کتاب البيع/ سال اول 92/01/27 چند نکته راجع به فرمایشات شیخ ـ مانعیت قدر متیقن درتمسک به اطلاق
کتاب البيع/ سال اول: شماره 95 تاریخ: 92/01/27
چند نکته راجع به فرمایشات شیخ ـ مانعیت قدر متیقن درتمسک به اطلاق
من فکر میکنم خیلی لزومی ندارد به مباحث الفاظی که شیخ بحث کرده است، بپردازیم، منتهی چون آقایان مسبوق نبودند، قدری به این مباحث پرداختیم. یک بحث کلی وجود دارد که در باب بیع و سایر معاملات اگر شرعاً خلافش ثابت نشده باشد، در مقام ثبوت، لفظی که به وسیلهی آن انشاء میشود، هیچ فرقی بین معنای حقیقی و مجازی و کنایه و مشترک و امثال آن وجود ندارد تا بگوییم که از نظر مقام ثبوت معامله واقع نمیشود یا واقعاً باطل است.
در مقام اثبات هم عموماتی مثل «أحل الله البیع» و «تجارة عن تراض» برای اثبات صحت کافی است، منتهی باید قرینهای وجود داشته باشد، یا قرینهی حالی یا قرینهی غیر حالی و همهی اینها کافی است و هیچ دلیل معتبری بر این تقیید و تضییقی که از کلام شیخ استفاده میشود، وجود ندارد. خیلی از این فروعی هم که وجود دارد، در کلام علامه و امثال ایشان عنوان شده است و جزء اصول متلقات نیست که بگوییم از شرع رسیده و سلف از قدیم مقید به آن بودند، تا ما مقید به آن باشیم. لذا به نظر میرسد که از این بحث بگذریم، منتهی چون مسبوق و روشن نبود، ما قدری به آن اشاره کردیم.
چند مطلب جزئی وجود دارد که به آن اشاره میکنیم. یکی راجع به فرمایشی است که شیخ بعد از تفسیر کلام علامه به آن اشاره فرموده است. علامه فرمود که کنایات کفایت نمیکند و دو دلیل را هم بیان نمود، یک دلیل این بود که طرف مقابل در کنایه نمیداند که به چه چیزی خطاب شده است. شیخ این مطلب علامه را اینطور تفسیر کرد که چون در کنایه معمولاً لازم ذکر میشود و لازم هم اعم است و اگر بخواهیم از لازم اعم ملزوم خاص اراده بشود، احتیاج به قرینه داریم و کأن قرینهی غیر لفظیه و لفظیه غیر مقارن هم کفایت نمیکند و لذا ایشان فرموده است که کنایه کفایت نمیکند، زیرا نه آن لفظی که با آن انشاء میشود، مراد را معین میکند و نه قرینه دلالت بر آن میکند.
بعد خود ایشان میفرماید که در بعضی از امثله این تقریبی که ما میگوییم، وجود ندارد، یعنی کنایه است، ولی قرینهاش قرینهی غیر لفظیه یا لفظیه غیر مقارن نیست. ایشان بیشتر توضیح نداده است و بعضی از محشین هم اینجا را درست معنی نکردهاند و من احتمال میدهم که مراد شیخ عبارت از وقف است که یکی از اموری است که کنایه در آن تصحیح شده است. اگر در باب وقف تعبیر به «حرّمت» و «صدّقت» شد و ارادهی وقف شد، این الفاظ به جهت وضع کلام اختصاص به وقف ندارند، ولی از عباراتی مثل «لا یباع و لا یورث» میفهمیم که مراد وقف است و این عبارات قرینهی معینه است و ایشان میفرماید که بلاخلاف این کنایه است و قرینهی معینهاش هم لفظ است، پس اینطور نیست که بگوییم در باب کنایه قرینهی معینه غیر لفظ است و در نتیجه کنایه کفایت نمیکند، چون باید در باب انشاء تمام نقش با لفظ باشد و اینجا اینطور نیست.
مطلب دیگری که دیروز عرض کردیم و یک کلمه هم به آن اضافه میکنیم راجع به این مطلب است که ایشان میفرمایند در انشاء باید تمام نقش با لفظ باشد و بنابراین استعمال لفظ مشترک در انشاء کفایت نمیکند، مگر اینکه قرینهی لفظیه مراد را تعیین بکند و قرینهی حالی و امثال آن کفایت نمیکند.
اگر این فرمایش ایشان درست باشد، باید بگوییم که کلمه «بعت» ـ که اوضح مصادیق بیع است ـ هم در انشاء بیع کفایت نمیکند، زیرا این کلمه مشترک بین إخبار و انشاء است، هم «بعت» إخباری داریم و هم «بعت» انشائی و مراد از این کلمه با قرینهی حالیه فهمیده میشود و لفظی در کار نیست، مثلاً در بیع خانه فهمیده میشود که سابقهی فروش نیست که از آن خبر داده بشود و الان مشتری آمده است و فروشنده در مقام انشاء فروش است و خلاصه اینکه از این قرائن حالیه که وجود دارد، مراد فهمیده میشود. پس ما نمیتوانیم این فرمایش شیخ را بپذیریم.
یک مطلب دیگری که در ضمن بعضی از این کلمات گاهی بیان میشود و خیلیها هم برای توقیفی بودن الفاظ و اقتصار بر الفاظ به آن استدلال کردهاند، این است که ما باید به قدر متیقن اخذ بکنیم.
بحث ما این است که مراد از این قدر متیقن چیست؟ مرحوم آخوند در باب مقدمات اطلاق میفرماید که باید متکلم در مقام بیان باشد و قرینهای تعیین نکند و قدر متیقنی هم در مقام تخاطب ـ نه در مقام خارج ـ وجود نداشته باشد.
باید ببینیم که مراد از این قدر متیقن چیست. مثلاً اگر در یک مورد خاصی حکمی صادر شد، آیا این مورد ـ قدر متیقن است ـ مانع از تمسک به اطلاق میشود؟ اگر مثلاً گفته شد که عالم واجب الاکرام است و سؤال کردیم که آیا زید را هم باید اکرام بکنیم یا نه؟ و جواب داده شد که بله زید واجب الاکرام است، آیا این مورد که قدر متیقین است، مانع از تمسک به اطلاق میشود؟ خود انسان گاهی خطاباتی میکند و در یک مورد خاصی هم حکم صادر میشود که قدر متیقن عند المخاطبه است، نه در عالم خارج و آیا اینها مانع از تمسک به اطلاق است؟
بعضیها به مرحوم آخوند ایراد گرفتهاند که این چه فرمایشی است که شما دارید؟! قهراً ممکن است به همین آقایانی هم که در اینجا به قدر متیقن استدلال کردهاند، این ایراد بشود که به چه حساب شما قدر متیقن را مانع از تمسک به اطلاق میدانید؟!
گاهی قدر متیقن در خارج است، همانطور که مرحوم آخوند هم میفرماید، این نوع از قدر متیقن مانع از تمسک به اطلاق نیست، مثل اینکه وقتی گفته میشود که عالم واجب الاکرام است، به حسب اجماع ـ که یک دلیل خارجی است ـ ثابت شده باشد که عالم عادل وجوب اکرام دارد و نسبت به غیر عالم عادل هم اجماع نفی و اثباتی نداشته باشد، در اینجا از این اجماع نسبت به غیر عالم عادل چیزی در نمیآید و این مطلب را خود مرحوم آخوند قبول دارد که مانع از تمسک به اطلاق نمیشود و همینقدر که در متکلم در مقام بیان باشد و قرینهای هم نیاورد، میتوانیم نسبت به فقدان فلان خصوصیت به اطلاق تمسک کرده و بگوییم که باید به مطلق عالم احترام بشود.
ولی گاهی یک لفظی که القاء میشود، عرف میفهمد که خصوصیتی در مورد نیست، مثلاً وقتی گفته میشود که احترام عالم واجب است، عرف میفهمد که زید خصوصیتی ندارد و علم اوست که منشأ احترام میشود و از این مورد به موارد دیگر تعدی میکند، ولی گاهی در بعضی از تعابیر خود عرف متعارف هم نسبت به بعضی از فروع آن گیر میکند که آیا این مورد هم داخل در آن است یا نه؟
خيلي از استفتائاتي كه از مراجع ميشود، نسبت به الفاظی است که در رسائل عمليه دیده شده و راجع به بعضی از مصادیق آن شک پیدا شده است، گاهی خود متکلم هم در بعضی از مصادیق شک میکند، مثلاً شخصی که نذر کرده است، شک میکند که آیا نذرش این مورد را هم میگیرد یا نه؟ در لفظ قیدی وجود ندارد، ولی خود شخصی که لفظ را بکار برده است، در حدّ و حدود معنای مراد شک میکند. نظر مرحوم آخوند نسبت به قدر متیقنی که مانع از تمسک به اطلاق میشود، همین است، هر چند ممکن است که کسی صغرویاً مناقشه بکند. ایشان میگوید که شخص سؤال کرده است که شک میکنم که اذان گفتهام یا نه؟ و وارد اقامه شده است، حضرت میفرماید که «یمضی»، یعنی اعتناء نکند، دوباره سؤال میکند که وارد قرائت شدم، ولی شک دارم که اقامه را گفتم یا نه؟ حضرت میفرماید: «یمضی»، وارد رکوع شدم، ولی شک دارم که قرائت را خواندم یا نه؟ میفرماید: «یمضی»، به سجده رفتم، ولی شک دارم که رکوع را انجام دادم یا نه؟ میفرماید: «یمضی»، و خلاصه اینکه اگر در چیزی شک داری و وارد غیر شدی، به شک خودت اعتناء نکن.
مرحوم آخوند میفرماید ولو اینکه حضرت در اینجا فرموده است که اگر در چیزی شک کردی و وارد در غیر آن شدی، به شک خودت اعتناء نکن و تعبیر به چیز شده است، ولی چون مرتب تمام سؤالات مربوط به نماز است، عرف متعارف شک میکند که آیا در غیر صلاة هم همینطور است یا نه؟ (البته اینکه کسی این مطلب را قبول بکند یا نکند، صغرویاً یک بحث دیگری است) و در خیلی از موارد ـ که محل ابتلاء است ـ انسان واقعاً شک میکند که آیا این صورت هم مراد است یا نیست؟ حتی شخص در مراد خودش هم شک میکند، مثل اینکه یک نذری کرده است و نمیداند که شامل این صورت هم میشود یا نه؟
ایشان در این موارد میفرماید که قدر متیقن مانع از تمسک به اطلاق است و این فرمایش ایشان هم درست است، اما آن قدر متیقنی که آقایان در باب الفاظ به آن استدلال کردهاند، چیزی نیست که عرف در آن گیر بکند و مردد باشد، مثل اینکه قدر متیقن عبارت از این است که بیع با لفظ ماضی باشد یا توقیفی باشد و لغتهای دیگر کفایت نکند. قانون اسلام برای تمام دنیا حکم میکند و خطاب به عموم دنیاست و عرف تردیدی در این مطلب ندارد واینکه قدر متیقن عبارت از این است که بیع با لفظ عربی مثلاً واقع بشود، مانع از تمسک به اطلاق امثال «احل الله البیع» نخواهد بود، یا اینکه قدر متیقن بودن ماضی بودن لفظ بیع، مانع از تمسک به اطلاق نخواهد بود. و خلاصه اینکه هیچکدام از این قدر متیقینها چیزی نیست که موجب شود عرف متعارف در مقام تخاطب مردد در فهم مراد بشود.
پرسش: آیا میتوانیم اینطور تعبیر بکنیم که بعضی از قدر متیقنها صلاحیت برای تقیید دارد؟
پاسخ: ممکن است گاهی صلاحیت برای تقیید نداشته باشد، اما صلاحیت برای اجمال داشته باشد، مثل اینکه بعضی اوقات خود شخص نمیخواهد یک چیزی را بیان بکند و مطلب را به صورت مجمل ذکر میکند.
خلاصه اینکه انسان در بعضی از امور تردید میکند و در بسیاری از مصادیق عملاً گیر میکند که این صورت هم داخل است یا نیست و خیلی از احتیاطهایی که در فروع میشود، به این جهت است که شخص بالوجدان جزم به اطلاقگیری پیدا نمیکند و احتیاط میکند، ما هم این کار را میکنیم و دیگران هم این کار را میکنند، ولی این قدر میتقنهایی که آقایان راجع به الفاظ ذکر کردهاند، هیچکدام از آنها از مواردی نیست که عرف متعارف با توجه به آنها در شمول «تجارة عن تراض» یا «أحل الله البيع» و امثال اينها گیر بکند.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين»