وطي واجب – قاعده لاضرر و قاعده لاحرج
بسم الله الرحمن الرحيم
78/8/25
وطي واجب – قاعده لاضرر و قاعده لاحرج
خلاصه درس قبل و اين جلسه:
بحث پيرامون عدم جواز ترك وطي زوجه بيش از چهار ماه بود، پيشتر اجماعِ مطرح شده در مسأله را مورد بررسي قرار داده، وجود آن را صرفاً منكر شديم. در جلسه پيش نيز مبناي مرحوم آقاي خوئي را درباره اجماع مدركي نقل كرده، آنرا مخدوش دانستيم و عرض كرديم كه حجيّت اجماع، چه مدركي و چه غير مدركي به مناط احراز اتصال به زمان معصوم است. سپس اين مبنا را كه «نفس ندرت را منشأ انصراف به فرد متعارف بدانيم» مورد نقد و بررسي قرار داده، به اين نتيجه رسيديم كه: در صورت اطلاق موضوع حكم، چنانچه تناسبات حكم و موضوع، فارق بين افراد متعارف و نادر باشد، در اين صورت، ندرت به ضميمه اقتضاي تناسب حكم و موضوع ميتواند منشأ انصراف باشد.
در اين جلسه ابتدا مطالبي را از رساله احكام النساء مرحوم شيخ مفيد در تأييد نفي وجود اجماع نقل كرده، آنگاه به بحث پيرامون ادله ديگري كه جهت اثبات حكم عدم جواز ترك وطي زوجه بيش از چهار ماه توسط مرحوم صاحب جواهر مطرح شده، ميپردازيم و خدشه مرحوم آقاي خوئي را در اين باره مورد نقد و بررسي قرار ميدهيم. سپس با تحقيقي درباره مستند چهار ماه در مسأله مورد بحث، به بررسي عمدهترين دليل اثبات حكم، يعني روايات خواهيم پرداخت.
الف) بررسي فرمايش مرحوم شيخ مفيد«ره»:
1 ) نقل عبارت رساله احكام النساء :
مرحوم شيخ مفيد غير از مقنعه، رسالههاي متعددّي دارد كه به مناسبت برگزاري كنگره مفيد چاپ شده است. در جلد نهم اين رسالهها كه به احكام النساء اختصاص يافته در صفحه 37 اين عبارت را دارد «وللمرأة علي زوجها النفقه بالمعروف والسكوة والسكني و ليس لها الاقتراح بأكثر من ذلك» زن بيش از نفقه و لباس و مسكن، حق مطالبه از شوهرش را ندارد.
2 ) نظر استاد ـ مدّظلّه ـ :
با اينكه در اين رساله در مقام بيان تمام احكام زن و حقوق او بر شوهر است، و يكي از مسائل اصولي و درجه اوّل و يكي از اهداف اساسي ازدواج، تأمين غريزه جنسي است، اصولاً اشارهاي به مسأله مورد بحث ندارد و اين بدان معني است كه ايشان، وطي در هر چهار ماه را از حقوق زن نميدانند.
õان قلت: ممكن است لزوم وطي در هر چهار ماه تنها يك حكم تكليفي بر عهده مرد باشد مرحوم شيخ مفيد در مقام بيان تمامي حقوق زن است به شوهر نه تكاليف شوهر
õقلت: آنطور كه از روايات استفاده ميشود، اين حكم از احكام تكليفيّه صرف نيست، بلكه اگر باشد به عنوان حقّي است كه زن بر ذمّه شوهر دارد و لذا با اشتراط در ضمن عقد يا اذن بعدي ساقط ميشود و با ظهور قوي اين روايات بايد از برخي از روايات كه ظاهرش متناسب با حكم تكليفي بودن است رفع يد كنيم.
ان قلت: شايد مراد شيخ مفيد از عبارت «ليس لها الاقتراح باكثر من ذلك» اين باشد كه در مورد نفقه و كسوة زن حق مطالبه بيش از متعارف را ندارد .
قلت: اگر بعد از «النفقه بالمعروف» ميفرمودند بيش از اين حق ندارد كلام شما درست بود ولي بعد از شمردن حقوق ميگويد بيش از اين حقي ندارد ظاهراً ذلك اشاره به مجموعه حقوق ذكر شده است .
بنابراين همانگونه كه در جلسه قبل عرض شد اجماع در مسأله، صغروياً نيز مخدوش است و نميتوان به عنوان يكي از ادلّه به آن تمسك كرد.
ب) دليل دوّم قاعده لاضرر و قاعده لاحرج:
1 ) نقل فرمايش مرحوم صاحب جواهر:
پس از طرح ادلهاي كه براي اثبات عدم جواز ترك وطي زوجه بيش از چهار ماه ذكر شده، ميفرمايد : «مؤيداً ينفي الحرج و الاضرار»[1] و اين دو قاعده را به عنوان تأئيد ادلّه، مطرح فرموده است .
2 ) خدشه آقاي خوئي در تمسك به لاضرر و لاحرج:
مرحوم آقاي خوئي بعد از تأييد گرفتن صاحب جواهر به نفي ضرر تعجب ميكند، ميفرمايد: اولاً؛ نفي ضرر و حرج به ملاحظه ضرر و حرج براي غالب و نوع افراد نيست، بلكه آنچه منفي است، ضرر و حرج شخصي است، بنابراين تقييد حكم به چهار ماه، وجهي ندارد زيرا زنها متفاوت هستند، بسا بانويي كه فقط پس از يك ماه به حرج و ضرر ميافتد در حالي كه ممكن است اين ضرر يا حرج بعد از يك سال يا بيشتر در مورد ديگري محقق گردد، پس معيار چهار ماه روي حرج و ضررهاي شخصي قابل انطباق نيست .
ثانياً: دليل نفي ضرر و حرج تنها متكفل نفي احكام ضرري، و حرجي است و اصلاً نظر به اثبات حكم جهت رفع يا دفع ضرر و حرج از ديگري ندارد، بنابراين دفع ضرر يا حرج از زوجه بر زوج واجب نيست .
و به عبارت ديگر، حكمي منفي است كه منشأ ضرر به ديگري شود، امّا نفي حرج و ضرر به اين معنا نيست كه مكلفينش موظّف به انجام كاري باشند كه با آن كار از ديگري، حرج و ضرر را رفع يا دفع كنند، اگر رفع ضرر يا حرج از زوجه بر زوج واجب باشد لازمهاش اين است كه تزويج زنان بيشوهر كه در حرج يا ضرر هستند نيز بر او واجب باشد و اين چيزي است كه نميتوان به آن قائل شد .
3 ) نظر استاد ـ مدّظلّه ـ :
õاولاً: گرچه معمولاً اختيار تطبيق احكام و قوانين بر مصاديق آنها بر عهده مكلفين است همانگونه كه روش متعارف در تدوين قوانين دنيائي است و نظم و نظام جامعه نيز مقتضي آن است، در مواردي كه لازمه چنين اختياري، اين باشد كه سوء استفاده يا اشتباه در مورد آنها زياد گردد، رعايت حال اكثريت مكلفين را معيار قرار داده و بر آن اساس، قانون ميگذرانند تا حتي المقدور از اين پيآمدها پيشگيري شود.لذا در بسياري از قوانين كه در آنها به ضرر و حرج تعليل ميآورند، در واقع آن علت، علتِ عام نيست بلكه علت اكثر موارد است كه اصطلاحاً از آن به حكمت تعبير ميكنند.
در مسأله مورد بحث، روي فرض شخصي بودن حرج، اگر قانون و ضابطهاي قرار ندهند كه مثلاً هر چهار ماه، چنين حقي براي زن هست، نظر به اينكه حرج داراي مراتب زيادي است و تطبيق بر مصاديق واقعي آن و تشخيص صغرياتش كار مشكلي است و هر كس نيز ممكن است بر حسب نياز خودش، ادعاي حرج كند، هر روز بين خانواده و زن و شوهرها دعوا و درگيري بوجود آمده، منجر به هرج و مرج و اختلال جامعه ميگردد.
õثانياً: اينكه ايشان فرمودند ـ و ديگران نيز گفتهاند و مطلب درستي هم هست ـ روي فرض نوعي بودن حرج، دليل لاضرر و لاحرج، ناظر به اثبات حكم جهت رفع يا دفع ضرر و حرج از ديگران نيست، و آن را به عدم لزوم تزويج زنان بيشوهر كه در هر چند نقض كردند، لكن به نظر ميرسد كه ملزم كردن زوج ـ كه اضرار، مستند به خود اوست ـ مصداقي براي اين كبري نيست، زيرا وضعيت و شرائط زوجه انسان، با زنان ديگري كه نياز به شوهر دارند بسيار متفاوت است. در مورد زوجه، اختيار طلاق به دست شوهر است، ازدواج با ديگري براي او ممكن نيست، شرعاً هيچ راهي براي رفع نياز جنسي او وجود ندارد، با وجود اين محدوديتها، خودداري زوج از رفع اين نياز حياتي، اضرار به زوجه است.كسي كه تشنه و گرسنه است، اگر جلوي او را براي تهيه آب و نان بگيرند و او را از خوردن و آشاميدن منع كنند، اين كار اضرار و ايجاد حرج درباره اوست .
اگر شوهر ملزم به ارضاء زوجه نباشد واقعاً اضرار به اوست، در حالي كه عدم اقدام جهت تزويج زنهاي ديگر ملازم با اضرار به آنها نيست، آنها ميتوانند خودشان براي رفع ضرر و حرج از خود، ازدواج كنند، زيرا اختيار آنها در دست اين فرد نيست.
به عبارت ديگر روشن است كه حقوقي كه شارع مقدس براي زن يا شوهر قرار داده تعبد محض نيست كه مناط آن دور از فهم بشر باشد بلكه براي حفظ كيان خانواده قوانيني كه بر اساس عدالت استوار است وضع كرده است و مقتضاي عدالت ديني و اسلامي كه ملاهب حق بر آن استوار است اين است كه همچنانكه شارع مقدس درباره نفقه و لباس و مسكن حقوقي قرار داده بايد براي تأمين نياز جنسي كه امري حياتي و مهم براي بشر و يكي از اهداف اساسي ازدواج آنهاست حقوقي را براي بانوان در نظر بگيرد و تأمين نياز جنسي نه تنها از اهداف شخصي زوجين در ازدواج است بلكه يكي از اغراض اصلي شارع مقدس در ترغيب به ازدواج است تا زوجين تأمين گردند به فحشاء و منكرات كشيده نشوند و همانطوري كه محققين دنيا نيز چنين حقوقي را قائلند.و اينكه بگوئيم «مرد در تأمين نياز جنسي تام الاختيار است و زن هيچ گونه حقي از اين ناحيه ندارد» با مذاق شارع حكيم كه بر اساس عدالت قوانين جعل كرده و به انسانها اجازه نميدهد كه به ديگران ضرر بزنند يا ديگران را در حرج قرار بدهند، سازگار نيست، بنابراين بايد شارع مقدس قانوني وضع كرده باشد تا از ايجاد ضرر و حرج توسط زوج پيشگيري نمايد .
ان قلت: منشأ ضرر و حرج زن اين است كه از طرفي راه طلاق و جدائي برايش بسته است و از طرف ديگر اختيار مباشرت با همسر اوست و خود او نه اختيار طلاق دارد نه تأمين نياز جنسي و با ثبوت يكي از اين دو حق، ضرر و حرج مرتفع ميگردد (يا حق طلاق يا حق مباشرت) پس با «لاضرر» و «لاحرج» حق مباشرت اثبات نميگردد .
قلت: روشن است كه اگر هر تخلفي از ناحيه شوهر باعث شود كه زن حق طلاق پيدا كند نظام خانواده مختل ميگردد بنابراين احتمال اينكه لاضرر مصحح حق طلاق گردد در كار نيست و با «لاضرر» حق مباشرت بالخصوص اثبات ميگردد.
البته لاحرج و لاضرر بيش از اين چيزي را اثبات نميكند، بنابراين بايد بررسي شود كه حدّ چهار ماه بر اساس چه معياري مطرح شده است .
ج) بررسي مستند چهار ماه در مسأله:
1 ) مستند اول ـ فعل عمر:
بطوريكه در جامعالمقاصد و جواهر و بعضي كتب ديگر آمده، زماني عمر از يكي از بانوان مدينه كه شوهرانشان به جهاد رفته بودند، اين شعر را شنيد كه ميگفت:
فوالله لولا الله لاشيء غيره
لزلزل من هذا السرير جوانبه
ـ كه حاكي از شدت ناراحتي و دشواري تحمل آنان از سفر شوهرانشان و طبعاً عدم برخورداري از حفظ جماع بود ـ از آنان درباره بيشترين مدتي كه يك زن ميتواند از جماع خودداري كند، سؤال نمود، از جوابهاي مختلفي كه دادند، بيشترين مدت كه چهار ماه بود را يك قانون درج نمود كه : مردان بيش از چهار ماه حق دور ماندن از محل زندگي و خانواده خود را ندارد و در صورت سفر موظف هستند براي اداء تكليف خود نسبت به زنان مراجعت نمايند.
