کتاب البیع 92/12/10 بررسی روایات تعیین حدّ بلوغ
باسمه تعالی
کتاب البیع: جلسه: 206 تاریخ 92/12/10
موضوع:بررسی روایات تعیین حدّ بلوغ
خلاصه درس: در این جلسه حضرت استاد دام ظله روایات وارده در حد بلوغ را مورد بررسی قرار میدهند، برخی روایات مطرح شده در این جلسه عبارتند از: (1) خبر حمزة بن حمران ( توثیق عبدالعزیز العبدی و حمزه که در سند قرار گرفتهاند مطرح گشته و در نهایت حکم به اعتبار آن دو میگردد )، (2) روایت یزید کناسی (3) روایت طلحة بن زید (4) روایت جعفریات. در ضمن بیان و شرح مفاد این روایات، چند نکته بیان میگردد: (1) معنای «أشعر و أنبت» در خبر اول (2) مراد از تزویج در روایت دوم (3) بیان مسلک بتریة (4) معنای حلم و احتلام (5) معنای شافع و مشفع در روایت طلحة (6) مقصود از وجوب در روایت جعفریات.
…………………………………………………………………………………………………
بررسی روایات تعیین حدّ بلوغ
بنای ما بر این است که در ابتداء روایات را بخوانیم و بعد هم اقوال را مطرح کنیم و ببینیم که چه مقدار از آنها بر خلاف اجماع و معرضٌعنه است. این روایاتی که خوانده میشود، در جلد اول کتاب جامعالاحادیث وارد شده است.
روایت حمران
«مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْعَبْدِيِّ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ حُمْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام قُلْتُ لَهُ: مَتَى يَجِبُ عَلَى الْغُلَامِ أَنْ يُؤْخَذَ بِالْحُدُودِ التَّامَّةِ وَ تُقَامَ عَلَيْهِ وَ يُؤْخَذَ بِهَا فَقَالَ:إِذَا خَرَجَ عَنْهُ الْيُتْمُ وَ أَدْرَكَقُلْتُ: فَلِذَلِكَ حَدٌّ يُعْرَفُ بِهِ فَقَالَ:إِذَا احْتَلَمَ أَوْ بَلَغَ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً أَوْ أَشْعَرَ أَوْ أَنْبَتَ قَبْلَ ذَلِكَ أُقِيمَتْ عَلَيْهِ الْحُدُودُ التَّامَّةُ وَ أُخِذَ بِهَا وَ أُخِذَتْ لَهُ» [1]
بررسی سند
درسند این روایت دو نفر مورد بحث اند: یکی عبدالعزیز عبدی و دیگری، حمزة بن حمران، ولی نسبت به باقی افراد بحثی وجود ندارد و در اعتبارشان حرفی نیست.
مقبول بودن روایات عبدالعزیز
نجاشی درباره عبدالعزیز عبدی میگوید:«ضعیفٌ» [2] ولی اگر کسی روایت حسن بن محبوب را – که از اصحاب اجماع است- از عبدالعزیز عبدی علامت اعتبار روایت بداند، حتی بر فرض ضعیف بودن او، این روایت خاص به جهت محفوف بودن به قرائن، معتبر خواهد بود.
پرسش: این فرمایش شما بر اساس اين مقدمه است که حسن بن محبوب راهم از اصحاب اجماع بدانیم.
پاسخ: حاجي نوري او را از اصحاب اجماع دانسته است.
پس بر اساس این مبني اشکالی در نقل عبدالعزیز عبدی نخواهد بود، ولي ما این مبنی را تمام نميدانيم و نقل اصحاب اجماع را بما هو برای اعتبار روایت کافي نميدانيم.
البته میشود این روایت و نظائر آن را ازجهت دیگری معتبر بدانیم زیرا نجاشی در عین حالی که تعبیر به«ضعیفٌ ذکره ابن نوح»کرده است ولی در ادامه اینطور تعبیر نموده که: «له كتاب يرويه جماعة،اخبرنا … عن الحسن بن محبوب عن عبد العزيز بكتابه». حسن بن محبوب کتاب او را نقل کرده است و اینطور نیست که فقط همین یک روایت را نقل کرده باشد.
