کتاب الاعتكاف/ سال اول 90/11/15 قصد وجه در عبادات
باسمه تعالي
کتاب الاعتكاف/ سال اول: شماره 9 تاریخ: 90/11/15
قصد وجه در عبادات:
«و لا يعتبر فيه قصد الوجه كما في غيره من العبادات و إن أراد أن ينوي الوجه ففي الواجب منه ينوي الوجوب و في المندوب الندب و لا يقدح في ذلك كون اليوم الثالث الذي هو جزء منه واجبا لأنه من أحكامه».
يك بحثي كه در قديم مطرح بوده است و ديگر مسلم شده است كه معتبر نيست، آن اين است كه در عبادات خيلي از قدما از متكلمين و فقها حكم ميكردند: قصد وجه معتبر است؛ يعني اگر واجب بود اين عمل، قصد كنم كه من براي وجوبش بجا ميآورم و اگر مستحب بود براي استحبابش بجا ميآورم. دو نوع هم ميگفتند، ميگفتند: قصد وجه وصفاً و غايةً باشد؛ يعني هم محرك انسان امر وجوبي باشد و هم انشاء وجوب را هم شخص بكند و توصيف كند و عقد القلب داشته باشد به اين كه نماز ميخوانم نمازي واجب.
اما اين ديگر بين متأخرين اعتبارش رد شده است. تنها چيزي كه در عبادات معتبر ميدانند اين است كه عمل طوري باشد كه صلاحيت تقرب به مولا را داشته باشد؛ چه اين تقرب قصد وجوب باشد، چه قصد مطلوبيت كلي باشد يا اصلا قصد طلب مولا را نكرده باشد بلكه محبوبيت مولا را قصد كرده باشد يا قصد ملاك و مصلحتي را كه در آن هست كرده باشد، به نحوي كه به حسب بناي عقلاء و فطرت طبيعي اشخاص، تقرب به مولا را بياورد كافي است و چيز ديگري معتبر نيست. البته اگر شك كرد كه آيا قصد وجه اعتبار دارد يا ندارد، اين بحثي است در كفايه مطرح شده است؛ بعضيها گفتهاند: عند الشك قاعده اشتغال جاري است. خود كفايه هم عقيدهاش اين است مقتضاي قاعده اشتغال مراعات قصد وجه است. عدهاي ديگر هم ميگويند نه، اينجا جاي برائت است. اين يك بحث كلي است كه جاهاي ديگري شده است.
پس اين قصد وجه معتبر نيست؛ اما اگر كسي خواست قصد وجه بكند به چه شكلي قصد بكند؟ ايشان ميفرمايند: درست است كه اعتكاف ابتداءاً اصل اعتكاف مستحب است و بالذات استحباب دارد استحباب شأني؛ ولي اگر قرار شد قصد وجه بشود، آن وجه فعلي را بايد قصد كند اگر بالعرض چيزي عارض نشد. اما اگر قسمي خورده بشود يا نذري كرده باشد يا شرط واقع شده بود در عقد اجارهاي، يا هر چيز ديگري كه بالعرض واجب كند آن را، آن وقت قصد وجه اگر بخواهد بكند قصد وجه وجوبي ميكند. اين فرمايشي است كه عروه دارد.
