اللّاتي في حجوركم من نساءكم الّلاتي دخلتم بهن»[4]، «والّلائي يئسن من المحيض من نسائكم ان ارتبتم فعدتهنّ ثلاثة أشهر»[5]، «للّذين يؤلون من نسائهم»[6]، «الذين يظاهرون منكم من نسائهم»[7]، «والّذين يظاهرون من نسائهم»[8]، «يا نساء النبي من يأت منكنّ بفاحشة مبيّنة …»[9] ، و «يا نساء النبي لستنّ كاحدٍ من النساء»[10].

3 ـ ردّ كلام عبده از سوي استاد ـ مد ظلّه ـ:

جواب نقضي: در پاسخ به استدلال فوق بايد گفت كه در يازده آيه ديگر در قرآن كريم از جمله در همين آيه مباهله به استناد روايات، (نساء) مضاف در غير معناي ازواج به كار رفته است از جمله در شش آيه مربوط به داستان حضرت موسي(ع) كه مربوط به قتل پسران توسط فرعون و زنده نگاه داشتن دختران بني‏اسرائيل مي‏باشد؛ اين آيات عبارتند از:

«يذبّحون ابناءكم و يستحيون نساءكم»[11]، «يقتّلون ابناءكم و يستحيون نساءكم»[12]، «و يذبحون ابناءكم و يستحيون نساءكم»[13]، «سنقتل ابناءهم و نستحيي نساءهم»[14]، «يذبّح ابناءهم و يستحيي نساءهم»[15] و «اقتلوا ابناء الذين آمنوا معه و استحيوا نساءهم»[16].

در تمامي اين آيات مراد از (نساء) قطعاً ازواج نيست و اضافه زوجيت مراد نيست، بلكه مراد اناث يا دختران مي‏باشد.

هم چنين مراد از (نساء) در آيه شريفه «وأصطفاك علي نساء العالمين»[17] (در باره حضرت مريم) زن‏هاي شوهر دار نيست، بلكه معناي آيه تقدّم مريم(ع) بر تمامي زنان مي‏باشد. در آيه شريفه «يا أيها النبي قل لازواجك و بناتك و نساءالمؤمنين يدنين عليهن من جلابيبهن …»[18] نيز مراد از نساء المؤمنين تنها زنان همسردار نيست. در آيه 31 نور هم ـ كه موارد حرمت ابداء زينت شمارش شده و از جمله «نساءهن» از آن موارد به شمار رفته ـ مقصود از اين تعبير نمي‏تواند ازواج (= زوجات) باشد، زيرا به هنّ اضافه شده است.[19] بالاخره در آيه 55 احزاب هم از جمله افرادي كه ورود آنها به خانه اشخاص نياز به اجازه ندارد «نسائهن» ذكر شده كه مراد از آن زوجات نيست. بنابر اين نمي‏توان گفت كه (نساء) مضاف در قرآن كريم همواره به معناي ازواج بكار رفته است.

پاسخ حلّي:

در واقع عبده مرتكب خلطي شده است. توضيح مطلب چنين است: در اضافه به عام، گاه مضاف اليه به نحو عام افرادي و موضوع به طور انحلالي لحاظ مي‏شود، مانند «نساؤكم حرث لكم» كه در آن حكم مذكور در آيه بر نساء هر يك از افراد يعني زيد، عمرو، بكر و … به صورت انحلالي بار شده است. ولي گاه مضاف اليهِ عام، انحلالي نيست، بلكه عام مجموعي است و در واقع واحدِ ذواجزاء مي‏باشد. اضافه مزبور از نوع اضافه جزء به كل است كه بسيار رايج نيز هست مانند دست زيد.