این مطلب متداول است که نجاشی در مواردی مثلاً میگوید: «ضعیفٌ»ولی «له کتابٌ معتمد» ممکن است بعضی از روایات یک راوی راجع به مباحثی مانند فضائل و امثال آن که خیلی احساسی بوده معتبر نباشد، ولی روایات فقهی او معتبر و مصدر عمل باشد.
ظاهراً از اينکه حسن بن محبوب کتاب عبدالعزیز را نقل کرده، استفاده میشود که کتاب او معتمد است و تنها هم او نقل نکرده، بلکه جماعتي این کتاب را نقل کردهاند و هر چند ممکن است که برخی روایات او راجع به مسائل اعتقادی و امثال آن به جهت تسامح اش متّبع نباشد، ولی روایات فقهی او مصدر عمل و معتبر میباشد.
در بعضی دیگر نیز همینطور است برای مثال، فاضل دربندي از اتقياءِ علماء بوده و حتی خودش را از شيخ، بالاتر ميدانسته است، البته در فقه و اصول در حدّ شیخ نبوده است، ولی جامعتر از شیخ بوده ولی کتاب اسرار الشهادة را نوشته است که هیچ مورد قبول نیست. البته در وثاقت ایشان حرفی نیست و روایات فقهی او متبع است، ولی در برخی موارد که خیلی محل تسامح است مانند مراثی و امثال آن اشخاص زود اعتقاد پیدا میکنند، مانند همین کتاب اسرارالشهادة که مورد قبول واقع نشده است.
خلاصه به نظر میرسد با توجه به اینکه کتاب عبدالعزیز عبدی را حسن بن محبوب و جماعت دیگری روایت کردهاند، کتابش معتمد است.
پرسش: چطور میشود اثبات کرد که اين روایت در کتابش بوده است؟
پاسخ: همین که حسن بن محبوب روایات زیادی را از عبدالعزیز نقل کرده است و تکرر نقل روایت از او، علامت این است که از کتاب او أخذ کرده است. بنابراین به نظر میرسد که از جهت عبدالعزیز مشکلی در سند روایت نباشد.
معتبر بودن روایت حمزة بن حمران
و اما راجع به حمزة بن حمران اینطور نقل شده است که :«حمزة بن حمران له کتاب يرويه عدة من أصحابنا»[3]مراد از«عدة من اصحابنا»در این عبارت، یکی صفوان بن یحیی است که کتاب او را نقل کرده است، و دیگری هم ابن ابی عمیر است که صدوق در مشیخة از طریق ابن ابی عمیر، از حمزة بن حمران نقل کرده است. بنابراین در نقل از او اشکالی وجود ندارد، ولی آقای خوئی این نقلها را کافی ندانسته و روایت را قبول نکرده است، ولی ما کافی میدانیم.
بررسی دلالت روایت
«مَتَى يَجِبُ عَلَى الْغُلَامِ أَنْ يُؤْخَذَ بِالْحُدُودِ التَّامَّةِ وَ تُقَامَ عَلَيْهِ وَ يُؤْخَذَ بِهَا فَقَالَ:إِذَا خَرَجَ عَنْهُ الْيُتْمُ وَ أَدْرَكَ قُلْتُ فَلِذَلِكَ حَدٌّ يُعْرَفُ بِهِ » بچه قبل از بلوغ، مشمول حدود ناقص قرار میگیرد که همان تعزیر است و بعد از اینکه به حدّ بلوغ رسید، حدود ناقص تبدیل به حدّ تام میشود. در این روایت از حضرت سؤال میکند که شخص چه زمانی بالغ میشود تا حدود تامّه و تکالیف الزامی بر او واقع شود؟حضرت میفرماید که وقتی مرد بشود و به حدّ مردها برسد، به حدّ تامّ أخذ میشود. روای سؤال میکند آیا حدّی مشخص شده است که با آن مرد بودن شناخته بشود؟«فَقَالَإِذَا احْتَلَمَ أَوْ بَلَغَ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً أَوْ أَشْعَرَ أَوْ أَنْبَتَ قَبْلَ ذَلِكَ أُقِيمَتْ عَلَيْهِ الْحُدُودُ التَّامَّةُ وَ أُخِذَ بِهَا وَ أُخِذَتْ لَهُ».
انصراف «إنبات» به موی عانه
در این قسمت روایت تعبیر به احتلم و اشعر و انبت شده است که به صيغه باب افعال است. در آخر روایت هم همین افعال به صورت مضارع دوباره بیان گردیده و تعبیر به يحتلم و يُشعر و يُنبت شده است. ما از این تکرار مطمئن میشویم که موضوع نسخه بدل و امثال آن در اینجا نمیتواند مطرح باشد .بلکه طبق مفاد روایت یزید کُناسی احتمالاتی که ما قبلاً میدادیم، مندفع میباشد در روایت یزید کناسی اینطور تعبیر کرده است که: «أشعر في وجهه أو أنبت في عانته». به هر حال چه تعبیر به«أشعر»و چه تعبیر به«یشعر»بکنیم، مربوط به موی ظاهر است و تعبیر«أنبت» هم مربوط به موی مخفی و باطن میباشد.
ما قبلاً راجع به«أنبت»في الجمله این احتمال را میدادیم که این لفظ در اثر کثرت استعمال در موارد عدیده برای بلوغ، انصراف به موی عانه داشته باشد. شیخ طوسی هم در تبیان میگوید که: «أنبت في عانته»، مجمعالبیان هم عین عبارت شیخ را آورده است، ولی قید«فی عانته»را ذکر نکرده است و لفظ«انبات»در اثر کثرت استعمال در تعیین بلوغ، یک نحوه انصرافی به موی عانه دارد.
لفظ«أشعر»هم اگر ذاتاً ظهور یا انصرافی به موی ظاهر نداشته باشد، ولی معمولاً وقتی گفته میشود: فلانی، مو در آورده است، به نظر میرسد که مردم موی او را میبینند و احتیاجی به اثبات سند ندارد و ممکن است بگوییم که استعمال این لفظ در مقام معرفی،یک نحوه انصرافی به موی ظاهر دارد و بخصوص اگر«أنبت»را منصرف در موی عانه بدانیم، با توجه به ذکر خاص بعد از عام، مراد از عام هم مصداق دیگرش که عبارت از موی ظاهر است خواهد بود.
پرسش: از أنبت براي لحيه هم استفاده ميکنند.
پاسخ: بنده نمیگویم که برای موارد دیگر استفاده نمیشود، بلکه عرض ما این است که وقتی در مقام معرفی استفاده شده است، با توجه به اینکه هیچ قیدی ذکر نشده است مانند تعبیر مجمعالبیان، ممکن است بگوییم که در این مورد، یک نحوه انصرافی نسبت به موی عانه وجود دارد و به هر حال روایت کناسی با تعبیر به«أشعر في وجهه و أنبت في عانته»این مسئله را حل نموده است.
حدّ بلوغ زن
« قُلْتُ فَالْجَارِيَةُ مَتَى يَجِبُ عَلَيْهَا الْحُدُودُ التَّامَّةُ وَ تؤخذ بِهَا وَ تؤخذ لَهَاقَالَإِنَّ الْجَارِيَةَ لَيْسَتْ مِثْلَ الْغُلَامِ إِنَّ الْجَارِيَةَ إِذَا تَزَوَّجَتْ وَ دُخِلَ بِهَا وَ لَهَا تِسْعُ سِنِينَ ذَهَبَ عَنْهَا الْيُتْمُ وَ دُفِعَ إِلَيْهَا مَالُهَا وَ جَازَ أَمْرُهَا فِي الشِّرَاءِ وَ الْبَيْعِ وَ أُقِيمَتْ عَلَيْهَا الْحُدُودُ التَّامَّةُ ُ وَ أُخِذَ لهَا وَ أُخِذَتْ بها» میفرماید که وقتی نه ساله شده باشد و رشد هم پیدا کرده باشد، این احکام بر او جاری خواهد بود.