بعد از آن يك مطلبي را ايشان ميفرمايند كه كسي اين اشكال را نكند كه درست است كه طبعاً واجب نيست ولي روز سوم كه يك جزئي است از اجزاء اعتكاف، واجب است كه شخص اعتكاف كند و نميتواند اعتكاف را بهم بزند و اين بخواهد با اين قصد استحباب كه در جايي است كه آن امور عرضي در كار نيست، اين چگونه جمع ميشود با وجوبي كه بعداً واجب ميشود؟ ايشان ميفرمايند: اين به اين نيت ضرر نميزند براي اين كه وجوب بعدي جزء احكام اعتكاف است. كساني كه واجب ميدانند قصد وجه را احكام شيء را ديگر لازم قصد كند و لازم نيست آنها را شخص بداند و قصد كند. شخص اجزاء شيء را لازم است كه نيت كند ولي اگر اين شيء محقق شد چه حكمي دارد، اين را لازم نيست شخص بداند. شخصي كه عقد و ازدواج ميخواهد بكند، اين بايد ازدواج را بفهمد كه چيست و آن را قصد كند؛ ولي ازدواج چه احكامي را دارد، اين احكام را نوعاً اشخاص نميدانند و لزوم هم ندارد بدانند. لزوم اتيان روز سوم كه بايد آن را بجا بياورد، اين جزء احكام اعتكاف است و جزء خود آن منوي نيست كه ابتداءاً انسان لازم باشد آن را بياورد. اين را ايشان ميفرمايند.
تعبير عبارت اين است: «و إن أراد أن ينوي الوجه ففي الواجب منه ينوي الوجوب و في المندوب الندب و لا يقدح في ذلك كون اليوم الثالث الذي هو جزء منه واجبا لأنه من أحكامه» اين جزء سوم اگر واجب باشد…، اين ظاهرش محل اشكال است؛ چون نميتواند جزء شيء واجب باشد ولي كل مستحب باشد، اين امكان ندارد. بلكه آن جزء ثالث هم ابتداءاً واجب نيست، واجب نيست انسان اين مجموع را بجا بياورد؛ پس هيچ كدام از اجزاءاش هم واجب نيست بجا بياورد و روز سوم هم لازم نيست و بعد از شروع وجوب پيدا ميكند. پس در تعبير مسامحه است.
و كلمه «لا يقدح» را آوردهاند كه كأنّه خواستهاند ايشان يك نحوه قدحي بياورند و بگويند: ديگر نميشود چنين نيتي كرد. يك چنين شبههاي در كار نيست. بهتر اين بود بگويد: «لا يلزم» در كسي كه نيت ميكند، نيت ما بعد را هم كه چه احكامي دارد آن را هم نيت كرده باشد و نيت احكام نكردن قدحي به نيت اصلي نميزند و شبههاي هم در كار نيست. ايشان لحن را اگر تعبير ميكرد كه «لا يلزم» بهتربود؛ چون يك چنين توهمي در كار نيست. ممكن است توهم لزوم بشود و بگويد چون بعداً ميخواهد واجب بشود، اينهم نيت كند و آنگاه ايشان بفرمايند: نه لازم نيست. البته مقصود ايشان هم همين است، ولي به عنوان اشكال ذكر ميكنند، كأنّه جزء واجب بوده است، معذلك ما نيت نكنيم كه اين نميشود. در حالي كه اين جزء واجب نيست اما ميگويد: چون تصميم داريم كل را بجا بياورد و بعد از آن اين جزء واجب ميشود، لزومي ندارد اين را از اول قصد بكند و بگويد: من نيت ميكنم كه اين شييء كه ابتداءاً مستحب است و بعد از شروع ميشود واجب، اين لازم نيست. لحن را اگر اين گونه ميفرمود بهتر بود.
اعتبار قصد وجه ابتداءا:
به هر حال آنچه كه قدماء ميگفتند يا در باب قصد وجه احتمالش در كار هست اين است كه در شروع عمل بايد انسان وجهه عمل را نيت كند كه وصفاً و غايتاً بايد نيت كند؛ اما بعد از شروع چه رنگي پيدا ميكند عمل، اين ديگر لزومي ندارد. اين مربوط به ابتدا است نه براي بقيه. در مسئله اخطار و داعي كه از قديم هم مطرح بوده است كه آيا اخطار معتبر است يا نه، همه اينها راجع به شروع عمل است؛ اما اگر شروع كرد عمل را، تا آخر هم آيا بايد اخطار باشد نسبت به بقاء، اين در كار نيست. پس لزومي ندارد كه شخص در وقتي كه نيت ميخواهد بكند بقاء را هم در نظر بگيرد و حتي بعدش هم لازم نيست نيت كند ـ يعني همان وقتي كه واجب ميشود هم كه بعد از دو روز است لازم نيست ـ بلكه نيت همان نيت قبلي در شروع عمل است؛ اخطاراً يا داعياً، وجهاً هر چه قائل شديم، همه اينها در اول است. در بقيه بايد آن حسن فاعلي شخص باقي باشد و آن اراده ارتكازي باقي باشد و بيشتر از اين معتبر نيست. البته بهتر اين است كه انسان عمل را تا آخر متوجه عبادت باشد. اين را ايشان دارند.
آقاي خوئي تعبير ميكنند كه نيت وجهي را كه اشخاص معتبر ميدانند در مطلوبات استقلاليه است، نه در مطلوبات ضمنيه. در آن ديگر كسي احتمال هم نداده است كه در حتي در ضمنيات هم اين قصد وجه لازم باشد. بهتر اين بود كه ايشان بگويد كه بقاءاً هم قصد وجه لازم باشد علاوه بر حدوث، والا حدوثاً اگر كسي قصد وجوب كل را كرده است، در اين قصد وجوب كل، قصد وجوب ضمني را هم كرده است و نميتواند ضمني را قصد نداشته باشد اما كل را قصد داشته باشد. بين حدوث و بقاء فرق است نه بين ضمني و كل. ايشان بين استقلال و عدم استقلال فرق ميگذارند ولي بهتر بود بين حدوث و بين بقاء.
«و لا يقدح في ذلك كون اليوم الثالث الذي هو جزء منه واجبا لأنه من أحكامه فهو نظير النافلة إذا قلنا بوجوبها بعد الشروع فيها و لكن الأولي ملاحظة ذلك حين الشروع فيه بل تجديد نية الوجوب في اليوم الثالث»؛ اين بهتر است؛ چون ممكن است تخيل يك چنين لزومي هم انسان بكند و بگويد: بايد شكل عمل همان طوري كه هست در نظر بگيرد.
«و وقت النية قبل الفجر و في كفاية النية في أول الليل كما في صوم شهر رمضان إشكال نعم لو كان الشروع فيه في أول الليل أو في أثنائه نوي في ذلك الوقت».
نيت قبل از وقت عمل در اعتكاف:
در اعتكاف لازم نيست انسان نيت اعتكاف را همان وقتي كه روزه ميگيرد ـ چون روزه از اجزاء اعتكاف است ـ در همان وقت مقارن، وقت طلوع فجر اين نيت را كرده باشد، نه، اين لازم نيست، بلكه اول شب هم كه وارد مسجد شده است و تصميم ميگيرد كه لبث در مسجد تا سه روز اقلاً يا بيشتر اعتكاف كند، اشكالي ندارد و لازم نيست به نحو اخطار در موقع طلوع فجر تجديد كند و نيتي داشته است همان نيت شروع، آن كفايت ميكند؛ چه در اول شب يا وسط شب يا…
بحث عبارت از اين است كه اگر كسي ميخواهد از طلوع فجر معتكف بشود تا سه روز. اين شخص قبل از طلوع فجر ميتواند يك نيتي داشته باشد و آن نيتش كافي است؛ حال فرض كنيد وارد مسجد نشده است و ميخواهد دو ساعت ديگر، اول شب ميخواهد برود وارد مسجد بشود، اين نيتي كه قبل از ورود به مسجد در اين حال ميكند معتكف شدن را، آيا اين كفايت ميكند و ديگر لازم نيست موقع طلوع فجر، مقارن طلوع فجر نيت داشته باشد يا كافي نيست؟ يا مثلاً وارد مسجد شده است ولي نيت اعتكاف ندارد، مثلاً وارد شده است كه يك نمازي بخواند و برود، منتها بنا دارد كه بعداً بيايد و اين اعتكاف سه روزه را انجام بدهد. نيت كرده است كه اعتكاف را مقارن طلوع فجر بجا بياورد، آيا اين نيت كفايت ميكند؟
ايشان ميفرمايند: در ماه رمضان نيت اول شب كافي است و شخص هر وقتي از شب كه نيت كند، ولو صومش متأخر است و بين نيت و منوي فاصله افتاده است، اشكالي ندارد و اين كفايت ميكند؛ ولي فصل بين نيت و منوي در باب اعتكاف هم مانند فصلي كه بين نيت صوم و خود صوم هست، آيا جايزاست يا نه، ايشان ميفرمايند: «فيه اشكال».
البته در اين بحث، مورد اشكال عبارت از اين است كه كسي اراده ارتكازي نداشته باشد در مسئله. يك بحث اين است كه آيا اخطار لازم است يا لازم نيست؛ مرحوم سيد اخطار را لازم نميداند مطلقا. اشكال از اين ناحيه نيست آيا اخطار لازم است عند طلوع الفجر و اخطار قبلي كفايت نميكند، اين را قائل نيست. آن معنايي كه در ارتكاز هست كه اگر از شخص بپرسند: چكار ميكني، بگويد: دارم اعتكاف ميكنم، اين مسلم كفايت ميكند در باب اعتكاف و اخطار لازم نيست. بحث در اين است كه گاهي اين حالت هم در شخص نيست. انسان تصميم ميگيرد يك عملي را انجام بدهد و بعد از آن اگر در وسطهاي عمل از او بپرسند، ميگويد: نميدانم براي چه تصميم گرفتهام، ولي حركتي را كه كرده است از روي يك نيتي بوده است و آن نيت او را حركت داده است، ليكن وسطهاي عمل نميفهمد براي چه فلان مكان رفته است. پيش ميآيد كه من مثلا يك كتابي را ميخواهم از مكاني بردارم از ياد ميرود و فراموش مي كنم براي چه آمده ام و بعد از مدتي يادم ميافتد كه من فلان كتاب را ميخواستم بردارم يا فلان اقدام را ميخواستم بكنم. آيا اين كفايت ميكند يا كفايت نميكند كه حتي ارتكاز هم در كار نيست. ولي چيزي كه باعث لبث شده است، موجود است، آن علتي كه باعث شده به اينجا بيايد موجود است؛ منتها الان در نظرش نيست كه چه علتي بود و متحير است اگر از او بپرسند. آيا اين كفايت ميكند يا نه؟
نسبت به ماه رمضان از «لا صيام لمن لم يبيت الصيام من الليل»[1] استفاده كردهاند كه كفايت ميكند اگر از شب انسان قصد صيام كند. هر وقت از شب اگر قصد كرد در حالي كه تصميم بر خلاف نگرفته باشد و اگر با توجه تفصيلي نگويد: بگيريم يا نگيريم، اين كفايت ميكند. ولي در اينجا آيا اگر اول تصميم گرفته است انجام دهد و روي همين تصميم آمده است به مسجد، منتها وقت اذان صبح هيچ متوجه نيست براي چه آمده است و وارد مسجد شده است. ولي آن اراده اولي او را حركت داده است، آيا اين كفايت ميكند يا نه؟ اين را ايشان اشكال ميكنند و ميگويند معلوم نيست اين مقدار كافي باشد.
ولي به نظر ميرسد كه اينهم كفايت بكند. آن چيزي كه در واقع عبادات ثابت است و دليل برآن است اين است كه ما عبادات را بايد مثل توصليات فرض كنيم با اين تفاوت كه در توصليات قصد قربت شرط صحت عمل نيست و غرض مولا بدون قصد قربت هم حاصل است ولي در عبادات قصد قربت شرط صحت است؛ ولي در ترتب ثواب توصلي و غير توصلي فرق ندارند و يكسان هستند. قصد قربتي كه موجب ترتب ثواب يا عصياني كه موجب ترتب عقاب ميشود در اين جهت بين توصلي و تعبدي فرقي نيست. حال اگر در امر توصلي كسي يك چنين قصدي را كرد و براي يك قصدي حركت كرد و بعد از آن در اواسط كار يادش نيست؛ آيا آن عمل تقرب به مولا نميآورد؟ در حالي كه به آن عمل مطلوب مولا حاصل شده است. نه تنها فقط مقدمات حاصل شده است بلكه آن ذيالمقدمه هم حاصل شده است، آيا اين قرب به مولا نميآورد؟ بلا اشكال قرب به مولا ميآورد. مثلاً شخصي كه خوابيده است، از خواب هم بيدار بشود و جزئيات هم يادش نباشد و مطلب در دستش نباشد، اگر مطلوب مولا عبارت از اين باشد كه شخص در فلان نقطه باشد در حالي شخص به همين قصد هم آمده است و ميخوابد، به اين ثواب داده ميشود و استحقاق ثواب دارد؛ همين معنا در باب عبادات هم كفايت ميكند. [اين] در باب توصليات شرط سقوط امر نيست ولي شرط استحقاق ثواب هست. ولي اينجا شرط سقوط امر هم هست. اين به نظر ميرسد كه كافي باشد. همان مقدار كه نسبت به صوم در ماه رمضان حسن فاعلي هست و كفايت ميكند در اينجا هم كفايت ميكند.[2] –[3]
«و لو نوي الوجوب في المندوب أو الندب في الواجب اشتباها لم يضر إلا إذا كان علي وجه التقييد لا الاشتباه في التطبيق».
اگر كسي قصد وجوب يا قصد ندب كرده است اشتباهاً، ولي به نحو خطاي در تطبيق بوده است. يعني امر الهي را به منظور امتثال امر قصد كرده است ولي اشتباه كرده است، خيال كرده است كه اين امرش امر وجوبي است با اين كه استحبابي بوده است؛ يا خيال كرده است امر استحبابي است ولي امر وجوبي بوده است؛ ولي محركش اصل الامر بوده نه به حدّ وجوب يا استحباب. خطا در اين صفت محرك بوده است و اشتباه كرده بود كه چه صفتي داشته است آن امري كه متوجه او شده است، ولي قصد امتثال را امر كرده است. اين اشكالي ندارد. اما يك مرتبه اين است كه محركش قيدي دارد و امر خاصي محرك است كه اين امر خاص وجود خارجي ندارد و تخيلي است. اين كفايت نميكند.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين»
[1]ـ كتاب الصوم-و فيه قواعد-الأولى لا صيام لمن لم يبيّت من الليل-… هذا من النبويّات المشهورة و لكن… مستقصى مدارك القواعد، ص: 232.
[2]ـ (پرسش:…پاسخ استاد:) آن كه در توصلي معتبر است براي استحقاق ثواب، قرب به مولاست، به نحوي كه خود آقاي خوئي دارد: اين اضافهاي به مولا پيدا كندواگر اضافه به مولا پيدا نكند كه قرب نميآورد. در توصلي قرب ميآورد براي شخص وآن اين كافي اس.
[3]ـ (پرسش:…پاسخ استاد:) قصد عنوان دارد وقصد عنوان كفايت ميكند. اجير شده است كه در فلان نقطه باشد ،مثالا درعتبات باشدو سوار هواپيما ميشود و اصلاً يادش هم نيست. عمل توصلي هم هست وقصد عنوان هم ميخواهدبه اين كه بايد اداء دين را قصد داشته باشد واو به قصد اداء دين مقدمات را فراهم مي كندوحركت ميكند،اين كفايت ميكند هم براي قصد عنوان هم براي قصد قربت.