2 ) نظر استاد ـ مدّظلّه العالي ـ :
õاولاً: اين مطلبي است كه در بعضي از كتب تاريخي نوشتهاند ولي اصل وقوع چنين قضيهاي براي ما روشن و ثابت نيست.[2]
õثانياً: اشكال ابتدائي كه از اين استدلال به نظر ميرسد اين است كه فعل نميتواند حجيت داشته باشد
ـ البته ممكن است براي دفع اين اشكال، استدلال را با بياني ديگر تقرير كرد، به اين شكل كه گفته شود : از اينكه هيچ يك از صحابه به اين قانون اعتراضي نكردهاند استفاده ميشود كه فعل عمر مورد تسلّم ـ كه حاكي از تقرير امام عليه السلام نيز هست ـ حجيت مييابد .
ـ لكن با آن طبيعت خشن عمر و به تعبير اميرالمؤمنين صلوات الله عليه حوزة خشناء[3]، كه شدت خشونت او را حتّي در مورد فرزندانش كه از آنها عصباني ميشده تا آنجا كه نوشتهاند : بدون گاز گرفتن و جاري شدن خون، ارضا نميشده و ظاهراً عامه نيز نقل كردهاند، با اين سختگيريها اگر فرضاً صحابه اعتراضي هم داشتهاند نميتوانستهاند ابراز نمايند، بنابراين سكوت آنان علامت امضاء و رضايت آنها نيست .
3 ) نظر مرحوم آقاي خوئي درباره اجنبي بودن اين استدلال از بحث:
مرحوم آقاي خوئي اشكال كردهاند كه با صرف نظر از عدم ثبوت و عدم حجيت، اين استدلال از بحث ما بيگانه است، زيرا مبدأ چهار ماه در قانون عمر، زمان خروج است در حالي كه مبدأ در بحث ما تاريخ آخرين وطي است، و اين دو كاملاً متفاوت هستند. و به عبارت ديگر : چهار ماه بودنِ مدت خروج، غير از اين است كه فاصله بين دو وطي چهار ماه باشد، زيرا چه بسا مثلاً پس از دو يا سه ماه كه از وطي گذشته خارج شوند و از وقت خروج طبق قانون عمر، چهار ماه وقت خواهد داشت.بنابراين استدلال مذكور هيچ ارتباطي به بحث ما پيدا نميكند.
4 ) نظر استاد ـ مدّظلّه ـ :
فقهاي بزرگي كه اين استدلال را مطرح كردهاند قطعاً فعل عمر را حجت نميدانستهاند، بنابراين بايد ديد چرا براي اثبات حكم فقهي به اين دليل متمسك شدهاند.؟
پاسخ اين مسأله ـ كه ضمناً ارتباط استدلال را به بحث جاري ما روشن ميسازد ـ اين است كه آنان به فعل عمر متمسك نشدهاند، بلكه در واقع عمر با برگزاري يك رفراندم و همه پرسي، نظر زنان را در مورد حدّ نهائي تحمل آنان نسبت به محروميت از حظّ جماع جويا شده است و آنان حداكثر بردباري خود را ـ كه اختصاص به زنان مدينه نداشته بلكه حاكي از نياز طبيعي و توان نوعي بانوان بوده ـ چهار ماه ابراز كردهاند.
آنگاه بزرگان ما با توجه به اينكه رعايت حق زنان، نيازمند يك قانون قابل اجرا است به گونهاي كه براي آنان قابل تحمل بوده و آنها به حسب نوع، در حرج قرار نگيرند، نتيجه آن رفراندم را براي تعيين صغري اخذ نمودهاند .
بنابراين صرف نظر از عدم ثبوت تاريخي، خدشه مرحوم آقاي خوئي به استدلال وارد نيست .
5 ) مستند دوم ـ فرمايش مرحوم مجلسي(ره) در روضة المتقين:
مرحوم مجلسي اول در كتاب روضة المتقين مطلبي دارند كه ماحصل آن اين است : در رواياتي كه از معصومين عليهم السلام وارد شده، عدّه وفات چهار ماه و ده روز تعيين شده، از اينجا ميتوان حدّ و مرز توان و تحمل را به دست آورد، چون در اين روايات تعليل شده كه تعيين مقدار عده به جهت اين نيست كه اين حدّ مقدار تحمل و صبر زنان است.زيرا معمولا پس از مرگ شوهر، حدوداً ده روز اول، ايام عزا سوگواري است و طبعاً توجه به اين مسائل (نيازهاي جنسي) نيست . اما همينكه اين ايام خاص سپري شد، مجدداً انسان به خود آمده و غرائز او حالت طبيعي خود را باز مييابد و توجه به اين نياز غريزي نيز پيدا ميشود، و از اينكه پس از آن ده روز، فقط چهار ماه ديگر بايد عده نگه دارد، معلوم ميشود كه نظر امام اين است كه زن بيش از اين مدت، نميتواند صبر كند[4]. بنابراين به ضميمه نكات و مراتبي كه در روايات ديگر وارد شده، انسان اجمالاً مطمئن ميشود كه معيار، همين چهار ماه ميباشد و نظر معصوم نيز همين است.
6 ) نظر استاد ـ مدّظلّه ـ :
عمده وجهي كه براي اثبات حكم عدم جواز ترك وطي زوجه بيش از چهار ماه وجود دارد، استدلال به روايات ديگري است كه بخصوص در اين مورد وارد شده، كه بايد به بررسي آنها بپردازيم.اما وجوه مذكوره ديگر تنها براي تأييد مناسب است.
د) دليل سوم، روايات خاصه:
يكي از اين روايات صحيحه صفوان است:
1 ) متن روايت:
احمدبن محمد عيسي عن علي بن احمدبن أشيَم عن صفوان بن يحيي قال : سألت الرضا عليه السلام عن الرجل يكون عنده المرأة الشابّة فيمسك عنها الأشهر والسنة لايقربها، ليس يريد الاضراربها، يكون لهم مصيبة، يكون في ذلك آثماً ؟ قال : اذا تركها أربعة اشهر كان آثماً بعد ذلك، الا أن يكون باذنها[5].
2 ) بررسي سند:
سند اين روايت صحيح است لكن مرحوم شهيد ثاني در مسالك از آن به سند ضعيف تعبير فرموده، كه البته اين اشتباهي است از آن فقيه بزرگ.
õاولاً: اين روايت در فقيه (جلد 3, باب 123, ح 1) ورد شده است و در باب 36 تهذيب نيز كه تحت عنوان «السنة في عقود النكاح و زفاف النساء و آداب الخلوة و الجماع» است در دو جا نقل گرديده، يكي حديث 19 ـ كه مطابق روايتي است كه در فقيه وارد شده است ـ و سند آن را نقل نميكند و ديگري حديث 50 همين باب است كه با سند فوق آورده و مرحوم شهيد ثاني آن را ملاحظه فرمودهاند، و چون شيخ در رجال خود، علي بن احمد بن اشيم را مجهول دانسته، ايشان اين سند را ضعيف شمردهاند، و ظاهراً روايت فقيه و نيز حديث 19 تهذيب را ـ كه به احتمال قوي شيخ از فقيه اخذ نموده ـ نديده است. در حالي كه سند فقيه معتبر است، زيرا طريق صدوق به صفوان بن يحيي صحيح است و شيخ نيز در روايت 19 تهذيب هر چند سندش را ذكر نكرده لكن به احتمال قوي به صدوق اعتماد كرده و از فقيه اخذ كرده و اگر هم شيخ از فقيه نگرفته باشد در روايت 19 تهذيب چنين آورده است : «وسأل صفوان بن يحيي اباالحسن الرضا عليه السلام» و سند شيخ به صفوان به يحيي معتبر است .
õثانياً: سند روايت 50 تهذيب نيز قابل اعتماد است زيرا تنها اشكال سند از ناحيه علي بن احمد بن اشيم است و او نيز ثقه است . مرحوم آقاي خوئي كه احاديث كتب اربعه را فهرست ميكند نقل ميكنند كه احمد بن محمد بن عيسي حدود شصت حديث از او نقل كرده است . در موردي هم كه علي بن مهزيار از او نقل حديث كرده، ما موارد ديگر را بررسي نكردهايم، امّا همينها بري وثاقت او كافي است . فرد بزرگي مثل احمد با آن جلالت، اينهمه حديث از او نقل كند دليل بر اعتماد اوست . معلوم ميشود كه علي بن احمد بن اشيم، شيخ او بوده است . چون كتب حديثي و رجالي اماميه به نقل احمد بن محمد بن عيسي خيلي تكيه شده است در رجال نجاشي در شرح حال حسين بن سعيد دو طريق براي كتب وي نقل شده، يكي به احمد ين ابي عبدالله برقي منتهي ميشود و ديگري به احمد بن محمد بن عيسي و در آنجا ميفرمايد : آنكه نزد اصحاب ما معمول است، نقل احمد بن محمد بن عيسي است.[6]
همچنين در مقدمه كتاب كمال الدين يكي از منسوبين شخصي را كه با صدوق ملاقات داشته، به نام عبدالله بن صلت اشعري نام ميبرد و براي اثبات جلالت او ميفرمايد :«كان احمد بن محمد بن عيسي في فضله و جلالته يروي عن أبي طالب عبدالله بن الصلت القمي» صدوق كه در نقل احاديث اهل مسامحه نيست تنها روايت احمد بن محمد بن عيسي را علامت توثيق (مروي عنه) دانسته است با اين حال چگونه ميتوان كسي را كه شيخ احمد بن محمد بن عيسي است و بيش از پنجاه روايت از او نقل كرده، ضعيف شمرد ؟
علي اي تقدير، روايت صفوان از نظر سند معتبر است .
3 ) توضيحي درباره معنا و متن حديث:
õ اين قسمت از روايت را كه دارد «يكون لهم مصيبة» به دو صورت ميتوان خواند : يكي اينكه بخوانيم يكون لهم مصيبة كه در اين صورت مرجع ضمير مقدر ميشود يعني در خانوادهاي كه اين شخص نيز يكي از آنها است مصيبتي واقع شده است . احتمال ديگر اين است كه عبارت يكون لِهَّمِ مصيبةٍ بخوانيم، و اين قرائت بعيد هم نيست و تقدير مرجع ضمير نيز لازم ندارد، يعني حزن مصيبت منشأ شده كه وطي با زوجه را ترك كند .
õ عبارت « الّا أن يكون باذنها» در حديث 19 تهذيب نيامده است . امّا نسخههاي فقيه مختلف است، به حسب نقل روضه المتقين، اكثر نسخهها اين عبارت را دارد، امّا در نسخه تصحيح شده آقاي غفاري اين عبارت نيست و مظنون ما نيز اين است كه نسخه اصلي، خالي از اين ذيل بوده است و اين عبارت توسط بعضي از محشيّن افزوده شده است . زيرا همانطور كه عرض شد به احتمال قوي مرحوم شيخ، حديث 19 را از فقيه اخذ كرده و در هيچ يك از نسخ مختلف تهذيب اين عبارت نيامده است .
ادامه بحث در مورد دلالت حديث را انشاءالله در جلسه آينده پي ميگيريم .
«والسلام»
[1] ـ جواهر 29: 115.
[2] ـ بعلاوه در برخي از منابع تاريخي اين قضيه مختلف نقل شده و بيشترين مدت 6 ماه بيان شده است. (كنزالعمال)
[3] ـ فصيرها في حوزة خشاء، يغلظ كلهما و يخش مسهّا نهج البلاغه ـ خطبه شعيشه (خطبه سوم).
[4] ـ البته روايتي كه در باب عده هست بيان روايت «محمد سليمان عن الي جعفر الثاني» است كه مقدار عده وفات و مدت تعيين شده در باب ايلاء به هر دو مسأله در آن روايت آمده است و روايت مستقلي نيست، و از اينكه آيا روايت ديگري در مورد عده هست نيازمند به فحص بيشتر است.
[5] ـ تهذيب, ج 7, ص 419, باب 36, ح 50, شماره 1678.
[6] ـ نجاش مينويسد :« … اخذنا بهذه الكتاب غير واحده من احي بنا من طرق مختلفه كثيرة فمنها ماكتب الي به ابوالعباس احمد بن نوح السيرافي(ره) في جواب كتابي اليه : (والذي سألت تعريفه من الطق الي كتب احسين بن سعيد الاهوازي رضي الله عنه، فقد روي عنه ابوجعفر احمد بن محمد بن عيسي الاشعري القمي و ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد البرقي، والحسين بن الحسين بن ابان، واحمد بن محمد بن الحسن بن البسكن القرشي الردعي، و ابو العباس احمد بن محمدالدينوري، فامّا ما عليه اصحابنا و المعّول عليه ما رواه عنهما (اي الحسن و الحسين) احمد بن محمد بن عيسي …» رجال نجاشي ص 58 ترجمه حسين بن سعيد رقم 136 و 137.