کتاب البیع 92/12/12 بررسی روایت زید کناسی و روایات سیزده سالگی
باسمه تعالی
کتاب البیع: جلسه: 208 تاریخ 92/12/12
موضوع: بررسی روایت زید کناسی و روایات سیزده سالگی
خلاصه درس:برخی روایات وارده در حد بلوغ در جلسه گذشته ذکر شد، مستفاد آنچه نقل گردید عبارت بود از بلوغ پسر در سن پانزده سالگی و دختر در سن نه سالگی. از جمله روایاتی که دلالت بر این مطلب میکنند روایت زید الکناسی میباشد که حضرت استاد دام ظله آن را نقل میکنند. در ادامه به ذکر روایاتی پرداخته میشود که از نظر مفاد و مضمون غیر از آنچه که گذشت میباشد و آن اینکه پسر در سن سیزده سالگی بالغ میگردد. و آن، مجموعهای است از روایات که همگی منقول از عبدالله بن سنان میباشد و در جوامع مختلف روائی به عبارات مختلف نقل شدهاست هم چون : کافی، تهذیب، فقیه، خصال و تفسیر عیاشی. حضرت استاد دام ظله احتمال آنکه این مجموعه از روایات در واقع یک روایت بوده و به عبارات گوناگون نقل شده است را بسیار قوی دانسته و در پایان چنین میفرمایند که آنچه مسلم است بلوغ پسر در سن سیزده سالگی به طریق صحیح ثابت است نه به روایات متعدد.
……………………………………………………………………….
روایت یزید الکناسی
همه روایات بلوغ در جلد اول جامع الاحادیث وارد شده است، ولی روایت یزید کناسی که روایت مفصلی است تقطیع شده است و شاید این تقطیع قبلاً توسط احمد بن محمد بن عیسی واقع شده است که کلینی هم در کافی تقطیع شدهاش را نقل کرده است. مفصل این روایت در جلد 25 جامعالاحادیث (ص 195، ح 10)[1] از تهذیب نقل گردیده است و راجع به باب نکاح میباشد، ولی ما قطعاتی را که مربوط به بحث است، میخوانیم.
«قلت فان زوجها أبوها و لمتبلغ تسع سنين فبلغها ذلك فسكتت و لم تأب ذلك أيجوز عليها » سکوت در باب باکره علامت رضاست. در اینجا هم شخص سکوت کرده است و إباء نکرده است، ، ولی به سن بلوغ (نه سالگی) نرسیده است، آیا این عقد لازم است و زن نمیتواند مخالفت بکند؟
«قال:ليس يجوز عليها رضى في نفسها ولايجوز لها تأبى، و لا سخط في نفسها حتى تستكمل تسع سنين»، یعنی قبل از رسیدن به نه سالگی، رضایت و سخطش حکمی ندارد و باید به نه سالگی برسد تا موضوع این احکام قرار بگیرد.
«وإذا بلغت تسع سنين جاز لها القول في نفسها بالرضا والتأبي و جاز عليها بعد ذلك»، رضا و سخط او بعد از سن نه سالگی موضوع احکام واقع میشود، «وإن لمتكن أدركت مُدرك النساء» یعنی اگر هم حیض ندیده باشد، همین نه سالگی نسبت به این مطلب کفایت میکند که رضا وسخطش متبع باشد و لزوم بیاورد.
«قلت أفيقام عليها الحدود و تؤخذ بها و هي في تلك الحال، وانما لها تسع سنين ولم تدرك مُدرك النساء في الحيض» به آن حدّ نرسیده که حیض ببیند، ولی نه سالش تمام شده است، «قال نعم » بله، حدود هم بر او اقامه میشود. «إذا دخلت على زوجها ولها تسع سنين ذهب عنها اليتم، ودفع إليها مالها، وأقيمت الحدود التامة عليها»، حدّی که بر او جاری میشود به صورت تعزیر نیست، بلکه همان حدّی است که بر زنهای رسمی جاری میگردد.
«وأقيمت الحدود التامة عليها و لها، قلت فالغلام يجري في ذلك مجرى الجارية»، آیا غلام هم با رسیدن به نه سالگی همینطور است؟
«فقال يا أبا خالد[2]إن الغلام إذا زوجه أبوه ولم يُدرك كان له الخيار إذا أدرك وبلغ خمس عشرة سنة، أو يشعر في وجهه، أو ينبت في عانته قبل ذلك»، اگر به حدّ بلوغ سنی (پانزده سال) رسید، یا شَعر در صورتش روئید، یا إنبات در عانهاش واقع شد، اختیار اثبات یا ردّ را دارد، یعنی در این صورت استقلال دارد که قبول یا ردّ بکند. دختر در نه سالگی این حکم را داشت، پسر هم از نظر سنی در پانزده سالگی چنین حکمی را دارد.
راجع به مرد هم همان سؤالی که راجع به زن مطرح شده بود، پرسیده میشود که: «أتقام عليه الحدود و هو في تلك الحال»حضرت هم میفرمایند که: «أما الحدود الكاملة التي يؤخذ بها الرجل فلا، ولكن يجلد في الحدود كلها على قدر مبلغ سنِّه، فيؤخذ بذلك ما بينه و بين خمس عشرة سنة فلاتبطل حدود الله في خلقه، ولاتبطل حقوق المسلمين بينهم»
این قسمت به صورت خلاصه در جلد اول هم آورده شده است، ولی در اینجا به صورت مفصل بیان شده است، ولی ما یک قسمتهایی از آن را نخواندیم، زیرا مربوط به بحث ما نیست.
پس بنابراین اینها روایاتی است که معیار بلوغ در مرد را پانزده سال و در زن نه سال میداند، ولی در مقابل اینها، روایات دیگری هم هست که آنها را هم میخوانیم.
روایت ابن سنان به نقل از تفسیرعیاشی
در باب دوازدهم جامعالاحادیث (ج 1، ص 221، ح 6 ) در بحث اشتراط التکلیف بالبلوغ از تفسیر عیاشی اینطور نقل میفرماید:«عن عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله عليه السلام قال سأله أبى و انا حاضر».
یک نکته رجالی
در رجال شیخ یک تعبیری وجود دارد که ممکن است اشخاص را به اشتباه بیاندازد، ولی مراد ایشان روشن است. تعبیر ایشان این است که«سنان ابوعبدالله بن سنان»[3] یعنی سنان پدر عبدالله بن سنان است و چون عبدالله بن سنان معروف بوده است، پدرش را با او معرفی کرده، ولی بعضیها خیال میکنند که ابوعبدالله کنیهی سنان است و در نتیجه مراد سنان بن سنان خواهد بود. خلاصه اینکه مراد از این عبارت این است که سنان پدر عبدالله بن سنان میباشد، نه اینکه«ابوعبدالله»کنیه سنان باشد.
اشتباهی در تصحیح کتاب مجمع الفائده
به عنوان جملهی معترضه، عرض کنم که کتاب مجمع الفائده محقق اردبیلی را که تصحیح و تحقیق کرده و چاپ کردهاند، خیلی هم زحمت کشیدهاند، زیرا این کتاب، کتاب مشکلی است. ولی در یک قسمت از این کتاب در سند یک روایت که اینطور آمده است: «لم یذکر ابو محمد» آقایان در پاورقی این عبارت نوشتهاند که ما هر چه گشتیم، در این طبقه کسی را که چنین کنیهای داشته باشد پیدا نکردیم، در حالی که مراد از«ابومحمد»پدر محمد است، نه کنیهی«ابومحمد»و ایشان میخواهد بگوید که چون پدر محمد در این سند ذکر نشده است و نمیدانیم فرزند عیسی یا فرزند خالد یا فرزند فرد ثالث یا رابع است، به جهت اشتراک نمیتوانیم به این روایت عمل بکنیم. این آقایان که خیلی هم زحمت کشیدهاند، متوجه این نکته نشدهاند.
ادامهی بررسی روایت عیاشی
«سأله أبى و انا حاضر اليتيم متى يجوز امره؟ فقال حين يبلغ أشده». پدر یک سؤالی کرده و امام هم به او جوابی داده است، بعد، پسر-که خود عبدالله است- سؤالات دیگری مطرح کرده است.
«قلت: و ما أشده؟»، مراد از«یبلغ أشده»این است که وقتی قوی بشود، ولی چه زمانی باید او را قوی حساب بکنیم؟ این مفهوم قابل تشکیک است و ما نمیدانیم مراد از آن چیست و چه مرتبهای را باید در نظر بگیریم.