حدّ بلوغ مرد
«وَ الْغُلَامُ لَا يَجُوزُ أَمْرُهُ فِي الشِّرَاءِ وَ الْبَيْعِ وَ لَا يَخْرُجُ عنَ الْيُتْمِ حَتَّى يَبْلُغَ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً أَوْ يَحْتَلِمَ أَوْ يُشْعِرَ أَوْ يُنْبِتَ قَبْلَ ذَلِكَ» در این عبارات به همان تعابیر قبلی اشاره شده است و فقط صیغه افعال تغییر کرده است.
روایت یزید الکناسی
«محمد بن يحيي عن احمد بنمحمد»، که مراد ابن عيسي است و فرضاً اگر ابن خالد هم باشد، هر دو ثقهاند «عن احمد بن محمد عن ابن محبوب» مراد حسن بن محبوب است، «عن ابي ايوب الخزاز» البته خراز صحیح است. همه اينها ثقاتاند، « عن يزيد الکناسي عن ابي جعفر (علیه السلام) » راجع به یزید کناسی بعداً بحث خواهیم کرد که آیا مراد برید کناسی است و در اینجا تصحیف واقع شده است یا نه شخص دیگری است؟
«قال:الْجَارِيَةُ إِذَا بَلَغَتْ تِسْعَ سِنِينَ ذَهَبَ عَنْهَا الْيُتْمُ وَ زُوِّجَتْ»، البته مراد از«زُوِّجَتْ» این است که مطلوب از زوجیّت که مباشرت و امثال آن است وجود داشته باشد که معمولاً این امور در تزویج هست و الا قبل از نه سال هم تزویج صحیح است. ولی برای استفاده متعارف و معمولش باید نه ساله شود.
«وَأُقِيمَتْ عَلَيْهَا الْحُدُودُ التَّامَّةُ عَلَيْهَا وَ لَهَا»، هم بر عليه او حدود واقع میشود و هم نسبت به برخی از حدود اختیار دارد که ببخشد یا تبدیل به دیه بکند.
«قَالَ قُلْتُ الْغُلَامُ إِذَا زَوَّجَهُ أَبُوهُ وَ دَخَلَ بِأَهْلِهِ وَ هُوَ غَيْرُ مُدْرِكٍ»، اگر شخص هنوز به حدّ بلوغ نرسیده باشد، ولی زن گرفته و مباشرت هم کرده باشد، آیا حدود بر او واقع میشود؟«أَتُقَامُ عَلَيْهِ الْحُدُودُ وَ هُوَ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ؟ قَالَ فَقَالَأَمَّا الْحُدُودُ الْكَامِلَةُ الَّتِي يُؤْخَذُ بِهَا الرِّجَالُ فَلَا وَ لَكِنْ يُجْلَدُ فِي الْحُدُودِ كُلِّهَا عَلَى مَبْلَغِ سِنِّهِ» موارد مختلف، در مقدار کم و زیادش فرق میکند«فَيُؤْخَذُ بِذَلِكَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ لَاتَبْطُلُ حُدُودُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ لَا تَبْطُلُ حُقُوقُ الْمُسْلِمِينَ بَيْنَهُمْ»[4] اینطور نیست که مطلق حدود در حق او تعطیل شده و اجراء نشود، بلکه حدّ ناقص با تعزیر و امثال آن واقع میشود.
روایت طلحة بن زید
«محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن عيسي عن محمد بن يحيي»، محمد بن يحيي خزاز است، «عن طلحة بن زيدعن ابي عبدالله (علیه السلام) قال:إِنَّ أَوْلَادَ الْمُسْلِمِينَ هُمْ مَوْسُومُونَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ شَافِعٌ وَ مُشَفَّعٌ»،بچههاي مسلمين هم شفاعت ميکنند و هم خداوند شفاعت آنها را قبول ميکند.
در بعضی از روایات راجع به سقط و امثال آن هم وارد شده است که در روز قیامت، بچهها در کنار درب بهشت میایستند و میگویند که ما وارد بهشت نمیشویم مگر اینکه پدر و مادر ما هم وارد بهشت بشوند.
«فَإِذَا بَلَغُوا اثْنَتَيْ عَشْرَةَ سَنَةً كَانَتْ لَهُمُ الْحَسَنَاتُ»، حسنات برايشان ثبت میشود، «فَإِذَا بَلَغُوا الْحُلُم كُتِبَتْ عَلَيْهِمُ السَّيِّئَاتُ»، [5] این تعبیر کنایه از رسیدن به حدّ مردی است.
«كَانَتْ لَهُمُ الْحَسَنَاتُ»، علي القاعده ممکن است در سنين مختلف هم حسنه نوشته بشود، ولی شايد مراد این باشد که کمال حسنات و حسنات کامل در سن مثلاً دوازده سالگي نوشته میشود.
بتری بودن طلحة بن زید و تصحیح روایت با نقل در توحید صدوق
البته روایت طلحة بن زيد با توجه به اینکه بتری است و توثیق هم نشده است، خیلی مهم نیست، بتریه گروهی از زیدیهایی هستند که هر چند سنّی هستند، ولی امیر المؤمنین (علیه السلام) را افضل خلائق بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) میدانند،ولی ميگويند که خلافت از حقوقی است که میشود به دیگری واگذار کرد و امیرمؤمنان (علیه السلام) هم با توجه به مصلحت مسلمین این امر را به ابوبکر و خلفای بعد از او تفويض کرده است ولذا تصدّی خلافت از جانب آنها را شرعی میدانند. خیلی از محدثین سنی دوران ائمه از بتری بودهاند وشاید ابوحنیفه هم جزء همینها باشد.
طریق دیگر روایت، توحید صدوق است که به واسطه محمد بن سنان روایت شده که ما اشکالی در محمد بن سنان نداریم ولی محمد بن سنان از طلحه بن زید نقل می کند و این باعث می شود که این حدیث ضعیف شود و نشود به آن استناد کرد. [6]
روایت جعفریات
«الجعفريات بإسناده عن علي عليه السلام قال:تجب الصلاة على الصبى إذا عقل و الصوم إذا أطاق»[7] در روایتهاي متعددی تعبیر به«تجب»و امثال آن شده است که به معنای«تثبت»میباشد، یعنی ولو شخص به حدّ الزام نرسیده است و در صورت ترک این کار عقاب نمیشود، ولی قبل از بلوغ تأکید شده است که بچهها را وادار به این کارها بکنید تا برایشان عادی بشود و اگر به حدّ بلوغ رسیدند، واجبشان را به آسانی بجا بیاورند.
در این روایت هم میفرماید که اگر صبی صاحب درک شد و تمییز پیدا کرد، نماز به نحوِ آدابی برایش ثابت میشود و اولیاء هم باید او را وادار به روزه بکنند تا قدرت برای گرفتن روزه در سنّ بلوغ پیدا بکند.
«تجب الصلاة على الصبى إذا عقل و الصوم إذا أطاق و الشهادة و الحدود إذا احتلم»برای مقبول شدن شهادت هم باید به حدّ بلوغ برسد و حدود تامه هم بر او اجراء میشود. اگر در روایات حدّ به صورت مطلق بیان بشود، عبارت از حدود کامله است و اراده حدود ناقص نیاز به قرینه دارد.
مراد از احتلام هم در عبارت: «إذا احتلم»به احتمال قوی، این است که شخص به حدّ مردها برسد، نه احتلامی که ما می گوئیم.
[1]-الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج7 ؛ ص197
[2]– رجالالنجاشي ص : 244
[3]– رجال النجاشي ص : 140
[4]– تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج10 ؛ ص38
[5]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج6، ص: 3
[6]– حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: إِنَّ أَوْلَادَ الْمُسْلِمِينَ هُمْ مَوْسُومُون…التوحيد (للصدوق) ؛ ص392
[7]– الجعفريات – الأشعثيات، ص: 51