حال در مانحن فيه اگر مباهله ميان دو شخص معين بود، مثلاً گفته شده بود كه تو زن خود را بياور و من هم زن خود را مي‏آورم، در اين صورت اضافه زن به شخص قطعاً معناي زوجيت داشت. ولي در اينجا مباهله ميان دو شخص نيست، بلكه مباهله و مقابله در واقع ميان دو مكتب و دو عقيده است (اسلام و نصرانيت) و تناسب حكم و موضوع نيز در اينجا اقتضا ندارد كه حكم انحلالي باشد )بر خلاف مورد «نساؤكم حرث لكمٌ». بلكه بر عكس تقابل مذكور مي‏رساند كه حكم انحلالي نيست. به عبارت ديگر مراد آيه شريفه اين است كه زناني كه به ما به عنوان يك مكتب و عقيده انتساب دارند و نيز زنان منسوب به عقيده مقابل دعوت شوند، نه مثلاً زوجه فرد، فردِ مسلمانان و نصاري. هم چنين مسلّم است كه مراد آيه تمام زنان متعلق به مكتب و آيين اسلام (نا) نبوده، بلكه زنان ممتاز و برگزيده مراد بوده است.

نتيجه: بنابر سخن عبده و حمل «نساءنا» در آيه شريفه بر ازواج نه با مصطلح قرآني (در باره نساء) سازگار است و نه با تحليل آيه مي‏سازد و به علاوه با واقعيت مسلّم تاريخي در روايات بسياري كه خود اهل سنت هم ذكر كرده‏اند، تنافي دارد. در واقع، اين انحراف وي ناشي از انحراف در عقيده و دور افتادن از مذهب حق و طريق قويم شيعه و در نتيجه محروم شدن از اين نعمت بزرگ الهي است.[20]

ب ) بحث در باره مراد از «نسائهن» در آيه 31 سوره نور:

در باره اين كه مراداز «هنّ» و «نسائهن» در اين آيه ـ كه از جمله موارد استثناء از حكم حرمت ابداء زينت قرار داده شده ـ چيست؟ اقوال مختلفي ذكر شده است. برخي كوشيده‏اند كه معناي آن را بر همان مفهوم مطلق و عام باقي نگاه داشته اضافه مزبور (= اضافه نساء به هنّ) را به نحوي توجيه كنند و برخي ديگر از اين اضافه نوعي تخصّص و تضيّق را استفاده كرده‏اند:

1 ـ اقوال كساني كه معناي «نسائهنّ» را عام و وسيع مي‏دانند:

شيخ احمد جزايري در كتاب خود قلائد الدّرر مي‏گويد كه مراد از نسائهن در آيه تمامي زنان و نساء مي‏باشد و اين اضافه طرداً للباب و براي اين كه آيه يك نسق داشته باشد، صورت گرفته است و به بيان ديگر صرفاً دليل لفظي داشته است.

نقد استاد ـ مد ظلّه ـ:

ولي اين دليل را نمي‏توان پذيرفت. بسيار بعيد است كه در آيه قرآن اضافه‏اي صورت بگيرد كه تنها اثر آن نكته‏اي لفظي (= رعايت سجع) باشد و از لحاظ معنوي هيچ گونه فايده‏اي در بر نداشته باشد.[21] به عبارت ديگر اين تحليل كه معنا فداي لفظ شده باشد با موقعيت و مقام آيات قرآن كريم سازگار نيست.

ب ) مرحوم مجلسي در مرآة العقول فرموده‏اند كه اين اضافه نكته‏اي معنوي هم دارد و در واقع براي اين اضافه صورت گرفته است كه متوجه كند مراد آيه استثناي حرمت ابداء زينت براي هم‏جنسان است. يعني اضافه به اعتبار تجانس و هم جنس بودن صورت گرفته و در واقع به نحوي اشعار به علّت دارد.

تقريب اين نظريه:

در تقريب اين نظر مي‏توان گفت كه هم چنان كه آوردن وصف «اللاتي في حجوركم» براي ربائب در آيه شريفه «و ربائبكم الّلاتي في حجوركم من نسائكم اللاتي دخلتم بهنّ» دخالتي در اصل حكم ندارد و براي تقريب ذهن يا اِشعار به علل يا حِكَم حُكم آمده، در مانحن فيه نيز مي‏توان گفت كه اضافه براي اين صورت گرفته كه برساند كه ابداء زينتِ يك جنس براي هم‏جنس خود اشكالي ندارد و اين كه در هم جنس از يكديگر رو بگيرند، تناسب با اين حكم ندارد. در واقع اين تعبير به نحوي اشعار به علّت حكم دارد.

نقد استاد ـ مد ظلّه ـ:

امّا اين نظريه هم تمام به نظر نمي‏رسد. اگر كلمه‏اي مانند «مثل» به «هنّ» اضافه شده بود و با اضافه نوعي تخصّص حاصل مي‏شد، اين معقول و منطقي به نظر مي‏رسيد، ولي در صرف اضافه نساء (با مفهوم عام خود) به «هنّ» چه تضيّق و تخصّصي مي‏تواند پيدا كند كه متناسب با اضافه باشد؟ بر اضافه مزبور مسلّماً هيچ تقضيّق و فايده‏اي مترتب نخواهد بود.

ممكن است گفته شود كه با اضافه مزبور مفهوم نساء نوعي تضيّق پيدا مي‏كند، زيرا شامل خود همان زن (كه مخاطب حكم است) نمي‏شود. زيرا با اضافه شدن نساء (كه عام است و شامل خود زن هم مي‏شود) به «هنّ»، اين حكم تنها مماثل را شامل مي‏شود نه عين را، بنابر اين نوعي تخصّص را مي‏رساند.

ولي در پاسخ بايد گفت كه صرف اين كه يك فرد از افراد مضاف اليه خارج شود، نمي‏تواند مصحّح اضافه دانسته شود و از نظر عرفي اين مصحّح قابل قبول نيست.

در قلائد الدّرر وجه ديگري نيز آمده و آن اين است كه مراد از «نسائهن» زناني مي‏باشد كه شخص با آنان معاشرت و حشر و نشر دارد مانند اقوام و بستگان و رفقا و … و ما مي‏دانيم كه گاه برخي قيودِ موضوع دخالتي در اصل ثبوت حكم ندارد و جرياً للغالب در مقام اثبات بيان مي‏شود. در اينجا نيز همين طور است و اصل حكم براي مطلق نساء است (ثبوتاً)، ولي حكم تنها براي مواردي كه غالباً تحقق خارجي مي‏يابد، اثبات شده است. امّا اين امر تضيّقي در اصل حكم ثبوتي كه براي مطلق نساء ثابت است، ايجاد نمي‏كند.

نقد استاد ـ مد ظلّه ـ:

نمي‏توان گفت كه ابداء زينت براي معاشرين براي نساء جنبه غالبي دارد، بلكه برعكس برخورد زنان با افراد غير معاشر در طول زندگي بسيار بيشتر از برخورد و تماس او با معاشرين و نزديكان است. معاشرين از قبيل اقوام و دوستان همواره عدّه كمي از افرادي را كه زن با آنان مواجه مي‏شود، تشكيل مي‏دهند. پس نمي‏توان ذكر اين را از باب ذكرِ افراد غالب به شمار آورد و از باب «جرياً للغالب» دانست.

2 ـ اقوال كساني كه مفهومي متضيق از «نسائهن» را پذيرفته‏اند:

نظر مرحوم آقاي خوئي ـ ره ـ:

ايشان فرموده‏اند كه مراد از نسائهن احرار از نساء مي‏باشد، زيرا تقابل بين «نسائهن» و «ما ملكت ايمانهنّ» كه با «او» عطف شده، مي‏رساند كه اين دو با هم متقابلند. پس مراد از نسائهن حرائر خواهد بود.

نقد استاد ـ مد ظلّه ـ:

لزومي ندارد كه در عطف، تقابل از نوع تباين وجود داشته باشد، بلكه كافي است معطوف و معطوف عليه عامين من وجه باشند تا عطف صحيح و مفيد باشد. مثلاً گفته مي‏شود اكرام علماء يا سادات واجب است. يا در خود آيه شريفه آمده است: «أو بني أخوانهنّ أو بني اخواتهنّ» و امكان دارد كه فردي هم پسر برادر باشد و هم پسر خواهر. بنابر اين لزومي ندارد كه ميان طرفينِ عطف، تباين كلي وجود داشته باشد و تباين جزئي (عموم و خصوص من وجه) كافي است.

بر اين اساس، مي‏توان فرض كرد كه مراد از «نسائهن» مؤمنات و مراد از «ما ملكت ايمانهنّ» مملوكات باشد و تقابل آن دو نيز عموم و خصوص من وجه است. ايشان به چه استنادي ـ اختصاص نساء را به مؤمنات نپذيرفته‏اند، ولي آن را مختص حرائر دانسته‏اند؟ صرف مقابله و عطف را نمي‏توان دليل بر اين مطلب دانست.

نظر ابوبكر جصّاص:

وي در احكام القرآن خود مراد از نسائهن را حرائر مي‏داند ولي با اين قيد كه «حرائر مؤمنات» مراد است. صاحب جواهر ره در بحث مربوط به نظر «خصي» به مالك خود تنها حريت را قطعي دانسته و اثبات كرده است. تفصيل مطلب در باره مراد ايشان را در بحث آينده پي خواهيم گرفت، ان شاء الله.

« والسلام »


[1] ـ بقره: 187.

[2] ـ بقره: 223.

[3] ـ نساء: 15.

[4] ـ نساء: 23.

[5] ـ طلاق: 4.

[6] ـ بقره: 226.

[7] ـ مجادله: 2.

[8] ـ مجادله: 3.

[9] ـ احزاب: 30.

[10] ـ احزاب: 32.

[11] ـ بقره: 49.

[12] ـ اعراف: 141.

[13] ـ ابراهيم: 6.

[14] ـ اعراف: 127.

[15] ـ قصص: 4.

[16] ـ غافر: 25.

[17] ـ آل عمران: 42.

[18] ـ احزاب: 59.

[19] ـ تفصيل بحث در باره مفهوم «نسائهن» در ادامه درس خواهد آمد.

[20] ـ و به راستي سلوك و ايمان ما به مذهب برحق تشيّع، نعمتي بزرگ و غير قابل سپاس شمرده مي‏شود و چه بسا اگر آباء ما بر اين طريق نبودند، ما نيز به انحرافات مزبور دچار مي‏شديم. به عنوان مثال زمخشري با آن كه از بزرگان تفسير و ادب به شمار مي‏رود، در تفسير سوره انشراح ذيل آيه «فاذا فرغت فانصب» مي‏گويد كه برخي رافضه به خاطر بدعت اين آيه را «فانصِب» خواندند تا معني آن نصبِ علي براي امامت شود. و اگر اين درست باشد، ناصبي نيز مي‏تواند آيه را به معناي نصب (بغض و عداوت علي(ع)) بداند. به فرموده مرحوم فيض ره مي‏بينيم كه اين شخص با چنين علمي كه «جار الله العلامه» ناميده شده، چگونه خداوند قلب او را كور ساخته است و اين چنين مطلب بي‏ربطي را در ردّ شيعه بيان كرده است.

[21] ـ معروف است كه صاحب بن عبّاد نامه‏اي براي يكي از قضات قم نوشته بود كه در آن آمده بود: ايّها القاضي بقم، قد عزلناك فَقُم« و قاضي مزبور گفته است كه من جرمي نداشتم، انا قتيل القافيه، يعني عزل من براي آن بوده كه قافيه سخنِ صاحب بن عباد درست شود. هم چنين درباره دو فرد ارتشي به نام سالار افخم و سردار اكرم شعري انشاء شده كه:

آن دم كه شيپور عدو، آواي زير و بم كند سالار افخم خم شود، سردار اكرم رم كند

مرحوم آقاي والد ـ قدس سره ـ مي‏فرمودند كه اين افراد نيز از همان قتيل القافيه‏ها به شمار مي‏روند.