«قلت: و ما أشده؟ قالالاحتلام،قلت: قد يكون الغلام ابن ثماني عشرة سنة لايحتلم أو أقل أو أكثر» یعنی گاهی شخص به هجده سال – با کم و زیادش- هم میرسد، ولی هنوز محتلم نشده است، آیا این شخص به حد بلوغ و حدّ«أشده»که معیار است – نرسیده است؟
حضرت میفرمایند: «إذا بلغ ثلث عشرة سنة كتب له الحسن و كتب عليه السئ»، یعنی حَسَن و سیّئ برای او نوشته میشود.«و جاز امره الا ان يكون سفيهاً أو ضعيفاً». ظاهر این عبارت این است که سیزده سال برای عقوبت و امثال آن کفایت میکند و معیار سیزده سالگی است.[4]
بیان یک توجیه برای روایت
البته میتوانیم این روایت را فیالجمله اینطور توجیه بکنیم که به حسب روایات مسلَّم، مرحله کاملی که در حَسَن برای رجال مینویسند، برای سیزده ساله هم نوشته میشود و او هم در این جهت مانند رجال است، والا اصل کتابت حسن، بر اساس روایات متکثره اختصاص به سیزده سالگی ندارد. واما راجع به کتابت سیّئ هم باید بگوییم که امکان دارد مراد این باشد که مکروه فیالجمله برای او نوشته میشود و اگر سیزده ساله کاری که از آن نهی شده را انجام دهد، یک مرحلهای از سیّئ برای او نوشته میشود و لو اینکه به صورت کراهت باشد.
پس کتابت حسن و سیّئ به این معنی است که مرحلهای از حسن و مرحلهای از سیّئ برای او نوشته میشود، نه اینکه به معنای اصلالطبیعة باشد و خلاصه اینکه نوشته شدن سیّئ موجب پایین آمدن قبولی اعمال او خواهد شد.
پرسش: در ادامه تعبیر به«و جاز أمره»شده است که با این توجیه سازگار نیست؟
پاسخ: اشکال شما وارد است و این توجیه با ذیلش مشکل پیدا میکند. البته ما توجیههای دیگری هم راجع به این روایت داشتیم، ولی این توجیه به ذهنم آمده بود که بیان کردم، ولی اشکال شما وارد است.
پرسش: شاید جواز امر به جمیع مراتبش نباشد.
پاسخ: در ادامه روایت میگوید:«الا أن یکون سفیها أو ضعیفاً»پس مراد جواز امری است که برای رجال ثابت است، «جاز امره»یعنی استقلال داشته باشد.
روش فقهی مرحوم بروجردی راجع به نقل معنی در روایات
راجع به این روایت ابن سنان عرض می کنیم که مرحوم آقای بروجردی در فقه یک سلیقهای داشت که خیلی مورد اهمیت بود، ولی مورد توجه سابقین واقع نشده بود. ایشان میفرمود که اکثر این روایات نقل به معنی است. البته طبق عرض بنده، در خطبهها و ادعیه و امثال آن اصل الفاظ نقل شده است، ولی در موارد معمولی و سؤال و جوابهایی که واقع شده است، نقل به معنی شده است . گاهی اشخاص راجع به یک موضوع، روایات متعددی نقل میکنند که تفاوتهایی در بین آنها وجود دارد، در حالی که همهی اینها یک روایت بوده است و هر کدام با سلیقهی خودشان آن را نقل کردهاند. در این نوع روایات راجع به یک موضوع از یک امام، بدون اینکه اشاره شود که قبلاً هم چنین سؤالی مطرح شده است، به صورت متعدد و مختلف نقل روایت شده است پس اینطور استفاده میشود که اشخاص به صورت نقل به معنی روایت کردهاند.
روایت عبدالله بن سنان به نقل از خصال
خصال[5] : «حدثنا أبي رض قال حدثنا سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد بن عيسى عن أحمد بن محمد بن أبي نصر البزنطي عن أبي الحسين الخادم بياع اللؤلؤ عن عبد الله بن سنان». ما أبي الحسين الخادم بياع اللؤلؤ را به این جهت که بزنطی از او روایت میکند، ثقه میدانیم و اشکال نسبت به وجود او در سند نمیکنیم. بحثهای دیروز ما راجع به ابیالحسین الخادم، بدون در نظر گرفتن این نکته بود که روایت بزنطی – طبق مشهور- برای تصحیح روایت کفایت میکند و بر اساس عقیدهی ما و فرمایش شیخ طوسی، روایت بزنطی علاوه بر اعتبار روایت، وثاقت مرویعنه را هم اثبات میکند. پس بنابراین بر اساس مبنای ما و مبنای مشهور، این روایت معتبر است. البته آقای خوئی هم به این طریق این روایت را معتبر دانسته است که ابیالحسین الخادم را با آدم بن متوکل توثیق شده، یکی دانسته است.
«عن عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله عليه السلام قال سأله أبى وانا حاضر عن اليتيم متى يجوز امره»عین همان تعبیر است. «قالحتى يبلغ أشده،قال و ما أشده؟ قال الاحتلام قال قلت قد يكون .. .».
در چند کتاب و با اسناد مختلف این روایت عبدالله بن سنان ذکر شده است البته همه این موارد یک روایت است که با کمی تفاوت نقل شده و گاهی هم تقطیع شده است. این روایتی که در خصال نقل شده است، با مرسلهی عیاشی به حسب ظاهر یک تفاوتی دارد که در روایت عیاشی، سؤال اول را سنان، پدر عبدالله بن سنان پرسیده و امام هم جواب داده است و در ادامه هم خود عبدالله سؤالاتی کرده است ولی ظهور اولی در روایت خصال این است که دو سؤال اول متعلق به پدر است و سؤال بعدی هم از جانب پسر میباشد. البته میتوانیم بین این دو روایت اینطور جمع بکنیم که فقط سؤال اول مال پدر است و بقیهی سؤالها متعلق به پسر است. عبارت روایت خصال اینطور است که: «عن عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله عليه السلام قال: سأله أبى وانا حاضر عن اليتيم متى يجوز امره؟ قال:حتى يبلغ أشده، قال: و ما أشده؟ قال الاحتلام» ابتداً به نظر میرسد که فاعل قال در عبارت«قال: و ما اشده»همان فاعل سأله باشد، یعنی پدر من سؤال کرد و حضرت اینطور جواب داد و بعد دوباره پدر من چنین گفت وحضرت هم جواب او را اینطور داد و بعد سؤال سوم از جانب خود عبدالله بن سنان پرسیده میشود که: «قال قلت قد یکون. . ». این چیزی است که ابتداءً به نظر میرسد، ولی بر خلاف ظاهر میتوانیم سؤال دوم و سوم را متعلق به عبدالله بدانیم و بگوییم که سؤالات عبدالله از سؤال دوم شروع شده است. به عبارت دیگر در ابتداء پدرم سؤال کرد: «متی یجوز امره؟» حضرت هم جواب داد: «حتی یبلغ أشده»و در ادامهی روایت بیاع اللؤلؤ نقل میکند که عبدالله بن سنان اینطور گفته است و فاعل «قال» عبدالله بن سنان است. وقتی بیاعاللؤلؤ از عبدالله بن سنان از ابیعبدالله علیه السلام نقل میکند، میگوید: قال، و فاعل این قال عبدالله بن سنان است. بعد از اینکه از قول عبدالله بن سنان، سؤال پدرش مطرح میشود، دوباره در سؤال دوم، قال به خود عبدالله بن سنان برگشت میکند. البته این معنی بر خلاف ظاهر است، ولی عبارت عیاشی نص در این است که سؤال دوم مال عبدالله بن سنان است، زیرا تعبیر به: «قال: قلت» شده است.قَالَ قُلْتُ قَدْ يَكُونُ الْغُلَامُ ابْنَ ثَمَانَ عَشْرَةَ سَنَةً أَوْ أَقَلَّ أَوْ أَكْثَرَ وَ لَا يَحْتَلِمُ قَالَ إِذَا بَلَغَ وَ كُتِبَ عَلَيْهِ الشَّيْءُ جَازَ أَمْرُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً.
حسنه و این ها را این جا ندارد و این جا کمی مختصر تر دارد و یک سوال است و جواب.
پرسش: درخصال بلغ ثلاث عشره سنه آورده نشده و اگر این در عبارت نباشد، ربطی به روایت به نقل از تفسیر عیاشی پیدا نمیکند؟
پاسخ: ممکن است از نسخه افتاده باشد وممکن هم هست که آنهای دیگر زیادی باشد. هر دو احتمال هست. بالأخره یک سقط یا اضافهای واقع شده است.
پرسش: صدوق گاهی خلاف نظرش را تلخیص میکند.
پاسخ: نه، این بر خلاف نظرش نیست چون در باب سیزده ذکر کرده است و سیزده را نقل نکرده است
پرسش: این احتمال هست که شیءدر نقل خصال، همان سیّئ در نقلهای دیگر باشد؟
پاسخ: هم شیء میتواند باشد و هم سیّئ، ولی اگر شیء هم باشد، با وجود کلمهی «علیه» همان معنای سیّئ بودن استفاده میشود.
پرسش: ممکن است شیء کنایه از تکلیف باشد.
پاسخ: اشکالی ندارد و تکلیف لزومی بر گردن شخص میآید و خلاصه اینکه چه شیء باشد و چه سیّئ باشد، به درد مورد بحث ما میخورد. البته اگر قید سیزده سالگی وجود داشته باشد، استفاده میشود که شخص در سیزده سالگی مکلف میشود.
روایت دیگر ابن سنان
روایت بعدی روایت احمد بن عُمَر الحلبی است که موثقه میباشد. علی بن الحسن فضال از دو برادرش محمد و احمد ابنی الحسن و آنها همعن ابیهما حسن بن علی بن فضال عن أحمد بن عمر الحلبی عن عبدالله بن سنان عن أبي عبد الله عليه السلام قال سئل أبى وانا حاضر در اینجا سئل بدون الف نوشته شده است که سُئِل خوانده میشود[6]. «سئل أبى وانا حاضر عن قوله الله عز وجل حتى إذا بلغ أشده،قالالاحتلام قال فقال يحتلم في ست عشرة و سبع عشرة سنة ونحوها فقال». طبق نقل بعضی از نسخ، در وسط این روایت چیزی وجود دارد که لزومی به ذکر آن نیست.
حضرت میفرمایند: «لا»، یعنی شانزده ساله و هفده ساله و امثال آنها حکمی ندارند و معیار نیست، بلکه«إذا اتت عليه ثلث عشرة سنة كتبت له الحسنات وكتبت عليه السيئات و جاز امره الا ان يكون سفيهاً أو ضعيفاً»
می بینید این روایت هم تفاوت هایی با باقی روایت ها دارد و در آن روایت(نقل عیاشی) می گوید لا یحتلم در آن سنین و در این جا می گوید گاهی در سن هفده یا هجده سالگی محتلم میشود و حضرت میفرماید که این معیار نیست. خلاصه اینکه راویان مختلف بر اساس حافظهشان به اشکال متفاوت تعبیر کردهاند، ولی پیداست که تمام این روایتها، یک روایت بیشتر نیست.
«فقال وما السفيه»، در این روایت این قسمت اضافه شده است، «فقال الذي يشترى الدرهم باضعافه»، یعنی رشد معاملی ندارد، «قال وما الضعيف؟ قال الأبله»، یعنی خُل است.[7]
صحیحهی عبدالله بن سنان
روایت دیگر هم، از عبدالله بن سنان است که صحیحه است و ظاهراً همین روایت است.
«عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن عيسى عن الحسن بن علي الوشاء عن عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله عليه السلام قالإذا بلغ الغلام أشده ثلث عشرة سنة و دخل في الأربع عشرة سنة وجب عليه ما وجب على المحتلمين أحتلم أو لم يحتلم و كتبت عليه السيئات وكتبت له الحسنات وجاز له كل شئ الا ان يكون سفيهاً أو ضعيفاً»[8]از شکل این روایت هم پیداست که این روایت هم همان روایت قبلی است.
پرسش: اینجا میگوید که اگر شخص سیزده ساله شد، حکم محتلمین را دارد و به عبارت دیگر حکم مال محتلم است، ولی نسبت به این سیزده ساله توسعه داده میشود.
پاسخ: نه، اینطور نیست، چون احتلام یکی از علائم بلوغ است و در جاهای دیگر هم ذکر شده است و سؤال اول هم از همین علامت بوده است، ولی تقطیع شده است و بعداً این سؤال مطرح شده است که اگر کسی محتلم نمیشود یا دیر محتلم میشود، چه حکمی دارد؟ که حضرت در جواب این سؤال میفرماید: رسیدن به این سنّ کفایت میکند.
خصال[9] همین روایت را با این سند نقل کرده است:«أبي عن محمد بن يحيى العطار عن أحمد بن محمد بن عيسى عن حسن بن علي الوشاء عن عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله عليه السلام مثله الا ان فيه:وجاز له كل شئ من ماله»این تعبیر«جاز له کل شیء»در نقل فقیه و کافی و تهذیب هست، ولی خصال کلمهی«من ماله»را اضافه دارد.
نقل دیگری از روایت عبدالله بن سنان
تفسیر عیاشی از عبدالله بن سنان روایت کرده است. «قال قلت لأبي عبد الله عليه السلام متى يدفع إلى الغلام ماله قال إذا بلغ و أؤنس منه رشد ولم يكن سفيهاً أو ضعيفاً قال قلت فان منهم من يبلغ خمس عشرة سنة وست عشرة سنة ولم يبلغقالإذا بلغ ثلث عشرة سنة جاز أمره الا ان يكون سفيهاً أو ضعيفاًقال قلت وما السفيه والضعيف قال السفيه شارب الخمر والضعيف الذي يأخذ واحداً باثنين». [10]
از همه این روایات پیداست که یک روایت بودهاند و در روایت سیزدهم این باب هم همینطور است که : «حميد بن زياد عن الحسن بن سماعة عن جعفر بن سماعة عن آدم بياع اللؤلؤ عن عبد الله بن سنان»، که یکی از افراد سند خصال، آدم بیاع اللؤلؤ بود، «عن أبي عبد الله عليه السلام قالإذا بلغ الغلام ثلث عشرة سنة» [11]، این روایت تأیید میکند که آدم بیاع اللؤلؤ با ابی الحسین خادم بیاع اللؤلؤ یک نفر میباشد، چون هر دو روایت تقریباً راجع به یک موضوع نقل شده است. البته آقای خوئی اینطور تعبیر کردهاند که این راوی فی غیر واحدٍ من الروایات، نقل حدیث کرده است، ولی ما در حاشیه نوشته بودیم که بیشتر از یک روایت از او نقل نشده است، ولی مضمون همین یک روایت به دو صورت نقل شده است و این مؤید وحدت آدم بن متوکل با ابیالحسین الخادم بیاعاللؤلؤ، میباشد.
«عن عبدالله بن سنان عن أبي عبد الله عليه السلام قالإذا بلغ الغلام ثلث عشرة سنة كتبت له الحسنة وكتبت عليه السيئة وعوقب وإذا بلغت الجارية تسع سنين فكذلك وذلك انها تحيض لتسع سنين»،[12] یعنی زن در نه سالگی اینطور است و بعد هم یک تعلیلی برای مطلب ذکر شده است.
خلاصه اینکه این روایاتی که ذکر شد، به احتمال قوی یک روایت بیشتر نیست و همان روایت عبدالله بن سنان است، که در بعضی طرق به طریق صحیح روایت شده است.
پرسش: تفسیر مختلف از ضعیف و سفیه خدشهای به وحدت روایت نمیزند؟
پاسخ: گاهی اشتباهاتی رخ میدهد و در تقدم و تأخر عبارات سهو واقع میشود.
پرسش: احتمال دارد که راوی بین روایات خلط کرده و توضیحات راجع به سفیه را از روایات دیگر آورده باشد.
خلاصه اینکه این روایت سیزده سال به سند صحیح به ما رسیده است و این مطلب مسلّم است، منتهی معلوم نیست که روایت متعدد و بیشتر از یک روایت باشد.
[1]-در جامع الاحادیث چاپ نشر فرهنگ سبز که در سی دی جامع الاحادیث می باشد این حدیث در صفحه 326 نقل شده است.
[2]– کنیه زید کناسی ابا خالد است.
[3]– در رجال شیخ چاپ جامعه مدرسین این عبارت به این شکل آمده است:( سنان، والد عبد الله بن سنان)رجال الشيخ الطوسي – الأبواب؛ ص: 221
[4]– تفسير العياشي، ج2، ص: 291
[5]– الخصال، ج2، ص: 495
[6]– در تهذیب این چنین آمده است:تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج9 ؛ ص182
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَبِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلَهُ أَبِي وَ أَنَا حَاضِر در جامع الاحادیث ج24 صفحه 554 هم که این روایت را نقل کرده است به همین عبارت نقل کرده است.
[7]– تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج9، ص: 182
[8]– الكافي (ط – الإسلامية)، ج7، ص: 69
[9]– الخصال، ج2، ص: 495
[10]– تفسير العياشي، ج1، ص: 155
[11]-الكافي ج : 7 ص : 68
[12]-الكافي ج : 7 ص : 68