کتاب البيع/ سال اول 91/7/8 ثمن قرار گرفت حقوق غير قابل انتقال و حقوق قابل انتقال
باسمه تعالي
کتاب البيع/ سال اول: شماره 6 تاریخ: 91/7/8
ثمن قرار گرفت حقوق غير قابل انتقال و حقوق قابل انتقال
شيخ در باب حقوقي که قابل انتقال نيست، مثال به حق الشفعه زدند که فرمايش ايشان احتياج به يک توضيحي دارد، ولي مرحوم سيد در حاشيه اين مطلب را به صورت اشکال در اصل مطلب ايشان ايراد فرمودهاند، ولي اصل مطلب اشکال ندارد و بايد مثال توضيح داده شود.
اينجا قاعده اين بود که اينگونه تعبير شود که حق الشفعه نسبت به خود شريک که بايع است، قابل انتقال نيست، چون اتحاد من له الحق و من عليه الحق لازم ميآيد. اما اينگونه نيست که در جاي ديگر حق الشفعه قابل انتقال نباشد.
پس حق الشفعه در همان مفروضي که مورد نظر شيخ است، صلاحيت عوض قرار گرفتن را ندارد، زيرا طبق فرمايش ايشان بيع تملک الغير است، منتهي بايع تمليک الاصالة و مشتري تمليک بالتبع، در تملک هم به عکس، مشتري بالاصالة و بايع بالتبع تملک مينمايند.
مرحوم آخوند در حاشيه قاعده را همانطور که مرحوم سيد توضيح داده است، بيان کرده است و تمليک الغير را از جانبين دانسته منتهي از يک طرف بالاصالة و از طرف ديگر بالتبع. البته مرحوم آخوند در ادامه اشکال کرده است که ما نميخواهيم راجع به مبيع بحث بکنيم، تا شما بگوييد که تمليک الغير است، ما راجع به ثمن بحث ميکنيم و تعبير در اينجا از بحث خارج شده و از ثمن به مبيع کشانده شده است.
اين اشکال ايشان درست نيست، بنده خودم عرض کردم که يک وقتي بدون مراجعه به کلمات قوم، حاشيهاي بر مکاسب نوشته بودم و در آنجا به نظرم آمد که مراد از تمليک الغير، من الجانبين است و گفتم که اين عبارت را اينطور بايد تفسير کرد و در حاشيه سيد هم همينگونه تفسير شده است.
شيخ هم تمليک را نسبت به حقوق متصور نميداند، صاحب جواهر هم متصور نميداند زيرا تمليک نسبت به حقوق قابل تصور نيست.
شيخ و صاحب جواهر مثال بيع علي من هو عليه را زدهاند که اگر بيع تمليک الغير باشد، چنين بيعي نبايد صحيح بوده باشد، صاحب جواهر نقض کرده و فرموده است که در بيع در همه موارد، مالکيت معتبر نيست و در بعضي از موارد، نتيجه بيع سقوط بدهي و امثال آن ميباشد.
ولي شيخ ميفرمايد که بيع لغةً و عرفاً تمليک الغير است و در مثال بيع دين علي من هو عليه و يا ساقط شدن بدهي در مقابل فروختن خانه، ابتداء تمليک محقق ميگردد و سپس سقوط ميکند. البته ما ديروز عرض کرديم که در اين مسئله فرقي بين حق و ملک وجود ندارد، يعني همانطور که اتحاد من له الحق و من علي الحق امکان ندارد، اتحاد من له الملک و من عليه الحکم هم امکان ندارد.
تعبير شيخ به حسب ظاهر واضح البطلان است، زيرا ايشان ميفرمايد که رجوع تمليک به تساقط است، در جاي ديگري هم اينگونه تعبير ميفرمايد که «تمليک يؤثر السقوط». اين دو تعبير به خصوص تعبير اول بديهي البطلان است. معقول نيست که يک شيء علت خودش باشد و معناي اين مطلب اجتماع نقيضين است به اين معني که هم خودش باشد و هم خودش نباشد. پس معناي عبارت «رجوعه الي التساقط» اين است که «مالکيته» يعني «سقوطه»، اينکه در عين حالي که ملک شخص باشد، ساقط هم باشد، معقول نيست. البته اگر اينگونه بگوييم که در لحظه اول مالک بشود و سپس در لحظه دوم ساقط بشود، اگر اينطور گفته شود، بطلانش از بديهيات اوليه نخواهد بود، ولي اين هم درست نيست که انسان خودش يقه خودش را بگيرد. همانطور که من له الحق و من عليه الحق نميتواند يک شخص واحد باشد، خود شخص نميتواند بدهکار خودش باشد، و لو يک لحظه. البته ممکن است که بگوييم به تعبير عرفي صحيح است.
در اينجا ملکيت علت سقوط است، نه اينکه شخص مالک شده باشد، اين معني درست است و به نظرم تعبير شيخ هم اشاره به همين معني است.
اين بحث راجع به حقوقي بود که قابل انتقال نيست، اما در حقوقي مانند حق التحجير که قابليت انتقال دارد و عوض در صلح و امثال آن قرار ميگيرد، ايشان ميفرمايد که فيه اشکال، يعني جاي تأمل دارد. حق التحجير با اينکه قابل انتقال است، اما ثمن قرار گرفتنش در بيع جاي تأمل و محل اشکال است، زيرا به طور مسلم در باب بيع ماليت معتبر است، بنابراين ثمن قرار گرفت حقوقي مانند حق التحجير محل اشکال است.
مرحوم آخوند ميفرمايد که بالبداهة يعني بلااشکال حقوقي مانند حق التحجير نميتواند ثمن در بيع قرار بگيرد، البته ايشان راجع به منفعت، عمل حرّ و امثال آن ميفرمايند که آنچه در ماليت معتبر است، اين است که «يرغب اليه» باشد، و اين ملاک ماليت است و بلااشکال ميفرمايند که در اين موارد قبل از معاوضه اين جنبه ماليت وجود دارد و اشکال به شيخ کرده که چرا ايشان در اين مسئله تأمل نموده است.
اما ما نميفهميم که ايشان ماليت را به چه معنايي تفسير کرده است و يا اينکه شيخ در ثمن واقع شدن چنين حقوقي تأمل کرده، به چه دليلي تمسک نموده است؟! ادامه اين بحث بماند براي فردا.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين»