کتاب البیع 92/12/11 بحث رجالی (آدم بن متوکل – آدم بیاع اللؤلؤ – ابیالحسین خادم)
باسمه تعالی
کتاب البیع: جلسه: 207 تاریخ 92/12/11
موضوع:بحث رجالی (آدم بن متوکل – آدم بیاع اللؤلؤ – ابیالحسین خادم)
خلاصه درس:در این جلسه حضرت استاد دام ظله متعرض روایت ابوالحسین الخادم و ابوبصیر که در بحث اشتراط بلوغ در عاقد ذکر گردید شده و میفرمایند : روایت اول را صاحب وسائل ره بدون ذکر « ابن سنان » نقل نموده که اشتباه میباشد و روایت دوم را مرحوم صدوق ره به طور مسند نقل نموده که بنابر مختار صحیح و بنابر مسلک مشهور غیر صحیح میباشد.
در اثناء، وثاقت ابوالحسین الخادم را مورد بررسی قرار میدهند و به نقل و نقد کلام مرحوم خوئی ره میپردازند. ایشان اولاً حکم نموده به اتحاد آدم بن المتوکل ا با آدم بیاع اللؤلؤ و بر این حکم متفرع نموده ثبوت وثاقت در هر دو عنوان و ثانیاً ابوالحسین الخادم را با بیاع اللؤلؤ متحد دانسته و در نهایت حکم کرده به وثاقت او.
حضرت استاد دام ظله اولاً ادلهی ایشان بر اتحاد آدم بن المتوکل و آدم بیاع الؤلؤ را ناتمام دانسته و ثانیاً اتحاد آدم بیاع اللؤلؤ با ابوالحسین را ثابت ندانسته و در نهایت حکم به توثیق ابوالحسین را مورد مناقشه قرار میدهند.
………………………………………………….
در بحثهای گذشته ما یک مناقشاتی نسبت به مطالب مرحوم آقای خمینی(ره)کردیم که برخی آقایان در قبال عرایض ما دفاعیات قابل ملاحظهای ذکر کردند که احتیاج به توضیح دارد.
مرحوم آقای حاج شیخ میفرموده است که بعضیها میگویند: حرف مرد یکی است، ولی من میگویم که حرف مرد دوتاست و هر جا که انسان پی به بطلان سخنش برد، باید برگردد.
بررسی انتساب روایت به ابیالحسین خادم
راجع به روایتی که ایشان تعبیرکرده بود روایت ابوالحسین خادم عن ابی عبدالله (علیه السلام)، ما عرضکردیم که این روایت با واسطهی عبدالله بن سنان عن ابی عبدالله (علیه السلام) است پس باید گفت روایت ابن سنان نه روایت ابوالحسین خادم، در خصال، ابوالحسین خادم با واسطه ابن سنان نقل نموده[1] ولی وسائل بیواسطه نقل کرده است[2] وظاهر ا ایشان به همین نقل وسائل اکتفاء نموده و مراجعه به اصل نشده است. اقتضاء دقت بیشتر این بود که به اصل هم مراجعه بشود، زیرا صاحب وسائل کثیرالکتابة بوده است . اگر بخواهیم کتابهای او را روی هم بگذاریم، شاید چندین متر کتاب باشد . ایشان چند مرتبه وسائل را نوشته است وکتب مختلف را استنساخ کرده، به این جهت اشتباه و سقط در وسائل زیاد است و بهتر این است که انسان اکتفاء به وسائل نکند و به مصادر هم مراجعه نماید.
پس اگر تسامحی شده باشد، تسامح فیالجمله است و تسامح ما هم از این جهت است که به وسائل مراجعه نکرده و به جامعالاحادیث اکتفاء نمودیم که در آنجا هم این روایت از خصال نقل شده است.
بررسی ثقه بودن ابیالحسین خادم
مطلب دوم این است که ایشان از این روایت به صحیحه تعبیر نموده اند لذا اشکال نمودیم که که چرا ایشان از این روایت تعبیر به صحیحه میکند؟ اگر ما مطابق مشهور تعبیر به صحیحه میکنیم، به این جهت است که این روایت را بزنطی از ابی الحسین الخادم روایت کرده است و عقیده ما این است که مشایخ بزنطی امامی مذهب و ثقات هستند ولی چرا ایشان که این مسلک را قبول ندارند، تعبیر به صحیحه کرده است؟بعضی در دفاع از ایشان گفتند شاید به این جهت است که ایشان، ابیالحسین خادم را ثقه ميداند لذا باید بررسی کنیم که آیا ابیالحسین خادم ثقه است یا نه؟[3]
آقای خوئی در دو جلد از کتاب معجم الرجال بحثی دارد که ما به آن نپرداختیم، ولی مناسب است که این بحث را مطرح بکنیم. ایشان بر اساس مباحثی که در این دو جلد ذکر کردهاند، ابیالحسین خادم را ثقه دانسته و در نتیجه، صحیحه بودن روایت را درست میدانند. البته باید این فرمایش ایشان را بررسی بکنیم که تمام است یا نه؟
اختلاف بین شیخ و نجاشی راجع به آدم بن متوکل و آدم بیاع اللؤلؤ
شیخ طوسی در فهرست با دو عنوان چنین ذکر کردهاست: یکی «آدم بن المتوکل له کتاب» و دیگری «آدم بیّاع اللؤلؤ له کتاب»[4] و برای هر کدام از این دو هم، طریقی غیر از طریق دیگر ذکر کرده است. ولی نجاشی این دو را یکی گرفته و برای او یک طریق ذکر کرده است. نجاشی میگوید: «آدم بن المتوکل ابوالحسین بیاع اللؤلؤ کوفی ثقه …له اصل رواه عنه جماعه»[5] و راوی این کتاب هم شخصی به نام عبیس است.
مبعِّدات نظر شیخ در کلام آقای خوئی
مرحوم آقای خوئی کلام نجاشی را بر کلام شیخ ترجیح داده و میفرماید که نسبت به کلام شیخ چهار مبعِّد وجود دارد. یکی از این مبعِّدها این است که نجاشی آدم بن متوکل را به بیاع اللولو وصف نموده و این تصریح به این است که آدم بیاع اللولو همان آدم بن متوکل است. مبعِّد دیگراین است که شیخ در فهرست به دو عنوان ذکر کرده است، ولی در رجال فقط بیّاعاللؤلؤ را ذکر کرده است[6] واشارهای به متوکل ننموده است[7] کأنَّ اگر دو نفر بودند، باید دومی را هم ذکر میفرمود. مبعِّد دیگر هم این است که در فهرست، درطریق شیخ به بیاعاللؤلؤ، قاسم بن اسماعیل قرشی عن ابیمحمد عن آدم بیاعاللؤلؤ است و در بعضی از نسخ، ابیمحمد تفسیر به عبیس شده است و با توجه به اینکه راوی کتاب آدم بن متوکل چنانچه نجاشی ذکر نموده عبیس است، این مطلب قرینه و نشانه وحدت این دو است. قرینه دیگر این است که نام آدم از نامهای متداول مانند حسن و حسین و احمد و محمد و علی نیست، بلکه این نام بسیار کم است به گونه ای که مسمای به این نام در جمیع طبقات عدد قلیلی هستند پس خیلی مستبعد است که دو نفر به این نام در یک طبقه وجود داشته باشند که حرفه هر دو یکی باشد و راوی هر دو هم یکی باشد.
بررسی کلام مرحوم آقای خوئی
آقای خوئی میفرماید : مبعد اول «عدم ذكره غير الكوفي في رجاله» است یعنی شیخ در رجالش غیر از آدم بیاع اللؤلؤ الکوفی، از شخص دیگری نام نبرده است، زیرا شیخ در رجال در بیان اصحاب حضرت صادق (علیه السلام) میگوید که آدم بیاع اللؤلؤ الکوفی از اصحاب حضرت صادق (علیه السلام) است. پس بنابراین هر دو آدم یکی است.
عرض ما این است که اگر هر دو یکی هستند، چرا شیخ هیچ اسمی از ابنالمتوکل نیاورده است؟! اگر هر دو یکی بودند، باید شیخ اینطور تعبیر میکرد: «آدم بن المتوکل بیاع اللؤلؤ الکوفی من اصحاب الصادق (علیه السلام)». عدم ذکر آدم بن متوکل به این معنی نیست که چنین شخصی وجود خارجی ندارد، بلکه شیخ مطالب کتاب رجال – از جمله اصحاب حضرت صادق (علیهالسلام)- را از کتابهای معینی مانند رجال ابنعقده و امثال آن برداشت کرده است و در آن کتابها هم اسمی از ابنالمتوکل برده نشده است و در سرتاسر روایات هم یک جا نامی از ابنالمتوکل نداریم.
آقای خوئی هم به این مطلب تصریح کرده است و ما هم به غیر از کتب مصدر آقای خوئی، به کتابهای دیگر هم مراجعه کردیم و نامی از ابنالمتوکل پیدا نکردیم، البته این به این معنی نیست که چنین شخصی وجود خارجی نداشته است، شیخ هم میفرماید که: «له کتابٌ»، ولی خیلی دم دست نیست. زمانی هم که شیخ کتاب رجالش را مینوشته است، در مصادری که مورد بررسی قرار داده است، به نام ابنالمتوکل برخورد نکرده است ولذا در کتابش نام او را ننوشته است. پس بنابراین نمیتوانیم به جهت نوشته نشدن نام او در رجال شیخ، بگوییم که این دو نفر یکی هستند.
آقای خوئی در بیان مبعِّد دوم میفرماید: « 2- أن راوي كتاب ابن المتوكل هو عبيس كما في النجاشي، و راوي كتاب بياع اللؤلؤ في الفهرست هو عبيس أيضاً على ما في بعض النسخ»
ایشان میفرماید که در بعضی از نسخهها راوی کتاب بیاعاللؤلؤ هم عبیس است، در حالی که ما نسخههای معتبر را مقابله کردیم، ولی در هیچکدام به عبیس اشاره نشده است.
در نسخهای که در نجف چاپ شده است، نوشته شده است که در بعضی از نسخ، ابی محمد تفسیر به عبیس شده است. از این مطلب پیداست که این تفسیر مربوط به اشخاص است و جزء اصل کتاب نیست، در حالی که کنیه عبیس ابوالفضل است، نه ابومحمد و ما نمیدانیم که به چه مناسبت ابومحمد را تفسیر به عبیس کردهاند. شاید اینها خیال کردهاند که چون نجاشی عبیس را راوی کتاب او ميداند، پس بنابراین ابومحمد هم همان عبیس است.
البته در حاشیه چاپ نجف این مطلب را هم نوشته است که بعضیها مراد از ابومحمد را عباس بن عیسی الغاضری دانستهاند، زیرا کنیه او هم ابومحمد است، ولی ننوشتهاند که قاسم بن اسماعیل از او روایت بکند.
ولی احتمال قوی این است که کلمه «عن» در اینجا زائد باشد و سند صحیح عبارت از این باشد که قاسم بن اسماعیل ابی محمد، زیرا کنیه قاسم بن اسماعیل، ابیمحمد است، زیرا خیلی بعید است که عنوان ابیمحمد به اندازهای معروف باشد که در سند به صورت مطلق و بدون مشخِّص ذکر بشود، ولی زائد بودن کلمه «عن» امر بعیدی نیست، بلکه احتمال اقوی همین است که «عن» زیادی باشد.
و اما اگر کلمه «عن» را زیادی ندانیم، بعید نیست که مراد از ابیمحمد، جعفر بن بشیر باشد، زیرا کنیه جعفر بن بشیر هم ابیمحمد است و قاسم بن اسماعیل قرشی هم از او روایت میکند، منتهی اصل این مطلب خیلی بعید است که ابیمحمد به صورت مطلق ذکر شده باشد و به جهت معروف بودن، معرفی نشده باشد، چنین چیزی در جاهای دیگر سابقه ندارد.
پرسش: مؤید این مطلب این است که شیخ سندهای حمید[8] را با یک واسطه نقل میکند.
پاسخ: بله، آن هم مؤید است.
خلاصه اینکه ایشان این مطلب را به عنوان مؤید اتحاد دو عنوان ذکر کردند که در بعضی از نسخ، ابومحمد تفسیر به عبیس شده است، در حالی که ما نمیتوانیم برای بعید بودن قول شیخ به چنین چیزی کفایت بکنیم. علاوه بر این، در هیچکدام از نسخههای معتبر چنین چیزی بیان نشده است و در یک نسخه هم که چنین تفسیری نوشته شده است، اشتباه است، زیرا کنیه عبیس ابوالفضل است. اصلا این صحیح نیست که تعبیر به ابیمحمد شده باشد و بعد هم خود شخص مراد از آن را بیان کرده باشد، بلکه بعداً شخص دیگری این تفسیر را ذکر کرده است و معلوم است که این تفسیر از متأخرین است.
مبعّد چهارمی که ایشان بیان میکند، مبتنی بر مطالب قبلی است و اگر مطالبی را که قبلاً ذکر کردهاند، درست نباشد، این مطلب هم درست نخواهد بود. مثلاً به چه دلیل ایشان میگوید که هر دو شخص از یک طبقه هستند؟ درست است که بیاع اللؤلؤ از اصحاب حضرت صادق (علیه السلام) است، ولی آدم بن متوکل از اصحاب حضرت صادق (علیه السلام) ذکر نشده است پس ایشان به چه دلیل میگویند که هر دو از طبقه واحدهاند؟! علاوه بر این، ایشان از کجا میفرماید که: «كان الراوي عنهما واحداً»؟ این مطلب ایشان وقتی درست است که عبیس راوی هر دو باشد، در حالی که روشن شد که اینطور نیست. مطلبی دیگری که ایشان بیان فرموده، این است که هر دو حرفهی واحد دارند.که این هم بر اساس اتحاد دو عنوان صحیح است نه انکه شاهد جداگانه ای باشد خلاصه اینکه فرمایش ایشان بر اساس یک فروضی است که محل بحث است.
تقدم نظر نجاشی به جهت صراحت
البته مظنون ما، فیالجمله این است که کلام نجاشی مقدم باشد، البته نه از این بابت که ما هم مثل مامقانی بگوییم که هیچ غلط و اشتباهی از او ندیدهایم، بلکه از این جهت که کلام نجاشی بر خلاف کلام شیخ، صریح در وحدت است.
بعضیها میگویند که در تمام رجال نجاشی، بیشتر از یک یا دو مورد اشتباه وجود ندارد، ولی این حرف کاملاً ناتمام است و در خیلی از موارد، کلام شیخ صحیحتر از کلام نجاشی است با اینکه نجاشی بعد از شیخ کتابش را نوشته است. البته کتاب نجاشی از این جهت که متَرجمین زیادی در آن نوشته شده است و کتب و اشخاص را بیشتر دنبال کرده است، ارزش بالایی دارد و این ویژگیها قابل انکار نیست، ولی تقدم رجال ایشان بر رجال شیخ خیلی روشن نیست.
بنابراین به نظر ما احتمال تقدم نظر نجاشی بر نظر شیخ در اینجا بالاتر است، زیرا کلام نجاشی صریح در وحدت است و به صورت روشن ابنالمتوکل و بیاعاللؤلؤ را یکی دانسته است، ولی شیخ به طریق یکی از مشایخش به آدم بن متوکل رسیده و میگوید که: «له کتابٌ» و به یک طریق دیگر هم به آدم بیاعاللؤلؤ رسیده و باز هم میگوید که: «له کتابٌ». به عبارت دیگر، با توجه به اینکه ایشان به دو طریق، کتاب را نقل کرده است، دو عنوان ذکر کرده است و خیلی صریح نیست که عقیدهی ایشان بر دو نفر بودن این دو عنوان باشد. البته اگر وحدت این دو برایش کشف شده بود، هر دو را با هم ذکر میکرد، ولی چنین چیزی برای شیخ کشف نشده است و در حقیقت مثل عدمالعلم است که یکی میگوید: من تحقیق کردم و دیگری هم میگوید که من تحقیق نکردم وتضادی هم در کلام شیخ وجود ندارد،میتوانیم بگوییم که هر کدام در جای خودش صحیح است و خلاصه اینکه کلام شیخ یک نحوه اشارهی غیر صریحی به تعدد دو عنوان دارد و آقای خوئی هم به این مطلب اشاره کرده است، البته نه اینکه این مطلب را به عنوان مرجِّح قرار بدهد. بنابراین به نظر میآید که احتمال کلام نجاشی اقرب از کلام شیخ باشد.
بیان آقای خوئی راجع به ذکر لقب خادم در روایت
بحث دیگر این است که در روایت ابیالحسین الخادم بیاعاللؤلؤ، اسمی از راوی برده نشده است و فقط تعبیر به خادم شده است، در حالی که نه برای آدم بن متوکل و نه برای بیاعاللؤلؤ، عنوان خادم ذکر نشده است
آقای خوئی میفرمایند «والظاهر أن هذا هو آدم بن المتوكل، فإنه هو المكنى بأبي الحسين، و يلقَّب ببياع اللؤلؤ، و روى عن عبد الله بن سنان أيضا في غير مورد من الروايات»[9] ابیالحسین خادم، همان آدم بن المتوکل بیاع اللؤلؤ است، زیرا کنیهاش ابوالحسین است، حرفهاش هم بیاع اللؤلؤ است و روایات زیادی هم از عبدالله بن سنان نقل میکند.
البته راجع به این فرمایش ایشان که آدم بن متوکل روایات زیادی نقل کرده است، باید بگوییم که حتی یک روایت هم به عنوان آدم بن متوکل وجود ندارد و حتی خود ایشان هم در بحث از آدم بن متوکل میگوید که با این عنوان در کتب اربعه و غیر آن روایتی وجود ندارد، منتهی چون ایشان آدم بن متوکل را با بیاعاللؤلؤ یکی دانسته است، قائل به این مطلب شده است. بنابراین این فرمایش ایشان مبتنی بر مبنای قبلی ایشان است که ما آن را قبول نکردیم.
همچنین آقای خوئی میفرماید: «و روى عن عبد الله بن سنان أيضا في غير مورد من الروايات»، ولی فقط همین روایتی که قبلاً ایشان ذکر کرده است، از او نقل شده است که به عنوان «آدم بیاعاللؤلؤ عن عبدالله بن سنان» است، در حالی که در این روایت هم، اسمی از راوی برده نشده است. از طرفی لقب خادم را هم هیچکدام از رجالیها، نه شیخ و نه نجاشی برای آدم ذکر نکردهاند پس حتی به وجود یک روایت هم نمیتوانیم مطمئن بشویم.
ما احتمال میدهیم که ابیالحسین خادم پسر بیاعاللؤلؤ باشد، زیرا در خیلی مواقع اینطور بوده است که بعد از مرگ پدر، پسرش حرفهی او را دنبال میکرده و کنیهی پدر هم به پسر منتقل میشده است. این احتمال هم وجود دارد و خلاصه اینکه مطلب خیلی روشن نیست و ما نمیتوانیم به صورت بتّی و قطعی،ابیالحسین خادم بیاعاللؤلؤ را توثیق بکنیم، زیرا توثیق متوقف بر این است که دو عنوان را مانند نجاشی یک شخص بدانیم، ولی اگر این دو عنوان را دو شخص بدانیم، نمیتوانیم چنین توثیقی بکنیم. نجاشی چون هر دو را یکی دانسته است، توثیقی هم ذکر نموده است، ولی اگر ما این دو عنوان را دو شخص بدانیم، ممکن است که مثلاً آدم بن متوکل ثقه باشد و بیاعاللؤلؤ مهمل باشد و ممکن است که بیاعاللؤلؤ ثقه بوده و ابنالمتوکل مهمل باشد. پس بنابراین، این توثیق مبتنی بر فرض وحدت میباشد.
پرسش: شیخ که توثیق نکرده است؟
پاسخ: بله، شیخ توثیق نکرده است و توثیق نجاشی هم مبتنی بر اثبات وحدت دو عنوان است. بنابراین اثبات ثقه بودن ابی الحسین خادم مشکل خواهد بود و علی أی تقدیر به احتمال قوی، مرحوم آقای خمینی(ره)هم مثل آقای خوئی این دو عنوان را واحد دانسته و قائل به توثیق شدهاند و بالأخره امکان دارد که کسی این مبنی را بپذیرد یا نپذیرد و خلاصه اینکه این کلام خالی از وجه نیست.
ارجحیت ذکر روایت داود بن سرحان بر ذکر روایت ابیبصیر
بحث دیگری که ما قبلاً داشتیم راجع به این بود که مرحوم آقای خمینی(ره)روایت ابیبصیر را در مسائل قبلی ذکر کرده است[10]، در حالی که راجع به مسئله مورد بحث، روایت موثقی داریم که خود کلینی هم نقل کرده است و از داود بن سرحان میباشد[11] که از ثقات واقفه است و بهتر بود که بجای روایت ابیبصیر- که مرسله است- این روایت ذکر میشد.
یکی از آقایان متذکر شد که هر چند روایت ابیبصیر به طریق کلینی مرسله است، ولی در طریقی که صدوق در فقیه ذکر کرده است، مسند است و راوی آن هم ابنابیعمیر است.[12]
البته ممکن است که بنا بر سلیقه ما روایات ابیبصیر از این جهت که ابنابیعمیر نقل میکند، معتبر باشد، ولی با توجه به اینکه ابنابیعمیر از طریق مثنی بن راشد نقل میکند و مثنی بن راشد هم توثیق نشده است، بر اساس نظر مشهور این روایت اشکال پیدا میکند، ولی روایت داود بن سرحان موثقه است و هیچ حرفی در آن نیست.
خود آقای خمینی(ره)هم مقید به این است که صحاح را تصحیح بکند و آنچه که ثابت نشده است را توثیق نکند و لذا بر اساس نظر خود ایشان هم بهتر بود که بجای روایت ابیبصیر، روایت داود بن سرحان ذکر میشد. البته اینکه ایشان راجع به این روایت تعبیر به صحیح یا معتبر نکرده است، یا به جهت وجود مثنی بن راشد است که وثاقتش ثابت نشده است و یا بخاطر این است که شاید مراد از ابیبصیر، اسدی باشد که علامه او را توثیق نکرده است و خلاصه اینکه ایشان عمداً تعبیر به صحیحه یا معتبر نکرده است.
پس بنابراین بهتر بود که به جای روایت ابی بصیر، روایت داود بن سرحان را که از طریق ثقات واقفه است میآورد.
علی أی تقدیر این تنبیه خوبی بود و این اشکال به ما وارد بود که ما قدری در مراجعه به کتب مسامحه کرده بودیم.
[1]– الخصال، ج2، ص: 495
[2]– وسائل الشيعة، ج18، ص: 412
[3]-معجمرجالالحديث ج : 1 ص 122
[4]– الفهرست (للشيخ الطوسي)، ص: 16
[5]– رجال النجاشي – فهرست أسماء مصنفي الشيعة، ص: 104
[6]– رجال الشيخ الطوسي – الأبواب، ص: 155
[7]-آدم بن متوکل
[8]– منظور حمید بن زیاد است شیخ در فهرست در طریق خود به بیاع لولو می نویسند:
الفهرست (للشيخ الطوسي)؛ ص: 16
آدم بياع اللؤلؤ
، له كتاب، أخبرنا به أحمد بن عبدون عن أبي طالب الأنباري عن حميد بن زياد عن القاسم بن إسماعيل القرشي عن أبي محمد عنه.
[9]– معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرجال، ج22، ص: 136
[10]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج7، ص: 68
[11]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج7، ص: 68
[12]– ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُثَنَّى بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ يَتِيمٍ قَدْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَ لَيْسَ بِعَقْلِهِ بَأْسٌ من لا يحضره الفقيه؛ ج4، ص: 220