مناقب دانشمندان راستین
مناقب دانشمندان
بیهوایی و بیریایی سیدعلی
یکی از چیزهایی که موجب تعجب من می شد ، این بود که این مرد بزرگوار(سیدعلی شوشتری) طی مدتی که در نجف در درس من حاضر میشد، هیچ تظاهر به فضل و دانش نمیکرد و هیچ خیال نمیکردم که اهل فضل هم باشد.
یعنی به قدری سنگین بود که حتی برای ذرهای حاضر به تظاهر نبود. شیخ که وفات مییابد، به حسب توصیه شیخ، شاگردان به درس آقا سیدعلی شوشتری میروند و یکی از آن شاگردان، مرحوم آخوند خراسانی بوده است. چون شیخ توصیه کرده بود، مرحوم آخوند به درس آقاسید علی میرود و خیال میکند که او فقط سیدی مقدس و متعبد است و به همین مناسبت توصیه کرده است؛ اما می گوید: دیدیم که ایشان به همان قدرت شیخ درس را اداره کرد. کسی که ما خیال نمیکردیم، اهل سواد باشد و در آن حد از فضل قرار داشته باشد، بر عکس درس را بسیار مقتدرانه اداره کرد.
———————
استعمار
این قضیه را آقای حائری نقل می کرد از آقا سیدحسین حائری (عالم بزرگ کرمانشاه که به مشهد تبعید شده بود و اخویزاده سید محمد فشارکی ) که میگفت: میرزا راجع به اقدامی که میخواست بکند، اصحاب او در بیرونی منزلش بحث می کردند و بعد از بحث، هر کس نظری داشت، می نوشت و میفرستاد اندرون که میرزا مطالعه کند.
از جمله اشخاصی که نظرش این بود که باید اقدام بشود، آقا سید محمد فشارکی بود. عده ای میگفتند:« اقدام صلاح نیست، انگلیسیها ایادی زیادی دارند و اگر اقدام بشود، میرزا را چیزخورش می کنند». ولی سید محمد فشارکی می گفت:« میرزا باید اقدام کند؛ خون میرزا در مقابل مصالح کلی اسلامی ارزشی ندارد». بالأخره سید محمد تصمیم می گیرد که پیش میرزا برود و با او صحبت کند. می رود خدمت میرزا، میرزا خیلی مؤدب بود، شاگردهای میرزا خیلی مؤدب بودند و دو زانو با وضع خاصی پیش میرزا می نشستند.
——————–
نوکر سیدالشهداء، علیه السلام
دکتر شهاب می گفت: پسر سلطانالواعظین ـ قدس سره ـ شاگرد تاجری یهودی بود که در تهران از ثروتمندان درجه اول بود. پسر سلطان الواعظین به سبب درست عمل کردن و امانتداری و جهات دیگر خیلی مورد توجه و علاقه آن یهودی بود. سلطان الواعظین ـ قدس سره ـ کسالت قلب پیدا کرد و بعداً با همین کسالت نیز وفات کرد. یهودی چک سفیدی امضا میکند و به پسر سلطانالواعظین میدهد که هر مقدار سلطانالواعظین پول میخواهد، بنویسد که ایشان را برای معالجه به خارج بفرستند. پسر سلطانالواعظین چک سفید را به پدرش میدهد. سلطانالواعظین میگوید:«منِ نوکر سیدالشهدا ـ علیه السلام ـ بخواهم از یهودی پول بگیرم؟ مرگ برای من آسانتر از این است» و حاضر نمی شود که این پول را بگیرد.
————–
چهار شرط صلاحیت مرجعیت
ارکان اربعه یک عالِم که اگر در او جمع شوند، صلاحیت مرجعیّت دارد. اینها در میرزا وجود داشته: علمیتش درجه اول، تقوایش درجه اول، اخلاقش درجه اول، عقلش هم درجه اول بوده. این چهار چیز در میرزا حدّ اعلا بوده و هیچ نباید کسی شک در علمیّت میرزا بکند و اگر هیچ شاهدی نباشد جز همین شاگردها، همین که هر چه ملّای متفکر میبینیم، تربیت شده اویند، کافی بود؛ مثل وحید بهبهانی که شاگردانی همانند بحرالعلوم، صاحب ریاض، کاشف الغطاء، میرزا مهدی شهرستانی، سید محسن اعرجی و ملا مهدی نراقی داشت که نشان دهنده موقعیت علمی ممتاز اوست. دو نفر ملّا در تاریخ شیعه هست که شاگردهای آنها مهمترین شاگردهای اعصارند: یکی وحید بهبهانی است و دیگری میرزای شیرازی.
———–
درس خصوصی برای میرزای شیرازی
مشهور است که میرزای شیرازی در اصفهان نزد آقا شیخ محمدتقی، صاحب حاشیه، تحصیل کرده، سپس به نجف آمده، در درس صاحب جواهر شرکت میکند، ولی این درس ایشان را قانع نمی کند. گویا به اشاره بعضی در درس عمومی شیخ مرتضی انصاری شرکت میکند که آن هم او را قانع نمیکند. به همین جهت تصمیم به مراجعت میگیرد. به شیخ عرض میکنند که این طلبه فاضلی است، درس شما و نجف او را قانع نکرده، میخواهد برگردد. شیخ میگوید به او بگویید بیاید. میرزای شیرازی به دیدن شیخ انصاری میرود. شیخ مسئلهای را از مسائل بیع فضولی مطرح کرده، نظر میرزا را میپرسد.
میرزا مطلبی را بیان میکند. شیخ میفرماید: مثلاً اگر با این بیان قائل به کشف باشیم، چگونه است؟ میرزا میگوید: حرف درستی است. شیخ میگوید: ولی این مطلب این اشکال را دارد. میرزا میگوید: بلی، این اشکال وارد است. بعد شیخ میگوید: حال اگر این اشکال را چنین جواب دهیم، چطور است؟ میرزا میبیند جوابش هم قانع کننده است. شیخ بر آن جواب هم اشکال میکند و میرزا اشکال را تصدیق میکند. خلاصه هفت مرتبه شیخ استدلال و سپس اشکال میکند. در تمام مراحل میرزا با آن فکر و نبوغ و فهم تصدیق میکند.
میرزا میبیند شیخ کسی نیست که بتوان از او گذشت. شیخ هم که فضل میرزا را میبیند، به او میگوید: شما در درس خصوصی شرکت کنید. میرزا در این درس شرکت میکند، میبیند که شیخ دریایی از فکر و علم است. آنگاه مرحوم شیخ انصاری میفرماید: آن درس، درس عمومی بود. من باید در سطح عموم حرف بزنم و این درس، درس خصوصی است و برای یک عدّه خاصی است و به همین جهت سطح دو درس فرق دارد.
————–
استعداد مرحوم آیتالله خویی در سیر وسلوک
زمانی که مرحوم آقای خویی با مرحوم آقای قاضی ارتباط داشته و مشغول سلوک بوده و دستورها و کارهایی انجام میداده، از آقای خویی نقل شده است که من آن وقت تسبیح موجودات را حس کردم، حتی گربهای از یک طرف دیوار به آن طرف دیوار پرید، پرش گربه هم تسبیح میکرد. پرش که خودش یک چیزی است، خود آن پرش هم تسبیح می کرد.
میگفته که تمام دوره عمر ما را هم سیر داده بودند، حتی بعد از وفاتش را هم دیده بود.
خلاصه، در این عوالم بود. سید علی خلخالی میگفت که من آقای خویی را از این مسیر برگرداندم؛ چون دیدم برای فقاهت خیلی مستعد است، به پدرش نامه نوشتم و گفتم: شما به گونهای که نداند از جایی تحریک شدهاید، ادامه این جور کارها را تحریم کنید. میگفت که پدرش هم نامه نوشت: غیر از فقه و اصول، وارد شدن در اشتغالهای دیگر را بر شما حرام میکنم. ایشان هم شبهه شرعی کرد و دیگر سلوک را تعقیب نکرد. این را از آقای آسید علی خلخالی شنیدم.
جریان سیر دادن تمام عمر را خیلیها نقل کردند. یکی ـ دو نفر نبود که من ضبطش کنم. الان اگر از این آقایان نجفیها که آقای خویی را درک کردند یا شاگردش بودند، بپرسید، این را میدانند و ممکن است مستقیم شنیده باشند.
—————
اعتقاد ویژه به آخوند خراسانی
آقای شاه آبادی می گفت: پدرم مرحوم آیتالله شاهآبادی ـ رحمه الله علیه ـ خیلی به آخوند اعتقاد داشت و با اینکه به آمیرزا محمدتقی شیرازی ارادت داشت و ایشان آیتی در تقوا بود، آخوند را فوق ایشان میدانست.
سید علی، پسر آسید جمال ـ قدس سره ـ میگفت: پدرم فقط عکس مرحوم آخوند ـ قدس سره ـ را در اتاق خود نصب کرده بود.
—————–
درس فقه و اصول مدرس در اوج مبارزات سیاسی
مرحوم مدرس خیلی عجیب بود و فوقالعادگی داشت. در تمام مدتی که مملکت با حرفهای او میچرخید، دو تا درس فقه و اصول میگفت و تعطیل نمیشد. به نظرم از آقای داماد شنیدم، او هم از آشیخ محمدرضا مسجدشاهی؛ حالا او بیواسطه شنیده بود یا با واسطه، نمیدانم. آشیخ محمدرضا میگفت: ما در نجف که بودیم، دو قبیله از قبایل عرب: به نام «شِمِرت» و «زِگُرت» از زمان شیخ جعفر کاشفالغطاء تا این اواخر درگیری داشتند و گاهی در میانشان آدمکشی در میگرفت. یکی از همان ایام که در صحن حضرت امیرـ سلام الله علیه ـ گلوله میریخت، ما در پستوی حجرات مخفی شده بودیم؛ ولی مرحوم مدرس در ایوان حرم مشغول بود و تقریرات درس مرحوم آخوند ـ قدس سره ـ را مینوشت. یکی از آن گلولهها هم روی کاغذهایش میافتد. آن را میاندازد آن طرف و باز مشغول میشود. از این چیزها قلبش هیچ تکان نمیخورد و ترس و وحشتی نداشت.
ایشان ملا و عالم تر از اول بود. جزء مدرسین خارج در تهران بود که دو درس خارج می گفت.
—————–
سعیدالعلماء مازندرانی
درباره سعیدالعلماء مرحوم حاج شیخ مهدی مازندرانی از حاجی اشرفی نقل کرد که میگفت:
من به درس سعید العلماء رفتم. درسش را نپسندیدم. به سعیدالعلماء گفتند که این شخصی که آمده، شخص فاضلی است؛ ولی درس شما را نپسندیده. گویا سعیدالعلماء اشاره میکند که فردا هم بیاید. حاجی شرفی میگوید: فردا رفتم، دیدم او دریایی است و من مانند یک پر کاهم که موج دریا هر طرف که میخواهد، آن را پرتاب میکند. پس از تمام شدن درس خدمت ایشان رفتم. فرمود: درس امروز را برای تو گفتم؛ اما درس روزهای قبل را برای دیگران.
———————
طی الزمان آقای نایینی
آقای حاج آقا عزالدین از پدرش و او هم از مرحوم آقای نائینی نقل کرد که آقای نائینی میفرمود: زمانی که ما در اصفهان بودیم، آشیخ محمد باقر مسجد شاهی ـ پسر آشیخ محمد تقی و پدر آقا نجفی، رئیس بود و در مسجد شاه روزهای جمعه منبر میرفت. گفت: رفیق ما یک وقت به ما گفت: نمیخواهی برویم پای منبر آقای آشیخ محمدباقر؟ گفتم: چرا. حالا من هم متوجه نبودم که وسط هفته است و آشیخ محمد باقر روزهای جمعه منبر میرود و آن وقت دوشنبه بود.
گفت: با هم رفتیم. دیدم ایشان بالای منبر است و فلان آیه را عنوان کرد و اشخاص مختلف هم پای منبرش نشتهاند.
روز جمعه شد. گفت: نمیخواهی برویم پای منبر آشیخ محمدباقر؟ گفتم: چرا. رفتیم دیدم عین آن صحنه بدون هیچ تفاوت، آشیخ محمدباقر، همان جایی که نشسته، همان اشخاص که آنجا نشسته بودند، همان آیهای که مطرح کرده و همان مطلبی که آنجا گفت تمام آنها را طیّ الزمان کرده و وسط هفته دیده بود.
این هیچ استبعادی ندارد. مگر در روایت نیست که شب عاشورا حضرت سیدالشهداء به یارانش تمام وقایع عاشورا را نشان داد که احاطهای بود بر تمام آیندهشان؟
این را من از آقای حاج عزالدین شنیدم. او هم از پدرش مرحوم آقای امام جمعه او هم از آقای نائینی که میگفته: ما رفیقی داشتیم که ما را به این کیفیت سیر داد.